شب سردی بود. سکوتی خفناک که باعث میشد مو را بر سر کچل ولدمورت نیز سیخ کند همه جا را در بر گرفته بود . تاریکی فضا را زیر سلطه ی خودش گرفته بود و نمیگذاشت ذره ای روشنایی از هیچ سوراخی بیرون بیاید . حتی روزها نیز به خاطر بودن ابرهای زیاد در اسمان انجا ذره ای نور نبود . خورشید بیچاره نیز دیگر تلاشی برای تابیدن نمیکرد . سرما تا مغز استخوان همه نفوذ می کرد . جزیره ای در میان اقیانوسی تاریک که تاریکی و سیاهی ابش این تفکر را در ذهن هر کسی ایجاد میکرد که اب اقیانوس, اب نیست بلکه قیره و روی این جزیره , برج هایی مانند فار ( فانوس های دریای ) قرار داشت که در بالا ترین قسمت انها پنج اتاقک قرار داشتند. اتاق هایی که پست ترین افراد در انجا مبحوس بودند .
ازکابان .... وحشتناک ترین جای کره زمین که دیوانه ساز ها در انجا نگهبانی میدادند . اما انجا تنها جایی بود که گیاهی به نام جاگورا با خواص زیاد میرویید .... جادوگر و ساحره ی ابلهی که مشغول گشتن دنبال گیاه جاگورا بودند با نزدیک شدن به زندان ها احساس بدی پیدا میکردند. کوتوله , لاغر,کریه المنظر از القاب درخشان اندو بود دیگه خودتون تصور کنید که چه ریختی بوده ان. هیچ گلی انجا نبود چه رسد به جاگورا.... چشم جادوگر به ان افتاد و بعد به ساحره نگاه کرد و تو دلش گفت :
_ بذار افتخارش مال من شه !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241376de3ded.gif)
گلی در میان برگ ها و گلبرگ هایش معصومانه زیر قطرات باران خیس شده بود . جادوگر با خوشحالی به سمت گل رفت ولی چون ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه کج و کوله هاشو سوا کن (!) رو از یاد برده بود با خشونت و خوشحالی که اصلا خوب نیست کسی هر دو حس رو با هم داشته باشه اون گل رو میکنه . اولا که فاصله اش با زندان دقیقا چهار متر بوده . دوماکه فاصله اش با زندان چهارمتر بیشتر نبوده . سوما هم که فاصله اش با زندان فقط چهارمتر بوده ! ( در راستای طولانی تر شدن پست
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) جادوگر گل رو میگیره جلو صورتش :
_ اخ جون ! بالاخره گیرت اوردم ! تو چقدر مهربون ....
ولی همان موقع که گل دندان های بزرگش را نمایش میده جادوگر با حیرت :
_ ایول ! چه خمیر دندونی استفاده میکنی ؟!
جاگورا : منو بذار زمین ! وگرنه انگوشتاتو میخورم
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d880505a29.gif)
...
جادوگر : چه حرفا ! تو که نمیتونی منو بزنی جوجه جگی !
جاگورا : مِدونی....
جادوگر مشتی میزنه تو دماغ جاگورا که بهتر نمیشه و جاگورا رو وحشی میکنه و اون نشون میده که تکواندو کار ماهریه . ساحره که متوجه داد و بیداد اونا میشه میدوئه میاد و میزنه زیر خنده و شروع میکنه : جاگورا ! چاگورا هی هی !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d530c16441.gif)
بزن جلوبندی اشو بیار پایین ! هوررررررررا!
و بعد میشینه و نیگاشون میکنه .
اخطار :
به دلیل خشونت شدید توصیه میشه کودکان از خوندن ادامه ی پست اجتناب (؟) کنند! ! PG13!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
جاگورا رو هوا بلند میشه ( دقت کنید صحنه اهسته شده ) دستا ی ظریفشو مشت میکنه , جادوگر این طوری
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4d805f5f0.gif)
داره اونو نیگا میکنه جاگورا دندون هاشو به نمایش میذاره تا نشون بده که خمیر دندونی که استفاده میکنه حرف نداره(!) ولی چون نمیخوایم تبلیغ کنیم اسمشو نمیگه (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
), بعد با قدرت تمام دماغ بیچاره ی جادوگر رو گاز میگیره ! یعنی منظور اینه که دماغ جادوگر بیچاره نه دماغ بیچاره! جادوگر جیغی میزنه و جاگورا رو تو دستش میگیره ... چون افسون رو فراموش کرده بوده کاری از دستش بر نمیاد .بعد هم جاگورا دوباره انگشت اونو گاز میگیره. جادوگر اونو میندازه زمین و با نهایت ناامیدی اونو تماشا میکنه که به سمت سلول های زندان میره . بعد با ناراحتی بر میگرده بره که پاش میگیره به سنگی و شپلخ!میفته زمین ....
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�