wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: یکشنبه 27 مهر 1404 17:28
تاریخ عضویت: 1404/06/08
تولد نقش: 1404/06/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:24
پست‌ها: 25
آفلاین
ملک اربابی بلک ها از همیشه پر هیاهو تر شده بود،و چه فرصتی از این بهتر؟
در نقره فام خانه ی بلک ها، طوری به رهگذران نگاه میکند انگار اشتباه انهاست که دارند از جلویش رد میشوند، که البته در مورد وارنسکی چندان غیر منطقی هم عمل نمیکرد.
_بانو بلاتریکس، از اخرین باری که دیدمتون چقدر زیبا تر شدید! همنیشینی با لرد بهتون ساخته ها

_ وای اره جوزف جون، بلا به فداش با اون کله ی سلونده اش ، مار بازیاش و که دیگه نگم... او وایسا ببینم توی دلال اینجا چیکار داری؟ دلفییییی سرتو از اون گوشی لعنتیت بکش بیرون.

_ اوه بانو بلاتریکس، میدونید که بنده ی حقیر درگاهتون بی دلیل هیچوقت اینجا نمیام، مرد نیست تو خونه؟

_ فکر کنم باشه وایسا ببینم... اوه نه تیکه ی اخر استخونشم نجینی خورده، بیا داخل بابا تنه لش جنازه ی من ده تا مرد مثل تورو میزنه.

_ ا ا البته که اینطوریه، چشم.

وارنسکی انتظار دیدن مناظری حاصل از وحشیگری را داشت ولی نه تا به این حد، به دلیل سانسوری بودن قادر به گفتن اکثرشان نیستم اما باید بگویم لرد جدیدا چقدر به سلامتی اش میرسد، چون از استخوان زند زیرین مشنگ ها برای خودش بارفیکس درسته کرده بود!
وقتی روی صندلی ای نشستم و کمی صحنات برایم قابل درک تر شد،شروع به صحبت کردم.
_ بانو بلا، میگم لرد تا کی میخواد دوماد سرخونه باشه؟
_ چیچی سرخونه؟ خفه شو بابا لرد تاج سر خاندان بلکه، ما باید بابت حضورش به خودمون ببالیم!
_ خوب بر منکرش لعنت، اما لرد با اون عظمت همایونی، با اون وقار و وجنات و با داشتن بانویی مثل شما و دختر خانومتون که هزارماسالازار داره بزرگ میشه نباید یک جای جا دار تر واسه خودتون دستو پا کنید؟ به مرلین قسم من نگران حال این مار بیچاره ام هستم اینقد اینجا موند افسرده شد، نگاش کن تورو سالازار
_ امممم، خوب باید با لرد مشورت کنم.
_ میدونم که با این پیشناهادی که میدم میتونید قانعش کنید، یه جا میشناسم توپ، دوبلکس رو به نما نورگیر تازه ساخت ، اصلا انگار واسه خودتون ساختنش، نزدیک یک ده کده ی سوتو کور مشنگی ام هست، فکرشو بکنید! چقد ادم واسه شکنجه کردن اونجا میتونه باشه؟
بلاتریکس که ناخواسته نیشش تا بناگوش باز شده بود، کاملا مشخص بود که تحت تاثیر جملات اخرم قرار گرفته همانطور که پیش بینی میکردم رفتار کرد.
_ چشم حالا شما فعلا چاییتونو بخورید، وایسید اقامون بیاد باهاش صحبت میکننم.
با ذوقی که هنگام گفتن این جملات از طرفش احساس میکردم چوبدستی اش را تکان داد و اب زمبویی کم رنگ رو به رویم پدیدار شد، در حال تظاهر به خوردن ان دوباره نقشه را در ذهنم مرور کردم، دقیقا همانطور بود که باید میبود!
رکب خوردی لوسیمرث.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جوزف وارنسکی در 1404/7/27 17:31:45
پاسخ: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: شنبه 26 مهر 1404 07:51
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:03
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1518
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
گریندلوالد ابتدا از این که لوسیوس مالفوی هوس شاه شدن به سرش زده و می‌خواد تخت آهنی رو با پول به دست بیاره خشمگین می‌شه و به این فکر می‌کنه بره بالا سرش و یه گوشی چیزی ازش بماله، اما طبق عادت چند دقیقه به خودش زمان می‌ده تا آروم بگیره.

جوزف: قربان میدونید زمین‌های اونجا هر سال چند درصد رشد می‌کنه؟ الهیه و فرمانیه و اونجا چی بود که دوردور می‌کنن؟

گلرت: اندرزگو؟

جوزف: آره آره، اونجاها اینقد زود رشد نکردن که زمین‌های اطراف کاخ رشد کردن.

گلرت: یه دقیقه زبون به کام بگیر ما فکر کنیم.

جوزف که منظور گلرت رو اشتباه متوجه شد، یه کام گرفت و حبس کرد و دوباره کام گرفت و این بار رها کرد و گفت: استاد شما هم یه کام بگیر.

گلرت فکرهایش را کرده بود. یک کام از او گرفت و جواب داد: ما تصمیم گرفتیم مستقیم با لوسیوس روبرو نشویم. جوزف، بدون اینکه اسمی از ما ببری جغدی برای ویزلی‌ها بفرست و پیازداغ هرچه بیشتر براشون بنویس مالفوی‌ها چه نقشه‌ای دارن. بعد ببینیم چی می‌شه.

پس اینطور شد که خاندان ویزلی از نیات شوم خاندان مالفوی باخبر شدند و هوس کردند پس از سال‌ها فقر و بیچارگی، کمی هم طعم ثروت و قدرت را بچشند.

افرادی که لایک کردند

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: جمعه 25 مهر 1404 21:04
تاریخ عضویت: 1404/06/08
تولد نقش: 1404/06/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:24
پست‌ها: 25
آفلاین
_ گلرت قربان، اوه قربان چقدر این قدرتون رو دوست دارم قربان، اره نزدیک بود انگشتم قطع بشه! البته انگشتی که توسط شما قطع بشه...

صدای خنده ی قاطع گریندلوالد مثل شمشیری سکون فضارا دو شقه میکند،پیراهن مردانه اش نمیتواند جلوی ساطع شدن بوی خاصش را بگیرد، این بو در ذهن جوزف اشناست، بوی تملک خواهی!
مگر میشود اشنا نباشد! بویی است که زندگیه جوزف بر پایه ی آن پیش میرود.

_وارنسکی! وارنسکی چرب زبون، حدس میزنم داری قیمت انگشتر یاغوت دروازه های جوشان دست راستم رو با قیمت فرش ایرانی زیر پام جمع میزنی و به قیمت بهایی که باید بابت دزیدنشون ازم بدی تقسیم میکنی،وارنسکی میشناسمت وارنسکی، پدر بزرگت اره خودش بود، خود بی همچیزش، قماشتون رو خوب میشناسم.

_ اوه جناب گلرت، از اینکه من رو در حد این میدونید که تصور دزدی من از شما به ذهنتون میاد خیلی مفتخرم جناب گلرت، اما نه قربان هرگز! حدس میزنم کاری با منه جارو سوار حقیر داشتید قربان بفرمایید اره بفرمایید!

صدای خنده ی گریندلوالد بار دیگر فضا را پر میکند

_ وارنسکی شیطون، واقعا که اوای کلامت مار رو از سوراخ میکشه بیرون، حیف که من میشناسمت، ولی یجاشو درست حدس زدی کاری باهات داشتم پسر، کاری که فقط از قالتاقی مثل تو برمیاد!
زمینی که داشتی ازش بر میگشتی رو یادته؟

_ بله جناب گریندیوالد، حقا که شایسته بود ولی اربابانش نه، شما شایسته تر برای حکم فرمانی به اون عمارت...

اینبار گریندلوالد نمیخندد، دست هایش را به هم میکوبد و انرژِِی حاصل از آن وارنسکی را به سه متر دورتر پرت میکند.

_ بسه. دیگه طاقت ایرلندی بازی هاتو ندارم!
دروغ میگی ذهنت پر از دروغه، میدونی قراره یچیزی بهت بماسه واسه همین موندی، پس گوش کن، اون کاخ پسر همون کاخی که چند لحظه پیش در جوارش بودی، لوسیوس خریدتش!
نباید زیاد از عهد قراردادش بگذره چون در این صورت تمام اون زمین و هرچی داخلشه به مالکیت لوسیوس در میاد، جنی کارگذار اونجاست که خاطراتی داره که واسم با ارزشه، اگه دست لوسیوس بیوفته نمیتونم ازش استفاده کنم!
خوشبختانه دلال اون زمین خانومی هست که خیلی باهاش مراوده داری، اره لازم نیست سرخ شی بالاخره قالتاق ترینا یه قالتاق مثل خودشون نیاز دارن نه؟ میخوام این اتفاق نیوفته.

_ چه چیزی با سعادت تر از خدمت کردن به اربابی چون شما، اما قربان من برای همکاری با نیجریا نیاز به...

_ اوه اره یادم رفت، میخوای بدونی چی به تو میرسه؟ خوب میدونم که چند وقتیه دنبال رسمی کردن قمارخونه اتی، سایمون دوست خوبمه میتونم واست کاراشو بکنم و خوب پونصد گالیون چطوره؟

_ نه

این کلمه همچون ضربه ی اولی به دومینوی تشکیل شده در ذهن گیرندلوالد، محاسبات او را به خاک مالید!

_ چی؟ چطور جرعت کردی؟ به درخواست سخاوتمندانه ی من نه میگی؟

_ اوه هرگز قربان، ولی جوری با من صحبت میکنید انگار مرلین نکرده الزایمر دارید و نمیدانید که من همجا گوش هایم میشنوند قربان، دقیقا میدانم که دارید راجب جن دروغ میگویید،بوی دروغتان فاحش است! واقعا که چنین بوی دروغ فاحشی از شما بعید است قربان، بله بله میدانم که چقدر برایتان مهم است که لوسیوس وارث تخت اهنی نشود!
اخه اون زودتر از شما این ملک رو پیدا کرد مگه نه؟ بله خیلی ازار رسانه که دون پایه ای مثل لوسیوس در اجرای فرامین سالازار از شما مطیع تر باشه!

رنگ صورت گلرت سرخ و سرخ تر میشد، رگ های پیشانی اش طوری ورم میکردند انگار به جای خون مذاب در انها جاری است، از خشم روی پاهایش ضرب گرفته بود.

_ ای کثافت، جالب بود جدی میگم ولی خوب تو که میدونی، من گریندلوالد ام و تو میمون چوب سوار نخود مغز، چطور میخوای کاری که گفتم و انجام ندی؟

_ قربان من هرگز نمیخوام سرپیچی کنم، من رو ببخشید که با اطلاعاتم ذهنتون رو خسته کردم! بله بله بوی اقتشاش ذهنتون تا اینجا هم اومده، اوه میخواید منو با نایجریا تهدید کنید؟ اره بوشو حس میکنم اوه قربان شما که دیگه میدونید هرگز بانوان رو نباید قاطی بحثای مردونه کرد، ولی خوب اگه بکشیدش شاید بتونم جاشو تو املاک ودینز بورگ پر کنم، فقط به چشماش اسیب نزنید قربان، جذاب ترین بخش صورتش چشماشه، به عنوان اثار خلقت باید به زیبایی احترام گذاشت قربان. اوه بله بله میخواید منو تهدید به مرگ کنید، قبلش باید بگم در این صورت شاهد قیام گابلین های کفاش خواهید بود، میدونم که سرمایه اتون تو گرینگاتز چیزی بیشتر از سکه و طلاست قربان، بالاخره اجنه که حرف هم نوعشونو نمیندازن حرف شما رو بگیرن!
نگران نباشید قربان من فقط زمینشو میخوام، افتخارش واسه خودتون.

هربار که وارنسکی جمله اش را تمام میکرد، گریندلوالد دلیل دیگری برای اینکه چرا این دلقک جارو سوار با این بنیه ی ضعیف تبدیل به همچین تاجر موفقی در دنیای جادو شده است میافت، او اصلا ارزش های انسانی را نمیشناخت، خیلی بد ذات بود، نه نه بد ذات چیست، اون اصلا ذاتی نداشت! وقتی از کشتن نامزدش حرف میزد هیچ حسی جز لبخند مصنوعی ازار دهنده در صورتش دیده نمیشد، این گلرت را خشمگین میکرد، خیلی خشمگین.
صدای چکه چکه ی قطرات خونی که گریندلوالد از شدت خشم با فشاری که روی رانش میاورد ایجاد کرده بود، بدرقه ی نگاهتان در مکانی دیگر میشوند.
خانه ای غرق در تنش، خانه ای که همچون نام صاحبشان همیشه مراوده با آن به سیاهی می انجامد.

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط جوزف وارنسکی در 1404/7/25 21:09:49
پاسخ: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: جمعه 25 مهر 1404 18:24
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:03
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1518
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
سوژه‌ی جدید



تخت آهنی



آهنگ گیم آو ترونز در پس‌زمینه پلی می‌شود.

کاخ باکینگهام و تخت آهنین آن خالیست!

چندین نفر به صرافت آن افتاده‌اند که خود را به تخت آهنی برسانند و خود را شاه/ملکه‌ی هفت اقلیم جادوگری معرفی کنند!

خاندان‌های درگیر: بلک‌ها (چند نفر از بلک‌ها درگیری داخلی دارند)، اسلیترینی‌ها (از نسل سالازار اسلیترین)، ویزلی‌ها (اتحاد دارند و ممکن است پرسی ویزلی به آنها خیانت کند)، مالفوی‌ها و هر خاندان دیگری که شایستگی حضور در این سوژه را داشته باشد!



---------------
جوزف وارنسکی در برابر ورودی کاخ باکینگهام ایستاده و با نگاه «الان این کاخ کلا با زمینش چند می‌ارزه»طوری اون رو ورانداز می‌کنه.

ووشت، ووشت، ووشت!

سه نفر پشت سرش ظاهر می‌شن.

لوسیوس مالفوی، نارسیسا بلک و فرزندشان دراکو مالفوی.

لوسیوس: داشتم می‌گفتم همسری. اینجی قراره کلش واس ماس باشه.

نارسیسا: یعنی قراره بیایم اینجا زندگی کنیم؟ وسط لندن؟ یه کمی کثیف نیست اینجا؟ ایششش

لوسیوس: آره آره... قراره تو بشی ملکه و من بشم شاه. نمی‌تونیم خیلی از رعیت دور باشیم که. باید تو مرکز باشیم.

نارسیسا: اصلاً خوشم نیومد. (پشت چشم نازک می‌کند و با حالت قهر برمی‌گردد.)

دراکو: مامی جون تو رو مرلین تو رو مرلین قبول کن. اینجا خیلی از ویلتشایر بهتره. دختراش...

نارسیسا: پسر خوشگلم فکر کردی وقتی شاهزاده بشی دیگه می‌تونی هر دختری رو دوست داشتی بگیری؟ مجبور می‌شی بری از یه خانواده اصیل زن بگیری.

جوزف ورانسکی که این مکالمات را می‌شنود و متوجه نقشه‌های لوسیوس مالفوی می‌شود، سریع خودش را غیب می‌کند تا به مدعی دیگری برای تخت آهنی خبر برساند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در 1404/7/25 18:34:44
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ به: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: جمعه 2 شهریور 1403 16:15
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: جمعه 23 آبان 1404 20:16
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 242
شفادهنده
آفلاین
درک کردن این موضوع، بیش از توان مرگخواران بود. زیرا مرگخواران اربابی مرتب و منظم داشتند که به موهای نداشته‌اش هم شانه می‌کشید!
یکی از مرگخواران فریاد زد:
- خب بیشعور تو خودت یه خطر بزرگ برای بهداشت جهانی محسوب میشی!

بلاتریکس چشمان تیزبینی داشت و متوجه تعداد کثیری شپش در کنار شانه شد و در حالی که جیغ بنفش می‌کشید، گفت:
- تو غلط کردی شونه‌ی اربابمو گذاشتی بین این همه شپش!

محفلی که تا چند دقیقه قبل در حال کشیدن موهای بلاتریکس بود و در حال حاضر تلاش می‌کرد تا حلقه‌ی ازدواجش را از بین موهای او پیدا کند، با اخم گفت:
- شونه‌ی ارباب کیلو چنده بابا... تو به جای این که فکر کله‌ی کچل اربابت باشی یه شونه به موهای خودت بزن!

حالا نوبت بلاتریکس بود که موهای فرد محفلی را از جا بکند...
در همین حال، مروپ جلو رفت و رو به کسی که بیش از چهل سال موهایش را شانه نزده بود گفت:
- گوجه گندیده‌ی مامان... اگه شونه‌ی کلم بروکلی مامان رو پس بدی، ما هم همه‎ی شپش‌ها رو انتقال می‌دیم تو ریش دامبلدور مامان.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
I burned my soul to light my own pathتصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: پنجشنبه 1 شهریور 1403 20:01
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: شنبه 22 شهریور 1404 13:58
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
- این چه جور شپشیه که فقط یه طرفش دست و پا داره؟
- کورین مگه؟ این که شپش نیست.

تمام شپش های سر بنده مرلین دور شانه جمع شده بودند و با تعجب او را بررسی می‌کردند. بعد از سالیان سال زندگی یکنواخت و بدون هیجان، کوچکترین مناسبتی شپش‌ها را دور هم جمع می‌کرد و مایه سرگرمیشان می‌شد. گاهی از شدت بیکاری، شپش ها به خاطر تولد شپش های جدید که روزی ده بار اتفاق می‌افتاد مهمانی برپا کرده و با شدت بیشتری پوست سر بنده مرلین را می‌خوردند. در این مورد هم شپش‌ها به علت کمبود تفریح بدون هیچ توجهی به حرف شپش قبلی شروع به پچ پچ کردن درمورد شانه کردند.
- این داداشمون کی جانباز شده؟
- جانباز دیگه چیه؟ مد جدیده! همه نصف بدنشونو قطع می‌کنن.
- مد دیگه چیه؟ گناه زیاد کرده، خدای شپش‌ها زده نصفش کرده.
- گناه دیگه چیه؟ مشکل مادرزادیه، از اول همینجوری بوده.
- مشکل مادرزادی دیگه چیه؟ این تصادف کرده، صددرصد رفته زیر تریلی.

شانه، اگر شانه نبود و می‌توانست سرخ شود قطعا زیر نگاه این‌ همه شپش روی لبو را کم می‌کرد اما شانه، شانه بود و اگر به جای شپش‌های سر بنده مرلین، تمام شپش های عالم نیز به او زل می‌زدند نمی‌توانست تغییر رنگ بدهد. در نتيجه همان رنگی که بود باقی ماند و فقط خود را کمی بیشتر جمع و جور‌ کرد و در میان همهمه‌ی شپش‌ها با صدایی کمی واضح‌تر از خروس سرماخورده گفت:
- من شونه‌ام.

همان لحظه فریادی رعد‌آسا تمام شپش‌ها، دنیای اطراف شپش‌ها و حتی جیرجیرک های حیاط را نیز در سکوت فرا برد.
- هوی تو! اون شونه‌ی اربابه روی سرت؟
- نه به مرلین! من؟ شونه؟ من چهل ساله موهامو شونه نزدم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: باکینگهام پلیس (قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: شنبه 30 تیر 1403 18:16
تاریخ عضویت: 1403/04/01
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:02
از: عمارت ملویل
پست‌ها: 72
داور دوئل، مترجم دیوان جادوگران
آفلاین
شپش ابتدا خواست نگاهی عاقل اندر سفیه به شانه بیاندازد و از آنجایی که عاقل نبود پس فقط نگاه کرد.

- نمی‌خوای بگی این کله کیه؟!
- دارم فکر می‌کنم.

شانه که کمی عاقل بود توانست نگاهی عاقل اندر سفیه به شپش بیاندازد و برایش متأسف شود.

- آخرین بار روی کله یه پیرمرد بودیم. الان...

بیشتر فکر کرد تا وقت تلف کند ولی نمیشد پس صادقانه گفت:
- والا یادم نیست تو کله کی هستم.
- یعنی چی که نمی‌دونی؟! غیر از تو شپش دیگه‌ای اینجا نیست؟
- چرا هستن.

شپش این را افتخار گفت و بعد به جایی اشاره کرد. شانه سرش را کج کرد تا به آنجا نگاه کند.
شانه ناگهان با گروهی از تعداد زیادی شپش رو به رو شد.
به هر حال شانه بود. برایش سخت بود که با این همه شپش رو به رو شود. سعی کرد از ناراحتی پس نیفتد.

- بیا بریم ازشون بپرسیم کجاییم‌.

شانه همراه شپش رفت تا از بقیه بپرسد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
I'll be smiling at the end of this road
And will sing the secrets of the forest all the way
پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: دوشنبه 15 آبان 1402 14:18
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:13
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 305
تاریخ‌نگار دیوان جادوگران
آفلاین
خلاصه: شونۀ موی لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شونه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانۀ ریدل بر نگردن. محفلی‌ها هم فکر می‌کنن شونه مال دامبلدوره. حالا هر دو گروه می‌خوان شونه رو به دست بیارن. شونه در این بین می‌فهمه که پادشاه شونه‌هاست و می‌خواد به قصر مویی برگرده؛ پس از دست مرگخوارها و محفلی‌ها فرار می‌کنه و همراه پسرخاله‌ش زیر بالشتی که مال شونه‌ی سدریکه مخفی میشه و چون آرزوی شونه زدن مو رو داشته تصمیم می‌گیره موی سدریک رو شونه بزنه. اما شونه ی سدریک حسادت می کنه و با یه حرکت نینجایی شونه رو هوا می فرسته. طی این اتفاق، شونه از پسرخاله ش جدا میشه و بعد سقوط، رو کله ی یه بنده مرلینی فرو میاد که شپش هاش اعتراف می کنن چهل ساله رنگ شونه رو به خودشون ندیدن.

شانه در تاریکی غرق شد...
شانه فریاد زد...
شانه جیغ کشید...
شانه حتی می خواست دست و پا بزند که متوجه شد دست یا پا ندارد. پس به همان فریاد زدن و داد و هوار کردن اکتفا کرد.
اما خب...
اتفاق خیلی خاصی نیفتاد. صدای داد و قال مرگخواران و محفلی ها انقدر زیاد بود که صدای او درون آنها گم می شد.
کسی نمی توانست فریاد های عاجزانه ی یک شانه ی برگزیده که از عرش به فرش سقوط کرده بود را بشنود. البته در حالت عادی و سکوت مطلق هم کمتر کسی پیدا می شد تا صدای شانه ای را بشنود. گیریم که می شنید، بعدش با چنان سرعتی به دارالمجانین منتقلش می کردند که خودش هم به میزان سریع بودن مامورین دارالمجانین افتخار می کرد.

خلاصه اینکه شانه همچنان فریاد می زد و کسی همچنان به دادش نمی رسید. سر آخر یک عدد شپش زحمتکش روی شانه ی شانه کوبید و وادارش کرد چشمانش را باز کرده و دهانش را ببندد.

- چشم و دهن شونه ها کجاشونه؟

سوالی بود مهم که جوابش اصلا اهمیتی نداشت. صرفا برای اینکه پست بدون دیالوگ نماند پرسیده شد.
شانه که از لمس شدن توسط شپش، چندشش شده بود، قدمی به عقب برداشت و نگاه از بالا به پایینی به شپش انداخت.
- چرا من، پیامبر بزرگ شونه ها باید جواب تو یه شپش ناچیز رو بدم؟

شپش سرش را خاراند.
- چون ازت سوال پرسیدم؟

شانه که خنگی شپش را دید، با دست نداشته اش بر فرق سرش کوبید.
- نه! در واقع منظور من این بود که من دلیلی نمی بینم بهت جواب بدم.
- دلیل واضح تر از این که من ازت سوال پرسیدم؟

شپش گیرایی اش پایین بود. نمی فهمید. هرچند شانه هم گیج شده و خودش نمی دانست باید چطور جواب دهد. پس تصمیم گرفت یکجور هایی بحث را عوض کند.
- آقا اصلا بیا یه کار کنیم. اول تو به سوال من جواب بده بعد من به تو جواب میدم.
- خب قبوله. بپرس.

شانه خنده ی شیطانی کرد. اگر خودش به جواب سوال ها و آگاهی می رسید دیگر نیازی نداشت به سوالات شپش جواب دهد. همین که موقعیت فعلی اش را می یافت فوری با نقشه ای از آنجا فرار می کرد و شپش را پشت سرش جا می گذاشت.
- سوال اول. اینجا کله ی کیه؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: پنجشنبه 22 تیر 1402 18:33
تاریخ عضویت: 1401/07/07
تولد نقش: 1401/07/15
آخرین ورود: سه‌شنبه 22 مهر 1404 00:01
از: قبرستون!
پست‌ها: 33
آفلاین
در همین حین که شانه در پی پیدا کردن هدف بعدی جهت فرود حرفه ای اش بود توانایی مقابله اش با جاذبه را از دست داد و سقوط کرد.

زااااااااررررررت!

جمعیت عظیم مرگخواران و محفلی های سر درگم، مدت ها به محلی که آخرین بار شانه آنجا دیده شده بود خیره ماندند. در حقیقت هیچکدام جرات اعتراف به حقیقت تلخِ گم شدن شانه با ارزش را نداشتند. بعد از گذشت حدود نیم ساعت، یکی از محفلی ها با صدایی لرزان گفت:

-فک..فکر کنم شانه رو گم کردیم....دوباره!
-همه اش تقصیر شماست! چطور جرات می کنید در پی شانه ارباب ما باشید ؟
-راست میگه! اصلا اگر اون دامبلدور شما از شانه استفاده می کرد، که وضعیت ریش هاش اینجوری نبود!

محفلی ها که دیگر خونشان از حجم اتهامات وارده به ریش های دامبلدور، به جوش آمده بود چوب دستی هایشان را به نشانه تهدید بالا آوردند.

-اگر شانه برای ارباب شما بود... اهم... اصلا چی رو باهاش شونه می کنه؟
-

مرگخواران گیج شده بودند. به راستی اربابشان چه چیزی را با آن شانه بخت برگشته شانه می کرد؟ آیا آن شانه...

-دیگه حرف زدن کافیه! اربابمان می فرمایند شانه مال ایشان است، پس حرف نباشد. به ما هم ربطی ندارد که ارباب تاریکی، با شانه شخصیشان چه می کنند.

مرگخواران دیگر سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند.

-حالا هم شانه رو بدید ما بریم. احتمال اینکه ارباب ما از شانه استفاده کنند، چندین هزار برابراین است که پروفسور شما از آن استفاده کند.
---------------------------------------------
همان زمان در مکان سقوط شانه

شانه، که شاهد بحث و جدل میان محفلیان و مرگخواران بود، به سختی دندانه هایش را که به دلیل آن سقوط نابهنگام بسیار درد می کردند، را تکان داد و به دنبال نشانه ای از حیاط پسر خاله اش که حالا نمی دانست کجا افتاده است، گشت.

-پیففففف عجب بوی گندی میده! اینجا کجاست ما افتادیم؟ من که پیامبر شانه ها هستم لیاقتم اینه؟

در همین هنگام، شپش زحمت کشی که درحال حرکت به سوی محل کارش بود، شانه که با حالت انزجار گونه ای به دور و برش می نگریست، را دید و با صدایی که برای او قابل شنیدن باشد گفت:
-به به به جناب شانه! شما کجا اینجا کجا؟ ما حدود چهل سالی هست این دور و بر ها شانه ای ندیدیم!
- چهل سال؟! صبر کن ببینم، منظورت از ما چیه؟ اینجا کله ی کیهههههههههههه؟

شانه در حالی آخرین جمله اش را گفت، که خنده شیطانی شپش را در گوشش می شنوید، و سپس همه جا را تاریکی فرا گرفت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
ارسال شده در: پنجشنبه 22 تیر 1402 12:58
تاریخ عضویت: 1394/05/29
تولد نقش: 1396/05/07
آخرین ورود: پنجشنبه 22 آبان 1404 23:32
از: پشت درخت خشک زندگی
پست‌ها: 618
مدیر داخلی و مترجم دیوان جادوگران، داور دوئل
آفلاین
خلاصه: شونۀ موی لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شونه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانۀ ریدل بر نگردن. محفلی‌ها هم فکر می‌کنن شونه مال دامبلدوره. حالا هر دو گروه می‌خوان شونه رو به دست بیارن. شونه در این بین می‌فهمه که پادشاه شونه‌هاست و می‌خواد به قصر مویی برگرده؛ پس از دست مرگخوارها و محفلی‌ها فرار می‌کنه و همراه پسرخاله‌ش زیر بالشتی که مال شونه‌ی سدریکه مخفی میشه و چون آرزوی شونه زدن مو رو داشته تصمیم می‌گیره موی سدریک رو شونه بزنه.
....
-موهااااااااام!

محفلی‌ها و مرگخواران هیچ کدام نمی‌دانستند صدا متعلق به کیست. همه با تعجب به دنبال صاحب صدا می‌گشتند که سدریک را دیدند که دو دستی سرش را چسبیده بود و دهانش به حالت فریاد باز بود.

-سدریکه؟
-نه بابا! سدریک داد نمیزنه هیچ وقت! همش خوابه!
-ولی دهنش بازه!
-شاید مدل خوابیدنش عوض شده!
-ولی باور کن صدا داره از دهن سدریک بیرون میاد!

مرگخواران با دقت به سدریک نگاه می‌کردند. وقتی همگی مطمئن شدند که نوع حرکت دهان و لب‌های سدریک با صدایی که می‌شنیدند هم‌خوانی داشت، دهان‌ها از تعجب باز ماند.
-سدریکه!
-آخرالزمان شده؟
-من می‌خوام آخرین لحظاتم رو پیش ارباب بگذرونم!

محفلی‌ها نمی‌فهمیدند چرا باید فریاد زدن یک فرد اینقدر مهم باشد. اما این را فهمیده بودند که اگر کسی در مورد موهایش فریاد می‌زند و سرش را در دستانش گرفته، می‌تواند نشانه‌ای از حضور یک شانه‌ی خنگ باشد.
-بدو! شونه حتما اونجاست!
-از توی موهاش بکشینش بیرون!

سدریک در میان فریادهایش دوجین محفلی را دید که با شتاب به سمتش می‌دویدند و چهارجین مرگخوار که با دهان باز نگاهش می‌کردند.
-کمکککککک! ارباااااب!

با شنیدن کلمه‌ی ارباب، مرگخوارها به خودشان آمدند.
-نذارین محفلی‌ها شونه رو بگیرن!
-سدریک دو دستی شونه رو بچسب!
-نذار بگیرنش!

و همگی با شتاب به سمت سدریک شروع به دویدن کردند.
در همین حال، پسرخاله‌ی شانه خیل عظیم سیاه و سفیدپوشان را دید که به سمت آن‌ها می‌دویدند.
-پسرخاله! باید در بریم! شونه زدن رو ولش کن! بیا بریم!
-نمی‌خوام! شونه زدن خیلی حس خوبی داره! هدف من توی زندگی همینه! می‌خوام به شونه زدن ادامه بدم!
-پسرخاله الان می‌گیرینت می‌برنت! تو رو به روح بابا و مامانت بیا بریم!
-نه! نمی‌خوام!

در میان یاس و ناامیدی پسرخاله‌ی شانه، شانه‌ی سدریک که نمی‌توانست تحمل کند کسی به غیر از او دندانه‌هایش به موهای سدریک بخورد، از جا جست، پاهایش را عین شانه‌های نینجا بالا آورد و ضربه‌ای مهلک نصیب شانه کرد. شانه‌ از موهای سدریک جدا شد و به هوا پرتاب شد.
صدای فریاد مرگخواران و محفلی‌ها بلند شد.
-نذارین بیوفته روی زمین!
-نباید بشکنه!
-بگیرینش!

شانه احساس می‌کرد دارد پرواز می‌کند. به پایین نگاهی انداخت.
-همه‌شون دارن دنبال من می‌دوئن! همشون می‌خوان دندونه‌هامو بین موهاشون حس کنن! من یک پیامبرم! الان باید کدومشونو با دندونه‌های شفابخشم لمس کنم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
All sins are attempts to fill voids
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟