حالا دیگه کار به جایی رسیده که منو تبدیل به موش می کنین ای روزگار! من می خواستم که داستان خوب پیش بره اما انگار شما ها مایل به دو به هم زنی هستین
یه موش و گربه ای نشونتون بدم که اون سرش نا پیدا باشه
________________________________________________
توی خونه ی دامبل و...
ملت پیکر بی جان اون سه انسان بزرگ ومظلوم را به سه تخت که درست در وسط اتاق پذیرایی دامبل و... قرار دارد منتقل می کنن و ملت رو به دامبل می کنن و می گن
ملت:داشی این دست مزد ما چی می شه ؟یه ذره مایه تیله رد کن بیاد تا ما هم بریم خوش باشیم
دامبل:اوه بله مایه!اوه بله دست مزد
انیتا گوگوری بابایی بیا اینا مایه می خوان خودت هر چه قدر می خوای بهشون بده
انیتا:
چشم
و با سرعت می ره چماقشو بر میداره و میاد
انیتا در حالی که چماقشو تو هوا تاب می داد پرسید خوب کی میخواد دستمزد بگیره بیاد پیش من
ملت:
انیتا:خوب بود بابایی
دامبل:عالی بود کو چولوی بابا!!!!!!!
و آما در ان طرف دیوار خونه ی دامبل اینا فرد در حال یافت یه سوراخ بود تا از اونجا بره داخل و همه چی رو بهم بزنه چون می دونست که ارتیکوس و مینروا از موش می ترسند
و بالاخره فرد یه سوراخ موشی پیدا کرد و از اونجا خودشو تپوند تو ی اتاق مینروا از شانس خوب فرد مینروا تو اتاق بود و داشت به نظافت اتاق می پرداخت
فرد:
مینروا:
از اون طرف ارتی بدو بدو میاد مووا مووا چی شده
ارتی:
فرد:
و فرد با سرعت به طرف ارتی حرکت می کنه و از شلوار ارتی می ره تو بدنش و ارتی رو دیوونه می کنه
ارتی:
فرد که در حال گاز گرفتن بود ناگهان صدای انی و سدی رو می شنوه که رفتن پیشه مینروا و دارن بهش اب قند می دن
انی:مامامی چی شده
میتروا:مو مو مو مو
انی:مو هات چی شدن
مینروا:مو مو مو مو مو مو مو شششششششش
انی:فرد
مینروا
انی:کجاست ؟
مینروا با دستان لرزانش بدن ارتی کوس را نشان داد
انی:سدی اون چماقمو بده
سدی:باشه !بفرمائید
انی:با چوب می افته به جون بدن ارتی اما دیر شده بود چون فرد از شلوار ارتی در اومده بود رفته بود تو شلوار سدریک
سدریک:اوووووخ گاز نگیر بابا غلط کردیم ادمت می کنیم اوووخ انی مردم از درد ...
انی:اومدم وا مگه فرد تو شلوار ارتی نیست
سدریک:انی نه تو شلوار منه اووووووخ
انی:اومدم بگیر فرد و با چماقش به جای اینکه فرد رو بزنه زد تو ملاج سدی
سدریک:مرسی
و روی زمین ولو شد
وحالا فرد تو شلوار دامبل بود
دامبل که عین رقصای عرب شده بود داشت انی رو صدا می کرد
دامبل:یا حبیبی یه حبیبی یا انیتا ایتها الانیتا
انی:نه!
و با یک ضربه ی چماق دامبل رو از کار انداخت
انیتا که دیونه شده بود فکر کرد فرد رو به حالت اولش در بیاره تا اوضاع از این بد تر نشده
انی:
فرد:
انی:خیلی خوب فرد من تسلیم شدم بیا به حالت اولت در بیارم
فرد:
انی:اجیییییییییی مججججججججججججییییی لااااااا ترررجججججیییی
بنگ بونگ بینگ
فرد:وای مرسی انیتا مرسی خوب حالتونو گرفتماااااااااا
انی:فرد من فشارم اومده پایین تو شکلات موکلات نداری بدی ما بخوریم
فرد:چرا دارم خوبشم دارم
بیا از این یه دونه بخور الان خوب می شی و
و یه دونه از اون حبهای حالت تهوع بهش داد
فرد:
انیتا:
فرد:
و با سرعت اون سه تن لش رو از خونه برد بیرون و زود غیب شد
توی خونه ی دامبل
سدریک و دامبل به هوش اومده بودن اما انیتا هنوز...
سدریک:انی خوبی
آما دامبل:به انتا داشت چپ چپ نیگا می کرد
-----------------------------------------------------
این داستان ادامه دارد
هاااااااااااااااا دیگه منو موش نکنین
هاااااااااااااااا خودتونو نکشین من دختر بیدم با من مثل خانومها رفتار کنین و الا تیکه بزرگتون ................