ادامه ماموریت ارباب!بلیز یا در واقع همون آلبوس قلابی پس از اینکه در نامه اش برای لرد شرح داد که در محفل استقرار یافته و کارا داره خوب پیش میره دوباره سعی کرد حالت آلبوس را پیدا کنه با اون خنده از بناگوش در رفتش تا بقیه بهش شک نکنن و سپس به طبقه پائین رفت تا منتظر باقی بچه های(بچه در اینجا به معنای حقیقیش به کار رفته است!)محفل بشه.
*************
بلیز به آرامی وارد اتاق گردهمائی شد تا رفتار و کردار محفلیها رو زیر نظر بگیره و با خلقیاتشون بیشتر آشنا بشه تا در جلوی آنها بند رو آب نده و نفهمن که اون قلابی هست هر چند دلیلی باعث میشد بلیز خیالش تا حدود بسیار زیادی راحت باشه:
اون محفلیها را در سطح بچه های مهد کودک هاگوارتز دیده بود و اصلا بهشون نمیخورد که با سطح آی کیو یشان که دست کمی از رون! نداشت از این چیزا سر در بیارند.
بلیز هدی و ریموسو دید که داشتن بازی سوپر ماریو!!! رو بازی میکردن و در حال کیفور شدن بودند...
ریموس:مامان سارا تو نمیای بازی کنی...سارا که در گوشه ای نشسته بود و در کمال خشانت مشغول کندن بالهای سوسکی بود که در زیر پایش یافته بود جواب داد:نه کوچولو موچولوی گلم!من دستم بنده الان/بعدم من از بازیهای خشانت انگیز خوشم میاد مثل:کانتر/فیر/پرنس/گاد اف وار و...
ناگهان ریموس جیغ کشید و پرید تو بغل سارا و از ترس معلوم بود بند بند وجودش عتقریب هست که از هم بپاشه!
سارا:چی شده گلم؟چرا زهله ترک شدی یه دفعه؟
ریموس داشت با انگشت لارتن را نشان میداد که در بالای سقف داشت به او میخندید:
سارا در حالی که قاط زده بود ریموسو پرت کرد تو دیوار:
و لنگه کفشش را در آورد/رو به سوی لارتن کرد و گفت:ذلیل شده بچمو زهله ترک کردی حالا تازه بهشم میخندی!:root2: صد دفعه بهت نگفتم عین آدم بیا تو!تو آخر آدم بشو نیستی همون روح میمونی!پینوکیو تو 28 قسمت آدم شد تو هنوز بعد از این مدت عضویت تو محفل نشدی!
هدی که از این حرف سارا خندش گرفته بود رو به لارتن کرد و گفت:راست میگه دیگه!
سارا:تو حرف نزن جغد نادون!
هدی حالت داداش ضیا را پیدا کرده بود:
لارتن:آخه یعنی ریموس هنوز از من میترسه؟
سارا:خوب مگه چیه؟هر کسی از یه چیزی میترسه:مثلا من از اسمشو نبر ببخشید یعنی چیزه....از چی میگن آهان از هیپوگریف میترسم/این بچه هم از روح میترسه دیگه!
در همین حین ماندانگاس که تیپ و چهره اش دست کمی از شعبون بی مخ نداشت!
وارد شد و گفت:
جمیعا سام و علیک!...بینم چی شده که این قدر سر و صدا میکنید...نمیذارید آدم نون در بیاره!...گفتم قبل از اینکه بیام ببینم چی شده سارا چیکارم داشته پیغام فرستاده!به این خونه بغلی محفل هم یه دستبرد مختصری بزنم ولی مگه شما گذاشتید صاحبخونش با صداتون از خوب پرید مام فلنگو بستیم جیم شدیم اومدیم!....به به میبینم که لارتن جیگر هم اینجاست بیا بغل بابا...لارتن و ماندانگاس به سمت هم رفتن تا همدیگرو در آغوش بگیرند ولی از اونجائی که لارتن روح بود ماندانگاس از بدن اون رد شد و با کله رفت تو دیوار!
بعد از اینکه کمی سرشو مالید گفت سارا چیکار داشتی خبرمون کردی؟
سارا در حالی که داشت گچای ناشی از خوردن ماندانگاس به دیوار را جمع میکرد
گفت:پیری دوباره زنده شده!
ماندانگاس و لارتن که از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورند به سوی آلبوس که در گوشه ای فقط مشغول تماشای آنها بود هجوم بردند ولی هدی برای ماندانگاس جفت پر(پا) گرفت و اون برای بار دوم با کله روانه دیوار شد!
....از طرفی لارتن هم که بدلیل روح بودنش نمیتونست آلبوس را در آغوش بگیرد از اون رد شد و دیوار پشت اونم رد شد و پس از چند دقیقه دوباره برگشت و گفت:دوباره یادم رفت که روح هستم!
ریموس که از دست لارتن عصبانی بود با این حالت:
گفت:دلم خنک شد حقت بود! ولی سارا ناگهان محکم زد پشت کله ریموس و گفت:صد دفعه بهت نگفتم با بزرگتر از خودت شوخی نکن!
/بغض ریموس در حال ترکیدن بود
سارا:حالا ناراحت نشو اول بیا بغل مامان:بوس/بغل/لاو...ریموس در حالی که خوشحال شده بود پرید بغل سارا
...سارا بعد از اینکه کمی اونو نازش کرد گوششو گرفت و گفت:بعدم برو بگیر کپه مرگتو بزار که از وقت خوابت خیلی گذشته چه معنی داره بچه تا این وقت شب بیدار باشه؟
ناگهان زمین لرزیدن گرفت و در خانه محفل کنده شد و به کناری افتاد...بعد از اینکه گرد و غبارها فرو نشست محفلیان چهره هاگرید و برادرش گراپ رو دیدند که داشت بدجوری هدی را نگاه میکرد!هاگرید گفت:سارا چیکار داشتی جغد فرستادی؟ببینم دوباره جوات پارتیه؟!
نوشیدنی کره ای هم سرو میکنید؟
سارا:نخیر سرو نمیکنیم کوفت سرو میکنیم!ای کارد بخوره به اون شکمت که هر چی میخوری سیر نمیشی!
بعد نگاهی به آلبوس کرد و گفت:اگه به خاطر این پیری نبود صد سال سیاه دعوتت نمیکردم!
ناگهان چشمان هاگرید باباقوری شد/عشق در آنها زبانه کشید و به سمت آلبوس هجوم که چه عرض کنم حمله کرد!و بعد از چند دقیقه که کلی هم گریه و زاری کرد و اونو محکم در آغوش کشیده بود ولش کرد.
چهره آلبوس پس از بغل شدن توسط هاگرید:
در همین اثنی گراپ مداوم به هاگرید سیخونک میزد...انگار کار مهمی با اون داشت....هاگرید:چیه داداشی چی کار داری؟
گراپ:اون چقدر شبیه مرغ هست!من مرغ خواست خورد!
هاگرید:کیو میگه؟نکنه هدویگو میگی؟نه عزیزم اون جغده فقط قارچ کچلی گرفته پراش ریخته شده شبیهه مرغا!خوردن هم نداره گوشتش تلخه بخوری مسموم میشی!
بلیز از دور شاهد ماجرا بود و خوب آنها را زیر نظر گرفته بود وقتی احساس کرد که کاملا با سبک ارتباط اجتماعی آنها آشنا شده یک خنده از بناگوش در کرد و رو به بقیه محفلیها گفت:فرزندانم برای امشب دیگه کافیه سارا شام مفصلی به افتخار ورود من تدارک دیده که در پذیرائی سرو میشه میتونید برید بخورید بعد هم استراحت کنید...امشب لازم نیست کسی نگهبانی بده من خودم مراقب هستم...
***************************
نقشه بلیز این بود که سر آنها را گرم کند و اصطلاحا سرکارشان بگذارد و بعد از اینکه بقیه بخواب رفتند بتونه گوشه گوشه ی مخفیگاه محفلو ببینه و با ساختمان کلی آنجا آشنا بشه تا در موقع لزوم برای جیم شدن از آنجا یا حمله و یا موارد دیگری که مد نظر لرد بود بتونه با شناخت کامل آن محیط و منطقه و بخصوص مخفیگاه وظیفشو به نحو احسنت انجام بده!
بدک نبود
بعضی تکه طنزها رو نباید خیلی ادامه داد چون بی مزه میشن
مثلا روح بودن لارتن.
بعد باید سعی کنی به جای علامت / از پاراگراف بندی استفاده کنی.
به هر صورت پست زیاد خوبی نشده بود
بیشتر تلاش کن
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۸ ۴:۴۷:۳۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۸ ۷:۴۸:۳۰
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۸ ۸:۱۷:۱۹