روز هفتمپرسی: میدونی چیه آنتونين! فک کنم شدیداً سر کاریم! الان شیش شبه داریم به یه چیزای نامرئی آمپول ميزنیم! از کجا معلوم اصلاً درست زده باشیم!
آنتونين: بیخیال بابا بزن بره! سمبلش کن!
پرسی: چی سمبل کن! لرد بفهمه... اَه باز سر و ته این تسترال رو گم کردم.
آنتونين: بیخیال بزن بره! مهم نیس! :grin:
پرسی: توئم هی همینو بگو! شاید زدم تو چشش اونوقت جواب لرد رو چی بدیم؟! آهان صب کن... آره اینجا نرمتره! فک کنم ته تستراله اینجاس! بیا نگه دار من بزنم! اَه چقدر تکون میخوره!
آنتونين: بابا بزن بره! حالا میخوایی ضدعفونیم بکنی لابد! یدونه آمپول زدن هم بلت نیستی!
پرسی آمپول رو مدل خنجر گرفته دستش و مدام توی هوا اینور و اونور میکنه و آنتونین هم دستاش رو توی هوا همینطور اینور و اونور میکنه.
پرسی: آهان گرفتیش! بده ببینم! آآآآآ
آنتونين: چی شد؟!
پرسی: هیچی! یه جای اشتباهی از تسترال دستم بود!
آنتونين: ولش کن! میزدی به همونجا بره!
پرسی: یا کلهی ارباب! بیا اصلاً بزنم تو مغز تو شاید یه مقدار تأثیر مثبت داشته باشه!
آنتونين: آره بزن بره... نه چی میگی یعنی... اِ پرسی اونجا رو یه چیزی کنار دیوار داره تکون میخوره.
در همین هنگام در گوشهای از دیوار ردهایی از دود داخل هم میپیچیدند و بر روی دیوار ترکهای ریزی ایجاد میشد.
پرسی کماکان مشغول تنظیم محل فرود آمد سوزن بود!
آنتونين: پرسی نیگا کن! عین فیلم کینه ميمونه! خیلی خفنه!
ترکهای دیوار بیشتر شدند و در میان ستونهای دود که داخل هم میپیچیدند چند رعد و برق هم همینطوری ول داده شد!
آنتونین: ایول! پرسی نگا کن!
پرسی: آهان خودشه! آ چقدر سفته تو نمیره! ياااااخ! باید از سوزن بزرگتری استفاده کنم! فک کنم پایهی صندلی لرد خوب باشه!
رعد و برقها شدیدتر شدند و سرانجام با صدای گرومبی خیلی گرومب! قسمتی از دیوار فروریخت و در میان گرد و خاک و دود و شعلههای کوچیک آتش هیکل یک مرد سیاه پوش که پخش زمین شده بود نمایان گشت.
آنتونین: پرسی! یا کلهی لرد! بهمون از محفل حمله شده!
پرسی با جفت پا مشغول فشار دادن ته سرنگه!
پرسی: ای لعنتی برو تو دیگه! ییییییااااااااااااااااااا! شل کن بچه بهت میگم! سوزن میشکنه اون توها!
- آخ ستون فقراتم! آخ رماتیسمم! آخ حساسیت فصلیم! ای دهنتون سرویس مدارس بروبچز پورتال امپراطوری! اگه دفعهی دیگه گذاشتم این فیلم جامپر رو نگا کنین! آخه جلوههای ویژه هم حدی داره!
هیکل سیاه پوش در حالی که همچنان ازش دود بلند میشه پا میشه و با تعجب به آنتونین که خشکش زده و پرسی که با جفت پا داره به یکی آمپول تزریق میکنه نگا میکنه!
- ا ا ا اِ مثل این که افتادم تزریقاتی سنتمانگو! واه چه خفن شده سنتمانگو! لابد لرد اینجا رو هم تصرف کرده! ها؟! دامبل تویی؟ چرا زیر شنل نامرئی داری تزریق میکنی؟!
دامبل: آخ لو رفتم!
آنتونین و پرسی:
پرسی: صب کن ببینم
پرسی دس میاندازه و چیزی رو که فکر میکرده تا حالا پوسته میکشه بیرون از پشتش دامبل که در پوزشین آمادهی آمپول خوردنه ایستاده نمایان میشه!
پرسی: آآآآ ای بیناموس بیحیا!
دامبل: هاهاهاها! شماها مرگخوارا همتون شکست میخورین! من با این حقهی هوشمندانه باعث خواهم شد تسترالهای لرد همشون بمیرن! آهاهاهاها!
آنتونین: ها؟! یعنی چی؟! یعنی ما شیش شبه به تو آمپول زدیم؟!
دامبل: آره! دیدین من چه باهوشم! نقشهی شما را نقش بر آب کردم! حالا آسوده بمیرین مرگخوارهای احمق!
هووووووشت!- اَه بذارین من خودم رو معرفی کنم عقدهای شدم از بس با خط فاصله زدم؟!
پرسی: ها آره راستی تو کی هستی؟! خودت رو معرفی کن تا با قدرت خیلی زیاد مرگخوارای درجه یک لرد سیاه روبهرو نشدی!
- یه لحظه... این ترک چند بود... آهان! ایـــــــــــــول!
تیــــــــــــــش تیــــــــــــــــــــش تیـــــــــــــــــــــــش! دیدیریدید! (آهنگ فوتبالیستها!)
پرسی و آنتونین:
- من امپراطور ِتاریکی هستم! آهاهاهاها! ایــــــــول ایـــــــــــــول!
امپراطور تاریکی: آخیش! راحت شدم! یه لحظه بچهها
۴۸ ساعت بعد...پرسی: آنتونین میگم بازم صب کنیم؟ فک کنم دو روزه اینجاییمها!
آنتونین: آره بابا یارو گفتش یه لحظه صب کنیم. بعدش به نظر خیلی خفن مییومد زشته بعدن میگن مرگخوارای لرد ادب و کمال حالیشون نیس.
شپلخ! (امپراطور ظاهر میشود!)
امپراطور: خب من تمام پستها رو خوندم و الان فهمیدم که اینجا زیرزمین بیمارستان سنتمانگوئه که لرد تسترالهاش رو فرستاده تا روش آزمایشات ژنتیکی انجام بدن و آپگریدشون کنن و دامبل هم به عنوان داوطلب اینجاست تا روش آزمایش انجام بدین
--- گیرایی رو حال کردین!
پرسی و آنتونین:
پرسی: ببین آقای امپراطور چیز... من نمیدونم کارت چیه ولی به نظر میاد چیزای نامرئی رو خوب میبینی بیا یه دستی به ما برسون...
امپراطور: چیز؟! چی؟! من؟! در شخصیت من نیس کارهای سادهای مثل تزریقات!
آنتونین:
پرسی:
چند لحظهی بعد:
اخطار ناظر: امپراطور چیز تاریکی عزیز لطفاً از زدن پستهای طولانی خودداری کنید تا صفحه سفیدک نزند. با تشکر --- راجر دیویس و مدیریت محتوای زوپیسامپراطور: آ باریکالله! دیدی درد نداشت؟! بیا یه شکلات تاریکعسل هم جایزت!
تسترال: یاهاهاهو آااا خرت خرت هاهاهاها یوهاهاها (ترجمه: یعنی خیلی ممنون عمویی)
پرسی و آنتونین:
امپراطور: اَه بسه شمام یه کم نوآوری داشته باشین یه جور جدید تعجب کنین! اهم! خیله خب من چون خیلی موجود خفن و منفی و خیلی بدجنسی هستم باید برم ببینم کلاً اینجا چه خبره! فعلاً! ... هاااا؟! نه! بابا من درخواست غیب و ظاهر شدن معمولی رو کردم! نه! نـــــــــــه!
زمین دوباره میلرزه و همهجا رو دوباره دود میگیره و با یه صدای انفجار و صدای "آخ مادر!" امپراطور و ریزش قسمتی از دیوار امپراطور غیب میشه تا بره بقیهی جاها سر و گوشی آب بده!
پرسی: آخیش همچی تموم شد.
آنتونین: چی همچی تموم شد؟! امروز لرد میاد این تستراله رو ببره واسه گردش و ما تا حالا فقط بهش یه آمپول زدیم! شیشتای بقیه رو همش رو دامبل خورده!
پرسی: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! حالا چی کار کنیم؟!
آنتونین: آرهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! نمیدونم!
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲۲:۳۴:۵۶
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲۲:۴۰:۲۵