هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#82

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۲ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
از زیر سایـہ اربـــــــــاب....
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
خلاصه:
مرلین با خودش از عالم بالا زمان برگردانی رو آورده و لردو مرگخوارا با زما برگردان شروع به سفر در زمان می کنند.مرگخوارا در این سفر به ماه می رسن و در اونجا زمان برگردان هم گم می شه.
*********************
رودولف که اصلا دوست نداشت اینگونه در فضا معلق شود با خودش فکر کرد و گفت : "خب اگه جلو چشم ارباب باشم قطعا یادشون می افته که چه تصمیمی گرفتن می رم یه گوشه از ماه برای خودم چرت می زنم وقتی زمان برگردان پیدا شد بر می گردم پیش بقیه."رودولف این فکر را کرد و بدون اینکه به سایرین چیزی بگوید جمع مرگخواران را ترک کرد.رودولف به قدری از جمع دور شده بود که چشمان قدرتمند لرد قادر به دیدن او نباشد...


پیش مرگخوارا


هکتور ویبره زن تلاش می کرد یک معجون را که خودش اسمش را گذشته بود جابجایی در ثانیه را به خورد لرد بده ولی قطعا هوش سرشار زیاد لرد و جان دوستی زیادش باعث می شد که او از زیر این کار فرار کند و خود را سر گرم نشان دهد.
_آرسینوس اینجا چقدر هوا خوبه! اگه یه روز تصمیم گرفتیم دوباره در زمان سفر کنیم قطعا مقصد اینجا را...
_ارباب به جان آرسینوس یکم از این بخورید باور کنید جا بجا می شید!
لرد که در ماه دیواری برای کوفتن سر به آن پیدا نکرد ناچار به کوبیدن استخوان های مرلین به سرش شد. با اولین ضربه سر زمان بر گردان از آستین لرد به بیرون پرت شد و باگیجگاه هکتور بر خورد جانانه ای داشت.
_اِ ارباب زمان برگردان...
لرد که حوصله شنیدن حرفی درباره اتفاقاتی که افتاده نداشت حرف هکتور را قطع کرد و گفت:
_می دانیم زمان بر گردان گم شده...
در همینجا سلسیتنا واربک شروع به خواندن اهنگی کرد.
_عجب رسمیه رسم زمونه می رن آدما از اونا فقط خوبی می مونه..اِی دل غافل...
هکتور که از این بریدن ها و دوختن های الکی عصبانی شده بود به سلسیتنا نگاهی کرد و گفت:
_اگه اجازه بدید خواستم بگم که زمان برگردان پیدا شد! در ضمن ما مرگخواریم از ما باید فقط بدی بمونه.
ملت مرگخوار نگاهی به هکتورانداختند. همه در لحظه اول فکر کردند که هکتور زمان بر گردان رو قایم کرده تا معجونش رو روی لرد امتحان کنه. وندلین عصبی و صد البته جو گیر یقه هکتور را گرفت و به چشمان هکتور نگاهی انداخت و گفت:
_چرا زمان بر گردان رو قایم کردی ؟هان؟
هکتور ویبره زن که دیگه به هکتور ویبره نزن تبدیل شده بود به چشمان خوفناک وندلین نگاهی انداخت و گفت:
_به مرلین...
مرلین هم که احساس می کرد هکتور دروغ می گوید، گفت:
_مردیکه بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووقی به خودت قسم!
_بابا اصلا به مورگانا قسم این از آستین ارباب پرت شد توی گیج گاه من...
ملت کمی حرف هکتور را باور کردند و آماده شدند برای سفر در زمان...


سوی رودولف


رودولف در حال مکیدن انگشت شستش بود و در خوابی عمیق فرو رفته بود.در هوا قمه هایش را تکان می داد و بلاتکریس را تهدید می کرد شاید از شانس او بود که بلاتکریس با لرد به سفر زمان رفته اند قطعا اگر بلاتکریس حرف های او را می شنید با قمه های خودش شکمش راسفره می کرد.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۲۰:۰۸:۳۹
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۲۰:۱۴:۰۶


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲:۱۳ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#81

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-ما ماه دوست نداریم! اصلا نمی فهمیم کجای این بی ریخت رو می پرستیدن. ما از این زیباتریم.

مرگخواران با ندای "صد البته" قصد تعظیم داشتند...ولی در ماه نمی شد تعظیم کرد. در واقع در ماه هیچ کاری نمی شد انجام داد. لرد سیاه اطرافش را نگاه کرد.
-اینجا خشک و خالیه...ما چی میل کنیم؟ کیو بترسونیم؟ به کی ظلم کنیم؟ و بر کی حکومت کنیم؟

مرگخواران متوجه بودند که در صورت توقف در آن مکان جواب همه سوال های لرد خودشان خواهند بود...مرگخواران تمایلی نداشتند میل شوند.

-مرلین...دستم به ردات. ما رو برگردون زمین.
-مرلین...قربون شکل ماهت بشم. ببر ما رو.
-این زمان برگردان لعنتی دست کیه؟

مرلین جیب هایش را گشت...لای ریشش را گشت...زیر پلک هایش را هم گشت. ولی زمان برگردان نبود.
-ارباب پیداش نکردم...ولی زیاد دور به نظر نمی رسه. اگه خواستین شما رو همینطور که در هوا شناورین شوت کنیم طرف زمین. خوبه؟

لرد نگاه "اصلانم خوب نیست"ی به مرلین انداخت و انگشت اشاره اش را به طرف رودولف گرفت.
-ما شوت نمی شیم. از اولم از این خوشمون نمیومد...اینو شوت کنین. سعی کنین موقع رفتن دور بزنه و از توی حلقه اون "حلقه دار"ه رد بشه ما کیف کنیم.




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴
#80

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۰۳:۰۹
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 563
آفلاین
مرلین ریشش را با یک دستش گرفته بود و سعی میکرد آنرا دور گردنش برای گذشتن از سفری طولانی ببندد. در همین حال با دست آزادش زمان برگردان را فشار داد و جمع مرگخواران با صدایی ناپدید شد.

پلامــــــــــــــــــق!
عده ای انسان و انسان نما، ناگهان روی سطح سفید و غریبی فرود آمدند. هکتور با پاتیلش که گاهی اوقات همینطوری الکی در دستش سبز میشد روی سطح سفید کوبید و داد زد:
-اینجا آفتاب خورده. اینجا جای بدیه! چتر ارباب رو اینجا حس نمیکنم.
-کروشیو هکتور... حالا چتر ما رو حس میکنی؟

هکتور از بین دندان های چفت شده اش گفت:
-بله... ارباب...

رودولف دستش را بالای چشمانش بعنوان سایه بان گرفت و به دور دست ها نگریست.
-زمینش آفتاب خورده ولی آسمونش سیاه سیاهه. تازه قسمت بدش اینه که هیچ ساحره ی باکمالاتی رو نمی بینم.
-تازه کتاب هم نمی فروشن!
-وینکی جایی هم برای مسلسل کشیدن ندید!
-هیچ گروهی برای نمره کم کردن هم نیست.

لرد که از غر زدن های پی در پی مرگخوارانش خسته شده بود، ریه هایش را پر از هوا کرد و چشم غره ای به آنها رفت. بعد از اینکه مرگخواران مذکور ساکت و مشغول زل زدن به در و دیوار شدند، لرد رو به روونا گفت:
-حالا ما کجاییم؟

روونا هوش سرشارش را به کار انداخت و فکر کرد... پس از اینکه با چندین خطای 404NOT FOUND از کار باز ایستاد، سرش را به نشانه ی افسوس تکان داد. مرلین با دیدن از کار افتادن اینترنت روونا، فرصت را برای خودشیرینی مناسب دید و سریعا سعی کرد با دایال آپ خودش به اینترنت وصل شود و فورا جوابی برای اربابش بیابد. ولی امان از سرعت کم دایال آپ که باعث شد ایرما زودتر به جواب برسد.
-ارباب ما تو ماه هستیم. ببینید:
نقل قول:
ماه «نشانهٔ نجومی: ☾» تنها قمر طبیعی سیارهٔ زمین است و با بازتاباندن نور خورشید، شب‌های زمین را کمی روشن می‌کند. ماه پنجمین قمر طبیعی بزرگ در منظومه خورشیدی در میان ۱۷۳ قمر موجود در این منظومه است. قطر ماه حدود ۳۵۰۰ کیلومتر است؛ جوّ ندارد و سطح آن از برخورد سنگ‌های آسمانی آبله‌گون است. قطر کره ماه یک‌چهارم کره زمین است و هیچ سیاره دیگری در منظومه خورشیدی، نسبت به اندازهٔ خود قمری به این بزرگی ندارد.[۱] چگالی ماه چهار پنجم چگالی زمین است. انسان‌ها از قدیم از کره ماه و چرخش منظم آن برای گاهشماری، به‌ویژه در کشاورزی، بهره می‌گرفتند، مسافران و دریانوردان نیز از نور و حضور ماه برای جهت‌یابی و ناوبری استفاده می‌کردند؛ ماه هم‌چنین در اسطوره‌های اقوام حضور زیادی دارد و در برخی فرهنگ‌ها حتی آن را به عنوان یک ایزد پرستش می‌کرده‌اند. گرانش (جاذبه) ماه باعث به‌وجود آمدن جزر و مد آب‌های کره زمین می‌شود و گرانش کره ماه هم‌چنین باعث باثبات ماندن محور گردش زمین به‌دور خود می‌شود که در صورت عدم وجود ماه، انحراف محوری زمین مرتبا تغییر می‌کرد و این امر باعث آشفته شدن آب و هوا و فصل‌ها در زمین می‌شد.


طبیعتا هیچکس حاضر در جمع حرف های ایرما را جز کلمه ی «ماه» نفهمید. کراب دامنش را بلند کرد و به سمتی رفت. دستش را دراز کرد و به نقطه ای هم اندازه با ماه در آسمان اشاره کرد.
-اون ماهه. نگاه کنید. فقط امروز هوس پوشیدن شلوار لی کرده. چقدر تیپ خوبی هم برداشته. حسودیم شد.

مرگخوارانی که طبیعتا متوجه معلق بودنشان در هوا نشده بودند چانه شان را خاراندند و در فکر فرو رفتند.



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۳۰ ۲۰:۱۴:۳۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴
#79

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرلین یه زمان برگردان از عالم بالا آورده و به لرد داده. لرد و مرگخوارا اشتباها به یه منطقه جنگی می رن. از اونجا فرار می کنن و به محل دیگه ای می رن که چهارشنبه سوریه. بعد از منفجر کردن اطراف و اجرای مراسم قاشق زنی ریگولوس بلک هم به جمعشون ملحق می شه.

نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.

__________________

-این کیه؟

رودولف عین خیالش نبود که لرد سیاه سوالی پرسیده. چون سرگرم مداوای مشنگ مونثی بود که با دستان خودش منفجر کرده بود. تکه های مختلف مشنگ را به هم می چسباند و سعی می کرد بانوی زیبا و شایسته ای از آن بسازد.
ولی مرلین و هکتور در تلاش برای خودشیرینی هر چه بیشتر بودند.

-ارباب ما بگیم؟
-ارباب ریش ما سفید تره. تازه بیشتر از این کلاش کلاهبردار می فهمیم. ما بگیم؟

لرد سیاه مرلین را نادیده گرفت و به هکتور اشاره کرد که جواب بدهد. مرلین ذوب شد! مرلین نیست و نابود شد! و هکتور جواب داد: بلکه ارباب! از نوع ریگولوسش!

با شنیدن نام ریگولوس بلک برق از کله لرد سیاه پرید.
-همون جانوری که هورکراکس ما رو برداشت و به جاش نامه فدایت شوم گذاشت؟ آهای! سریع هورکراکس ما رو پس بده! ما هم نامه تو پس می دیم.

ریگولوس بلک با احتیاط آستین دست چپش را بالا زد.
-ارباب گذشت اون دوران. من پشیمونم. اومدم جبران کنم. ببینین...مرگخوار هم شدم! الان خطرات بزرگتری در اطراف شما هست. مثلا اون رودولف رو ببینین...اون داره چیکار می کنه؟! چرا اون مشنگه سه تا گوش داره؟ سومی از کجا اومد؟! یا همین مرلین...مرلین کو؟ اینو بی خیال ارباب.این هکتورو ببینین. چرا همش داره ویبره می زنه؟ ...ارباب این افرادی که دور شما جمع شدن درایت و بصیرت لازم رو ندارن.من اومدم که در مسیر سخت زندگی همراه شما باشم.

لرد سیاه متوجه حرف های ریگولوس نشده بود! و اصلا نفهمیده بود بالاخره تکلیف هورکراکس گمشده اش چه می شود...ولی ریگولوس حرف های زیبایی زده بود. تصمیم گرفت همراهی ریگولوس را بپذیرد.
-خب...بیا...ولی فکر نکن هورکراکسمونو فراموش کردیم! هکتور؟ به اون پیرمرد مذاب بگو زمان برگردانش رو بیاره بریم یه جای دیگه. ما از صدای انفجار خسته شدیم.





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
#78

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
مـاگـل
پیام: 279
آفلاین
شهر به آتش کشیده شده بود و صدای پرواز ارواح ملتی که سرگرم بازی های برره ای جان می سپردند فضایی معنوی به منطقه جنگ زده و نابود شده بخشیده بود... صدای کسی در دور دست ها فضای معنوی چهارشنبه سوری را معنوی تر میکرد:سب...زی...!سب!زی...!
نور نارنجی رنگ آتش روی زمین پهن شده بود و سوسو میزد،و صدای تلق تولوق برخورد قاشق معجون سازی به کله ی لودو از دور دست ها سمفونی پیچ در پیچ و تو در تویی درست مثل پنیر چدار ساخته بود... از حق نگذریم لرد هم کتف های همه فن حریفی داشت!
یکنواختی رنگ زرد و مرده ی آتش که گوله گوله روی زمین پراکنده شده بود، با سایه ی هیکل باریک و بلندی شکسته میشد که دست هایش را توی جیب هایش فرو کرده و همانند حاج عبد الله پیش می آمد... اگر کمی جلو تر می آمدی و مسیر سایه را روی زمین دنبال میکردی،با پسر جوانی مواجه میشدی که مو های مشکی رنگ و موج دارش را پشت سرش جمع کرده بود و با چشم هایی که مثل ارزق شامی درشت و براق بودند به آتش خیره شده بود که تصویرش درون مردمک چشمانش خود نمایی میکرد...
_ببخشید راوی... ارزق شامی یعنی چی؟
_کارت نباشه برادر شما راهتو برو.
پسرک که سنش به دهه سوم نمی رسید و قد بلند و هیکل باریکش باعث میشد قد بلند و هیکل باریکی داشته باشد،بی هدف پرسه میزد و به صدای ترق توروق آتشی گوش فرا داده بود که همین الان یک نصف شلوار درونش از دست داده بود... در حالیکه شنلش را مثل دامن اسکاتلندی دور کمرش گره زده بود و چهره ای "رودولف پسند" پیدا کرده بود،به آخرین خروجش از خانه ی اربابی گریمولد فکر کرد... زمانیکه تمام قلعه در سوگ اربابی نشسته بود که تنها بازمانده ی خاندان اصیل و باستانی بلک محسوب میشد...زمانیکه مارشی شبیه مارش مرگ درون قلعه طنین می انداخت و صدای فریاد زجر آلود مادرش بر فراز همه ی این ها پژواک میشد:
_گمشو بیرون پسره ی الدنگ... فکر کردی من میشینم نگاه کنم سرمایه م رو بالا بکشی؟ گم شو بی-رون-مرتیکه ی-دزد-برو-گم-شو!
و همان موقع افکارش با صدای هیاهوی افرادی که صدایشان این بار اصلا آشنا نمی نمود قطع شد... سرش بی اختیار به سمت صدا برگشت...
و در نگاه اول با ترکیبی از گوجه،تخم مرغ و بقایای لنگه کفش های مرحومین حادثه مواجه شد که دو دست از میان شان افراشته شده و یک بسته پشمک حاج عبد الله را که از یک فرسخی میشد شناخت،در آسمان به پرواز در آورده بود... و جماعتی که انگار به کنسرت مجید خراطها رفته باشند،شاد و خندان در اطراف کپه ی گوجه شادمانی میکردند و چنان ذوقی کرده بودند که انگار "به سلامت خانواده اندیشیده اند"...
برای یک دزد آنهم از نوع تینیجر،دو دست که یک بسته را آنگونه شل و ول به سمت آسمان رها کرده باشند از بهترین طعمه ها بود!
برای لحظه ای دامن اسکاتلندی در هوا به پرواز در آمد و لحظه ای بعد،ریگولوس بلک، گرگ سیاه،با یک پرش درست همانند رقاص های باله -
_راوی؟ نمردیم رقاصم شدیم!
_شما یه دقیقه میتونی خفه شی تا من تموم کنم؟
از میان مرگخواران رد شد...پشمک حاج عبد الله را که بیشتر از همه به گردن لودو حق داشت،از توی دستان لرد قاپ زد و با تمام سرعت شروع به دویدن کرد...
و درست زمانی که داشت کم کم احساس "پشمک دار" بودن میکرد بود که دو دست قدرتمند از پشت به دامن اسکاتلندی (اوه اوه) چنگ زد و او را نگه داشت...
_وایسا وایسا وایسا!
برگشت ... و در چشمان کسی که مچ دستش را محکم گرفته بود زل زد... و صدایش را شنید:ولش کن!
پوزخند زد:حتما دو بار... این بار اول... دستمو ول کن بار دوم رو هم بت بگم.
_ولش... کن!
دستش را باز کرد و بسته پشمک توی دست طرف مقابلش افتاد... و پوزخند زد: خب بابا یه جور صداشو الن دلونی میکنه انگار منه!
صدای مردی را در پس زمینه شنید:ارباب اون سعی داشت غنیمت مون رو بدزده!
و صدای مردی که پس کله اش فرو رفته بود را شنید که با چشمان چپ شده لبخند زد:چپ چپ چپ چپ راست راست راست...!
وایستا... ارباب؟! باید خودش را از این مخمصه نجات می داد... هر طور که شده بود... ارباب؟! احتمالا شوخی شوخی جدی شده بود!
چشمانش را درشت کرد و گربه شرک طوری، به کپه گوجه خیار که بنظر میرسید ارباب باشد خیره شد:آه ای ارباب بالاخره پیداتون کردم من میخوام با شما همسفر بشم آه چقدر خوشتیپ شده اید ارباب!
حس کرد که کپه گوجه خیار برای لحظه ای به خوشتیپی خودش در این وضعیت خیره شد و بعد صدای بیروح و سردی را شنید:بذارین بیاد ...
نفس راحتی که کشید در سایه لبخند ابلهانه اش گم شد... دستش بعد از اینکه بی هدفانه به سمت جایی که قبلا جیب شلوارش بود و حالا جایش با چین دامن اسکاتلندی پر شده بود رفت،به سمت یقه بلوزش رفت و با لبخندی شبیه فانوس کدویی،یک ملاقه را بیرون کشید...
_ملاقه؟! چرا ملاقه ؟!
_خدایا ...
_وردنه بود!
... و یک وردنه را بیرون کشید ...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
#77

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
بنابراین عملیات قاشق زنی ادامه یافت.لرد همچنان مصرانه با ریتم یک ضربه در هر دو ثانیه روی ملاج لودو ضرب گرفته بود تا صاحب کاسه آجیل کاسه ای شکلات پایین بفرستد و بقیه مرگخواران در این اثنا، هر از گاهی با حمله های هوایی، زمینی، زیر زمینی، غافلگیرانه و انتحاری بچه محل ها سوت آسمان می شدند و دو هفته بعد با نوای اردشیر منظم که فریاد می زد «نفس ها توی سینه حبس میشه...سوباسا به هوا می پره و کاکرو خودش رو به اون می رسونه!» پایین می آمدند و توسط سوبا یا کاکرو به سمت دروازه بچه های محل کناری شوت می شدند. مورگانا با اضطراب اسناد تاریخی را زیر و رو می کرد بلکه در قرن های گذشته رعیتی بوده باشد که بخواهد به اربابش بگوید بیخیال شکلات قاشق زنی چهارشنبه بشود و تجربه به درد بخوری برای آیندگان به یادگار گذاشته باشد، ولی از آنجا که درس هایی که در دبیرستان می خوانیم هیچ وقت به درد نمی خورند، دانسته های تاریخی مورگانا هم دردی از او دوا نکرد. جز اینکه فهمید چنگیز خان مغول و ژنرال آدولف هیتلر، تلفاتشان در کل طول عمر، برابر هفتاد و پنج صدم تلفات بچه محل ها در آن نیم ساعت قاشق زنی لرد و مرگخواران بوده!

القصه که بعد از نیم ساعت، جای قاشق بر ملاج لودو فرو رفته بود و روی عصب های بینایی اش تاثیر گذاشته بود که به موجبش چشم هایش چپ شده بود. اما لرد دست بر نمی داشت. پنجره های همسایه ها باز می شد و اجسامی از قبیل گوجه، تخم مرغ، پسته، پراید و اقلام گران قیمت دیگر به طرف لرد پرتاب می شد ولی او دست بردار نبود. گویی که بالاخره معلوم شده بود سالازار بین روونا و هلگا کدام را به همسری برگزیده بوده...در این حد یعنی! بالاخره یکی از مشنگ ها ناامید از قطع کردن این صدا که ریتم انفجار ها را بر هم می زد و آرامش همسایگان را مختل می نمود(!) یک بسته پشمک شکلاتی حاج عبدالله پایین انداخت و قائله شکلات طلبی لرد به خیر و خوشی ختم شد. لرد سر برگرداند و غنیمت شکلاتی خود را به بازماندگان نشان داد. بازماندگان هورا کشیدند و شادی کردند و هلهله سردادند!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
#76

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- من....من...در برگخوار...ببخشیـــــــــــــــــــــــــد مرگخوار...نامه...قید میکنم... که در راه پیغمبری چه سختی هایی کشیدیم! به جان ما ترور شد! به ما حسادت شد. ما را....

مورگانا با دیدن دستی که عقب می رفت تا یک بمب دیگر به طرفش پرتاب کند، جیغ قرمزی کشید و پرید بغل مرلین! بیچاره مرلین که بخاطر حرکت ناگهانی مورگانا که کم از انفجار دوم نداشت به تیر چراغ برق برخورد کرد.
مرلین: راوی؟ دقیقا میشه بگی چرا قرمز؟
- خوب گفتم شاید اگر بگم بنفش...
- خیلی خوب خیلی خوب نگو!

مرلین و مورگانا حالشان کمی بهتر شده بود. نسوخته بودند امامی ترسیدند . در این گیر و دار تیر و ترقه و بمب و ایضا معجون و قاشق و چنگال! فقط یک عشق قاصدک بنفش کم داشتند! تفکرات مرلین و مورگانا را غرولند های لرد سیاه، به سرزمین عدم فرستاد!
- یکی دیگر بیاید بکوبیم توی سرش! حوصله مان از صدای گالیونی کله لودو سر رفت! پس چرا هیچکس به ما شکلات نمی دهد؟

مورگانا خیلی دلش می خواست بگوید شکلات را در هالوین میدهند نه در قاشق زنی! اما هنوز آنقدر از جانش سیر نشده که بود که وسط توپ تانک مسلسل دیگر اثر نداردبگوید که کسی در قاشق زنی به ارباب شکلات نمیدهد . بعلاوه قاشق زنی باید کنار خانه ها انجام میشد. بنابراین با لقوه ای که به خاطر موشک دچارش شده بود کمی جلو رفت و عملا میدان دید بقیه از مرلین و کارهایی که داشت انجام می داد را سد کرد.
- اربابا؟ قدر قدرتا...قوی شوکتا! عظیم هیبتا!....

" شپلــــــــــــــــــــــــــــــــق!!"

با صدای انفجاری که روونا، فلور و مرگخواران اطراف انها را تکان داد. لبخند حجیمی روی صورت مورگانا نشست و در حالیکه پرهای لینی را از روی ردایش می تکاند،باقی همراهانش را به حال خود گذاشت تا از شوک تی ان ت تلافی جویانه مرلین بیرون بیایند ، به مرلین چشمک زد و با لحنی که درمواقع موعظه کردنش به کار می برد، ادامه داد
- سرورم! قاشق زنی باید در کنار درب منازل انجام بشه. اصلا کسی صدای قاشق زنی شما رو از وسط خیابون نمی شنوه!

لرد به نشانه افسوس سری تکان داد و به یکی از خانه ها نزدیک شد.
- جای اسکلتمان خالی! اگر در خانه ریدل هم به استخوان هایش می کوفتیم، حتی آن ریشو هم می شنید.

و در نزدیکی یکی از خانه ها شروع کرد روی سر لودو به آهنگ بندری ضرب گرفتن! کم کم اخم های لودو داشت در هم گره می خورد که ظرف کوچکی با آجیل از پنجره پایین آمد. لرد اخمی کرد
- آجیل؟ ما شکلات می خواهیم!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۵ ۲۲:۵۷:۵۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۶ ۷:۳۳:۰۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۶ ۱۰:۲۵:۰۸

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
#75

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
مابقی مرگخوارن هم به تبعیت از لرد، دو به دو آماده کوبیدن قاشق به سر یکدیگر شدند:
-اه بلاتریکس چرا هر چی میکوبم صدا نمیده؛ ضربه گیر وصل کردی؟
-نخیرم، موهامه! خب تو سرتو ببر پایین، زودتر! من دلم شکلات میخواد!
-دلت میاد این همه ساحره با کمالات از دیدن چهره جذاب من بی نصیب بمونن؟
-

ایرما داشت با صدای بلند، کتاب مضرات ضربه زدن به سر را میخواند:
نقل قول:
-بدترین عارضه خونریزی مغزی است. اگر بیماری بدنبال ضربه به سر دچار افت شدید هوشیاری شد، چه بیمار هوشیاریش را مجدد بدست آورد و یا در همان وضعیت ماند باید به این واقعه شک کرد.
عده ای از بیماران علیرغم اینکه در بررسی مغز با سی تی اسکن یافته ای ندارند اما دچار افت هوشیاری هستند. کشیدگی اعصاب مغزی علت این یافته میباشد. عده ای از بیماران دچار تکان مغزی میشوند. این گروه ممکن است اختلال در حافظه و یا هوشیاری را تجربه کنند اما علائمشان بهبود میابد ضمن آنکه سی تی اسکن طبیعی دارند.
تصور میشود که بدنبال ضربه به سر لحظه ای عملکرد مغز آنها متوقف شده و مجددأ برقرار شده است. تشنج از دیگر عوارض ضربه به سر است. عده ای از پزشکان برای کنترل و پیشگیری از آن مبادرت به تجویز داروهای ضد تشنج میکنند.
اگر بیمار بدنبال ضربه دچار ضایعه ای در مغز شده باشد که بتواند کانونی برای بروز تشنج باشد این داروها ممکن برای پیشگیری تا آخر عمر ادامه یابند. شکستگی جمجمه گاهی تنها عارضه ناشی از ضربه باشد.
زمان لازم برای جوش خوردن استخوان جمجمه بسته به سن بیمار از 3 ماه تا 3 سال متغیر است. عفونت ازعوارضی است که میتواند زخم سر، استخوان زیرین زخم و حتی مغز را گرفتار کند.

لرد و مرگخواران

کمی آن طرف تر، روونا سعی داشت موهای طلایی فلور را از دور قاشق باز کند:
-غوونا... تو... گفتم این کاغو... نکن... آخ... موهام...! تو هم... با این هوشِـ... غیونیت!
روونا اخم کرد:
-ایده من خیلی هم خوب بود! اشکال از موهای توعه وگرنه این جوری که من گفتم خیلیم بهتر بود!
-آهان! از نظغ تو این که غاشغ غو ببندی به کش موهای من و بجای زدن قاشق تو سرم، هی کش غو باز و بسته کنی بهتغه؟
روونا حق به جانب، به فلور نگاه کرد:
-معلومه! از لحاظ علمی انرژی کمتری مصرف میشه!
-

باز هم کمی آن طرف تر، مرلین و مورگانا رو به روی یکدیگر ایستاده بودند.
-من سرمو میبرم پایین تو بزن!
مورگانا سرش را محکم تکان داد:
-فکرشم نکن، من بزنم توی سر تو؟ من خم میشم تو این کارو بکن!
-امکان نداره!
مورگانا چند قدم عقب رفت و رویش را برگرداند:
-نمیتونم بزنمت... بیا از خیرِ این قاشق زنی بگذریم!
مرلین هم سر تکان داد:
-موافقم عزیزم!
و بعد دست همدیگر را گرفتند و شروع به قدم زدن در میان آتش کردند.

مرگخواران با فرمت به آن دو زل زده بودند که ناگهان...
-شــــتــــــرق!
یک عدد کپسولیِ مشنگی، دقیقا مقابل مورگانا و مرلین ترکیده بود. چشمان نیمه باز مورگانا و صورت سیاه و دوده ایَش و مرلین با ردای نصفه و نیمه بدون پایین تنه که وحشت زده آن وسط ایستاده بودند، توجه همه به را به آن طرف جلب کردند:
-چه کسی یارانمون رو اذیت کرد؟

روونا محکم توی پهلوی فلور- که ریز ریز میخندید- زد. سپس رو به جمعیت مرگخوار کرد:
-کی؟ من؟ شیب؟ بام؟ :no:

مرلین:
مورگانا:
لرد:
رودولف:
فلور:



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳
#74

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه:


مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده. لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره. اما لرد و مرگخوارها وقتی زمان‌برگردان رو به کار میبرن، اشتباهی رخ میده و به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن. بعد اونا میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن. مرگخوارا سوار بر ماشین در حال فرار هستن و مشنگا هم سوار بر ماشین‌های جنگی و تانک به دنبالشون. به پیشنهاد روونا، مرلین ماشینو به سمت جنگل می‌رونه که به دلیل انبوه زیاد درختا، تصادف می‌کنن بعد از اون مرگخواران از بین درختا فرار میکنن و به مکان دیگه ای میرن که چهارشنبه سوریه و سپس لودو ایده ی قاشق زنی رو میده...
نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.

و اینک ادامه ی ماجرا:

لرد نگاه دیگری به لودو میکند و سپس میگوید:
- هوم... رسوم زیادی بوده که ما شکسته ایم! این هم روش!
- ارباب... ممکنه در طی انجام قاشق زنی کلی هم شکلات بگیریم!
- شکلات؟! برویم برای انجام قاشق زنی و سپس میرویم برای انجام انفجار و نابود کردن مشنگ ها!

در طی این مکالمه ها از هر سو صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسه ولی مرگخواران و لرد که در گوشه ای پناه گرفتن هیچ اهمیتی به انفجار ها نمیدن که ناگهان ایرما میگوید:
- چقدر سر و صدا! من نمیتونم مطالعه کنم!
مرگخواران و لرد:

ایرما که نگاه های مرگخواران و لرد برایش بسیار سنگین است سرش را در کتاب قطوری که در دستش است فرو میبرد و لرد نگاه دیگری به کل مرگخواران می اندازد.
- یک نفر به ما قاشقی بدهد! ما قاشق خودمان را نیاورده ایم!

هکتور که بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کرده با حالتی ردا خوارانه (!) مقابل لرد میرود و یک عدد قاشق معجون سازی به او میدهد.

لرد در حالی که سعی میکند قاشق معجونی را زیاد به خود نزدیک نکند میگوید:
- هک... بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کردی! یادمان بنداز وقتی برگشتیم یک کروشیو بهت بزنیم!

هکتور که ویبره میزند و اشک شوق از چشمانش جاری شده به سرعت کنار می آید و دوباره بین جمعیت مرگخوار پنهان میشود.

لرد برای آخرین بار نگاهی به قاشق میکند و سپس قاشق را چند بار به کف دست خود میکوبد و بعد میگوید:
- هوممممم... ما نکته ی بسیار خاصی را کشف نمودیم!
- چه چیزی سرورم؟! بگید تا همین الان براتون در کتاب تاریخ مرگخواران ثبتش کنم!
- نکته ای که ما کشف کردیم این بود که... ما دقیقا الان قاشق را به چه چیزی بکوبیم که صدا بدهد؟!

لودو که فرصتی طلایی برای ثابت کردن خودش به لرد پیدا کرده جلو میرود.
- سرورم... پس این کله ی من به چه دردی میخوره؟! خواهش میکنم با ضربات قاشقتان کله ی من رو مورد عنایت خود قرار دهید!

لرد در حالی که چهره اش بسیار متفکر شده ناگهان قاشق را بالا می آورد و ضربه ی محکمی به پس کله ی لودو میزند.

تق

لرد با شنیدن این صدا پوزخندی میزند و میگوید:
- صدای بسیار خوبی بود... پیش به سوی قاشق زنی مرگخواران من!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۱۴:۰۳:۲۵


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
#73

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
مـاگـل
پیام: 150
آفلاین
ملت سیاه شروع به جشن و شادی میکنن.ولی کسی جرات نمیکنه از معجون هکتور استفاده کنه.سعی میکنن با جیغ و داد خالی شادی شونو نشون بدن. هکتور که میبینه وضع اینجوریه با شجاعت جلو میره و از بین بطری های رنگارنگ یکی رو انتخاب می کنه.یکی از ساختمونای اطراف رو هدف میگیره و بطری رو به طرفش پرتاب میکنه. بطری تو هوا میچرخه و میرره و به دیوار ساختمون برخورد میکنه.
همه منتظر کمی نور و کمی صدا هستن...ولی اتفاقی که میفته خیلی بیشتر از این حرفاس!
صدای انفجار مهیبی به هوا بلند میشه و ساختمون با خاک یکسان میشه.تکه های چند مشنگ از داخل ساختمون به اطراف پرتاب میشن!
مرگخوارا به دستور لرد روی زمین میخوابن تا از تکه های شیشه و آجر که به طرفشون پرت میشه در امان بمونن. این وسط فقط هکتوره که ظاهرا از کارکرد معجونش شدیدا راضیه. درحالیکه دست میزنه و بالا و پایین میپره معجون بعدی رو برای خودش رزرو میکنه.
لرد وقتی مطمئن میشه آثار انفجار تموم شده از روی زمین بلند میشه و به طرف هکتور میره.
-هکتور؟میتونی توضیحی درباره این اتفاق بدی؟

هکتور:البته ارباب!فوق العاده بود.این معجون کمی پیچیده اس ولی مطمئنم شما با هوش وافرتون میتونین سر در بیارین. اگه بخوایین به شما هم یاد مید...

لرد سیاه معجون مشکی براقی رو از بین معجون ها برمیداره و هکتور رو هدف میگیره. نگاه غرورآمیز هکتور تبدیل به نگاه ترسون و لرزون میشه:ارباب؟دارین چیکار میکنین؟اون یکی معجون بیگ بنگ منه!قصد داشتم در پایان مراسم ازش استفاده کنم.ارباب...از این شوخیا نکنین.

بعد از اینکه لرد با تهدید به ریختن معجون درگوش و حلق و بینی به اندازه کافی هکتورو میترسونه به مرگخوارا اجازه میده با دقت و کمی احتیاط به شادیشون ادامه بدن و خودش به طرف لودو میره.
-برنامه بعدیمون چیه لودو؟

لودو توضیح میده:
-ارباب قاشق زنی!
-با قاشق همدیگه رو می زنیم؟ ما قبول میکنیم. ولی ما اربابیم. باید به ما ملاقه بدین.
-نه ارباب!قاشق زنی یعنی صورتمونو با کلاه یا ردا یا نقاب میپوشونیم و میریم در خونه ملت سرو صدا میکنیم و ازشون خوراکی میگیریم!این یه رسمه.باید اجرا بشه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.