بعد از خوردن به اصطلاح شام، وقت خواب فرا رسید. آرسینوس دست هایش را همچون دوبال باز کرد و گفت:
-فرزندانم! گروهبندی که شدین. شام تون رو هم که خوردین. حالا وقت خوابه. همون طور که می دونین، این ساختمون کوچیکه. نمی تونیم چهارتا خوابگاه مجزا بهتون بدیم ولی حیاط که داریم! تابستون هم هست هوا خنکه! همین جا می خوابیم، از آسمون زیبا و پر ستاره شب هم لذت می بریم!
آرسینوس سپس نگاهش را از دانش آموزان برداشت و گفت:
-آی پسر! برو اون پشه بند رو بیار!
دانش آموزان راه دیگری نداشتند. این هاگوارتز با هاگوارتز اصلی بسیار تفاوت داشت اما اکنون هیچ راه دیگری وجود نداشت. تنها چیزی که دانش آموزان می دانستند، این بود که اگر می فهمیدند چه کسی باعث بسته شدن ایستگاه کینگزکراس شده، وی را زنده نخواهند گذاشت...!
فردا صبح
قطعا نمی بایست انتظار داشته باشید که هاگوارتز شعبه دوم، دانش آموزان با صدای زنگ از خواب بیدار شوند.
صبح روز بعد، هنگامی که دانش آموزان با صدای وحشتناک حاصل از برخورد دو در قابلمه و یک عدد ریگولوس که با زهرخند بالای سرشان ایستاده بود از خواب بیدار شدند؛ اصلا تعجب نکردند.
آرسینوس با ردای سیاهش بالای سر دانش آموزان آمد و گفت:
-زود از خواب بلند شید فرزندانم!
باید به اولین کلاستون برسین! کلاس معجون سازی با تدریس بزرگترین معجون ساز قرن. حالا زودتر برید به طبقه دوم.
از بین دانش آموزان، یک دست بالا رفت.
-ببخشید آقا! بهمون صبحونه نمی دین؟
-خیر پسر! از مرلین خجالت نمی کشی؟ آسلام در خطره! همگی امروز روزه اید تا به ثواب دنیا و آخرت برسین!
-ولی آقا! شما که به ما سحری ندادین.
-شما مال کدوم گروهید؟
-ریگول!
-پنج امتیاز از ریگول کم شد! دفعه بعدی میفرستمت جزایر بالاک پسرم! سوالی هست؟
کاملا واضح بود که اگر سوالی هم بود از ترس جزایر بالاک و آدم خوارهایش، کسی جرئت پرسیدن نداشت!
هنگامی که دانش آموزان به طبقه دوم ساختمان رفتند تا به کلاس معجون سازی برسند، با دیدن فضای دود گرفته کلاس، میز و نیمکت هایی که انگار تسترال آن را گاز زده بود و استادی که در حالت "
" به سر می برد، فهمیدند که جزایر بالاک، جایی است که آرزو دارند برای تعطیلات آخر هفته به آنجا بروند...!