درون خانه، بانز که بی کار و بی عار میگشت، خواست که از دیدن مناظر خشک و زیبا لذت ببرد، اما با دیدن پیرزنی فرتوت که در حال کشیدن یک چمدان به دنبال خودش است و با سرعت یک میلیمتر بر ساعت به خانه ریدل نزدیک میشود، به سرعت متوجه شد که حتی در زمان بیکاری نیز میشود کار پیدا کرد، پس با تمام سرعت به سمت اتاق لرد سیاه دوید...
ثانیه ای بعد، بانز به اتاق لرد سیاه رسید، لحظه ای گوشش را روی در گذاشت تا بداند چه اتفاقی در اتاق لرد سیاه در حال وقوع است.
- برو کراب... برو بیرون... نمیاد!
- اگر اومد چی ارباب؟ میشه حقوقمو این ماه بدید خودم پس انداز کنم؟ باید این رنگ جدید ریملی که اومده هم...
- نمیشه. برو کراب... نمیاد کراب... رنگ جدید نداریم کراب... برو بذار استراحتمونو بکنیم.
- آخه...
بالاخره کاسه صبر بانز لبریز شد. او اصولا چون نمیتوانست کاسه صبر خود را ببیند، نمیدانست که چه موقع هم لبریز میشود، بنابراین لکنت چند ثانیه ای کراب را به منزله پر شدن کاسه صبر خود تلقی کرد و ناگهان در اتاق لرد را باز کرد و پرید داخل.
- ارباب خبرای مهمی دارم براتون!
- خبرت رو بعد از اینکه بدن بیهوش کراب رو از اتاق ما خارج کردی بگو، اگر هم داد و بیداد راه بندازه که چرا آرایشش خراب شده تقصیر توئه.
بانز ابتدا بدن کراب را به وسیله قل دادن روی زمین، از اتاق لرد سیاه خارج کرد، سپس با هیجان تمام گفت:
- ارباب، همین چند ثانیه پیش بنده یک عدد پیرزن فرتوت رو دیدم که با یک چمدون داره به سمت خونه ریدل میاد... به نظر کارشناسانه و سازنده بنده، ایشون یکی از عوامل محفل میباشن که میخوان با شعار "دامبل اکبر" چمدانشون رو جلوی خونه گریمولد باز کنن و این محل رو گلبارون کنن.
- گفتی یه پیرزن فرتوت دیدی، بانز؟
- بله ارباب، نباید میگفتم؟
لرد جوابی نداد، بلکه به جای جواب دادن کبود شد، که البته این جوابی کامل بود و بانز متوجه شد که تنها چند ثانیه وقت دارد تا پیش از اینکه مورد عنایت افسون های لرد سیاه قرار گیرد، محو شود، پس در نتیجه محو شد و لرد به سرعت به سمت در خانه ریدل حرکت کرد.
دقایقی بعد، درست لحظه ای که لرد میخواست در خانه را باز کند، صدایی نازک، اما پر انرژی از پشت در فریاد زد:
- نوه گلم کجایی؟ بیا که مامان بزرگ بالاخره از تعطیلات برگشت... عه... این خونه هم که نیاز به کلی کار داره...
همین که لرد دستش را به سمت دستگیره در برد، صدایی از کنار گوشش شنید.
- عه؟ چه خانوم با کمالاتی پشت دره... من به طرز عجیبی علاقه خاص پیدا کردم الان.
- میری یا همینجا تبدیلت کنیم به قالیچه پشت در رودولف؟
- اوه... شما چه کبود شدید ارباب... من برم بلاتریکس داره صدام میکنه.
رودولف طوری که انگار هرگز در آن نقطه نبوده است، محو شد و لرد هم در نهایت با نفس عمیقی در را روی مادربزرگ مادری اش باز کرد!