هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۲ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
بلاهمانطور در افکار خود غرق بود که ناگهان با صدای سیبل سراسیمه از افکار سی سال آینده خود بیرون آمد.


سیبل: بلا... بلا... داری به چی فکر میکنی؟ سی سال دیگه یعنی چی؟ بیا بیا یه فکری کردم میتونیم تخمهای نجینی رو یه ذره بتراشیم اینطوری یه سری خرده تخمداریم که میتونی برای معجون رکبت استفاده کنی


بلا ناگهان از جا پرید و به سرعت به سمت اتاق نجینی حرکت کرد...


بلاتریکس: بدو سیبل باید سریع اینکار رو بکنیم من باید برای یه مدت هم شده شبیه یکی از آن تخمها بشم.


بلا به طرف اتاق نجینی در حال حرکت بود که ناگهان سیبل دست او را کشید و او از حرکت بازایستاد.


سیبل: دختر تو فکر نکردی آن اتاق چقدر تحت حفاظته؟ فکر نکردی اگر وقتی داریم خرده تخم جمع میکنیم یکی از تخمها بشکنه دیگه هیچ بچه ماری متولد نمیشه و اگر ارباب بفهمه کارمون تمومه!
بلا: پس باید یه نقشه دقیق بکشیم!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۳۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین

فردا صبح،مقر اخبار ساحره ها- در بعضی مواقع،غیبت-:

- تا صبح نخوابیده،یکسره داره به تخم ها نگاه میکنه و قربون صدقشون میره.
- ارباب داره پدر بزرگ میشه.چه رمانتیک.
- وای،خیلی جالبه.دیشب یواشکی به ایوان سر زدم،بیچاره اصلا جاش راحت نبود. بلا،تو چته؟
بلا هق هق کنان گفت:
- دست رو دلم نگذار خواهر- چه رمانتیک..این مثلا بلاست که صحبت میکنه؟-ارباب با دیدن آن تخم ها دیگر به من

توجهی نمیکند. ای کاش میشد مار بودم و براش تخم میذاشتم.
فلور توی دلش به بلا میخنده و با نیش باز میگه:
- اگه تو مار بودی،نجینی عمرا ازت خوشش نمی اومد.تازه،نجینی دختره،انتظار داشتی با تو وصلت کنه،آره؟
نجینی از ایوان خوشش اومد،نه تو...هه هه.تازه اگه تو جای نجینی بودی،ارباب مینداختت سطل آشغال.مگه ارباب اینقدر بد سلیقه ست که
تو رو به فرزندی قبول کنه.تازشم،همین الانم ارباب از دستت به تنگ اومده.بلا،بلا،چرا دردم نمیاد،چوبدستیت کو؟چرا کروشیوم نمیکنی؟بلا،چته تو آخه؟
بلا غرق در فکر میگه:
-هیچی.هیچی.باید شبیه یکی ا اون تخما بشم.آره...معجون مرکب دارین؟
سیبل میگه:
- آخه توی احمق،چی تخمو میخوایی تو معجونت بریزی؟ها؟
- راست میگی ها...
تو ذهنش:نه بابا سیبل،تو رو چه به این حرفای عاقلانه...
بلا پا میشه و میره...

سی سال بعد:

بلا بعد از سی سال دوباره به جمع مرگخواران ملحق میشه.
همه با دیدن کسی که فکر میکردن مرده- همون بلا-دهنوش اینطوری از تعجب باز میمونه.
- بلا با عصای در دستش سلام میکنه و به ساحره ها میگه که جانورنما شده و می تواند به تخم تبدیل شود...
ساحره های دیگر با تعجب به بلا نگاه مینن و میگن:
-اون تخما شکستن و مار توشون بیرون اومد،حالا میخوایی چی کار کنی؟
و به زحمت سی ساله بلا که به هدر رفته بود پوزخند میزنن...
- مهم نیست.بگین نجینی باز تخم گذاشته.
- آخه احمق،نجینی 7 سال پیش تو یه درگیری شهید شد.مگه نمیدونستی؟
بلا با دهان باز به گوینده این جمله،آستوریا نگاه میکنه...
...



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
لرد سیاه همچنان با دهان نیمه باز به دو تخم داخل کالسکه خیره شده بود که صدای جیغ بلاتریکس به هوا برخواست:
-برین پی کارتون ببینم! ارباب میخوان از نخستین احساسات پدر بزرگ شدن لذت ببرن!

لرد با شنیدن فریاد بلاتریکس کمی تکان خورد.
-بلاتریکس یه کروشیو فرو کن تو حلق خودت بعدشم از جلو چشمم ناپدید شو.

بلاتریکس که با حسادت به تخم هایی که لرد سیاه بخاطرشان با او اینچنین صحبت کرده بود، چشم غره میرفت، چوبدستیش را در حلقش فرو کرد و کروشیویی میل کرد و سپس به حالت به اتاق خوابش بازگشت و تا دوساعت بعد فقط صدای شکستن ظرف و ظروف از اتاق خوابش به گوش می رسید؛ لرد سیاه که کم کم روبه کلافه شدن می رفت، روبه آگوستوس گفت:
-بیا برو یه آبنباتی چیزی بذار کف دستش بلکه ساکت شه.

آگوستوس با نگرانی به اتاق بلاتریکس نگاهی انداخت اما اطاعت کرد و لرد سیاه را در حالی که قربان صدقه ی تخم های روی پایش میرفت، تنها گذاشت و سه دقیقه ی بعد با سر و صورت خونی نزد لرد بازگشت:
-ارباب شرمنده اما تاثیری نداشت.

لرد بدون کوچکترین واکنشی گفت:
-برین خوابگاه ایوان رو برای نوه هام آماده کنین. اون منوی مدیریتشم بذارین یه گوشه که نوه هام نبیننش، بدآموزی داره. یه تخت گرم و نرمم برای نجینی همون گوشه کنارای اتاق ارباب بذارین؛ ایوانم امشب رو میتونه توی آزمایشگاهش بخوابه.
ملت:
ایوان:
لرد:



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
یک ماه بعد

لرد سیاه که با عینک آفتابی تو اتاقش نشسته بود ، گفت : لودو آب میوه ی من کو؟

لودو که عرق ریزان در حال درست کردن صد و نود و پنجمین لیوان آب میوه بود گفت : الآن ، ارباب. توی این لیوانتون ، شاه توت ، اشک ققنوس ، توت فرنگی ، پرتقال ، معجون جوانی و ... اس .

و آب میورو در دست لرد گذاشت . لرد لیوان آب میورو سر کشید و گفت : لودو میدونی ، به نظرم ماه عسل به دخترم خیلی ساخته .

ناگهان صدای جیغی بلند شد و حرف لردو قطع کرد .

جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

لرد با عصبانیت فریاد زد : لودو برو ببین کی جیغ زده و زوود پیش من بیارش .

لودو دستگیره ی در را گرفت اما ناگهان به عقب پرت شد و ساحره های مرگخوار جیغ و داد کنان وارد شدند .

لرد کروشیویی زد که موجب سکوت شد و پرسید : چه خبره ؟

فلور با شوق و ذوق گفت : ارباب تبریک می گم ، ای سیاه ترین جهان دخترتون تخم گذاشته ، مبارک باشه پدر بزرگ شدین .

سپس نجینی و ایوان همراه با کالسکه ای وارد شدند ، اما لرد بی توجه به نجینی با دهانی نیمه باز به دو تخم براق تو کالسکه خیره مانده بود .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
درباز میشه و سیبل تریلانی در حالیکه گوی بلورینش رو در آغوش گرفته، نچ نچ کنان وارد میشه.
-وصلتی بسیار نامیمون و بدیمن...فلاکت.بیماری.بدبختی.فقر.

لرد سیاه با عصبانیت به مرگخواراش اشاره میکنه.
-یکی اینو ساکت کنه.
بلاتریکس که همیشه به موهای زیبای سیبل حسادت میکرده با خوشحالی از جا بلند میشه و کله قندی رو که در دست داشت تو سر سیبل میکوبه.
-اگه تبریک گفتنت تموم شد بگیر بشین.هنوز نجینی جواب نداده.
اشک تو چشای سیبل جمع میشه.ولی کسی نمیدونه که دلیلش ضربه کله قند بوده یا سیبل با دیدن نجینی تو لباس عروسی اینقدر احساساتی شده.سیبل روی صندلی نزدیک لرد میشینه و ادامه میده:
-ارباب فلاکت!نذارین این وصلت سر بگیره.هممون بدبخت میشیم.ابرهای بدیمنی بالای خانه ریدل میبینم.ارباب، جلوی این فاجعه رو بگیرین.
همه میزنن زیر خنده.لرد لبخند تمسخر آمیزی میزنه.
-سیبل؟باز تو حوصلت سر رفت، پیشگویی کردی؟چرت و پرت نگو.بذار از مراسم لذت ببریم.ببین لباس سفید چقدر به دخترم میاد.
سیبل با ترس و لرز به نجینی نگاه میکنه.با جواب مثبت نجینی صدای سوت و جیغ مرگخوارا فضای اتاق رو پر میکنه.ایوان و نجینی دفترو امضا میکنن ولی سیبل همچنان اصرار داره که این آغاز بدبختیهاست!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۵۰ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-چیه چرا منو این طوری نیگاه میکنین؟
بلا و وزیر به هم دیگه نگاهی میکنن
و در همین حین ایوان بیچاره سعی میکنه فرار کنه
بلا میره جلو
ایوانم که...
نجینی از حالت خلسه در میاد و با فش فش تهدید آمیزی بلا رو کنار میزنه.
-بذار با همسر جدیدش راحت باشه.
-باشه.خدا رو شکر.در ریم.بدو
بلا و وزیر هم جیم شدند و نجینی با ایوان تنها ماند...
خانه ریدل:
تمام ملت مرگخوار با دیدن ورود ناگهانی بلا و وزیر مات و مبهوت ماندند.
-از نجینی عزیزم بگو.
-سرورم...
-آه.لرد کبیر...
-ارباب اربابان
-اه...خفه شین دیگه...برین سر اصل مطلب.
-آه...نجینی...آه...ارباب اربابان...
مارتان رفت به خانه بخت!!!
ولدی که اشک شوق میریخت گفت:
آه...باور نمی کنم...نجینی عزیزم...بلاخره همسر دلخواهش را پیدا کرده
حالا این داماد خوشبخت من کیست؟
-ایوان روزیه
لرد:
ملت مرگخوار:
.
.
.
.
.
.
.
.
در این میان نجینی هم با همسرش اوقات خوشی را میگذراند.
نجینی:
ایوان روزیه با نگاهی خالصانه به نجینی عشق واقعیش،دختر رویاهایش و دلیل تپش قلبش را دریافت...
آری...
عاشق و معشوق به هم رسیدند...
خانه ریدل ها:
-گلا رو آوردی؟
-گفتی کرواتش قرمز باشه؟
-کارت تبریکا رو درست کردی؟
مرگخوارا در حال آماده کردن مراسم عروسی بودند که کالسکه ای نجینی و ایوان را آورد.
بعد از 47 دقیقه و 36 ثانیه:
-در این میان ما جمع شدیم تا پیوند ابدی این زوج جوان را جشن بگیریم
لرد ادامه داد:
-آقای ایوان روزیه.آیا شما برای نجینی همسری مهربان و دلسوز خواهی بود؟
-آری...
-دوشیزه نجینی آیا شما...
ناگهان در به صدا در آمد...



ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳۱ ۱۶:۴۴:۵۹

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
وزیر بیل کوچکی در دست گرفت و شروع به کندن زمین کرد.کم کم سرو کله کرمها پیدا شد.

-نجینی؟عزیزم؟این خوشگل نیست؟
-
-این چطور؟سبزه..کلی هم چشم داره!
-
-این چی؟شبیه کاکتوسه!کسی نمیتونه به همسرت نزدیک بشه!
-

نجینی با عصبانیت دمش را روی زمین کوبید.بلا با وحشت عقب رفت.
-چرا عصبانیش میکنی؟فکر کنم منظورش اینه که زمینو بیشتر بکن...برای چی بیل میزنی؟از چوب دستیت استفاده کن!:vay:

به دنبال ضربه دم نجینی حساب کار دست وزیر آمد و شروع به کندن کرد.کند و کند و کند!
-نجینی، عزیز دل ارباب!شونصدمتر کندما...اینجا کرم پیدا نمیشه.داریم به هسته زمین میرسیم!اونجا گرمت میشه ها!

نجینی به جلو خزید و نگاهی به انتهای تونل کنده شده توسط وزیر انداخت.در آخر تونل نقطه روشنی به چشم میخورد.با اشاره نجینی، وزیر و بلا با خوشحالی به کندن ادامه دادند.چند دقیقه بعد سوراخ بزرگی در انتهای تونل باز شد.

-شماها اینجا چیکار میکنین دقیقا؟

دومرگخوار و نجینی با تعجب به اسکلت رداپوشیده ای که در مقابلشان ایستاده بود نگاه کردند.چشمان نجینی برق خاصی زد...
ایوان روزیه با عصبانیت سوراخ بزرگی را که در دیوار اتاقش ایجاد شده بود ترمیم کرد.
-شماها مگه نرفته بودین استرالیا؟چطور سر از اینجا در آوردین؟

وزیر گرد و خاک روی ردایش را تکاند.
-نمیدونم...مهم نیست.الان ارباب کله مو میکنه.بدون اینکه برای نجینی همسری پیدا کنم برگشتم!:worry:

بلاتریکس با "هیسسسس" بلندی وزیر را ساکت کرد.هر سه نفر به نجینی نگاه کردند.نجینی با نگاهی عاشقانه به ایوان روزیه خیره شده بود.وزیر نفس راحتی کشید.
-شایدم کله مو نکنه...نجینی؟ از این خوشت اومده؟همینو برات بپیچم ببری؟!










پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۵۲ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا و وزیر نجینی رو با احتیاط و احترام روی زمین میذارن و بعد خودشون رو تالاپی پخش زمین میکنن! وزیر که با دست مشغول باد زدن خودشه و از گرما و سنگینی نجینی به رنگ گوجه ای در اومده میگه: هن...هن...اینجا...دیگه باید یه چیزی...پیدا بشه که نجینی...خوشش بیاد...هن!

بلا نگاهی به نجینی میندازه و آرزو میکنه نجینی هرچه سریع تر کرم ایده آلش رو پیدا کنه تا بتونن از این خراب شده برن و زودتر به پیش لرد برگردن.
نجینی با بی میلی نگاهی به زمین انداخت، کمی این طرف و آن طرف خزید، فش فش مختصری کرد که بعد به طرف وزیر و بلا آمد و کنار درختی چنبره زد.

وزیر: این چرا اینطوری کرد؟ دختر جان بیا برو اونجا رو بگرد، اومدی ور دل من چنبره زدی که چی؟!
نجینی بی آنکه واکنشی به حرف های وزیر نشان بده سرش رو روی زمین گذاشت و آرام فش فشی کرد.
بلا نگاهی به درخت کرد و گفت: از قدیم گفتن اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده، بدان عاشق شده است و گریه کرده!!

وزیر با خوشحالی از جا پرید و گفت: جدی؟ جدی؟ عاشق کدومشون شده؟ بگو همین الان بیارمش.
بلا: من کی گفتم نجینی عاشق یکی از کرم های اینجا شده؟ ضرب المثل بود چیزی که گفتم! اتفاقا الان نجینی دپرس شده. نمیبینی هیچ تحرکی نمیکنه؟ در حالت عادی باید نصف این جنگل رو میبلعید!

وزیر نگاهی به کف زمین انداخت و گفت: خب ببین آخه الان که کرم ها داخل زمینن. نجینی نتونسته پیداشون کنه، شاید برای همین دپرس شده. بذار همین الان خودم چندتا چاق و چله شون رو در میارم، ببینم نجینی کدوم رو میپسنده، همون رو براش کادو کنم!
وزیر این رو میگه و آستین هاش رو بالا میزنه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
وزیر و بلا به سختی نجینی را از پل ها بالا می آوردند و حتی در این راه چند بار به شدت زمین خوردند.

بعد از اینکه بالاخره از ساختمان کثیف بیرون میروند بلا و وزیر به همراه نجینی که دونفری او را کول کرده بودند!!! راهی جنگل شدند تا بتوانند یک کرم مثل همون کرم کشته شده برای نجینی پیدا کنند.

خانه ی ریدل:

لرد حس میکرد اتفاق بدی در شرف وقوع است اما نمیتوانست این حس را توضیح دهد.

لرد در خانه قدم میزد و هرچند دقیقه یک نفر را کروشیو میکرد و هر دو
ساعت یک بار یک نفر را میکشت.

در جنگل های استرالیا:

وزیر و بلا از بین درختان و انواع جانوران وحشی!!! به سختی راه باز میکردند تا به جایی که کرم هم در آن پیدا شود برسند.

ناگهان بلا گفت: ببینم مگه اینجا جنگل مار ها نیست؟؟

وزیر : خوب مگه چیه؟؟

بلا: خوب آخه مرد حسابی توی جایی که مار هست قطعا کرم هم پیدا میشه.

وزیر: اااا... راست میگی چجوری به فکر خودم نرسید

بلا: تو کی فکر کردی که بار اولت باشه؟

وزیر

بلا و وزیر به سختی از بین درختان و انواع مار ها که خیلی راحت روی زمین میخزیدند به سختی راه باز میکردند تا اینکه بالاخره به محوطه ی بی درختی رسیدند که بر زمین تداد زیادی سوراخ باریک وجود داشت...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۲۴:۰۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۲۵:۴۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.


تلاش، کوشش و فعالیت برای داشتن وزارتی بهتر


چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود
شاه بلوط پر حرف باشد،قیس بد گویی کند / چوب ون لجبازی و فندق شکایت ها کند

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین موضوع نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
در استرالیا نجینی توسط یک مارفروش دزدیده میشه.
وزیر دیگر و بلاتریکس(که از ماجرا با خبر شده) به سختی مار فروش رو پیدا میکنن و به بهانه خریدن زهر مار وارد مخفیگاهش میشن. اما وقتی میخوان نجینی رو ملاقات کنن، متوجه ناپدید شدن اون میشن. تمام افراد حاضر در اتاق توسط بلا بیهوش میشن و بلا و وزیر در به در دنبال نجینی در بین هزاران در موجود تو اون خونه میگردن.
بالاخره وزیر به اتاق مراقبت میرسه و از اونجا دنبال نجینی میگرده. در همین حین که وزیر داره مانیتورارو نگاه میکنه و بلا به دنبال نجینی به طبقه ی دوتا زیر زمین رفته، هیولایی ظاهر میشه و یکی از دوربینارو میپکونه. وزیر که دیده هیولا دنبال بلاس و بلا هم دنبال نجینی میگرده، سریع به دنبال بلا حرکت میکنه و بلا رو درحالیکه هیولا پشت سرشه پیدا میکنه. بلا با دیدن هیولا بیهوش میشه!

-----------------------------------------------

ادامه پست:

وزیر همینطور هاج و واج مونده چی کار کنه. در نهایت تصمیم میگیره چوبدستیشو روشن کنه تا ببینه اصن با چی سر و کار داره و زیرلب زمزمه میکنه:

- لوموس!

وزیر چشماشو تیز میکنه و با دیدن نجینی خوش حال میشه و میگه: ای ناقلا! پ تو اینجا بودی؟ چرا این ریختی شده پ؟ این چیه رو سرت؟

وزیر وسیله هایی که به نجینی چسبیده و باعث هیولا شکل شدنش شده رو با احتیاط از روش برمیداره و تذکر کنان میگه:

- نجینی! لرد دنبالت میگرده! اون منتظرته، دیگه فرار نکن که دل نداشته ی ارباب برات کباب میشه!

وزیر با ترس اینارو بیان میکنه و به سمت بلا میره و اونو به هوش میاره. بلا که شوکه شده به اطراف نگاه میکنه و با دیدن وزیر یقه شو میگیره و میچسبونتش به دیوارو میپرسه:

- چه خبر شده؟

وزیر سعی میکنه دستای بلارو از خودش جدا کنه و میگه: عزیزم یه سوال پرسیدن که نیاز به این همه حرکات اضافی نداره. هیچی نشده فقط نجینی پیدا شده!

بلا به سرعت برمیگرده و با دیدن نجینی کاملا به حالت عادی برمیگرده و میگه: آخیش خیالم راحت شد!

وزیر بلافاصله میگه: چی چیو راحت شدیم؟ هنوز باید یه همسر مناسب برا نجینی پیدا کنیم. :vay:

بلا که اصلا حواسش به این نبود، با درماندگی یه جا ولو میشه و میگه: حالا نمیشه بیخیالش شیم؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.