.. و بیا پیش من. بیا ..
كالين در حالي كه در دست هاي پر قدرت بلك خائن به نسب اسير بود و بسي بسيار در تلاش و كوشش بود تا خود را از مخمصه برهاند..با صدايي كه به صداي هدويگي كه خروسك گرفته باشه شباهتي وافر داشت كلمات بريده بريده اي را رو به گراپ ملقب به گراپ صحرا مي گفت:
اي كه بوقي*... آه .. از ..جانب ..اوي ..مرلين به كله ي ..اوه..تخته سنگيت برخورد كنه..واي..من چه جوري بيام بيرون..من الان در چنگال اين اسيرم..اوخ!
سيريش: ببين من قديما چنگال داشتم الان شناسمو عوض كردم ديگه چنگال ندارم الان فقط قاشق دارم... با اين حرفاي گولاخانه( به ياد ريون و اسكي اينا!!) منو منحرف نكن..من بايد تو رو قصاص كنم..با پسر من؟؟!!
ممد ها و فاطي ها با شنيدن اين نام آواهاي بسي عجيب از جانب شيخ الآسلام در سر گريبان فرو برده بودند و به اندازه سي فوت و نيم در منجلاب تعجب فرو رفته بودند به صحنه نگاه مي كردند. كالين همچنان دست و پا مي زد و هري هم كه توسط بروبچ با صفاي اتاق فرمان شطرنجي شده بود همواره به ديوار چسبيده بود و سيريش رو تشويق مي كرد كه مشغول انجام عمليات پيش قصاص كالين بود.
: السيريشوس جون اون زنه توي تابلو دروان خانه ي گريمالد ولم كن ..من هيچ كاره بودم همي.. من مشغول جمع كردن مدرك بودم.
: مدرك چيه؟ ...اونم يه وسيله ي بوقيه؟... بده من شايد توي قصاصم لازم شد...با پسر من؟!
: كالين مگر نمي گويم بيا به آغوش اسلام همي؟.. بيا به آغوش اسلام سريع..
در اين كشمكش ها كه توسط سيريش ايجاد شده بود و گه گاهي خودش مي كشيد گه گاهي كالين مي كشيد..گاهي ممدها گاهي فاطي ها گاهي پسرك كله مي كشيد و خلاصه كشمكش و بكش بكش شديدي بين چندين گروه بكشان پيش اومده بود(چه بكش بكشي شده بود ..خودمم نفهميدم چي شد
!!) ناگهان صدايي از جانب شيئي عجيب الخلقه كه تنها نزد آسلاميان وزارت پيدا مي شود و بس از درون رداي كالين به بيرون تراوش مي كنه و جرقه مي زنه..
:از فاطي سينه سرخ** به كالين كلاه دار***..خشش ..خشش...از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار..خشش خشش...
: باب ..دو دقه ولم كن همي ..جواب گوي مردم باشم... من الان بايد به سفرهاي انجمني_ سفرهاي استاني خودمون
_ مي رفتم ..ولم كن مردم منتظرن ..من بي گناهم همي ..منو رها كن (حافظا!!)
:از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار...خشش خششش.. از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار.خخشش خش..باب جواب بده ..كار و زندگي دارم غذام رو گازه..خش خش
در اين لحظه گراپ الاعظم با قدمهايي بلند و استوار به سمت كالين و سيريشوس رهسپار مي شه كه در نتيجه ي اين عمل مافوق بشري در گوشه اي از اين جهان خاكي يك سونامي به وقوع مي پيونده و كلي آدم مي ميرن تا دليلي باشد بر خشانت لرد سابق
گراپ بي سيم جادويي رو از درون جيب رداي كالين بيرون مي كشه كه البته ثمره اين عمل پاره شدن رداي كالين و تقسيم شدن آن به دو قسمت مساوي و همچنين زياد شدن كار بروبچ با صفاي اتاق فرمان مي شه!!
: بگو بگوشم ... كالين گرفتاره ..وقت نداره.. زود بگو ..خش خش
: خش خش خش ..سه ساعت پيش يك پيرمرد ريش دراز گريان كه يه كش دستش بود از محفل اومد بيرون..خش خش خش تمام..خش..
حضار
=== همين زمان همين مكان===
آلبوس در آستانه ي در سوار بر آذرخش به قصد زير كردن سيريش حركت مي كنه....
....
...
===============
* يك بوق...
** نام پرنده ايست (بر فكر بد لعنت
)
*** كلاه وزارت منظور است!
6 از 10