خلاصه: شونۀ موی لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شونه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانۀ ریدل بر نگردن. محفلیها هم فکر میکنن شونه مال دامبلدوره. حالا هر دو گروه میخوان شونه رو به دست بیارن. شونه در این بین میفهمه که پادشاه شونههاست و میخواد به قصر مویی برگرده؛ پس از دست مرگخوارها و محفلیها فرار میکنه و همراه پسرخالهش زیر بالشتی که مال شونهی سدریکه مخفی میشه و چون آرزوی شونه زدن مو رو داشته تصمیم میگیره موی سدریک رو شونه بزنه.
....
-موهااااااااام!
محفلیها و مرگخواران هیچ کدام نمیدانستند صدا متعلق به کیست. همه با تعجب به دنبال صاحب صدا میگشتند که سدریک را دیدند که دو دستی سرش را چسبیده بود و دهانش به حالت فریاد باز بود.
-سدریکه؟
-نه بابا! سدریک داد نمیزنه هیچ وقت! همش خوابه!
-ولی دهنش بازه!
-شاید مدل خوابیدنش عوض شده!
-ولی باور کن صدا داره از دهن سدریک بیرون میاد!
مرگخواران با دقت به سدریک نگاه میکردند. وقتی همگی مطمئن شدند که نوع حرکت دهان و لبهای سدریک با صدایی که میشنیدند همخوانی داشت، دهانها از تعجب باز ماند.
-سدریکه!
-آخرالزمان شده؟
-من میخوام آخرین لحظاتم رو پیش ارباب بگذرونم!
محفلیها نمیفهمیدند چرا باید فریاد زدن یک فرد اینقدر مهم باشد. اما این را فهمیده بودند که اگر کسی در مورد موهایش فریاد میزند و سرش را در دستانش گرفته، میتواند نشانهای از حضور یک شانهی خنگ باشد.
-بدو! شونه حتما اونجاست!
-از توی موهاش بکشینش بیرون!
سدریک در میان فریادهایش دوجین محفلی را دید که با شتاب به سمتش میدویدند و چهارجین مرگخوار که با دهان باز نگاهش میکردند.
-کمکککککک! ارباااااب!
با شنیدن کلمهی ارباب، مرگخوارها به خودشان آمدند.
-نذارین محفلیها شونه رو بگیرن!
-سدریک دو دستی شونه رو بچسب!
-نذار بگیرنش!
و همگی با شتاب به سمت سدریک شروع به دویدن کردند.
در همین حال، پسرخالهی شانه خیل عظیم سیاه و سفیدپوشان را دید که به سمت آنها میدویدند.
-پسرخاله! باید در بریم! شونه زدن رو ولش کن! بیا بریم!
-نمیخوام! شونه زدن خیلی حس خوبی داره! هدف من توی زندگی همینه! میخوام به شونه زدن ادامه بدم!
-پسرخاله الان میگیرینت میبرنت! تو رو به روح بابا و مامانت بیا بریم!
-نه! نمیخوام!
در میان یاس و ناامیدی پسرخالهی شانه، شانهی سدریک که نمیتوانست تحمل کند کسی به غیر از او دندانههایش به موهای سدریک بخورد، از جا جست، پاهایش را عین شانههای نینجا بالا آورد و ضربهای مهلک نصیب شانه کرد. شانه از موهای سدریک جدا شد و به هوا پرتاب شد.
صدای فریاد مرگخواران و محفلیها بلند شد.
-نذارین بیوفته روی زمین!
-نباید بشکنه!
-بگیرینش!
شانه احساس میکرد دارد پرواز میکند. به پایین نگاهی انداخت.
-همهشون دارن دنبال من میدوئن! همشون میخوان دندونههامو بین موهاشون حس کنن! من یک پیامبرم! الان باید کدومشونو با دندونههای شفابخشم لمس کنم؟
All sins are attempts to fill voids