"عکس هشتم"
نویل لانگ باتم... یه بچهی دائم الاشک دم مشک؛ طبق معمول تو اتاق مدیر اشک ریزون و با صورتی سرخ و چشم هایی کبود و دهنی پر داشت از مالفوی شکایت میکرد که غذاشو دزدیده.
-آقای دامبلدور اون نه تنها غذامو دزدید قبلش منو هم کتک زد!
در همین حین رون ویزلی در زد و اومد تو اتاق؛ یه نامه تو دستش بود جلو اومد و نامه رو روی میز گذاشت.
-آقای دامبلدور این نامه رو هاگرید داده.
اینو گفت و رفت و لانگ باتم همچنان با دهنی پر از کیک و شربت داشت ناله میکرد.
-آقای دامبلدور ببینین قوزک پام هم کبود شده.
اما دامبلدور توجهی به نویل نداشت و بیشتر حواسش به نامه بود؛ نامه جوری بسته شده بود که با دست باز نمیشد و حتما باید با چاقو باز میشد دامبلدور به چاقوی کثیف و کیکیِ تو دست نویل نگاهی انداخت و از فکر کردن به این که نامه رو با اون چاقو باز کنه هم پشیمون شد؛ کلاه رو آورد.
- شمشیر گودریک!
شمشیر رو از غلاف بیرون کشید و نامه رو باز کرد.
"فلش بک"
جغد سیاه چشم سفید وارد هاگوارتز شد،هری پاتر و رون ویزلی که پیش هاگرید نشسته بودن و داشتن در مورد اژدها با هم حرف میزدن جغد رو دیدن؛ هری به سمت هاگرید برگشت.
-اوه هاگرید یه جغد داره میره سمت دفتر مدیر!
رون اما بدون توجه به نامه داشت درمورد اژدهای رویاهاش حرف میزد.
-اره یه اژدهای ولزی سبز رنگ چشم قرمز .. حتما خیلی بانمکه.
هاگرید به جغد نگاه کرد.
-نه! نه! به شکل عجیب و چشم های سفیدش نگاه کن این حتما یه جغد انتحاری از طرف اسمشو نبره که میخواد دفتر پروفسور منو منفجر کنه!
هاگرید سنگ بزرگی تو دستش گرفت.
- به نام محفل!
و به سمت جغد پرت کرد؛ جغد روی زمین افتاد. پا و بال سمت راستش اسیب دیده بودن و بال سمت چپش شکسته شده بود.
-هاگرید ببین یه نامه دستشه چرا این بلا رو سر این جغد معصوم آوردی؟!
هاگرید با اشک از جغد معذرت خواهی کرد.
-هری این جغد رو بیار تو خونه من برم ببینم این نامه چی چی توشه.
هاگرید نامه رو باز کرد و خوند و از شدت نگرانی شروع به لرزیدن کرد دستش به قهوه روی میز خورد و قهوه روی نامه ریخت.
-وای الان چه خاکی به سرم بریزم!
هاگرید با عجله مدادی برداشت و شروع به نوشتن کرد...
"بعد از آن"
دامبلدور نگاهی به نوشته و دست خط عجق وجق و ناخوانای هاگرید که پر از غلط املایی بود انداخت و شروع به خوندن نامه کرد.
- به گفطهی بانک سنگ جادو دضدیده شده!
دامبلدور با تعجب و سراسیمه از اتاق رفت بیرون تا ببینه چه اتفاقی افتاده.
از توی اتاق صدای لانگ باتم میومد.
- آقای دامبلدور .. آقای دامبلدور .. کجا میرین؟ آقای دامبلدور!
"توی اتاق"
-یعنی اقای دامبلدور کجا رفت؟ بذا برم دنبالش.
چشم نویل به کیک بزرگ دامبلدور که روی میز برق میزد خورد.
-اوه چه تیکه کیک بزرگ و جذابی! یعنی اگه اون رو بخورم اقای دامبلدور ناراحت میشه؟
ملچ ملوچ ملچ ملوچ...
------پاسخ:خیلی خلاقانه بود...لذت بردم. حساسیت هاگرید هم روی دامبلدور بامزه بود. مطمئنم با ورودتون به ایفای نقش خیلی بهترم میشین. پس...تایید شد!مرحله بعد: گروهبندی