هري:هي بابا اگه آدم بخواد با شما بره ژب(شب) نشيني كه همه مي فهمن
رون:اتفاقا با اين صداي بلند تو فكر كنم تابلو تر شده باشيم...اين چه صدايي شبيه خروس گوشم درد گرفت
هري:باژ(باز) توهين كرديا من اعشاب مشاب دعوا ندارم
هرميون:اه پاشين بريم بابا دعوا واسه بيرون...
(دم در كبله هاگريد)
تق...تق...تق
هرميون:هاگريد درو وا كن...ماييم
رون:هاگريد درو وا كن...يخ زديم
هري با خودش:اينا يه چيزي گفتن منم نبايد كم بيارم بايد يه چيزي بگم
هري:هاگريد درو واكن...درو واكن كه بگم عاشقتم به تو شابت مي كنم لايق تم
رون و هرميون:
اين چي بود؟
هري:چرا هگريد درو باز نمي كنه؟
رون:شايد...اهان راهش دسته منه...هاگر...هاگر...هاگر درباز كن
هرميون:كل بچه هاي قلعه فهميدن در برين...
(انور جنگل ممنوع)
رون:بياين آتيش روشن كنيم يخ بستم
هرميون اتيش روشن مي كنه
هري:اي واي
رون:چي شد؟
هري:منقلم تو كلبه هاگريد بود
هرميون:فكر كردم چي شده...حالا امشب يه چيز ديگه بكش
رون:آب بكش
هري:ببند نيشتو...بپر يه بلدر چيني بوغلموني چيزي بگير بزنيم تو رگ
هرميون و رون:
رون:از كجا بياريم؟
هري:تو جنگل ريخته..بدو برو زود بيا
رون 1 ساعت بعد در حالي كه بن رو با طناب بسته مياره ميندازه جلو هري
هري:اين چيه؟
رون:بزنيم تو رگ ديگه
هرميون:رون تو خيلي پخمه اي آخه اينو كه بزنيم تو رگ جسدمون رو بايد از جنگل ببرن
هري سريع دستو پاي بن رو باز مي كنه
بن:من شما رو مي كشم
هري يه آب نبات مي كنه تو دهنه بن و بن رو ناز مي كنه
هري:آفرين پشر خوب برو تو جنگل به كشي هم چيزي نگو
خوب...مشواكت رو هم بزن...جيش هم يادت نره
بن:عرعرعرعرعر(بن مي ره تو جنگل)
رون:اين چرا عر عر كرد
هرميون:والله من هرچي كتاب خوندم يادم نمياد سانتور ها عر عر بكنن
هري:اونجا رو بدو تير كمون منو بده
رون:بيا
هري:ژدمش...ايول
هرميون:چرا جغد رو زدي
هري:خوراك امشب
رون:نامه رو باز كن بخون
هرميون:از طرف فاج براي امبريجه...ديشب....
هرميون:
رون:
هري:
رون:تا من اين جغد رو كباب مي كنم شما به فكر اطلاعاتي باشيد كه بدست آورديم ديگه چب بره راس بره حالشو مي گيريم
آمبريج:آقايون نصفه شب ابنجا چيكار مي كنن
هري:اگه ما رو ول نكني...
آمبريج:خوب شما راحت باشيد تا صبح همين جا باشيد..اصلا خودم مجوز ميدم بهتون
هري و رون و هرميون در حالي كه منتظر كباب شدن جغد بودن هر سه بلنخد ژكون ميزدنند