خلاصه:
مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده. لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره. اما لرد و مرگخوارها وقتی زمانبرگردان رو به کار میبرن، اشتباهی رخ میده و به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن. بعد اونا میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن. مرگخوارا سوار بر ماشین در حال فرار هستن و مشنگا هم سوار بر ماشینهای جنگی و تانک به دنبالشون. به پیشنهاد روونا، مرلین ماشینو به سمت جنگل میرونه که به دلیل انبوه زیاد درختا، تصادف میکنن بعد از اون مرگخواران از بین درختا فرار میکنن و به مکان دیگه ای میرن که چهارشنبه سوریه و سپس لودو ایده ی قاشق زنی رو میده...
نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.
و اینک ادامه ی ماجرا:لرد نگاه دیگری به لودو میکند و سپس میگوید:
- هوم... رسوم زیادی بوده که ما شکسته ایم! این هم روش!
- ارباب... ممکنه در طی انجام قاشق زنی کلی هم شکلات بگیریم!
- شکلات؟! برویم برای انجام قاشق زنی و سپس میرویم برای انجام انفجار و نابود کردن مشنگ ها!
در طی این مکالمه ها از هر سو صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسه ولی مرگخواران و لرد که در گوشه ای پناه گرفتن هیچ اهمیتی به انفجار ها نمیدن که ناگهان ایرما میگوید:
- چقدر سر و صدا! من نمیتونم مطالعه کنم!
مرگخواران و لرد:
ایرما که نگاه های مرگخواران و لرد برایش بسیار سنگین است سرش را در کتاب قطوری که در دستش است فرو میبرد و لرد نگاه دیگری به کل مرگخواران می اندازد.
- یک نفر به ما قاشقی بدهد! ما قاشق خودمان را نیاورده ایم!
هکتور که بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کرده با حالتی ردا خوارانه (!) مقابل لرد میرود و یک عدد قاشق معجون سازی به او میدهد.
لرد در حالی که سعی میکند قاشق معجونی را زیاد به خود نزدیک نکند میگوید:
- هک... بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کردی! یادمان بنداز وقتی برگشتیم یک کروشیو بهت بزنیم!
هکتور که ویبره میزند و اشک شوق از چشمانش جاری شده به سرعت کنار می آید و دوباره بین جمعیت مرگخوار پنهان میشود.
لرد برای آخرین بار نگاهی به قاشق میکند و سپس قاشق را چند بار به کف دست خود میکوبد و بعد میگوید:
- هوممممم... ما نکته ی بسیار خاصی را کشف نمودیم!
- چه چیزی سرورم؟! بگید تا همین الان براتون در کتاب تاریخ مرگخواران ثبتش کنم!
- نکته ای که ما کشف کردیم این بود که... ما دقیقا الان قاشق را به چه چیزی بکوبیم که صدا بدهد؟!
لودو که فرصتی طلایی برای ثابت کردن خودش به لرد پیدا کرده جلو میرود.
- سرورم... پس این کله ی من به چه دردی میخوره؟! خواهش میکنم با ضربات قاشقتان کله ی من رو مورد عنایت خود قرار دهید!
لرد در حالی که چهره اش بسیار متفکر شده ناگهان قاشق را بالا می آورد و ضربه ی محکمی به پس کله ی لودو میزند.
تقلرد با شنیدن این صدا پوزخندی میزند و میگوید:
- صدای بسیار خوبی بود... پیش به سوی قاشق زنی مرگخواران من!