هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بانو.ویولت)



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱
#1
لودو: اوه ! نگاه کن اینجا چی داریم.

هوم... بذار ببینم ... یه چوب دستی... چقدرم خوش دسته!

لودو با تعجب به چوب دستی خیره شده بود که ناگهان تری را مقابل خود یافت.
تری درحالیکه سعی میکرد چیزی را در پشت خود مخفی کند جلوی لودو ایستاد که چوب دستی توجهش را جلب کرد.

-لودو! لودو ! تو بی نظیری ، میدونستم که امروزو فراموش نکردی...

تری درحالیکه اشک شوق درچشمانش حلقه زده بود با یه دستش به سرعت چوب دستی رو از لودو گرفت و با هیجان گفت:

-حدس بزن من برات چی گرفتم؟ زود باش بگو. نمیگی باشه خودم میگم.

تری درحالیکه یه شکلات که مقداریش هم دراثر فشار بیش از اندازه به دستش چسبیده بود رو جلوی لودو گرفت .
لودو که هنوز تو شوک دیدن تری و از دست دادن چوب دستی جدیدش بود شکلات رو از دست تری کند و درحالیکه اون رو توجیبش میذاشت رو به تری گفت:

-خب تری .. ممنون... بعدا میخورمش. الان باید یه سر برم وزارت خونه . راستی مگه امروز چه خبره؟

تری درحالیکه داشت باقیمونده شکلات رو دستش رو میلیسید جواب داد:

-...امممم... ولنتاینه خو...امممم....

لودو که همچنان چشمش به چوب دستی بود به طرف وزارت خونه به راه افتاد...


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۱۱:۵۳:۳۹


پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
#2
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !
- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم
هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.
هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟
آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!
هری درحالیکه داشت قهوه شو هورت میکشید، از آقای ویزلی پرسید:
- ولی من میخوام بدونم لئوناردو کیه! با من نسبتی چیزی داره؟ دوست ما بوده؟ یا مثلا دوست پدر و مادرم؟
اقای ویزلی از اشپزخانه بیرون امد و روی مبل نشست و گفت:
لئوناردو/هم کلاسی پدرت در هاگوارتز بوده.لئوناردو و پدرت با هم دوست های صمیمی بودند.لئوناردو در زمان قدرت گرفتن ولدمورت/به جبهه ی سپیدی پیوست.او در نبرد های زیادی بر علیه ولدمورت شرکت داشت.بعد از کشته شدن پدرت و مادر ت بدست ولدمورت/لئوناردو هم ناپدید شد.حدودا یک سالی میشه برگشته.درضمن لئوناردو از با وفاترین افراد به البوس دامبلدور هستش.
هری هم از حرف های اقای ویزلی بسیار تعجب کرد.
آرتور ویزلی از سر جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید . رو به هری کرد و با سر بهش اشاره کرد که به طرف شومینه خونه بره .
هری ترسید. با اینکه تمام تلاشش را برای دانستن حقیقت کرده بود مطمئن نبود که می خواهد با حقیقت رو برو بشود یا نه. حس بدی به او دست داده بود. به طرف شومینه حرکت کرد. آرتور خطاب به هری گفت:
- پودر جادویی رو بردار و فریاد بزن: خانه ی دوازده گریمولد
هری :چرا اونجا ؟
آقای ویزلی : چون اون میاد اونجا در ضمن سیریوسم میخواد باهات صحبت کنه
هری مشتی از پودر نقره ای درخشان را برداشت .
آقای ویزلی : بعد از تو من و مالی و رون و هرمیون و جینی هم میایم
هری سرش را تکان داد و به درون بخاری رفت و با صدای بلندی گفت : خانه ی دوازده گریمولد .
دوباره همان احساس ناخوشایند همیشگی به سراغش آمد.دلش پیچ خورد و ناگهان در بخاری خانه ی گریمولد ظاهر شد
در آنجا سیریوس را دید که به طرف او می آمد و همینطور مرد دیگری که هری احتمال میداد لئوناردو باشد
بعد از هری آقا و خانم ویزلی و رون و هرمیون و جینی به ترتیب در آتش بخاری ظاهر شدند و همگی آنها داخل پذیرایی خانه شدند.
هری به طرز عجیبی دچار نگرانی شد . قیافه سیریوس مثل همیشه خندان نبود ، او هم کمی نگران و در هم بود .
هری درحالیکه سعی میکرد خودش رو آروم نشون بده گفت:
-‏ بهتر نیست شروع کنیم؟ من هنوزم یه احساس خیلی بدی بهم دست میده در این مورد،‏ فکر میکنم یه ایرادی در کل زندگیم بوده!‏
سیریوس به طرف میز رفت و بر روی صندلی نشست و با دست به هری اشاره کرد که جلوش بشینه .

- هری، مطمئنا خیلی مشتاقی تا بدونی واسه چی اینجایی، ولی اول باید با لئوناردو آشنا بشی و با اون حرف بزنی، بیشتر حرف ها رو از دهن اون خواهی شنید.
سيروس با سر به گوشه اتاق اشاره كرد.هري هم به گوشه ي اتاق نگاه كرد و لئوناردو رو ملاحظه كرد.!لئوناردو مردي لاغر اندام با موهاي قهوه اي تيره بود و چشماني به رنگ قهوه اي روشن داشت .
- سلام هری، مطمئنا دیگه با همه ی تعریف های اعضا من رو میشناسی، یکی از دوستان و همینطور همکلاسی های پدر و مادرت و همینطور بقیه هم دوره ای های والدینت، مخصوصا سوروس اسنیپ!

هری از سر جاش بلند شد و با سرعت کمی عقب رفت تا به دیوار رسید . متوقف شد و به فکر فرو رفت . اسنیپ ، کسی که با تمام وجود به مادرش علاقه مند بوده اما هیچوقت نمیدونست که دوست مشترکی بین اسنیپ و پدر و مادرش وجود داشته . کمی عینکش رو جا به جا کرد و به لئوناردو رفت .
هری با تردید به لئوناردو نزدیک شد و با تحیر پرسید:
- آقای لئوناردو شما از عشق اسنیپ به مادرم با خبر بودین؟
لئونارد لبخند تلخی زد و گفت:
- نه تنها عشق اسنیپ به مادرت، بلکه پیمانی که با هم بسته بودند رو هم میدونم و یادمه.
هری دگیر کاملا گیج شده بود.
- پیمان؟ چه پیمانی؟
لئونارد لبخند تلخی میزنه و در حالیکه سعی میکنه که چشمش به چشمای هری نیفته، میگه:
- پیمان ازدواج
هری هاج و واج به لئوناردو خیره مانده بود گویی در ذهنش دنبال صحنه ای از خاطرات قدح اسنیپ میگشت.
لئوناردو با چشمانش به پنجره روبرو خیره شد و ادامه داد :
- ولی لی لی هیچ وقت عاشق اسنیپ نبود.

هری در حالیکه لحظه به لحظه به تعجبش افزوده میشد گفت:
- پس اون خاطراتی که اسنیپ برام کذاشت چی؟ مادرم هم انگار اونو دوست داشت!

در این هنگامم آتش بخاری به رنگ سبزدر آمد و همه یکی پس از دیگری ظاهر شدند خانم ویزلی که آخرین نفری بود که ظاهر شده بود در حالی که نفس نفس میزد
با تعجب به لئونارد نگاه میکرد .

لئونارد: او ..سلام شما باید آقای ویزلی باشین ایناها هم بچه هاتونن درسته ؟ .از دیدنتون خوشحالم
هرمیون : نه من هرمیون گرینجر هستم.

رون :خب مثل اینکه یکم دیر رسیدیم میشه همه چیزو از اول بگین ؟

هری با دستپاجگی رو به لئوناردو کرد و گفت:
- یعنی مادرم هیچ وقت احساسی به اسنیپ نداشت؟ حتی ذره ای دوست داشتن؟

لوناردو درحالیکه به چشمان هرمیون مینگریست جواب داد:
- ... دوست داشتن...دوست داشتن... چه واژه غریبی! هری هیچ وقت بهش اعتماد نکن. دوست داشتن مثل بادیه که بوزه و تموم بشه.



پاسخ به: اولین رول شما در سایت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
#3
اولین پست من تو تالار خصوصی گریف تاپیک زنگ انشا زده شده که بعد نیم ساعت جستجو بالاخره پیداش کردم و نیم ساعت بعدش هم فقط خندیدم. این پست

اولین پستم تو تالار عمومی هم این پست تو تاپیک اتوبوس شوالیه هستش که یه ساعتم واسه اون خندیدم.

خاطراتم زنده شد.



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
#4
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !
- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم
هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.
هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟
آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!
هری درحالیکه داشت قهوه شو هورت میکشید، از آقای ویزلی پرسید:
- ولی من میخوام بدونم لئوناردو کیه! با من نسبتی چیزی داره؟ دوست ما بوده؟ یا مثلا دوست پدر و مادرم؟
اقای ویزلی از اشپزخانه بیرون امد و روی مبل نشست و گفت:
لئوناردو/هم کلاسی پدرت در هاگوارتز بوده.لئوناردو و پدرت با هم دوست های صمیمی بودند.لئوناردو در زمان قدرت گرفتن ولدمورت/به جبهه ی سپیدی پیوست.او در نبرد های زیادی بر علیه ولدمورت شرکت داشت.بعد از کشته شدن پدرت و مادر ت بدست ولدمورت/لئوناردو هم ناپدید شد.حدودا یک سالی میشه برگشته.درضمن لئوناردو از با وفاترین افراد به البوس دامبلدور هستش.
هری هم از حرف های اقای ویزلی بسیار تعجب کرد.
آرتور ویزلی از سر جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید . رو به هری کرد و با سر بهش اشاره کرد که به طرف شومینه خونه بره .
هری ترسید. با اینکه تمام تلاشش را برای دانستن حقیقت کرده بود مطمئن نبود که می خواهد با حقیقت رو برو بشود یا نه. حس بدی به او دست داده بود. به طرف شومینه حرکت کرد. آرتور خطاب به هری گفت:
- پودر جادویی رو بردار و فریاد بزن: خانه ی دوازده گریمولد
هری :چرا اونجا ؟
آقای ویزلی : چون اون میاد اونجا در ضمن سیریوسم میخواد باهات صحبت کنه
هری مشتی از پودر نقره ای درخشان را برداشت .
آقای ویزلی : بعد از تو من و مالی و رون و هرمیون و جینی هم میایم
هری سرش را تکان داد و به درون بخاری رفت و با صدای بلندی گفت : خانه ی دوازده گریمولد .
دوباره همان احساس ناخوشایند همیشگی به سراغش آمد.دلش پیچ خورد و ناگهان در بخاری خانه ی گریمولد ظاهر شد
در آنجا سیریوس را دید که به طرف او می آمد و همینطور مرد دیگری که هری احتمال میداد لئوناردو باشد
بعد از هری آقا و خانم ویزلی و رون و هرمیون و جینی به ترتیب در آتش بخاری ظاهر شدند و همگی آنها داخل پذیرایی خانه شدند.
هری به طرز عجیبی دچار نگرانی شد . قیافه سیریوس مثل همیشه خندان نبود ، او هم کمی نگران و در هم بود .
هری درحالیکه سعی میکرد خودش رو آروم نشون بده گفت:
-‏ بهتر نیست شروع کنیم؟ من هنوزم یه احساس خیلی بدی بهم دست میده در این مورد،‏ فکر میکنم یه ایرادی در کل زندگیم بوده!‏
سیریوس به طرف میز رفت و بر روی صندلی نشست و با دست به هری اشاره کرد که جلوش بشینه .

- هری، مطمئنا خیلی مشتاقی تا بدونی واسه چی اینجایی، ولی اول باید با لئوناردو آشنا بشی و با اون حرف بزنی، بیشتر حرف ها رو از دهن اون خواهی شنید.
سيروس با سر به گوشه اتاق اشاره كرد.هري هم به گوشه ي اتاق نگاه كرد و لئوناردو رو ملاحظه كرد.!لئوناردو مردي لاغر اندام با موهاي قهوه اي تيره بود و چشماني به رنگ قهوه اي روشن داشت .
- سلام هری، مطمئنا دیگه با همه ی تعریف های اعضا من رو میشناسی، یکی از دوستان و همینطور همکلاسی های پدر و مادرت و همینطور بقیه هم دوره ای های والدینت، مخصوصا سوروس اسنیپ!

هری از سر جاش بلند شد و با سرعت کمی عقب رفت تا به دیوار رسید . متوقف شد و به فکر فرو رفت . اسنیپ ، کسی که با تمام وجود به مادرش علاقه مند بوده اما هیچوقت نمیدونست که دوست مشترکی بین اسنیپ و پدر و مادرش وجود داشته . کمی عینکش رو جا به جا کرد و به لئوناردو رفت .
هری با تردید به لئوناردو نزدیک شد و با تحیر پرسید:
- آقای لئوناردو شما از عشق اسنیپ به مادرم با خبر بودین؟
لئونارد لبخند تلخی زد و گفت:
- نه تنها عشق اسنیپ به مادرت، بلکه پیمانی که با هم بسته بودند رو هم میدونم و یادمه.
هری دگیر کاملا گیج شده بود.
- پیمان؟ چه پیمانی؟

لئونارد لبخند تلخی میزنه و در حالیکه سعی میکنه که چشمش به چشمای هری نیفته، میگه:
- پیمان ازدواج

هری هاج و واج به لئوناردو خیره مانده بود گویی در ذهنش دنبال صحنه ای از خاطرات قدح اسنیپ میگشت.

لئوناردو با چشمانش به پنجره روبرو خیره شد و ادامه داد :
- ولی لی لی هیچ وقت عاشق اسنیپ نبود.



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
#5
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !
- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم
هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.
هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟
آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!
هری درحالیکه داشت قهوه شو هورت میکشید، از آقای ویزلی پرسید:
- ولی من میخوام بدونم لئوناردو کیه! با من نسبتی چیزی داره؟ دوست ما بوده؟ یا مثلا دوست پدر و مادرم؟
اقای ویزلی از اشپزخانه بیرون امد و روی مبل نشست و گفت:
لئوناردو/هم کلاسی پدرت در هاگوارتز بوده.لئوناردو و پدرت با هم دوست های صمیمی بودند.لئوناردو در زمان قدرت گرفتن ولدمورت/به جبهه ی سپیدی پیوست.او در نبرد های زیادی بر علیه ولدمورت شرکت داشت.بعد از کشته شدن پدرت و مادر ت بدست ولدمورت/لئوناردو هم ناپدید شد.حدودا یک سالی میشه برگشته.درضمن لئوناردو از با وفاترین افراد به البوس دامبلدور هستش.
هری هم از حرف های اقای ویزلی بسیار تعجب کرد.
آرتور ویزلی از سر جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید . رو به هری کرد و با سر بهش اشاره کرد که به طرف شومینه خونه بره .
هری ترسید. با اینکه تمام تلاشش را برای دانستن حقیقت کرده بود مطمئن نبود که می خواهد با حقیقت رو برو بشود یا نه. حس بدی به او دست داده بود. به طرف شومینه حرکت کرد. آرتور خطاب به هری گفت:
- پودر جادویی رو بردار و فریاد بزن: خانه ی دوازده گریمولد
هری :چرا اونجا ؟
آقای ویزلی : چون اون میاد اونجا در ضمن سیریوسم میخواد باهات صحبت کنه
هری مشتی از پودر نقره ای درخشان را برداشت .
آقای ویزلی : بعد از تو من و مالی و رون و هرمیون و جینی هم میایم
هری سرش را تکان داد و به درون بخاری رفت و با صدای بلندی گفت : خانه ی دوازده گریمولد .
دوباره همان احساس ناخوشایند همیشگی به سراغش آمد.دلش پیچ خورد و ناگهان در بخاری خانه ی گریمولد ظاهر شد
در آنجا سیریوس را دید که به طرف او می آمد و همینطور مرد دیگری که هری احتمال میداد لئوناردو باشد
بعد از هری آقا و خانم ویزلی و رون و هرمیون و جینی به ترتیب در آتش بخاری ظاهر شدند و همگی آنها داخل پذیرایی خانه شدند.
هری به طرز عجیبی دچار نگرانی شد . قیافه سیریوس مثل همیشه خندان نبود ، او هم کمی نگران و در هم بود .
هری درحالیکه سعی میکرد خودش رو آروم نشون بده گفت:
-‏ بهتر نیست شروع کنیم؟ من هنوزم یه احساس خیلی بدی بهم دست میده در این مورد،‏ فکر میکنم یه ایرادی در کل زندگیم بوده!‏
سیریوس به طرف میز رفت و بر روی صندلی نشست و با دست به هری اشاره کرد که جلوش بشینه .

- هری، مطمئنا خیلی مشتاقی تا بدونی واسه چی اینجایی، ولی اول باید با لئوناردو آشنا بشی و با اون حرف بزنی، بیشتر حرف ها رو از دهن اون خواهی شنید.
سيروس با سر به گوشه اتاق اشاره كرد.هري هم به گوشه ي اتاق نگاه كرد و لئوناردو رو ملاحظه كرد.!لئوناردو مردي لاغر اندام با موهاي قهوه اي تيره بود و چشماني به رنگ قهوه اي روشن داشت .
- سلام هری، مطمئنا دیگه با همه ی تعریف های اعضا من رو میشناسی، یکی از دوستان و همینطور همکلاسی های پدر و مادرت و همینطور بقیه هم دوره ای های والدینت، مخصوصا سوروس اسنیپ!

هری از سر جاش بلند شد و با سرعت کمی عقب رفت تا به دیوار رسید . متوقف شد و به فکر فرو رفت . اسنیپ ، کسی که با تمام وجود به مادرش علاقه مند بوده اما هیچوقت نمیدونست که دوست مشترکی بین اسنیپ و پدر و مادرش وجود داشته . کمی عینکش رو جا به جا کرد و به لئوناردو رفت .

هری با تردید به لئوناردو نزدیک شد و با تحیر پرسید:

- آقای لئوناردو شما از عشق اسنیپ به مادرم با خبر بودین؟



پاسخ به: بهترین ایده و زننده تاپیک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
#6
سوروس اسنیپ



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
#7
منم به دافنه گرینگراس رای میدم.



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
#8
منم مثل همیشه به لرد بزرگ رای میدم.

.....ONLY......DARK....



پاسخ به: گفتگو با ناظران تالارهای اصلی و اسرار
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
#9
تاپیک تقریبا مشابه ای موجوده.
با این حال چون موضوعش متفاوته اجازه داده میشه. در هر صورت اگه ازش استقبال نشه تاپیک بسته خواهد شد.



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۲۲ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
#10
کلمات جدید این دوره‏:

اژدها _ گوی زرین _ رودخانه _ ابر _ بید کتک زن _ داغ _ شکنجه _ جاده _ مبهم _ جیغ



نکات:

۱. استفاده از حداقل ۷ کلمه از ۱۰کلمه داده شده

۲. مشخص کردن کلمات با رنگ مجزا







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.