-بو میدی!
لرد سیاه تکذیب میکنه:نمیدم!
-چرا...چرا...میدی.
لرد به لجنای بالای سرش اشاره میکنه و میگه: انتظار نداشتی کلاه گیس جدید ما بوی دارچین بدهد که؟
دو جادوگر همراه هم به دهکده هاگزمید میرن و وارد اولین رستورانی که میبینن میشن. به محض ورود لرد زنگی رو که روی میز قرار گرفته به صدا درمیاره و گارسون بالای سرش حاضر میشه.
لرد:ما گرسنه هستیم!
گارسون: بله قربان. این منو تقدیم شما.
دامبل: منم گشمنه.
گارسون: بله. آقای بدبو فرمودن. منو دادم بهشون.
دامبل: نه...اون به خودش میگه ما! من به صورت جداگانه گشنمه.
گارسون منوی دیگه ای به جادوگر بی ریش میده و منتظر دادن سفارش ها میشه.
خانه شماره 12:-اینا کارگر ساده میخوان.من کارگرم. ولی مطمئن نیستم ساده باشم. هرچی باشه من یک مادرم.مادری که خودشو وقف بچه هاش کرده. مادری که بوگارتش جسد بچه هاشن. مادری که از هیکل موزون و زیبای خودش گذشته تا بچه هاشو...
آرتورروزنامه دیگری جلوی مالی که باز جوگیر شده میذاره و بهش یادآور میشه که اون هرگز موزون و زیبا نبوده.
-من میتونم تعمیرکار بشم. با وسایل مشنگی آشنایی کافی دارم. سیریوس کجاس؟برای اون کار فراوونه. اون میتونست سگ نگهبان بشه.ولی شک دارم که بهش حقوق هم میدادن یا نه. استخون میدن! میتونیم باهاش سوپ درست کنیم.
ریموس؟ تو چیزی پیدا نکردی؟
ریموس اخماشو تو هم میکشه و جواب میده:
-یه سیرک عجایب هست. و یه مغازه تولید پالتو پوست. که دومی زیاد برام مناسب نیست. سیرکه به مدیریت آقای تاله...و ظاهرا گرگینه شون کشته شده. یوآن تو در چه وضعی هستی؟
یوآن دم گرم و نرمش را دور خودش میپیچه.
-من میتونم...شکار کنم!
همه نگاه ها به طرف یوآن برمیگرده.شکار کل مشکلات محفل رو حل میکنه.
خانه ریدل ها:یک ساعتی از عزیمت سیریوس به مثلث برمودا گذشته بود که در دوباره به صدا در میاد. لینی درو باز میکنه و مجددا با دسته گلی روبرو میشه.
-رفتم...گشتم...نبود! یه چیزی داشت سعی میکرد منو بکشه پایین که مقاومت کردم و برگشتم. حتما فراموش کرده بود که من سگ جونم! حالا اجازه بدین من بیام تو و به مراسم خواستگاری برسیم. عشق در وجود من فوران کرده.
رستوران:-آخیییییییش...سیر شدم...چقدر خوردیم! اون کیک خامه ای آخر اضافه بود. کمی هم مزه لجن میداد. این رستوران چرا خالیه؟
دامبلدور که شکمش بیش از پیش باد کرده بود به پشت صندلی تکیه میده.
-کیک طعم توت فرنگی میداد تام. به نظر من انتخاب درستی برای کلاه گیست نداشتی. مشتریا هم فرار کردن. گارسونه دو ساعته داره چپ چپ نگاهمون میکنه.
گارسون با شنیدن کلمه گارسون هیجان زده میشه و به طرف میزمیره.
-بله بله. منو احضار کردین؟ بفرمایین آقایون. صورتحسابتون. لطفا این آقا(اشاره به دامبلدور) پرداخت کنه که بعدا هم بتونیم از پولا استفاده کنیم.
دامبلدور به لرد نگاه میکنه و لرد به دامبلدور. فرزندان روشنایی و تاریکی نامرد خائن، جیب هر دو جادوگر رو موقع ورود به زندان خالی کرده بودن.
آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!