بر اساس تصویر شماره ۱(مبارزه دامبلدور و ولدمورت)ولدمورت گفت:'هن؟
بعد زیر لب گفت:'دامبلدور!
ولدمورت چوب دستیش رو بلند کرد و یه پرتو سبز رنگ(این مرگ خوارا علاقه خاصی به رنگ سبز دارن)به سمت دامبلدور فرستاد اما دامبلدور یهو ناپدید شد
ولدمورت رو به آسمان گفت:'آهای رولینگ مگه قرار نبود کسی نتونه تو وزارتخونه غیب و ظاهر شه؟
ناگهان دامبلدور با حرکات خاصی مجسمهای وزارتخانه را به فرماند خودش در اورد و آنها به جنگ لردسیاه شتافتند در آن حال دامبلدور گفت:تام ناموسا چه ترز برنامه ریزی هست که خودت با پای خودت اومدی تو وزارتخونه تمام کارآگاه ها دارن میان سراغت،اینشالاه که تا چند لحظه دیگه بزنم ناکارت کنم و یه خیابون لندن رو به نام شهید ولدی نام گذاری کنیم.
ولدمورت گفت:به ریش مرلین که سر همین حرفت میکشمت.
طلسمها همچنان درحال رد و بلد شدن بودن تا اینکه ولدمورت گفت:تو نمیخوای منو بکشی خدایی؟
دامبلدور گفت:تام خر خودتی، فک کردی نمیدونم با هورکراکس خودتی تیکه تیکه کردی الان نمیمیری؟
آخ رولینگ این تیکه رو پاک کن نباید میگفتم.
هری از اینکه دامبلدور بدون سپرمدافعی به ولدمورت نزدیک میشد پشمانش ریخته بود اما نمیتوانست به او هشدار دهد چون یکی از مجسمهها به فرمان دامبلدور او را به طرف دیوار ها حرکت میداد تا در امان باشد.
ولدمورت پرتویی به سمت دامبلدور شلیک کرد مجسمه سناتور خودش را در مقابل پرتو قرار داد و دامبلدور را نجات داد دامبلدور طناب آتشینی به سمت ولدی روانه کرد اما ولدی طناب را به ماری تبدیل کرد و مار ترانهای آشنا به سبک کوییدیچ و فوتبال(یک نوع ورزش ماگلی) خواند:فیییش به احترام ارباب همه محفل ققنوس خبر دار!
دامبلدور پس از گفتن تموم شد خیلی تاثیر گذار بود فاوکس را به صورت دوبله و سطح به سمت مار فرستاد و مار ناپدید شد آب حوض بالا آمد و مثل حفاظ ولدمورت را در بر گرفت،ولدمورت فرار را بر قرار ترجیح داد ولی لحظهای بعد... زخم هری از درد نور میزد
هری خطاب به من گفت:واست متاسفم خدایی چرا از درد باید نور بزنه؟؟؟
ولی دیگر طاقت نیاورد ولدمورت اورا تسخیر کرده بود
_اگر مرگ بدترین چیز نیس پس بزن ناکارش کن دامبلدور پسره رو بکششش.
هری به سیریوس فکر میکرد اگر بمیرد به او میپوندد قلبش پر از احساسات شد
ولدمورت دلش گرفت و گفت:خدا وکیلی الان گلبم گرفته..
لحظه ای بعد لرد سیاه از ذهن هری دور شد و او را تنها گذاشت...
بامزه بود!
تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی