این پست فرا چرته و من نمیدونم چرا امشب اینقدر الکی خوشم! -ببین آسپ! اگه میخوای اعمال بیناموسی انجام بدی باید بگردی از بین بچه های کلاست یک دختر با شخصیت و خوب رو پیدا کنی که خیلی هم داف باشه و کلا همه چیزش خوب باشه یا به قول سیریوس پنج از پنج باشه!
اسپ عکس های مخفی که از کلاس گرفته بود را جلوی صورت تد نگه داشت. تد با حالت خفنی به عکس گابریل نگاه کرد.
- خودشه! برو بشو پاف این!
آسپ : ایول، تد من عاشقتم!
تد :
چند روز بعد - دم در فاضلاب (نکته: تقصیر گشت ارشاده که دختر پسرارو میگیره مجبورن برن تو چاه فاضلاب لاو بترکونن! )
- پس فهمیدی چی شد گابر ؟ من آبروم میره اگه من رو با دختر بگیرن! میفهمی که؟؟
گابر :اسپ اگه وزیر نبودی هرگز چنین کاری نمیکردم!
- باو من باید یه دختر خوب پیدا میکردم که کمکم کنه که بتونم زن زندگی امو پیدا کنم. تو تقریبا کل دختر ها رو میشناسی، نه؟
گابر : پس یعنی نمیخوای با من باشی؟
آسپ : ایول! یعنی میشه همزمان با دو تا داف بود؟
.
.
.
.
اعماق تر ! - گابر .. گابر .. گابر .. گابر ! ( نکته برای اونایی که آیکیوشون در حد مرغ سوخاریه ! : صدا توی تونل ها و دالان های زیر زمینی میپیچه و اکو دار میشه. )
- هان هان هان هان ؟
- بیا اینجا تختم داره .. داره .. داره .. داره !
- تخت ؟ تخت ؟ تخت ؟ تخت ؟
- اره اره اره اره ..!
گابریل از که صدایش از ته چاه می آمد(!) چون ته چاه بود! به سوی آسپ دوید. آسپ به یک گیاه غول پیکر اشاره کرد و سپس خودش را روی برگ آن انداخت.
- اوا! بوقی تو مگه استاد درس گیاه شناسی نیستی؟
- چرا.. چرا .. چرا .. چرا !
- الان دیگه نمیخواد اکویی حرف بزنی! بزنی..
- خودتم که حرف زدی!
-
!
-
!
-
!
( برای خز شدن شکلک خودتون تا سیصد تا این طوری ادامه بدید! )
گابریل با خشم یقه ی آسپ رو کشید و اون رو از روی برگ بلند کرد.
آسپ : اصولا من باید بلندت کنم!!
گابر :
آسپ : خب داشتی از تخصص من در گیاه شناسی میگفتی! میدونم میخوای تعریف کنی.
گابر : بوقی یه نگاه به پشت سرت بندازه.
آسپ برگشت. چه چیز پشتش بود؟؟ با دیدن آن ساقه ی عظیم و کلفت ! به وجد آمد. با شادی دستی به هم زد و گفت :
- این گیاه .. بارتیموس پریسکاس!
- نکنه بارتی تو اینه ؟ وای نه اگه من و با تو ببینه!
آسپ : نه این گیاه خیلی خطرناکه کسی نمیتونه نزدیکش باشه!
- پس ما چرا نزدیکشیم؟
آسپ :
! ( اینا تداخلات روحیه !! )
در همون لحظه گیاه به خودش میاد و متوجه حضور اونها میشه. با عصبانیت چوبدستی اش رو از توی جیبش (!) بیرون میکشه!
آسپ: ببین اقاهه شما الان رعایت نکردی نکات حفاظتی ِ چوبدستی رو!
گیاه : بروباب..
آسپ : اکپلیارموس!
چوبدستی گیاه از دستش ! به سمت دیواره ی تونل تاریک پرتاب شد و با صدای تالاپ ! درون آب فاضلاب افتاد. ناگهان اب غل غل یا قل قل کرد . گابریل با وحشت جیغ کشید و آسپ را به سوی گیاه انداخت .
- بکشش این مردک بوقی رو!
- گیاه از این خوشش نیومد ، گیاه خوشش اومد از تو خانوم جوون!
گابر : چی ؟ نه من یک پیرزن خرفت ِ چاقم که بوی قرمه سبزی میده..!
- گیاه بود عاشق قرمه سبزی!
گابر : اه، حیف ! منم خیلی قرمه سبزی دوست دارم!
گیاه :
گابر :
و گابریل متوجه میشه که همسر آینده اشو پیدا کرده و به سوی گیاه میپره که بره بغلش کنه و کیس و اینا که اسپ میپره جلوش.
- بوقی این خطریه.. این داره از لحاظ جسمی نه روحی عذابت میده.
گابر :
( این کویک اسمایل شکلک ِخر نداره شما این خروسه رو خر فرض کن که یعنی میشه : خر شدم دیگه ! )
آسپ :
گابر : باتو نبودم. با اونم!
آسپ : نکن این کارو گابریل .. این داره تو رو اغفال میکنه!
شق!!گابریل دوتا میخوابونه تو گوش آسپ و به سمت گیاه میدوئه.
چند ساعت بعد آسپ هر وردی دم دستش میاد از آوداکداورا تا استیوپفای و ایمپدیمنتا رو به گیاه میزنه ولی فایده ای نداره و گیاه و گابریل دارن صیغه ی محرمیت میخونند!
چند ساعت بعد تر آسپ و گیاه دارن صیغه ی محرومیت میخونند!
چند ساعت بعد تر آسپ : آخ جوووون، من و گیاه صاحاب ِ فرزند شدیم! بابا شدم!
گابر :
!!!!
----
مالدبر کجایی که ببینی ابروتو بردم !