هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#80

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نقل قول:
توضيح ناظر:با توجه به اينكه پست پيتر پتي گرو هيچ ربطي به پست قبلي نداشته و سوژه را كاملا از بين برده و پست هرميون هم ادامه همون پست بي ربطه اين دو پست ناديده گرفته ميشه.لطفا نفر بعدي از پست لرد ولدمورت ادامه بده..

بزد عزيز اگه به چند تا پست قبل تر توجه مي كردي متوجه مي شدي كه اين دقيقا ادامه قبليا است.(پست گابريل دلاكور) كه من مي خواستم از اون شروع كنم و بعد ربطش بدم به پست تو.اين هرميون بود كه خراب كرد سوژه رو.وگرنه داشت به روال خودش مي رفت.به هر حال من ادامه پست هدويگ رو مي رم
=================
دو سه روزي مي گذشت و به جاي اين كه محفلي ها با شرم و حيا تو كشتي لم داده بودن و مرگ خوارا مجبور بودن براشون غذا و خوراكي بيارن.
ايگور با حالت لردي ببين چي مي گم خيلي پر رو شدنا.انگار نه انگار كه نجاتشون داديم
لرد با خوشحالي گفت:بذار چند روز ديگه بگذره تا چاق و چله بشن بعد باهاشون مي جنگيم.اين طوري گوشتشون خوشمزه تر مي شه.به اين سارا خيلي برسين...
ايگور:از كي تا حالا تو گوشت آدم مي خوري؟
لرد:از وقتي ايرانسل...
ولي نتونست ادامه بده.چون در همون موقع سارا داد زد:آهاي ايگي!ساندويچ مي خوام...
ايگور كه عصباني شده بود كه يه محفلي بي اصل و نصب اومده بود اونو اون طور صدا كرده بود خشمشو با كشيدن موي خودش خالي كرد.
لرد:ايگور نكن موي خودتو.مثل من كچل مي شيا...!
ايگور گفت:تو نمي خواد نگران من باشي...

لرد گفت:هر جور ميلته! فعلا برو ساندويچ سارا جن رو آماده كن.
قبل از اين كه ايگور بره لرد داد زد : سارا كم و كسري نداري؟
سارا: ممنون جيگر طلا
و در همون موقع لرد يه پس كله اي زد تو سر ايگور
ايگور:چرا مي زني...
لرد:ياد بگير يه خورده... ببين دشمن آدم چطور با آدم رفتار مي كنه.آدم كيف مي كه.ياراي ما رو هم ببين...راست مي گن من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هر چه كرد اين بوقيان كرد
حالا كه خيلي ناراحتي همين فردا لت و پارشون مي كنيم.فقط خيلي خوب بهشون برس امروز رو. يه جلسه هم داريم الان بيا تو كابين...


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#79

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
سرو صداي محفلي ها خيلي زود توجه مرگخواران و لردسياه را به خود جلب كرد....

سارا در حالي كه سعي ميكرد هم زمان هم شنا كند و هم سيريوس را كه نزديك بود غرق شود نجات دهد و هم براي مرگخواران دست تكان بدهد به بقيه ي محفلي ها گفت: ما بايد توجه اونا رو به خودمون جلب كنيم. بايد...
در كشتي مرگخواران:
_قربان! قربان! ميبينيد كه دارن براي ما دست تكان ميدن؟!
لرد سياه با بي ميلي گفت:پرچم سفيد دستشون نيست؟
مرگخوار نگاهي به سارا و بقيه ي محفلي ها انداخت و گفت: نه!ولي آخه اونا دارن غرق ميشن. ما بايد نجاتشون بديم.
لرد به فكر فرو رفت.
بعد از مدتي لرد گفت: به خاطر قلب مهربونم و علاقه ي شديدي كه به اين بازي دارم و نمي خوام رقيبام همين طوري الكي بميرن....باشه. قبول ميكنم.
مرگخوار با خوشحالي براي سارا اينها علامت داد كه بيايند.
در همين هنگام:
_ بومب...!
مرگخوار: قربان! واسه ي چي ميزنيد؟
لرد سياه: آخه ابله! اونا دارن از ما مي خوان بيايم كمكشون. اگه مي تونستند كه خودشون مي آمدند.
مرگخوار به فكر فرو رفت: راست ميگيدا!
لرد به مرگخوار گفت: برو شنا كنان اونا رو به اين كشتي بيار.
مرگخوار با ترس و لرز گفت:آخه...آخه...من از آب مي ترسم!
لرد سياه: ترس نداره.كوچولو موچولو.
مرگخوار به طرف دريا شيرجه رفت و شنا كنان به طرف سارا آمد.
سارا اينها با خوشحالي جيغ زدند.

چند دقيقه بعد:

مرگخوار تمام محفلي ها رو يكي يكي كول كرده و به كشتي رسونده بود.
سارا به لرد كه جلوي مرگخوار ايستاده بود و سعي ميكرد او را به هوش بياورد گفت: ممنون لرد سياه! از همه چيز ممنون! اما ما هنوز هم با هم دشمنيم. اين طور نيست؟
لرد گفت: چرا. اين طور هست.
در همين هنگام سيريوس به آرامي زمزمه كرد: يادت كه نرفته؟
سارا هم زمزمه كرد: چي رو؟
سيريوس: اين كه بايد حواسمون بهشون باشه.
سارا سري تكان داد....

چون ناظر گفته بو د كه از پست لرد ولدمورت ادامه بدهيد من هم همين كار رو كردم.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
#78

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 215
آفلاین
در روده ی کوچک نهنگ دریایی :
هرمیون گرنجر با سرعت زیادی به این طرف و ان طرف پرتاب می شد و در حالی که به مواد سبز رنگ داخل روده نگاه می کرد حالش بهم خورد و بالا اورد
اه کثافت ..معلوم نیست کجا امده ام حالم بهم خورد ! نکبت بزنه به وجود این حیوون و ناگهان
مقدار زیادی اب وارد بدن نهنگ شد و هرمیون را به روده ی چپ فرستاد هرمیون که سرگینجه گرفته بود : فریاد زد : خدایا خواهش می کنم من را نجات بده همان گونه که پیتر را نجان دادی من دارم می میرم و اگر بمیرم نمی تونم درس بخونم و نمی تونم درس ریاضیات جادویی را ادامه بدهم و نمی تونم استاد بشم و ...
سپس صدایی در گوشش پیچید : این کار ها خطر داره حسن نکن حسن این بار بخشیدمت حسن ولی اگر تکرار کنی حسن اگر خرخونی کنی حسن دوباره می ایی در روده ی نهنگ حسن

و هرمیون گرنجر به بیرون از دهن نهنگ پرتاب شد

ببخشید دوستان این چه کشتی ای است؟

ناخدا : شما بلیت دارید ؟
هرمیون گرنجر : خیر اقا من از درون شکم نهنگ پرتاب شدم
ناخدا : این کشتی به اسکله ی شماره ی 3و نیم می رود ولی شما فعلا باید شنا کنی و هرمیون را به دریا پرتاب کرد

هرمیون در حالی که فریاد می کشید تا خود ساحل شنا کرد و در حالی که پاهایش پر از جلبلگ های دریای بود از اب بیرون امد : اه ..وای ..درسم رو نخوندم..این کتاب ریاضیت جادویی من کجاسن؟
اگر پیدایش کنم ...بهتر است یکی بخرم وگرنه امروز به کلاس نمی رسم

توضيح ناظر:با توجه به اينكه پست پيتر پتي گرو هيچ ربطي به پست قبلي نداشته و سوژه را كاملا از بين برده و پست هرميون هم ادامه همون پست بي ربطه اين دو پست ناديده گرفته ميشه.لطفا نفر بعدي از پست لرد ولدمورت ادامه بده..


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۷:۳۰:۱۵

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
#77

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
در معده كوسه...
پيتر در حال راز و نياز با خداي خودشه تا شايد به اين طريق بتونه از داخل شكم كوسه بياد بيرون.
پيتر: خدايا!ما غلط كرديم كه به طرف جادوي سياه رفتيم.خداوندا ما را به راه راست هدايت فرما و ما را از اين بوي گند اين جا رهايي ده
وحي الهي: اي پيتر.تو بنده من هستي و من تو را عفو خواهم كرد.فقط كافيه چشم هايت را ببندي تا از اين جاي لجن به بيرون بيايي.
پيتر:حالا چرا بيد چشم هامو ببندم.
وحي الهي:بنده عزيزم خفه شو و كاري كه مي گم كن وگرنه گردنتو مي شكنم.
پيتر:باشه بابا شوخي كرديم
بعد از رهايي از شكم كوسه دوباره خودشو در يه جا تو آب ميبينه.مردم دريايي رو اونجا مي بينه.
پيتر:آهاي عمو...اين راه به كجا مي ره؟
ملت: اين ره كه تو مي روي به هاگوارتز است.
پيتر : مرسي :grin:
پيتر به طرف هگوارتز مي ره بي خبر از اين كه نمي فهمه چند مايل پشت سرش چه خبرا هست.
وقتي به هاگوارتز مي رسه از شانس چرتش گربه ماهي گازش مي گيره و مرض هاري ماهي مي گيره.
پيتر به هر زحمتي شده از آب مياد بيرون و وقتي يه شاگرد مي بينه كه در نزديكيشه خودشو به شكل يك موش در مياره.
مي ره وارد قلعه هاگوارتز تا سر و گوشي آب بده. و وقتي دامبلدور رو مي بينه از خوشحالي موهاي بدنش سيخ مي شه.دامبلدور با نگراني داره به استاد ها مي گه كه سريع واسه كمك بايد بريم دريا.پيتر همون موقع به شكل انسان در مياد:
جم نخور...ميو... دامبلي.من...ميو... داش كوچيكه...ميو...جيمز باندم
ولي در همون موقع كه دامبلي خندش گرفته به همراه اساتيد چند تا طلسم به طرف پيتر پرت مي كنن ...


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۶:۴۳ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۶
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سيريوس با دقت به كشتي سياهرنگ و مخوفي كه از روبرو نزديك ميشد نگاه كرد.
سارا كه در حال گرفتن حمام آفتاب(با رعايت شئونات اسلامي)بود دوربين بلندي را بطرف سيريوس پرتاب كرد.
-بيا با اين نگاه كن.ببين كشتي وزارته؟وزيرو ميبيني؟

سيريوس دوربين را برداشت.و با دقت مشغول بررسي كشتي مشكوك شد.
-خوب چيزي ميبيني؟
-هوووم...يه كشتي مخوفه.چند تا دستگاه مشنگي رو عرشه ميبينم.چند نفر دارن روي اون دستگاهها كار ميكنن.گهگاهي هم بطرف ما نگاه ميكنن.و..و يه پرچم.يه پرچم سياه با يه جمجمه سفيد و دو استخوان ضربدري.

به محض شنيدن اين حرف سارا از جا پريد.
-بابا اون كشتي دزداي دريا......

بمب.....

قبل از اينكه سارا قادر به تمام كردن جمله اش باشد صداي وحشتناكي شنيده شد و به دنبال آن كشتي محفل از وسط به دونيم شد.
محفليها يكي پس از ديگري به داخل آب سقوط كردند.شليكهاي متوالي دزدان مشنگ دريايي متوقف نميشد.محفليها تحت تاثير موجهاي سهمگين به اين طرف و آن طرف پرتاب ميشدند.
سيريوس و سارا از يك تكه چوب نازك آويزان شده بودند.سارا كه مقادير زيادي آب خورده بود نفس نفس زنان سعي ميكرد سوار تكه چوب بشود.

-سيريوس برو كنار.من بايد برم روي چوبه.تو بايد ازش آويزون بشي.ممكنه تا فردا بميري و قايقهاي نجات بيان منو نجات بدن.ولي مطمئن باش من هرگز فراموشت نميكنم.قصه تو رو براي همه تعريف ميكنم.

سيريوس با عصبانيت يقه سارا را گرفت و دوباره به داخل آب كشيد.
-بيشين بينيم باو.اون فيلم بود.اينجا از اون خبرا نيست.گوشه تخته رو بگير زيادم حرف نزن.

نيم ساعت بعد:
كشتي محفليها بطور كامل غرق شده بود.تعداد زيادي محفلي بصورت كله هاي سياه رو آب شناور بودند.
بووووووووووووووووق
صداي سوت كشتي مرگخواران از فاصله نزديكي به گوش رسيد.
سيريوس به سارا نگاهي كرد.

-نظرت چيه؟ظاهرا راه ديگه اي نداريم
سارا با نفرت به كشتي مرگخوارها نگاه كرد.
-من ترجيح ميدم بميرم تا سوار كشتي اونا بشم.تازه طبق قوانين دريا اگه اونا به ما كمك كنن مجبوريم تا رسيدن به مقصد براشون كار كنيم.اين ننگ بزرگيه.

سيريوس كه از گرسنگي و خستگي رو به مرگ بود با اشتياق به آني موني كه روي عرشه درحال خوردن يك بره درسته بريان شده بود خيره شد.
-بابا حالا مجبوريم.تازه اين فرصت خوبيه.شايد بتونيم اطلاعات خوبي بدست بياريم.فكرشو بكن.وارد كابين مخصوص اسمشو نبر ميشيم.
سارا با بي ميلي سر تكان داد.
-هي..هي...كمك..اس او اس...ما داريم غرق ميشيم.كمككككك

سرو صداي محفلي ها خيلي زود توجه مرگخواران و لردسياه را به خود جلب كرد.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۶
#75

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
عجب!

====

-زیر آب-
پیتر: قلپ! کوسه ی عزیز ، .. اِ ! اونجا رو ، کلاغ!
کوسه ِ : کو کو کلاغ؟
پیتر: اونا! نیگا کن! خب یه دقیقه برگرد!
کوسه : منو خر میکنی؟

و حمله میکنه و پیتر رو یه لقمه ی کاملا چپش میکنه!

-روی کشتی!-

لرد: من فکر میکنم که بهتر باشه از هم جدا بشیم! پیروز جنگ هم که ماهستیم!
پرفسور سینی: کی گفته؟ نمیشه!
لرد: معلومه که مرگخوارا خیلی خوبن! معلومه که ما قوی هستیم! ما برنده ایم! شوماهم بهتره از همین راه راهتون رو بکشید ، برید!
آلبوس: نمیشه! ما باید بجنگیم! البته.. خب من که نیروهام خیلی کمن!من همیشه نیروهام کمن! تصویر کوچک شده
لرد: خب یه کاری میکنیم! تصویر کوچک شده

-مدتی بعد-
لرد: زوووووووووووووووووووووووو!
البوس: زووووووووخخخخخخخخخ!
لرد: موهاهاهاها! پیرمرد ِ بی ناموس! آخه تو که کلنگ ِ قبرت میگه ونگ ونگ (!) چه به زو کشیدن؟
آلبوس: هین! هین! خوووخ!خخخخ!
لرد: موهاهاهاها! تصویر کوچک شدهبلیز ، جمع کنید مرگخوارارو بریم باو!

-کشتی محفل ، بعد از تخلیه!-
آلبی: حالم بده! مامان...مامان!
سارا: آخه پیر ِ مرد شدی آلبوس ، هنوز باور نمیکنی؟
آلبی: این شکست ظاهری بود! معلومه که بود..
سارا: اره اره بود!

خورشید از سوی اون ور(!) در حال غروب بود. همون جا که هوگو دستانش رو به دیواره ی عرشه ی کشتی تکیه داده بود و لبخند بی رمقی روی لبش ماسیده بود. هوگو داشت مستقیما به جلو نگاه میکرد. او با صدای بلندی ، سیریوس را خطاب قرار داد:
- فکر میکنم کشتی وزارت رو دیدم! به نظرت اونه؟
سیریوس: هوممم! حتما! بذار یه اس ام اس بدم بهشون!
( دیه تاپیک ارزشی شده ، چرا این جوری نگاه میکنی؟ )

-کشتی مرگخوارا-
بلیز: لرد دمت گرم!
لرد: تصویر کوچک شده
بلیز: اممم! یعنی اینکه کارتون حرف نداشت!
لرد: میدونم!
و به حالت تبلیغ های شامپو ، موهاشو میده عقب! ( با فضا سازی! )


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۲ ۱۹:۰۷:۵۹

[b]دیگه ب


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۶
#74

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
تا اين كه يه هو يكي از اعضاي دزدان كارائئيب مي گه:
فهميدم!
_ بگو! بگو! زود باش!
دزد: سر كاري بود!
ملت:
ولدمورت فرياد زد: آخه الان وقت اين كاراست؟ ما بايد هرچه سريعتر اقدام بكنيم. بايد جلوشو بگيريم!
ملت با سوت و دست زدن حرف ولدي را تاييد مي كنند.
لرد ولدمورت: زود باشين ديگه احمقا! اين غرتي بازيا چيه؟
پيتر:بسپارين دست من. حالشو جا ميارم!
لرد: اگه خراب كاري كني...
پيتر لبخندي موذيانه زد و گفت: اين بار ديگه نه.

در آب:

دامبلدور در ميان هزاران هزار كوسه در حال شنا كردن بود.
يكي از كوسه ها: آخ جون... غذا...
دامبلدور: نه! نه! من خوشمزه نيستم!
كوسه اي ديگر: از كجا معلوم خوشمزه نباشي؟
دامبلدور فكر كرد و جوابي براي اين سوال پيدا نكرد.
در همين هنگام سر و كله ي پيتر پيدا شد كه شناكنان به سوي دامبلدور ميامد.
دامبلدور روبه كوسه ها گفت: ولي اوني كه داره به سمت ما مياد خيلي خوشمزه به نظر ميرسه. بريد اونو بخوريد بچه هاي خوب!
كوسه ها : راس ميگه. شايد اين بهتر باشه.
بنابراين كوسه ها به سمت پيتر شنا كردند و دامبلدور رهايي يافت...


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶
#73

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
صدای افتادن آماندا تو دریا !

آماندا :قلپ ! کممممممممممممممممممممممممممک!
------------------
در همون موقع يه ماهي غول پيكر مياد و با شاخك هاش آماندا رو مي ندازه تو كشتي
براي يه لحظه همه دست از كار مي كشن
دامبلدور:طبق شواهدي كه در دست داريم اين ماهي مركب غول پيكرهاگوارتز بود. نكنه اين راه به هاگوارتز راه داره؟بروبكس همه فرار كنيد به طرف هاگوارتز تا از اونجا كمك بگيريم.
ولدمورت: كور خوندي جيگر....!!
و در همون لحظه يه طلسم جلب پيچيده از كنار گوش دامبلدور رد مي شه.
دامبلدور كه زرد كرده مي گه: ولدي قربون شكلت برم.حالا ما يه شوخي باهات كرديم.چرا به دل مي گيري.اصلا اشتباه كردم قضيه شير و آب رو بهت گفتم.
ولدمورت به فكر فرو مي ره.
مي گه: به يه شرط مي ذارم خلاص شي. من شنيدم كشتي تايتانيك اين زير غرق شده و جواهرات زيادي در اين جا هستش. برو و جواهرات رو بيار.البته پيتر رو هم با تو مي فرستم
بدين ترتيب پيتر و دامبلدور مي رن زير آب
دامبلدور در زير آب هواي نفساني برش غلبه مي كنه: بيا يه جاي خوب بريم پيتر

پيتر: نه آلبوس خيلي خطرناكي آلبوس

آلبوس:باور كن ترس نداره.پشت كشتي جواهرات زياديه

پيتر:نه آلبوس . ميرم به ولدمورت مي گم آلبوس.

در همون لحظه ولدمورت كه زورش بيشتر بوده پيتر رو مي گيره. ولي باز دوباره سر و كله محمد قريب پيدا مي شه
-مردك شهوت پرست.كارت به جايي رسيده كه به جوونمردم تجاوز مي كني.
در همون موقع دامبلدور با چوبدستي اونا رو پرت مي كنه اونور و خودش با ماهي مركب فرار مي كنه به طرف هاگوارتز...
محمد: پيتر جان نگران نباش... خودم ميرم پيش ولدمورت قضيه رو مي گم.ناراحت نباش...
ميان بالا .ولدمورت وقتي مي بينه دابلدور نيست عصباني مي شه و چوبدستيشو طرف پيتر مي گيره اما وقتي محمد قريب رو مي بينه شرم مي كنه.
ولدمورت جان . اين ديگه چه كاريه مي كني.اينا همه دوستداراتن.
ولدمورت هم شرم مي كنه و مي گه باشه استاد.
ولي بعد ولدمورت كار دامبلدور رو توضيح مي ده و مي گه حالا كه همچين كار كثيفي كرده يه چند تايي از اينا رو بكش.
ولدمورت هم اطاعت مي كنه.
تا اين كه يه هو يكي از اعضاي دزدان كارائئيب مي گه:
.......
================================


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶
#72

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 240
آفلاین
بقيه هم تحت تاثير قرار مي گيرن.تا اين كه.....

دامبل : اوهو اوهو ! من واقعا چقدر احمق بودم که به حرف الیاس گوش میکردم ! میکشمت ! من تو رو اغفال یعنی تو منو اغفال میکردی ! تو میگفتی برو خفه کن اون ولدی بوقی رو ! اوهووووو !
ولدی : راست میگه ! یا مرلینااااا ! من را ببخش ! رحم کن به من و تمام این محفلی ها ! ففففففففففففففففین !

خشت خشت ! ( افکت پاک شدن دماغ ولدی با ریش های تو مایو نیم تنه رفته ی دامبل!

سارا : جمع کنید بساتتون رو بینم ! سیریوس تو بیا ...

و وقتی سیریوس رو میبینه در حالی که داره با بلیز رو ماچی ( رو بوسی !) میکنه از ادامه حرفش به سختی پشیمون میشه !

آماندا : تو هم همون حسی رو داری که من دارم ؟!
سارا : آره ! تو هم مثل منی ! ایول ! بیا یه فکری کنیم پس !
آماندا : من فکرشو کردم ! من میخوام برم یه دست گل کوچیک جادویی با بارتی بزنم ! تو هم بیا مچل بشو !
سارا :
آماندا : خب من مچل میشم !

همون لحظه ولدی و دامبل داشتن با هم حرف میزدن و چایی میخوردن !

دامبل : آره .. یادمه .. ببخشیدا میون کلومتون ! شما چایتون رو با شیر میخورید یا شیر رو با چایی ؟!
ولدی : فرقثی نداره !
دامبل : هه هه ! بیا پس !

ولدی میگیریه لیوان رو بعد اینجوری نگاه میکنه به دامبل و بعد میگه : ای مشنگ ! چرا تو شیرت آب قاطی میکنی ؟!
دامبل : نفرمایید جناب ! قربان جان ! من هیچ وقت این کارو نمیکنم ! من قاطی آب شیر میکنم !
ولدی : مسخره منو مسخره میکنی ؟!!!
دامبل : از همون اول میدونستم به شما ها اعتماد نیومده ! محفلیا ! حملهههههههههههههههههههههههههه !
محفلی ها :
سارا:

ولدی کچل : یاران من بزنید ! بکشید ! بخورید ! هر کاری میخواید بکنید !

شپلپ !
صدای افتادن آماندا تو دریا !

آماندا :قلپ ! کممممممممممممممممممممممممممک !


ویرایش شده توسط آماندا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۸:۰۰:۰۵
ویرایش شده توسط آماندا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۸:۰۳:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶
#71

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
محفلي ها فهميده بودن كه اون كشتي ولدمورت هست.همين طور پيش مي رن...
سارا:برادران و خواهران گرامي... تا چند ثانيه ديگر بر كشتي ولدي مستقر شديم.لطفا تعادل خود را حفظ كرده و تا رسيدن به مقصد كمربند ايمني خود را ببنديد.
ولدمورت: اونا رو ببين. اويييييييييييييي. پيتر.يه راه حل ارائه بده.كجايي نكبت؟
پيتر:اوسسسا دست به آبيم. اين جا تمركز فكريمون بيشتره. اوسسا من مي گم يه خبر بده به دزدهاي دريايي كارائئيب تا حساب اين جماعت لاشخور صفت رو برسن.
ولدمورت:فكر خوبيه.
انوقت ولدمورت يه سپر مدافع درست مي كنه و مي فرسته واسه دزدان دريايي كارائئب كه چند مايل پشت سر كشتي مرگ خوارا هستن.(شكل سپر مدافع :مورچه!!!)
خلاصه نامه مي رسه به دست دزدها و اونا ميان به كمك ولدمورت.
كشتي محفلي ها هم در حال حركت به سمت ولدمورت هست.كه ناگهان متوجه مي شن يه كشتي داره تعقيبشون مي كنه.ولي به روي خودشون نميارن
نيكلاس:نگاه نكن پشتتو سارا..
سارا:چرا
نيكلاس:دزدان كارائئيب دارن مارو مي كنن نگاه.چيزي داري پيشت
سارا: نه
نيكلاس:هول نشو آروم.به بقيه اعضا بگو از جايي كه نشستن بيان بيرون
سارا: بروبكس بياين اينجا!!!
-خانوم اجازه كمربند ما گير كرده
سارا عصباني مي شه و شخص خاطي رو مي كشه

دامبلدور: مرگ بر سارا مرگ بر سارا
خلاصه همه جواب مي دن و حواسشون از دزدان كارائئيب و ولدمورت كه دارن ميان طرفشون پرت مي شه.
اعضا محفل: سارا خائن ويرانه كردي ... كشتي مارو بيراهه كردي كشتي جوانان محفل عيبي نداره
در همون موقع ولدمورت و دزدا مي ريزن تو كشتي و جنگ شروع مي شه.خلاصه همه با سارا دوباره دوست مي شن. و همين طور مي جنگن و امدادهاي غيبي سراغ هر دوتاشون مي ياد و هر كدومشون تعدادي رو مي كشن.
خلاصه يه 5 دقيقه اي استراحت مي دن
در همون موقع هم هلي كوپتر هلال احمر مياد داخل كشتي تا به مجروح ها كمك كنه.در راس امدادگر ها كسي نيست جز دكتر محمد قريب بنيان گذار طب كودكان در ايران
محمد: بچه ها يه چيز مي گم ناراحت نشينا... خيلي خودخواهين!!خوب نكنيد اين كارها رو
پيتر خيلي احساسي مي شه و همون جا گريه مي كنه.
بقيه هم تحت تاثير قرار مي گيرن.تا اين كه.....








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.