هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
#1
آلبوس دامبلدور...
تو یه گروه ضد لردسیاه داری.
من یه هورکراکس.
نظرت درمورد همکاری کردن چیه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۸:۵۵ یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
#2
جیانا همچنان تلاش می‌کرد تا خود را به دلفی که روی صخره‌ای با ارتفاع نه چندان زیاد ایستاده بود برساند اما هر بار که بلند می‌شد پوست موزی جلوی پایش باعث افتادن دوباره او می‌شد.آن مکان تاریک و سرد برایش ناآشنا بود و قه‌قه‌های تحقیر آمیز دلفی آزارش می‌داد.

_آفرین جیانا خوب تلاش میکنی!اگه میتونی منو بگیر!

دلفی با پوزخندی بر لب این حرف را زد و به جیانا خیره شد که همچنان تلاش می‌کرد به پایین صخره برسد.جیانا با خودش میگفت:
_فقط یکم دیگه،دارم بهش نزدیک میشم.
او نقشه‌ای داشت و آن نقشه فقط با رسیدنش به پایین صخره عملی می‌شد،فعلا فقط باید دلفی را نادیده می‌گرفت و به راهش ادامه می‌داد.

_می‌دونی چیه؟هر کسی جای من بود تا الان تو رو فرستاده بود پیش مادر و پدرت ولی من از دست و پا زدنات برای رسیدن بهم خوشم میاد.

در یک لحظه چشمان جیانا برقی زد.به خط قرمزش وارد شده بودند.

_اکسپلیارموس!

دلفی سریع واکنش نشان داد و سپری بین خودش و جیانا قرار داد.

_پروتگو،اوه ببخشید،ببخشید نمیدونستم اینقد روشون حساسی.خب با اجازه،وقتشه که برم.

_نه!!!
دلفی داشت به جهان غیب و ظاهر شدن وارد می‌شد که...

_اسندیو!

با این حرکت هوشمندانه،جیانا که توانسه بود خودش را به پایین صخره برساند به سمت بالا پرتاب شد به بالای صخره رسید،در یک آن شانه دلفی را لمس کرد و...

درست در آن سو و در خانه ریدل ها کتی با اطمینان خاطر جام پر از معجون را به اربابش می‌داد.
_کاملا مطمعنی که معجون درست رو ریختی؟
_بله لرد، مطمعنِ مطمعنم

لرد با صورت قارقارو جام‌ را از دست کتی گرفت،قارقارو با سوء زن به جام نگاه می‌کرد نزدیک ولدمورت شد تا با تماس دوباره با صورت لردسیاه صورت بی موی خود را بازیابد.
نگاه سنگین همه مرگ‌خواران به لرد ولدمورت بود که ناگهان دلفی با چهره‌ای مات و متحیر به همراه جیانا که انگشت اشاره‌اش را به شانه دختر لرد سیاه اتصال داده بود در خانه ریدل‌ها ظاهر شدند...



تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
#3
نام:ریگولوس
نام میانی:آکچروس
نام خانوادگی:بلک
گروه:اسلیترین
ویژگی های ظاهری و اخلاقی:ریگولوس همان موهای سیاه و ظاهر تقریبا مغرور برادرش سیریوس را دارد اما او جوان‌تر و خوشتیپ‌تر است
چوبدستی:چوب گردوی سیاه و موی تک‌شاخ با طول ۹ ۱/۲اینچ و انعطاف‌پذیر
جارو:نامعلوم
معرفی کوتاه: ریگولوس یک جادوگر با خون خالص و متولد سال ۱۹۶۱ است او فرزند اوریون و والبورگا بلک و برادر کوچک‌تر سیریوس بلک است،عضوی از خاندان قدیمی بلک می‌باشد که یکی از اصیل‌ترین خاندان هاست،با اینکه او فرزند دوم خانواده است اما مادر و پدرش او را بیشتر از برادر بزرگ ترش دوست دارند،او در سال ۱۹۷۲تحصیل در هاگوارتز را شروع کرد و مثل اکثر اعضای خانواده‌اش در اسلیترین گروه‌بندی شد،دانش آموز ممتازی بود و جزو انجمن اسلاگ بود او در تیم کوییدیچ اسلیترین فعالیت‌هایی داشته و حدس زده می‌شود که به عنوان جستجوگر بازی می‌کرده،ریگولوس به واسطه استعدادش در جوانی به مرگ‌خواران پیوست اما وقتی فهمید که لرد سیاه برای رسیدن به اهدافش چه کارهایی انجام می‌دهد،فرار کرد. ریگولوس درمورد یکی از هورکراکس های ولدمورت مطلع شد و تصمیم گرفت آن را نابود کند،او پس از بدست آوردن قاب آویز اسلیترین در سال ۱۹۷۹ کشته شد.

پ.ن:یاالله،ما برگشتیم دایی جان (دسترسی هامون رو پس بدید بی‌زحمت)

خوش برگشتید!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۲/۹ ۱۳:۱۴:۵۴
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۲/۹ ۲۰:۴۶:۰۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲:۳۶ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
#4
نام:پارسا

نام خانوادگی:بوعذار

محل زندگی:شیراز

سن:۱۴

علایق:هری پاتر،یَک یَک آثار جی.کی رولینگ،موسیقی کلاسیک و رپ(قشنگ این دو سبک متضاد هم هستن)و ویدئوهای سمی و فوتبال ،شیمی،سلطان تام هاردی و جانی دپ ‌

نحوه آشنایی با هری پاتر: یادمه کلاس چهارم بودم که مادرم کتابش رو برام خرید،خیلی خوشم اومد و همه فیلماش رو دیدم و همه کتاباش رو خوندنم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آينده ي سايت جادوگران؟؟( همه ميدانيم كه سرانجام روزي هري پاتر به پايان ميرسد)
پیام زده شده در: ۲:۱۲ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
#5
نه... هرگز...
تا وقتی امثال من و شما هستن ادامش میدیم
هری پاتر زندگی خیلی از ما رو ساخت،ما ادامشو می‌سازیم.
بسیار سیس ماستی بود این جمله
به نظرم ما می‌تونیم نقش بزرگی داشته‌ باشیم،با اضافه کردن خانواده و رفقامون به جمع پاترهدا


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۱:۵۲ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
#6
خودم که سکته رو میزنم.
ولی اگراز همسایه ماگلمون که علاقه خاصی هم به کفتر بازی داره بپرسید بهتون جواب میده که جغد نامه‌رسان بیچاره رو گیر می‌ندازه و تو بازار میفروشه و بعد
درمورد اینکه کدوم یکی از دوستاش اینجوری دستش انداخته حرف می‌زنه


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰
#7
نام:ریگولوس
نام میانی:آکچروس
نام خانوادگی:بلک
گروه:اسلیترین
ویژگی های ظاهری و اخلاقی:ریگولوس همان موهای سیاه و ظاهر تقریبا مغرور برادرش سیریوس را دارد اما او جوان‌تر و خوشتیپ‌تر است
چوبدستی:چوب گردوی سیاه و موی تک‌شاخ با طول ۹ ۱/۲اینچ و انعطاف‌پذیر
جارو:نامعلوم
معرفی کوتاه: ریگولوس یک جادوگر با خون خالص و متولد سال ۱۹۶۱ است او فرزند اوریون و والبورگا بلک و برادر کوچک‌تر سیریوس بلک است،عضوی از خاندان قدیمی بلک می‌باشد که یکی از اصیل‌ترین خاندان هاست،با اینکه او فرزند دوم خانواده است اما مادر و پدرش او را بیشتر از برادر بزرگ ترش دوست دارند،او در سال ۱۹۷۲تحصیل در هاگوارتز را شروع کرد و مثل اکثر اعضای خانواده‌اش در اسلیترین گروه‌بندی شد،دانش آموز ممتازی بود و جزو انجمن اسلاگ بود او در تیم کوییدیچ اسلیترین فعالیت‌هایی داشته و حدس زده می‌شود که به عنوان جستجوگر بازی می‌کرده،ریگولوس به واسطه استعدادش در جوانی به مرگ‌خواران پیوست اما وقتی فهمید که لرد سیاه برای رسیدن به اهدافش چه کارهایی انجام می‌دهد،فرار کرد. ریگولوس درمورد یکی از هورکراکس های ولدمورت مطلع شد و تصمیم گرفت آن را نابود کند،او پس از بدست آوردن قاب آویز اسلیترین در سال ۱۹۷۹ کشته شد.

به ایفای نقش خوش اومدی.
تایید شد.


ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۰ ۱۰:۵۸:۵۵
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۱ ۰:۲۷:۴۹


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۸:۴۶ شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰
#8
سلام کلاه عزیز
من آدمی هستم که فرقی بین افراد اصیل زاده و ماگل زاده نمیزارم و اونا رو از روی رده خونشون قضاوت نمیکنم ولی باید اعتراف کنم که منافعم برام خیلی مهمه آدمی نیستم که یهویی یه شجاعیت بزرگ به خرج بدم و خودمو به فنا بدم(البته بستگی داره چه موقعیتی باشه)
اولویت‌هام هم:
گریفندور
اسلیترین



هووووممم... این کلاه پیر رو گیج کردی.

برداشتی نهایی من اینه که برو به...


اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۸ ۱۱:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۰ ۰:۲۱:۲۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰
#9
بر اساس تصویر شماره ۱(مبارزه دامبلدور و ولدمورت)

ولدمورت گفت:'هن؟
بعد زیر لب گفت:'دامبلدور!
ولدمورت چوب دستیش رو بلند کرد و یه پرتو سبز رنگ(این مرگ خوارا علاقه خاصی به رنگ سبز دارن)به سمت دامبلدور فرستاد اما دامبلدور یهو ناپدید شد
ولدمورت رو به آسمان گفت:'آهای رولینگ مگه قرار نبود کسی نتونه تو وزارتخونه غیب و ظاهر شه؟
ناگهان دامبلدور با حرکات خاصی مجسمهای وزارتخانه را به فرماند خودش در اورد و آنها به جنگ لردسیاه شتافتند در آن حال دامبلدور گفت:تام ناموسا چه ترز برنامه ریزی هست که خودت با پای خودت اومدی تو وزارتخونه تمام کارآگاه ها دارن میان سراغت،اینشالاه که تا چند لحظه دیگه بزنم ناکارت کنم و یه خیابون لندن رو به نام شهید ولدی نام گذاری کنیم.
ولدمورت گفت:به ریش مرلین که سر همین حرفت میکشمت.
طلسمها همچنان درحال رد و بلد شدن بودن تا اینکه ولدمورت گفت:تو نمیخوای منو بکشی خدایی؟
دامبلدور گفت:تام خر خودتی، فک کردی نمیدونم با هورکراکس خودتی تیکه تیکه کردی الان نمیمیری؟
آخ رولینگ این تیکه رو پاک کن نباید میگفتم.
هری از اینکه دامبلدور بدون سپرمدافعی به ولدمورت نزدیک میشد پشمانش ریخته بود اما نمی‌توانست به او هشدار دهد چون یکی از مجسمه‌ها به فرمان دامبلدور او را به طرف دیوار ها حرکت میداد تا در امان باشد.
ولدمورت پرتویی به سمت دامبلدور شلیک کرد مجسمه سناتور خودش را در مقابل پرتو قرار داد و دامبلدور را نجات داد دامبلدور طناب آتشینی به سمت ولدی روانه کرد اما ولدی طناب را به ماری تبدیل کرد و مار ترانه‌ای آشنا به سبک کوییدیچ و فوتبال(یک نوع ورزش ماگلی) خواند:فیییش به احترام ارباب همه محفل ققنوس خبر دار!
دامبلدور پس از گفتن تموم شد خیلی تاثیر گذار بود فاوکس را به صورت دوبله و سطح به سمت مار فرستاد و مار ناپدید شد آب حوض بالا آمد و مثل حفاظ ولدمورت را در بر گرفت،ولدمورت فرار را بر قرار ترجیح داد ولی لحظه‌ای بعد... زخم هری از درد نور میزد
هری خطاب به من گفت:واست متاسفم خدایی چرا از درد باید نور بزنه؟؟؟
ولی دیگر طاقت نیاورد ولدمورت اورا تسخیر کرده بود
_اگر مرگ بدترین چیز نیس پس بزن ناکارش کن دامبلدور پسره رو بکششش.
هری به سیریوس فکر می‌کرد اگر بمیرد به او میپوندد قلبش پر از احساسات شد
ولدمورت دلش گرفت و گفت:خدا وکیلی الان گلبم گرفته..
لحظه ای بعد لرد سیاه از ذهن هری دور شد و او را تنها گذاشت...



بامزه بود!

تایید شد!
مرحله‌ی بعد: گروهبندی



ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۷ ۲۱:۳۸:۲۴
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۸ ۰:۱۳:۰۷
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۸ ۰:۱۳:۴۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰
#10
خب خب خب برای خودم به عنوان فردی که چندین دور کتاب رو خونده یکم زور داشت که چرا هری اسم لرد ولدمورت که اون زمان دشواژه بود رو آورد تا گری بک و اون چندتا قاپ‌زن بیان پیداشون کنن، خلاصه اینا اومدن هری،رون و هرماینی رو ک داخل چادری بودن ک بابای رون بهشون قرض داده بود پیدا و محاصره کردن و هرمیون با یه افسون خفن که به ذهن مرلین هم نمی‌رسید صورت هری رو متورم کرد تا اینا تشخیصش ندن،بعد اینا که اومدن داخل اسماشونو پرسیدن و بچها در جواب یه چندتا چرتو پرت گفتن مثلا هری گفت اسمم ورنون دادلیه هرمیون گفت من پنه لوپه کلیرواترم (اسم یکی از رفیقای پرسی ویزلی پنه لوپه نبود؟) اما رون گند زد گفت من استن شان‌پایکم و گری بک گرگینه مچشونو گرفت،بعدش به هری شک کردن با اینکه صورتش متورم بود به نظر می‌رسید یه جای زخم داشته باشه گری بک اومد جای زخم رو لمس کنه که هری دادو بیداد کردو گفت بش دست نزن و دیگه لو رفتن،اینا تو همون حال شمشیر گریفندور رو هم پیدا کردن ولی نمیدونستن شمشیر گریفندوره و فقط به چشم یه شمشیر یاقوتی گرون بهش نگاه میکردن خلاصه تصمیم گرفتن ببرنشون عمارت مالفوی (راستی دین و گریپهوک هم دستگیر کرده بودن با خودشون آورده بودن) با غیب و ظاهر شدن رسیدن اونجا و وارد عمارت مالفوی شدن (خیلی دلم میخواد یبار برم ببینمش از نزدیک) اونجا رفتن و چند نفر از جمله سه تا مالفوی (دیگه خدایی خودتون میگیرید کیا رو میگم دیگه) و بلاتریکس لسترنج ک اون اولا سرو کلش پیدا نشد بودن تو زیرزمین هم زندانیای بدبخت از جمله اولیوندر و لونا بودن خلاصه اونجا بین علما اختلاف افتاده بود که این هری پاتره یا نه تا اینکه بلاتریکس اومد شمشیر رو تو دست قاپ‌زن دید قاپ‌زنا رو زد ... بگذریم شمشیر رو گرفت و فهمید شمشیر گریفندوره درحالی ک فک میکرد شمشیر گریفندور تو صندوق گرینگوتزش هست وقتی فهمید هرماینی ماگل زاده هست تصمیم گرفت از بین این همه آدم اون رو شکنجه بده و ازش حرف بکشه و هری و رون و دین و گریپهوک رو به زیرزمین انتقال دادن اونجا چند وقتی گذشت و صدای جیغو داد هرماینی میومد تا اینکه... دابی اومد، خلاصه که اومد و به اصرار هری بقیه به غیر از رون رو با خودش برد به ویلای صدفی رون و هری موندن و وقتی دم‌باریک اومد بهشون سر بزنه با یه نقشه زیرکانه و با استفاده از وسیله‌ای که دامبلدور برای رون به ارث گذاشته بودن تونستن دم باریکو فریب بدن و در برن البته تا گفته نماند دم باریک خودشو به کشتن داد با خیانت کردن به اربابش، اتفاقی به هری کمک کرد بخاطر اینکه بهش مدیون بود بعد خودشو با دست آهنیش کشت هری و رون رفتن بالا کمک هرمیون قبل از اونا گریپهوک رفته بود بالا که بگه شمشیر فیک و تقلبی هست و خلاصه چه قشقرقی به پا شد! یهو رون خودشو انداخت وسط دقیقا مثل یه بچه آبادان واقعی (این جمله نیازه با یه لیوان نوشیدنی کره‌ای حضم کنی) خلاصه داشتن به فنا میرفتن تا دابی دوباره اومد و کمکشون کرد در برن البته کمکش زیاد هم دقیق نبود چون هرماینی بدجور اوضاش خیت شد بخاطر این کمک(دابی زد لوستر به اون گندگی رو انداخت رو بدن بیچاره) خلاصه گریپهوک هم آسیب دید و به سختی هر چه تمام و با کمک جادوی یه جن خونگی آزاد و دوست داشتنی در رفتن هعییی بقیشو خودتون میدونید دابی بیچاره مرد :(

پ.ن:شرمنده دفعه قبل یادم رفت بگم بر اساس عکس شماره 15 بود
http://jadoogaran.org/uploads/sww3.jpg
یدونه پ.ن دیگه:نمیدونم این لینکه اوکی باشه یا نه


ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۶ ۲۰:۱۹:۳۹
ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۶ ۲۰:۵۴:۳۵
ویرایش شده توسط Baron_zemo در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۶ ۲۱:۱۳:۲۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.