همین که قطره با شوق و اشتیاق تو دریاچه اسید معده پرید; فعل و انفعالات عجیبی تو مغز آلکتو رخ داد.
تو یه لحظه متوجه شد ضربان قلبش دیگه فقط برای خودش نمی زنه... اون قلب حالا برای هکتور می تپید!
-جناب شهردار حالتون خوبه؟
- شهردار کیه؟ من کیم؟ هکتور کجاست؟
ملت که دیدن چهره ی جدی و دیکتاتور و تا حدی لات آلکتو ناگهانی تغییر کرده دست از پرتاب لیوان و پاشیدن شربت تو صورت همدیگه کشیدن.
-هکتور رو می خوای چی کار؟
نکنه می خوای با معجونای فراموشی اون حافظه مونو پاک کنی؟
- آره می خواد همین کار رو کنه. بهش امون ندین!
و دعوا دوباره بالا گرفت. این وسط تنها کسی که فهمیده بود چه اتفاقی داره رخ میده; گویل بود.
اون از اینکه معجونش عمل کرده خیلی خوشحال و ذوق زده بود. اونقدر که می خواست همین الان محصولشو تو کل کشور یا حتی تو کل دنیا پخش کنه.
فقط اول باید جلوی دعوا رو می گرفت تا معجون فوق العاده اش وسط دعوا حیف و میل نشه.
پس بعد از کنار زدن بادیگاردا خودشو به تریبون شهردار رسوند.
- اهمم... اهممم... دارم سرفه می کنم! توجه کنید دیگه!
- اینجا صدا به صدا می رسه که سرفه می کنی؟ مثل آدم بگو خب.
- آهان باشه... ملت یه لحظه توجه کنین!
ملت دست از دعوا کشیدن و توجه کردن.
ملتی بودن بسیار حرف گوش کن.
_ خب همنطور که می بینین ما شهردار رو از دست دادیم.
با شنیدن این حرف، مردم اول نگاهی به آلکتو که گلی تو دست داشت، انداختن بعدش چرخیدن و گویل رو پوکر فیس نگاه کردن.
- این که سر و مر و گنده اینجاست. چی میگی پس؟
میذاری به دعوامون برسیم؟
- نه! یه دقیقه وایسین!... منظورم از نظر...
گویل انگشت اشاره اش رو کنار سرش چرخوند.
- بیست سوالیه؟
_ پیچوندن؟
- انگشت؟
ملت همچنان درحال حدس زدن بودن و آلکتو یه گوشه وایستاده بود و داشت با پرپر کردن گلبرگ های گل قرمز، سرنوشت خودشو تعیین می کرد.
- هکتور عا شق منه
...هکتور عاشق من نیست
... هکتور...
گویل با نگاه به آلکتو بیشتر حرصش گرفت و فریاد زد:
-منظورم از نظر عقلیه!
- این که معلوم بود که از اولش عقل نداره.
واسه همین وقتمونو گرفتی؟
مثل اینکه باید راه حل بهتری برای آروم کردن مردم پیدا می کرد.