هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۰:۰۲ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
خششش...خشششش...از چو تمیزه به سوروس روغنی...خششش...هیچی از پستت نفهمیدم...خششش...تمام!

---------------------
آلبوس به قصد زیر کردن سیریش حرکت میکنه...

سیریش: نه...نه! نیا تو...من دهقان فداکارم! اینجا داره ریزش میکنه!!
آلبوس: تو که دهقان فداکار نیستی، لباسات تنته!
سیریش متوجه نقطه عطفی در این جمله میشه و جلو چشم آلبوس لباساشو در میاره!

آلبوس: وااای....وایی...وای! سیریش من شیفته تو ام! با من ازدواج میکنی!؟

رگ غیرت سیریش در یک لحظه متورم میشه و چشماشو به روی نگاه عاشقانه ی آلبوس میبنده تا دچار چیزای بد بد نشه!

آلبوس: هان...جواب منو بده...با من ازدواج میکنی...سیریش!
سیریش با نگاهی عشوه وار به کش کشی که هری واسه آلبوس خریده نگاه میکنه!
آلبوس: چی..!؟ نه باب...اینو خودم خریدم...ببین من قبلا هیچ تجربه ای نداشتم! باور کن!

سیریش لبخند میزنه!

آلبوس: پس ازدواج میکنی...!؟ سیریش...سیریش...سیریش من تو رو خیلی دوست دارم!

سیریش: مرتیکه پیرمرد من مَردم چطوری باهات ازدواج کنم!!؟

-----------------
- خششش....فاطی...فاطی...فاطی...خشش...فاطی فاطی فاطی فاطی! فاطی جون به سرم کردی! فاطی..فاطی عروس گلم قر و قاطی! فاطی!

گفته های بالا حاکی از اغتشاشات روانی یک ممد بی سیم به دست می باشد، لطفا جدی نگیرید!!

---------------

در گوشه ای دیگر از مکان...در جای دیگری از زمان!

هری جینی رو برده تو پادگان نظامی که خاطرات زمان کودکیشو براش تعریف کنه!

چشم سربازهای دختر ندیده پادگان همه جا دنبال جینی میگرده! چشم جینی هم دنبال عشق دیرینش مایکل کرنر میگرده! چشم هری هم دنبال هرجایی که چشمای ملت میگردن میگرده!

هری یه گوشه کنار دستشوییهای پادگان رو نشون جینی میده:

هری: جینی...ببین من اینجا میخوابیدم....هر روز که بلند میشدم سرم میخورد به کنتور برق...جینی من خیلی بدبخت بودم...جینی من خیلی سختی کشیدم! جینی من الان دستم نه همه جام از چند جا جر خورده!

جینی یه کش شبیه کشی که هری به آلبوس داده بود از تو جیبش در میاره و متفکرانه به دستشویی ها نگاه میکنه!

در همین لحظه یه در باز میشه و آلبوس، میاد با یه نیمبوس!
جینی متفکرانه به کشی که دست آلبوسه خیره میشه!
آلبوس با ولع! به جینی خیره میشه!
هری به کشهای یکسانی که دست آلبوس و جینی هست خیره میشه!

اینجا نقد شد.
7 از 10


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۱۰:۳۳:۲۵
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۱۰:۳۴:۴۰
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۱۰:۳۶:۱۶

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
.. و بیا پیش من. بیا ..
كالين در حالي كه در دست هاي پر قدرت بلك خائن به نسب اسير بود و بسي بسيار در تلاش و كوشش بود تا خود را از مخمصه برهاند..با صدايي كه به صداي هدويگي كه خروسك گرفته باشه شباهتي وافر داشت كلمات بريده بريده اي را رو به گراپ ملقب به گراپ صحرا مي گفت:
اي كه بوقي*... آه .. از ..جانب ..اوي ..مرلين به كله ي ..اوه..تخته سنگيت برخورد كنه..واي..من چه جوري بيام بيرون..من الان در چنگال اين اسيرم..اوخ!
سيريش: ببين من قديما چنگال داشتم الان شناسمو عوض كردم ديگه چنگال ندارم الان فقط قاشق دارم... با اين حرفاي گولاخانه( به ياد ريون و اسكي اينا!!) منو منحرف نكن..من بايد تو رو قصاص كنم..با پسر من؟؟!!
ممد ها و فاطي ها با شنيدن اين نام آواهاي بسي عجيب از جانب شيخ الآسلام در سر گريبان فرو برده بودند و به اندازه سي فوت و نيم در منجلاب تعجب فرو رفته بودند به صحنه نگاه مي كردند. كالين همچنان دست و پا مي زد و هري هم كه توسط بروبچ با صفاي اتاق فرمان شطرنجي شده بود همواره به ديوار چسبيده بود و سيريش رو تشويق مي كرد كه مشغول انجام عمليات پيش قصاص كالين بود.
: السيريشوس جون اون زنه توي تابلو دروان خانه ي گريمالد ولم كن ..من هيچ كاره بودم همي.. من مشغول جمع كردن مدرك بودم.
: مدرك چيه؟ ...اونم يه وسيله ي بوقيه؟... بده من شايد توي قصاصم لازم شد...با پسر من؟!
: كالين مگر نمي گويم بيا به آغوش اسلام همي؟.. بيا به آغوش اسلام سريع..
در اين كشمكش ها كه توسط سيريش ايجاد شده بود و گه گاهي خودش مي كشيد گه گاهي كالين مي كشيد..گاهي ممدها گاهي فاطي ها گاهي پسرك كله مي كشيد و خلاصه كشمكش و بكش بكش شديدي بين چندين گروه بكشان پيش اومده بود(چه بكش بكشي شده بود ..خودمم نفهميدم چي شد!!) ناگهان صدايي از جانب شيئي عجيب الخلقه كه تنها نزد آسلاميان وزارت پيدا مي شود و بس از درون رداي كالين به بيرون تراوش مي كنه و جرقه مي زنه..
:از فاطي سينه سرخ** به كالين كلاه دار***..خشش ..خشش...از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار..خشش خشش...
: باب ..دو دقه ولم كن همي ..جواب گوي مردم باشم... من الان بايد به سفرهاي انجمني_ سفرهاي استاني خودمون _ مي رفتم ..ولم كن مردم منتظرن ..من بي گناهم همي ..منو رها كن (حافظا!!)
:‌از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار...خشش خششش.. از فاطي سينه سرخ به كالين كلاه دار.خخشش خش..باب جواب بده ..كار و زندگي دارم غذام رو گازه..خش خش
در اين لحظه گراپ الاعظم با قدمهايي بلند و استوار به سمت كالين و سيريشوس رهسپار مي شه كه در نتيجه ي اين عمل مافوق بشري در گوشه اي از اين جهان خاكي يك سونامي به وقوع مي پيونده و كلي آدم مي ميرن تا دليلي باشد بر خشانت لرد سابق گراپ بي سيم جادويي رو از درون جيب رداي كالين بيرون مي كشه كه البته ثمره اين عمل پاره شدن رداي كالين و تقسيم شدن آن به دو قسمت مساوي و همچنين زياد شدن كار بروبچ با صفاي اتاق فرمان مي شه!!
: بگو بگوشم ... كالين گرفتاره ..وقت نداره.. زود بگو ..خش خش
: خش خش خش ..سه ساعت پيش يك پيرمرد ريش دراز گريان كه يه كش دستش بود از محفل اومد بيرون..خش خش خش تمام..خش..
حضار
=== همين زمان همين مكان===
آلبوس در آستانه ي در سوار بر آذرخش به قصد زير كردن سيريش حركت مي كنه....
....
...
===============
* يك بوق...
** نام پرنده ايست (بر فكر بد لعنت)
*** كلاه وزارت منظور است!

6 از 10


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۱۰:۳۱:۲۱

عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
در اتاقی با دیوارهای صورتی ، تختی صورتی ، پتو روبالشی های صورتی و هزار کوفت دیگر صورتی که از در و دیوارش عروسک های دارا و سارا و البته عکس و پوستر آدم خزی به نام کالین چسبیده بود ( که زیر همش نوشته بود: مرد آسلام و وزیر وزارت سحر و جادو کالین بن الکریوی.) موجود غول پیکری به نام گراوپ خوابیده بود. گراوپ در خواب خوش و کالین را میدید که بهم دیگه ابراز محبت میکردند تا اینکه یکدفعه هری پیدا شد و کالین را با خود برد. در همین هنگام گراوپ هم از خشم فریاد کشید و کالن را صدا میزد اما کالین با صدایی که انگار از بیسیم شنیده می شد می گفت:
از ممد رود خونه به گراوپ صحرا ....صدام رو می شنوی؟....از ممد رود خونه به گراوپ صحرا ...
گراوپ در خواب با خود گفت از کی تا حالا اسم کالین ممده؟ نکنه اسم خصوصیش. دمش گرم اسم خصوصیش رو به من گفت. کلا از اینکه این مرد آسلام با ما حال می کنه حال می کنم ...
همون صدای بیسیمی اینبار فریاد زد: مردک غول پیکر منحرف بی شعور چقدر صدات کنم. مثلا رییس ما هستی. مرد آسلام را بردند. بردن چیزش ...
هان؟
گراوپ از جایش فورا بلند شد و در بیسیم فریاد زد:
کور بی خاصیت مگه تو مرده بودی که بردنش. کجا بردن؟
کور بی خاصیت از بیسیم جواب داد: هیچ جا یک فرد سیریوس نامی مرد آسلام و حاج خانمش رو گروگان گرفته...
گراوپ به توضیحات بیشتر گوش نداد و سریع به سمت دفتر کالین رفت. گروهی از جاسم ها و کور ممد ها و فاطی کماندو ها به حالتی کاملا گولاخ ( کپی رایت بای قفی جیگر طلا ) جلوی دفتر کالین ایستاده بودند و سیریوس با یک دست کالین رو و با دست دیگر هری رو که روم به دیوار عریان بود را داشت خفه میکرد و رو به جمعییت فریاد میزد:
بی ناموس ها. توی ستاد منکرات و این کارا. کالین خودم میکشمت. خودم چیزت می کنم. با پسر من؟ ....
گراوپ درست مانند مادری که به پسرش رسیده -البته در فیلم های هندی- رو به کالین که به این حالت در اومده بود نگاه کرد و اشک در چشم هاش حلقه زد و به سبک صدای دوبلور آمیتا باچان (کپی رایت بای همشهری جوان) رو به سیریوس گفت:
تو نمی تونی وزیر مردمی ما رو از مون بگیری. تو آدم بی شعور دل و جرأتش رو نداری. حالا تو ای کالین از دست اون بی وجدان خودت رو خلاص کن و بیا پیش من. بیا ...
ادامه بدید.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
-از ستاد کل قوای نیروهای مسلح آسلامیک ریپابلیک آو جادوگران به ممد جنگل! ... استتار کن تعقیبش کن تو یه کوچه بن بست خفتش کن... تمام.

...خششش ... خششش ... خششش!
هری به عقب برمیگرده ولی فقط یه کپه گیاه می بینه! دوباره راهشو ادامه می ده.
...خشششش...خششششش...خشششششش!
هری دوباره برمیگرده ولی چیزی جز یه کپه گیاه که یه خورده از برگاش ریخته رو زمین نمی بینه! دوباره راهشو ادامه می ده.
...خشششش....خشششششش....خششششششش!

هری به طرز کاملا انتحاری برمیگرده و ... : پخخخخ!
برگا می ریزن و رودولف در اون میان نمایان می شه! :‌
هری : که چی؟
رودولف : تو الان در چنگال منی!
هری : چه جالب! رودولف جان برو بذار باد بیاد!
رودولف : دقت نکردی! تو الان در چنگال منی!
هری : هه ... من ولدی رو کشتم ... می خوای یه پخ کنم بیفتی رو نوک ساعت بیگ بن؟!!
رودولف یه پخ می کنه و دنیا دور سر هری می چرخه و میفته کف زمین!

===

- من کجام؟ کی کجاس؟ اینجا کجاس؟ آلبوس کجاس؟ لباسام کجان؟!

از میان تاریکی ...
- چیک! چیک! چیــک چیــــک!!!
- نگیر ... دِ نگیر ... کور شدم ... عکس نگیر!!!
- همی من باید از این موقعیت استفاده کنم!!! خصوصا مدارکی بر علیه آن پیر خرفت جمع کنم!
- اِ خب پس بذار ژشت بگیرم ... فقط کالین موقع پخششون بعضی جاهاشو با فوتوشاپ و اینا استاد کنا ... خیلی ضایس!

=== همان زمان ... مکانی دیگر ===

آلبوس در زیر بارون راه میره و به کشی خیره شده که هری برا بستن ریشاش بهش داده بود... در بک گراند آهنگ "میشه مرلینو حس کرد، تو لحظه های ساده" پخش می شه!

هوشت!

=== همان زمان، مکانی دیگرتر! ===

سیریوس در حال عرق ریختن و کندن تونلی است به سمت زیرزمین مخفی ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو که توش کالین داره از هری عکس می گیره!

... و اینگونه داستان خیلی پرسرعت و جنایی و انتحاری ادامه پیدا می کنه ...


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۵:۳۸:۵۰
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۵:۴۰:۴۰

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همون لحظه سیریوس با تمام وجود سعی میکنه که به آلبوس محبت کنه!
آلبوس: چی کار داری میکنی ولم کن!
سیریوس: آها خوبه منم با تو همون کاری رو که با هری کردی بکنم؟
آلبوس: نه اون فرق داشت .. اون راضی بود خودش میخواست ...

همون لحظه در باز میشه و کریچ از لای در میپره تو ... (نکته کنکوری: حرفهای کریچ زیر لبی هست)
کریچ: پسر گستاخ خانمو ببین چطور داره به اون ریشوی طرفدار گندزاده ها ابراز محبت میکنه چه خوب شد بانوی من نیست که این صحنه رو ببینه .. اگر بانو این صحنه رو میدید به کریچر بیچاره چی میگفت؟

از گوشه جلسه صدای جیغ و قدم های شتابانی شنیده میشه .. هرمیون به سمت کریچ میامد ..
هرمیون: واییی خدا جونم کریچ چه خوش هیکل شدی .. برنزم که کردی ... پس بالاخره جن ها قبول کردن که حقوق بگیرن و با جادوگران زندگی برابری داشته باشن!
کریچ: دختره گند زاده کریچ رو بازخواست میکنه .. فکر میکنه کریچ نمیدونه که گند زادهه از مو قرمزه متنفره و میخواد خودشو به کریچ بچسبونه اما کریچ هرگز به یک گند زاده نگاه نکرد!

صدای تق و توقی بلند میشه و در کسری از ثانیه رون که خودشو در پوشش یک شنل مخفی کرده بود از زیر شنل بیرون میاد و در حالی که در نور خیره کننده ای احاطه شده در کنار هرمیون فرود میاد!
رون: روووهاهاها آها کریچ غافل گیر شدی نه؟
کریچ: کریچ از اول حدس زد مخ دوست گند زادهه داشت ایراد ... حالا معلوم شد کریچ درست فهمید!
رون

سیریوس که بالاخره دست از راز و نیاز با آلبوس برداشته:
سیریوس: کریچ برو آشپزخونه 1000 بار کلاغ پر برو بعد ظرفا رو بشور بعد خودتو به پایه میز گره بزن تا بیام تا تکلیفتو روشن کنم ...
کریچ: نخیر .. کریچ نرفت .. کریچ شورش کرد .. تو ارباب کریچ نبود! ارباب هست خیلی **** و همچینین **** کریچ به چشم خودش همه چیزو دید ... همتون بلاکید!

کریچر لبخند ملیحی میزنه و از تو پیرهن کثیفش یک دستگاه منوی مدیریت در میاره ...
بلافاصله جو متشنج میشه!
سیریوس: اون مدیر جن نما رو بگیرید تا تا بلاک نشدیم ..بگیریدش!
آلبوس: کریچ حق این بی ناموسو که به من پیرمرد رحم نکرد رو بذار کف دستش ... ببین با من چی کار کرد؟
همه به آلبوس که مانند بچه هیپوگریف آسیب دیده ای خودشو در گوشه ای جمع کرده بود نگاه میکنن.
کریچ: اول خودتو و اون کله زخمی رو بلاک میکنم که باعث رواج بی ناموسی شدید .. کووهاهاها!

در اون میان هری که تا به حال در گوشه ای از اتاق نشسته و برای امتحان تغییر شکل فرداش تست میزد از جو ارزشی ایجاد شده استفاده میکنه و چسب زخمی رو از جیبش در میاره و روی زخم صاعقه مانندش میزنه تا شناخته نشه و یواشکی از محفل خارج میشه!

کنار پنجره خونه همسایه:
از ممد جنگل به گراوپ صحرا .. یه نفر از محفل خارج شد!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۲:۴۹:۳۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۲:۵۹:۰۹



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
اعضاي ديگه: شايد بايد فرار کنيم
سيريوس:اي بي غيرت تا حالا که هري عشقت بود
دامبل:من هنوز هم عشق مي ورزم...اما تو پدر خونده اش هستي.
-------------------------------------------------
سیریوس: من پدر خونده اش هستم؟ باشه ولی روابط عاطفیت با هری چی میشه؟ هان؟ بی غیرت.
دامبل: خب می خوای چی کارش کنم. میگم می خوای هری رو هم ببریم.
اعضای دیگه: برای چی ببریمش؟ برامون خطر داره.
سیریوس:ای بی ناموس ها. هری واستون خطر داره یا شما واسه اون. عمرا اگه بذارم از جاتون تکون بخورید. همین جا می مونید. اصلا باید غرامت بدید. آره دامبل. می کشمت دادگاه منکرات چیزت کنند.
با این حرف های سیریوس بلبشویی به پا شد. همه اعضا ریختن سر هم و خلاصه شلوغ پلوغ بود.
اما دامبل خسته و تنها نشسته بود یک گوشه ای و فکر میکرد. مجبور بود عشقش رو تسلیم کنه. کالین نادخ مرد اسلام بود.
سیریوس و اعضا همچنان دعوا میکردند و تو سر و کول هم می زدند. صدای اونها مثل ناقوس کلیسا تو سر دامبل می پیچید.
سیریوس: همتون باید بیاد دادگاه. به پسرم بوووووووق ...
اعضا: برو بابا جمع کن. خودش راضی بوده ...
سیریوس: راضی بوده؟ نخیر. می خواید از دست قانون فرار کنی آره؟
اعضا: اگه زیادی حرف بزنی همون کاری رو که با هری کردن با تو هم میکنیم ها ...
سیریوس: تهدید میکنی ....
دامبل دیگه صدای اونها رو نشنید چشمهاش رو باز کرد و دید که رو هوا تو دستای سیریوس ....
ادامه بدید.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۴:۳۸:۵۰

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱:۱۹ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همه در جلسه نشسته بودند..و با نگراني به دامبل که شايعاتي در باره اش پخش شده بود خيره شده بودند...
سيريوس گفت:دامبل، با پسر خونده من اي نامرد!
دامبل:من تکذيب مي کنم...من پير بابا بودم...اين توطئه الياس بود که رفت به رولينگ گفت
سيريوس:من ازت تو دادگاه خانواده شکايت مي کنم!
دامبل:هري خودش راضي بود...
سيريوس:اي نامرد اعتراف کردي...خودم مي کشمت
در شکسته شد و يک لشکر جاسم و نور ممد به همرا گراپ به سالن ريخت...
همه متعجب به گراپ خيره شده بودند...
گراپ گفت:دامبل خيانت کرد...عشق کالين دزديد...کالين بود وزير...کالين خواست هري...کالين کرد جنگ...اين بود آعلام جنگ...ريش مرلين بر سرتا ن خراب...اگر هري را تا 3 روز ديگه تحويل نداد..به شلوارک مرلين...
کلا لشکر آسلام مي ره بيرون...
دامبل:هوي حالا چرا درو درست نمي کني!!!من خسارت مي خوام...من به ديوان ويزن آسلام گاموت شکايت ميکنم
گراپ:دامبل هر جا کهخواست رفت...کالين خواست هري...و گرنه جنگ
دامبل:جالا بايد چي کار کنيم؟
اعضاي ديگه: شايد بايد فرار کنيم
سيريوس:اي بي غيرت تا حالا که هري عشقت بود
دامبل:من هنوز هم عشق مي ورزم...اما تو پدر خونده اش هستي
سيريوس:....(ادامه دهيد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۹:۴۰ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
آنتونیون در اتاق رو می بنده و نفس راحتی می کشه.
- اینم از کدوها!

لوسیوس به طرز انتحاری ای بلند می شه سرپا می شه و می گه :
- هه ... آنتونی ... یه چیز مهم..
- خفه می شی یا خفت کنم؟
- بابا ناسلامتی من ایجنت!(Agent) محفلما! ... من تو راه دو نفرو دیدم ... ایگور و بلیز.
- گفتم خفه .. چی؟ ... کجا؟
- همون موقعی که یه چیزی خورد تو سرم بیهوش شدم! من مطمئنم اونا می خواستن بهمون حمله کنن ولی من با زیرکی اونا رو از سر راهمون برداشتم ولی نامردا یه چیزی زدن تو سرم بیهوش شدم!
- یکی اینو از برق بکشه!... توهم زدی!

ناگهان در باز می شه ... گوپس!

- می خورمتون ... قورتتون می دم ... لهتون می کنم!

---- لحظاتی بعد -----

آنتونی در حالی که دست لوسیوس رو گرفته با سرعت بسیار بسیار زیاد در حال فرار کردن از دست سیریوسه ... سیریوس یه طلسم بیهوشی به سمت لوسیوس که عقب بوده می فرسته. ولی می خوره به دیوار.
لوسیوس : ببین آنتونی ... اون فشارهای کاهنده و مساعد که می گفتم همینه ها! الان سیریوس عامل کاهنده است و تو عامل مساعدی و من در اثر مهارت زیادی که در برآیند گیری دارم پیش بینی می کنم که...
زارپ
آنتونی کله رو استاد می کنه!

آنتونی میاد از روی تن ادوارد که هنوز بیهوش بوده بپره ولی پاش به پای اون گیر می کنه و با مخ پهن ِ زمین می شه. ادوارد بر اثر اون ضربه از بیهوشی در میاد و سعی می کنه بلند شه.

سیریوس یه طلسم بیهوشی دیگه می فرسته.
لوسیوس از طلسم جاخالی می ده... ادوارد که تازه بلند شده بوده چشماشو می ماله و جلو رو نگاه می کنه و طلسم به وسط پیشونیش برخورد می کنه! فوقع ما وقع!
شالاپ(صدای افتادن ادوارد!)

لوسیوسم که بر اثر اون ضربه گیج می زده به حول قوه ی الهی خودش میفته زمین و قائله ختم به خیر می شه!!!

---- ساعتی بعد ----

لوسیوس و آنتونی پشت به پشت با طناب بسته شدن و سیریوس با چماق جلوشون وایستاده و آلبوسم در حال صحبت با سیریوسه.
- سیریوس جان بی خیال شو دیگه اونا که گفتن کار ایگور و بلیز بوده!
- دروغ می گن آلبی ... دروغ!
آلبوس بشکنی می زنه و کریچر ظاهر می شه!
- آنتونی و لوسیوس ... این کیتون می شه؟
و با انگشت به کریچر اشاره می کنه.
آنتونی و لوسی‌ : پسر خالمون!
آلبوس :‌بیا به کریچرم که گفتن پسرخاله! دیگه چی از جون اینا می خوای تو؟!؟!
سیریوس : یه کاسه ای زیر نیمکاسه است


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۳ ۹:۴۳:۲۲

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
_راستش رو بگو لوسی چند بار در سال پاهاتو میشوری؟
آنتونین که یه گیره لباس به دماغش زده بود این رو از لوسیوس پرسید و اون هم به حالت دو نقطه دی جواب داد:دوبار.
آنتونین اومد نفس راحتی بکشه ولی نتونست چون دماغش رو با گیره گرفته بود بنابراین گفت:خدا رو شکر.دوباره در سال؟
لوسی:نه الاغ!دوباره در عمرم.یکی وقتی دنیا میام.یکی وقتی از دنیا میرم.اردکم مگه؟!
آنتونین زد زیر گریه:بیا بریم زودتر کدوها رو بگیریم از شر تو خلاص بشم من!بیا گمشو برو جلو حداقل بوی نحست به دماغم نخوره...
لوسی:آنی یه چیزی...
آنی:ببند دهنت رو راتو برو.
لوسی:به جون آنی یه چیزی اونـ...
آنی با یک ضربه تو مایه های ضربه کله حمید به این جمشیدی( )میزنه به لوسی که اون هم با یک لبخند ملیح بیهوش میشه.آنی با شادی تمام از این که از شر یک نفر خلاص شده میره کدوها رو میگیره و برمیگرده بی خبر از بلیز و ایگور که پشت پرچینا به این شکل: نگاش میکردن...
چند لحظه بعد جلو در پادگان.مسئول کشیک ادوارد بونز:
_:جیییییییییییییییییییغ!کدوحلوایی های متحرک*.به پادگان حمله شده!هیییی...شپلخ...
ادوارد غش کرد و آنتونی رو مجبور کرد علاوه بر لوسیوس ادوارد رو هم بندازه رو دوشش و در حالی که به زمین و زمان فحش میداد رفت تا کدوها رو بده به آلبوس اینا.
چند لحظه بعد.آشپزخونه پادگان.سیریوس در کنار کدوحلوایی ها.
_هممم.من مطمئنم اینا یه چیزی ریختن تو کدوها.من هرچی میگم این آلبوس گوش نمیده...
یه ذره با دماغ سگیش بو میکشه و بعد با یک حالت پیروزمندانه دستش رو میکنه تو کدو و یه پودر سفید رو میاره بیرون.
سیریوس: یک حسابی از این دوتا پت و مت من برسم که به کریچر بگن پسرخاله!...
=====================================
*به دلیل کمبود جا و دست و پا آنتونی یه تعداد رو با چوبدستی بلند کرده چند تا رو سرشه و چند تا رو شونه و خلاصه هرجا گیر آورده یه کدو حلوایی گذاشته!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
آلبوس همچنان مصر بود كه به لوسيوس و آنتوني اطمينان كامل داره ولي سيريوس بر اخلاق سگي خودش مصر بود و مي گفت كه نه اينا مثل اسنيپ نيستن يا هستن( به دليل عدم افشاسازي از گفتن اينكه كدوم گزينه صحيح هست معذوريم !)
لوسي: آنتوني نمي دوني اينجا دستشويي هاش چقدر خوب و با كلاسه .. دستشويي خونه ي ريدل اصلا خوب نبود ..آخه لرد مزاجش به خاطر لواشكي كه خورده بود به هم ريخته بود
آنتوني: يعني تو به خاطر مرلينگاه اومدي محفل؟
لوسي : مي دوني اين هم هست البته يك سري عوامل ديگه هم در اين امر تاثير داشته يك سري عوامل بازدارنده يا كاهند و يك سري عوامل مساعد كه اگه ما بخوايم برآيند اين عوامل رو بگيريم بايد از روش متوازي الاضلاع استفاده كنيم (و..)
آنتوني

***

در حالي كه لوسي و آنتوني مشغول صحبت هاي گرم و دلچسبي بودند. بلك داشته عقده هاي كودكي اش رو روي سرخوشان محفل خالي مي كرده و آلبوس هم رهبري گروه زحمت كشان را بر عهده گرفته بوده و مشغول آويزون كردن زلم زيمبو و اينا بوده و روحيه ي مادر شكوهي اش رو به نمايش مي گذاشته در همين لحظه كه البوس خيلي استرس داشته و در حال مديريت بوده براي بار صدم لارتن بندري زنان از مقابلش رد مي شه و باعث مي شه كه جيغ آلبوس بره هوا:
- خيره..مگر سرخوش شده اي ؟....رو اعصاب من چرا پا مي ذاري؟ ...پاشيد بريد اون كدوها رو از هگريد بگيريد..هالوين بي كدو مثل ..مثل هيچي بي خيال زود دو نفر داوطلب بيان جلو برن كدوها رو بيارن!

در اين لحظه لوسي كه داشت تئوري مرلينگاه شناسي اش رو براي آنتوني بيان مي كرد ضربه اي از طرف آنتوني دريافت مي كنه تا به طور عملي بتواند برآيند نيروهاي بازدارنده و افزاينده رو محاسبه كنه. ار همين رو با سرعتي كه تخمين آن كمي مشكل است به آغوش باز آلبوس دامبلدور مي پيوندد. از طرفي ديگر بلكي هم براي اينكه جنس جور بشود و عريضه خالي نباشد و عقده هاي كودكي خودش را خالي كند نيرويي معادل زياد نيوتن به آنتوني وارد مي كند تا او هم به با يك خط سير سهمي مانند به آغوش مادر شكوه..ببخشيد ..به آغوش آلبوس دامبلدور بيوفتد.
و به اين ترتيب دو كانديداي منتخب مردي و شايسته براي آوردن كدوها انتخاب شدند

خونه ي ريدلي!

ايگور كه به شدت مسرور بود و از نبوغ خودش در حيرت بود باخوشحالی گفت :
بله ارباب جونم . نقشه ای که من خودم به تنهایی کشیدم از این قراره که چطوره با به پادگان حمله ور بشيم مخفيانه و توي غذا ها و شربت هايي كه محفلي ها براي هالووين آماده كردن سم بريزيم و برگرديم بيايم اينجا بندري بزنيم؟
بليز: آره ارباب ببين نقشه ي ايگور خيلي خوبه من يك كم گرد سمي دارم كه خيلي خوبه..كلاسم داره تازه..بهش باد بخوره پخش مي شه!
درخشش آتش شومينه بر روي كله ي كچل ولدي به چشم مي خورد اما اين اصلا عجيب نبود چون لرد كچله() ولي چيزي كه عجيب بود اين بود كه درخشش كله ي لرد به سمت پايين سرازير شد و رفته رفته به به چشم لرد افتاد.
- آخ چشمم
چشمان لرد با حالتي خبيثانه درخشيد كه خبر از يك نقشه ي شوم مي داد. لرد رو به ايگور كرد و گفت:
- ايده ي خوبي بود ..ولي نقشه اصلا خوب نبود..من نقشه ي ديگه اي دارم...كدوها...موهاهاهاهاا
--------------
اولا: آبر جان خوب بود مشكي نداشت..شوژه ي من ادامه ي زيادي داشت ولي آلبوس و سيريوس گفتن كه تا همينجا(قسمتي كه توي پست اول نوشته بودم) بنويس و بقيه رو به عهده يبقيه بذار (بين خودمون بمونه..آلبوس نخون اين يه تيكه رو يه كمشو من اينجا نوشتم حالا به عهده ي نفر بعد كه بفهمه من چه ايده اي داشتم ...
دوما: من ادي نيستم و اديبم ..اشتباه هم نكنيد الف فتحه نداره اِديب هست يعني اِدي + ب !
من يه توضيح از پست قبل بدهكارم*: لحن مادر شكوه اينا توي چارخونه!


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۱۲:۳۸:۵۹

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.