هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 65
آفلاین
وزیر و بلا به سختی نجینی را از پل ها بالا می آوردند و حتی در این راه چند بار به شدت زمین خوردند.

بعد از اینکه بالاخره از ساختمان کثیف بیرون میروند بلا و وزیر به همراه نجینی که دونفری او را کول کرده بودند!!! راهی جنگل شدند تا بتوانند یک کرم مثل همون کرم کشته شده برای نجینی پیدا کنند.

خانه ی ریدل:

لرد حس میکرد اتفاق بدی در شرف وقوع است اما نمیتوانست این حس را توضیح دهد.

لرد در خانه قدم میزد و هرچند دقیقه یک نفر را کروشیو میکرد و هر دو
ساعت یک بار یک نفر را میکشت.

در جنگل های استرالیا:

وزیر و بلا از بین درختان و انواع جانوران وحشی!!! به سختی راه باز میکردند تا به جایی که کرم هم در آن پیدا شود برسند.

ناگهان بلا گفت: ببینم مگه اینجا جنگل مار ها نیست؟؟

وزیر : خوب مگه چیه؟؟

بلا: خوب آخه مرد حسابی توی جایی که مار هست قطعا کرم هم پیدا میشه.

وزیر: اااا... راست میگی چجوری به فکر خودم نرسید

بلا: تو کی فکر کردی که بار اولت باشه؟

وزیر

بلا و وزیر به سختی از بین درختان و انواع مار ها که خیلی راحت روی زمین میخزیدند به سختی راه باز میکردند تا اینکه بالاخره به محوطه ی بی درختی رسیدند که بر زمین تداد زیادی سوراخ باریک وجود داشت...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۲۴:۰۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۲۵:۴۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.


تلاش، کوشش و فعالیت برای داشتن وزارتی بهتر


چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود
شاه بلوط پر حرف باشد،قیس بد گویی کند / چوب ون لجبازی و فندق شکایت ها کند

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین موضوع نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
در استرالیا نجینی توسط یک مارفروش دزدیده میشه.
وزیر دیگر و بلاتریکس(که از ماجرا با خبر شده) به سختی مار فروش رو پیدا میکنن و به بهانه خریدن زهر مار وارد مخفیگاهش میشن. اما وقتی میخوان نجینی رو ملاقات کنن، متوجه ناپدید شدن اون میشن. تمام افراد حاضر در اتاق توسط بلا بیهوش میشن و بلا و وزیر در به در دنبال نجینی در بین هزاران در موجود تو اون خونه میگردن.
بالاخره وزیر به اتاق مراقبت میرسه و از اونجا دنبال نجینی میگرده. در همین حین که وزیر داره مانیتورارو نگاه میکنه و بلا به دنبال نجینی به طبقه ی دوتا زیر زمین رفته، هیولایی ظاهر میشه و یکی از دوربینارو میپکونه. وزیر که دیده هیولا دنبال بلاس و بلا هم دنبال نجینی میگرده، سریع به دنبال بلا حرکت میکنه و بلا رو درحالیکه هیولا پشت سرشه پیدا میکنه. بلا با دیدن هیولا بیهوش میشه!

-----------------------------------------------

ادامه پست:

وزیر همینطور هاج و واج مونده چی کار کنه. در نهایت تصمیم میگیره چوبدستیشو روشن کنه تا ببینه اصن با چی سر و کار داره و زیرلب زمزمه میکنه:

- لوموس!

وزیر چشماشو تیز میکنه و با دیدن نجینی خوش حال میشه و میگه: ای ناقلا! پ تو اینجا بودی؟ چرا این ریختی شده پ؟ این چیه رو سرت؟

وزیر وسیله هایی که به نجینی چسبیده و باعث هیولا شکل شدنش شده رو با احتیاط از روش برمیداره و تذکر کنان میگه:

- نجینی! لرد دنبالت میگرده! اون منتظرته، دیگه فرار نکن که دل نداشته ی ارباب برات کباب میشه!

وزیر با ترس اینارو بیان میکنه و به سمت بلا میره و اونو به هوش میاره. بلا که شوکه شده به اطراف نگاه میکنه و با دیدن وزیر یقه شو میگیره و میچسبونتش به دیوارو میپرسه:

- چه خبر شده؟

وزیر سعی میکنه دستای بلارو از خودش جدا کنه و میگه: عزیزم یه سوال پرسیدن که نیاز به این همه حرکات اضافی نداره. هیچی نشده فقط نجینی پیدا شده!

بلا به سرعت برمیگرده و با دیدن نجینی کاملا به حالت عادی برمیگرده و میگه: آخیش خیالم راحت شد!

وزیر بلافاصله میگه: چی چیو راحت شدیم؟ هنوز باید یه همسر مناسب برا نجینی پیدا کنیم. :vay:

بلا که اصلا حواسش به این نبود، با درماندگی یه جا ولو میشه و میگه: حالا نمیشه بیخیالش شیم؟




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
بلا: وزیر برو ....
وزیر:
بلا:اممم نمیخواد. خودم میرم. فقط حواسط به نجینی باشه.

>>دو طبقه زیر زمین
بلا پس از اینکه صدبار با خودش کلنجا میره بالاخره وارد زیر زمینی تاریک که نجینی اونجاس میشه.

بلا:نجینی...نجینی .کجایی؟ بیا میخوایم بریم پیش ارباب.وای مای لرد.خدا میدونه الان چه حالی داره.کجایی نجینی؟
بلا درو بر خودشو نگاه میکنه اما اثری از نجینی نیست.

>>اتاق مراقبت
وزیر که تازه حالش خوب شده بود از روی زمین بلند میشه و به کامپیوتر ها نگاه میکنه تا بلا رو میبینه .اما نجینی نیست.یکدفعه صدای غرشی وزیر رو از جاش می پرونه و یک دفعه قیافه ی یک هیولا جلوی دوربین ظاهر میشه و دور بین قطع میشه .
اخرین لحظاتی که وزیر دیده بود بلا داشت فرار میکرد و همزمان دنبال نجینی میگشت.

وزیر به زحمت از روی زمین بلند شد و به سمت اونجایی که بلا و نجینی بودند حرکت کرد.

>>برمیگردیم عقب ، دوطبق زیر زمین
بلا از ترس به این طرف و آن طرف میرفت به مدام میگفت:
ـ نجینی !!! نجینی کجایی؟

هیولا هم در تاریکی خیزی برمیداشت و به طرف بلا میرفت و او را دنبال میکرد.وزیر وقتی وارد زیر زمین شد هیولا رو پست بلا دید و فریاد زد:
- بلا. مواظب باش

بلا با فریاد های مکرر وزیر بر میگرده وبا دین هیولا درست پشت سرش از هوش میره.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 65
آفلاین
بلا نگاهی به دم و دستگاه میکنه و میگه : خیلی خوبه بالاخره یه تکونی به اون بادوم توی سرت دادی.

وزیر:

و سپس بلا و وزیر میشینن پشت مانیتور ها و همه جا رو نگاه میکنن...

بعد از سه ساعت:

بلا:

وزیر:

دو ساعت بعد از اون سه ساعت قبل:

بلا زل/زول/ذول؟ زده بود به مانیتور ها تا اینکه بالاخره مار بزرگ و با ابهت رو میبینه که یک گوشه ی اتاق 1405 چنبره زده .

بلا: وزیر پاشو نجینی تو اتاق 1405 سریع برو بیارش.

وزیر دوان دوان میره سمت اتاق وقتی میره تو اتاق میبینه اتاق خالیه!!!

وزیر: آخ نجینی تو رو خدا بیا بریم پیش ارباب :vay:

پس از بازگشت مفتضحانه ی وزیر:

بلا: آخه من چه خاکی تو سرم بریزم که تو انقدر احمقی...(وهمچنین ناسزا ها ی رکیک تر)

وزیر:

ولی ناگهان در یکی از مانیتور ها میبینند که نجینی در 2 طبقه زیر زمین چنبره زده و دارد اشکهایش را پاک میکند...



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱

نارسیسا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۵۷ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
از قصر مالفوی ها
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 48
آفلاین
وزیر بعد از اینکه تمام اتاق هارو 10 بار طی میکنه(دور خودش میچرخیده)
بالاخره وارد راهروی اصلی میشه و به سرعت شروع به گشتن اتاق های
سمت چپ میکنه.

>>در یکی از اتاق ها

بلا: نجینی ، نجینی میخوایم برگردیم پیش ارباب.اخه کجایی تو ؟وبا نگرانی به اینور و اونور مینگرد. فکر اینکه لرد بعد از فهمین اینکه پرنسس نیست چه حالی پیدا میکنه و اونا چه حالی میکنه از حال میره و زیر لب میگه:

ـ اوووه ،مای لرد و باصدای بلندی به زمین میافته .وزیر بهد از گذشتن 10 اتاق در حین اینکه فکر میکنه که چرا 10 تا اتاق بوده و اون از 60 تا در گذر کرده صدای ناله ی کوتاهی رو از یکی از اتاق ها میشنوه و به سوی اتاتق روانه میشه.

>>خانه ریدل

لرد در تخت خود دراز کشیده بود و نجینی فکر میکرد .انگار نیرویی به او میگفت که اتفاقی افتاده.از روی تختش بلند شد و به سوی پنجره رفت.خورشید در حال غروب بود و منظره ناراحت کننده ای را برای همه ایجاد میکرد.
لرد از پنجره دور شد و به سمت صندلیش رفت و باز ذهنش سراغ نجینی را گرفت.

>>فرسنگ ها درو تر ، در اتاق مراقبت

بلا ، بلا بلند شو. اخه چه وقت غش کردن بود دختر.
وزیر درحالی که 20 30 قدم از بلا دورتر ایستاده بود به صدای لندی اینو گفت.
بلا به سختی از روی زمین بلند شد و گفت: اینجا کجاست دیگه ؟

وزیر با نگرانی چند قدم نزدیک شد و گفت:
ـ اتاق مراقبته



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
بلا طول راهروی درازی رو با دو میره تا سرعتش بیشتر بشه که متوجه میشه هر سانتی متر این راهرو پر از اتاقه، پس دوباره راه ها رو برمیگرده و از اول وارد اولین اتاق میشه. در نگاه اول به اتاق بلا متوجه میشه که حاضره بمیره اما تو این اتاق شلوغ دنبال نجینی نگرده! ولی چاره ای براش نمیمونه و شروع میکنه.

- نجینی؟ ارباب منتظرته! بیا برگردیم خونه!

بلا در حالی که این جمله رو مدام تکرار میکنه زیر تخت و پشت میز و توی کشوها رو میگرده ولی اثری از نجینی نیست. با یه مشت ناسزا زیر لب از اتاق خارج میشه و وارد اتاق بعدی میشه.

با ناامیدی میخواد از آخرین اتاق هم خارج بشه که چیزی شبیه دم بین لباسا میبینه. با خوشحالی به سمت کپه ای لباس که گوشه ی اتاق زیر پنجره قرار داره میره.

- پیدات کردم نجینی!

و با خوشحالی دم رو میگیره و از زیر کپه ی لباس بیرون میارتش که متوجه میشه اون نجینی نیست و فقط یه تیکه طنابه!

-

وزیر هم با وضعیتی مشابه بلا مواجه شده و با فحش هایی رکیک تر در اتاق ها رو باز میکنه و با طلسم همه ی اشیاء اتاق رو تو هوا معلق نگه میداره بلکه نجینی بین یکی از اینا پنهان شده باشه. ولی هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه.

ولی با بیحوصلگی سراغ اتاق بعدی میره که چیزی که تو اتاق میبینه خیالشو راحت میکنه.

اتاق تقریبا خالیه و فقط چند تا تلوزیون روی میز قرار داره با چند تا چیز دیگه که به تلوزیون ها وصلن.

- اتاق مراقبت!

تلوزیون ها همه ی اتاق ها رو نشون میدن و وزیر میتونه با خیال راحت همه ی اتاق ها رو زیر نظر داشته باشه و نجینی هر حرکتی از خودش نشون بده نظر وزیر به سرعت جلب میشه.

پس تصمیم میگیره این خبرو به بلا هم بده ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
بلا با آشفتگی برمیگرده اطرافو نگاه میکنه ولی هیچ اثری از نجینی نیس. وزیر با تعجب سرشو میخارونه و میگه:

- مگه میشه مار به این گنده ای غیبش بزنه؟

بلا بدون توجه به حرف وزیر به سمت مردی که رو زمین ولو شده میره و میگه:

- تو ندیدی اون ماره کجا رفت؟ ندیدی؟

مرد که توسط شکنجه ی وزیر پکیده بود ( چه نازنک نارنجی! ) ناله ی ضعیفی میکنه ولی هیچی نمیگه.

بلا یقه ی مردو میگیره، یکم از زمین بلندش میکنه و میگه: هی باتوام مردک! بگو بینم این اطراف راه دیگه ای هم هست؟ یا تنها راه پله ایه که برمیگرده بالا؟

مرد یکم دهنشو تکون تکون میده اما هیچی از زیر زبونش بیرون نمیاد. وزیر که سراغ یکی دیگه شون رفته، بعد از گرفتن اطلاعات بلند میشه و رو به بلا میگه:

- این یکی میگه فقط همون راهیه که برمیگرده بالا. اما مشکل اینجاس که همون بالا کللی اتاق و چیزمیز داره که ممکنه تو هرکدوم رفته باشه.

بلا یقه ی مردیو که گرفته با عصبانیت ول میکنه و با عجله از اتاقی که دو طبقه زیر زمین قرار داره خارج میشه و سعی میکنه پله هارو دو تا یکی طی کنه.

آخراش درحالیکه دارن نفس نفس میزنن خودشونو از آخرین پله بالا میکشن و وارد خونه میشن. بعد از یکم وایسادن و نفس تازه کردن، هردو سرشونو بلند میکنن و به اطراف خونه نگاه میندازن.

سرتاسر خونه پر شده بود از درا و راهروهایی که هرکدوم به یه سمت میرفت. بلا و وزیر:

وزیر آهی میکشه و میگه: حالا باید چی کار کنیم؟

بلا حالت فلاکت باری به خودش میگیره و میگه: چاره ای نداریم جز اینکه همه جارو بگردیم. تو راستو بگرد، من چپو! فقط بپا، این مثلا نجینیه ها. مواظب باش قورتت نده!

وزیر سرشو تکون میده و هرکدوم به یه سمتی حرکت میکنن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۳۰ ۱۴:۴۰:۱۶



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۱۶:۲۰ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
وزیر که خیلی ترسیده بود و مثل بید میلرزید گفت :
خب چیکار کنیم بلا؟
بلا که دست به کمرش زده بود و با لبخندی مرموز گفت:خب اینکه کاری نداره،میگیرمش تو بغلمون و می بریمش.ناسلامتی تو هم مردی؟زود باش بغلش کن بیارش با خودت.
-زرشک!!خانومو نیگا.ما خودمون ذغال فروشیم.اگه راس میگی خودت بغلش کن.به من چه،تو عاشق لرد هستی.
-ولی تو زدی کرم نجینی رو کشتی.
-به هرحال من زیر بار نمیرم.اصن بیا بیهوشش کنیم.
بلا که از عصبانیت صورتش قرمز شده بود گفت:چی؟!؟!؟بیهوش کنیم؟؟؟میدونی اگه ارباب بفهمه چیکارمون می کنه؟؟؟
وزیر که کمی دو دل شده بود گفت : خو بهتر از اینه که بمیریم،ها؟؟
بلا که سرش رو به زمین دوخته بود و موزاییک های صاف و صیغلی مانند اینه را میدید.که ناگهان یاد کله ی لرد افتاد و با خودش گفت: آه،مای لرد ببخشید که این کا رو میکنم.من رو ببخش عزیزم.
-زود باش دیگه بلا.نجینی کجاست راستی؟
ایناهاش؛وای نیستش که؟
-پس کجاست؟:worry:
-نمیدونم


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۸ ۹:۲۲:۳۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
فلش بک:
بلا:من باید با چشمای خودم ببینم.
وزیر چوبدستیشو بیرون کشید و...کروشیو...کروشیو...کروشیو..
و تمام همه نقش بر زمین شدند.
بلا که از شدت اعصبانیت قرمز شده بود یک رکوشیو نصیب وزیر کرد و گفت:احمق.تو چکار کردی.چرا نذاشتی کارشونو بکنن.
وزیر که به زحکت صحبت میرکرد گفت:تو چرا میخواستی ان دختر بیچاره رو به کشتن بدی .پولشو میخواستی چیکار کنی.اگر لرد میفهمید که یک عده ماگل نجینی رو دزدیدند. حالا رای پس دادنش پول میخوان هممونو میکشت.
با کمی فکر کردو گفت:درسته.
وزیر رو بلند کردو هردو سعی در نجات نجینی داشتند اما اگرجلو میرفتند نجینی مطمئنا نیششون میزد پس...



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
همه جا تاریک بود. تنها منبع نور یک مشعل بود که روی آتشدانی بزرگ در انتهای راهروی طبقه منفی هفت از خود گرما و نور متصاعد میکرد.

شخصی که جیمز نام داشت و همکار مرد مارفروش بود با خشونت دست دخترک وحشت زده را گرفته بود و او را که دهانش با دستمالی بسته شده بود به زور با بلاتریکس، وزیر و مرد مارفروش همراه میکرد. بالاخره به اتاق مارها رسیدند.

مرد مارفروش در اتاق را گشود و همگی وارد اتاق شدند. حدود سی مار بزرگ داخل قفسهایی آهنی وجود داشتند. بلاتریکس بدون مقدمه شروع کرد به قدم زدن داخل آنجا تا بالاخره نجینی را داخل قفس شماره شانزده پیدا کرد. بلاتریکس به مرد مارفروش اشاره کرد و گفت:
_ من این مارو میخوام.

مرد پوزخندی زد و گفت:
_ این خیلی گرونه. تازه آوردیمش. عجیبترین ماریه که تا حالا تو عمرم دیدم. بعضی وقت حس میکنم قدر یه آدم میفهمه!

بلاتریکس:
_ پولش مهم نیست. فقط باید به شرطت عمل کنی. من باید به چشم ببینم زهر این مار واقعا کشنده هست یا نه!

وزیر، من من کنان گفت:
_ اووووم بلا! بنظرت واقعا لازمه؟ من که متوجه شدم این همون ماریه که ما نیاز داریم. حالا چرا باید این دختر بیچاره رو به کشتن بدیم؟

بلاتریکس: نه من باید با چشمان خودم ببینم! :evilsmile:


جیمز، با اشاره مرد مارفروش دخترک که تا حد مرگ ترسیده بود را کشان کشان به سمت قفس نجینی آورد و قصد داشت او را به قفس بچسباند تا نجینی او را نیش بزند که در همین حین دور از چشم همه وزیر، چوبدستیش را بیرون کشید...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.