هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
#28

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
همه با کنجکاوی وارد سالن عمومی شدند . اسنیپ وسط سالن ایسناده بود و همه گروه دور تا دور او ایستاده بودند . با ورود انها اسنیپ که به گوشه سالن اشاره میکرد گفت : میخواستم یک دوست تازه وارد را به شما معرفی کنم
همه به جایی که استاد اشاره میکرد نگاه کردند
ردای بلند و ابی او با کلاه فیروزه ای اش ترکیب چشم نوازی داشت که همه را به یاد لحظه باشکوه ورود دختران مدرسه بوباتون در مسابقه سه جاوگر انداخت .
صدای اسنیپ همه را به خود اورد : Miss Aidy Malfoy
ایدی کلاهش را به ارامی برداشت و با حرکت کلاه موهای طلایی اش پیچ و تابی خورد وصدای ظریف و کشداری در فضا طنین انداخت : بنژو موسیو و لیدیز .
ناگهان فریاد دراکو همه را از شگفتی خارج کرد : ایدی چقدر دلم برات تنگ شده بود
اسنیپ با حرکت دست از ایدی خواست خودش را بهتر معرفی کند
- من تنها خواهر دراکو هستم . چند سالی است برای تحصیل در مدرسه بوباتون به همراه مادر عزیزم در فقانسه ببخشید فرانسه زندگی میکردم و از اینکه برگشتم و برادر عزیزم را میبینم و میتوانم در مدرسه هاگوارتز و گروه اسلایترین ادامه تحصیل دهم خیلی خوشحالم
مارکوس در حالی که چشمهایش را تنگ کرده بود به پشت دراکو زد و گفت : نگفته بودی یه خواهرم داری
دراکو موزیانه خنده ای کرد
اسنیپ از لارا خواست ایدی را به خوابگاه دختران هدایت کند . ایدی با خوشرویی رو به لارا گفت : امیدوارم دوست های خوبی برای هم باشیم .


با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
#27

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
وقتی وارکوس و دراکو و لارا به سمت تالار عمومی میرفتن تومسیرشون به سرسرای ورودی قلعه رسیدن دیدن اونجا یک نفر که پشتش به اوناس هیکل گنده ای داره روی یه چمدون گنده نشسته داره به بالی پله ها نگاه میکنه
لارا با دست جولوی دونفر دیگه رو گرفت وخیلی آهسته گفت که اون کیه اونجا
مارکوس گفت من چمیدونم من تازه اومدم اینجا
دراکو خیلی آروم گفت: ولی من خوب میشناسمش این همون تن لش مونتاگ دیگه
بعد قبل لز این که اون دوتا ی دیگه چیزی بگن خیلی آروم به طرف مونتاگ رفت و با خشانت تما یک لقت محکم زد به... مونتاگ که باعث شد مونتاگ مثل یه گونی سیب زمینی پخش زمین بشه
ناگهان صدای خنده تمام سر سرا رو برداشت مونتاگ که هنوز پشتش به اونا بود داشت آروم از زمین بلند میشد با صدای نسبتا بلندی گفت:
جفتک زدن به مامور لرد سیاه اون در حال انجام وظیفه الان یه دونه میزنم توسرت که صدای ...
مونتاگ در حالی که داشت این حرف ها رو میزد برگشت و چشمش به دراکو اوفتاد کهبا یه حالت عجیبی (مثل نگاه کردن به دوربین) داره اونو نگاه میکنه برای همین با دست پاچگی حرفشو عوض کرد و گفت :
ا سلام دراکو خوبی جیگر
دراکو گفت :تومعلومه کدوم گوری بودی الان یه مدته که پیدات نیست اصلنم
فکر نمی کنی که اینجا مدرسه و باید درسی بخونی
مونتاگ گفت: ببینم از کی تا حالا تو به مدرسه اهمیت میدی و درس خون شدی نکنه تنت خورده به اون گرنجر گندزاده
در همین حال دستشو جلو برد و با دراکو دست داد
بعد از دراکو پرسید راستی این دوتا کین
دراکو گفت لارا و ماکوس فلینت
حالا این همه مدت کجا بودی
_ هیچی بابا یه مدت حال نداشتمگفتم یه استراحتی بکنم
یک نفر از پشت سرشون فریاد زد : تو غلط کردی که خواستی استراحت بکنی مگه اینجا کاروان سراس که هر وقت دوس داشتی بری هر وقتم عشقت کشید بیای ها
ناگهان همه با از جا پریدن و با ترس به پشت سرشون نگاه کردن
پروفسور اسنیپ درس پشت سرشون بود وداشت به حرفاشون گوش میداد
اسنیپ گفت : ولی در کل شانس آوردی که لرد سیاه به من دستور داده کاری به کارت نداشته باشم وگرنه پوستتو میکندم
بعد رو به همه کرد و گفت ایقدر تو مدرسه رژه نرین همتون زود برگردین به تالار گروه
بچه ها به سمت تالار اصلی راه افتادن و مونتاگ هم چودونشو جادو کرد کهسبکتر بشه وبهسرعت پشت سر اونا حرکت کرد تا به اونا برسه
--------------------------------------------------------------------------
خوب این اولین پستیه که من اینجا میزنم اگه زیاد خوب نشد ه پاکش نکنین در آیند بهتر میشه باتشکر از همه مخصوصا خودم



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
#26

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
در راه لرد مارکوس را میبیند که مشغول انجام طلسم های گوناگون است و فکری به ذهنش می رس د و میرود طرف مارکوس و می گوید: سلام اقای...
- مارکوس هستم
دراکو:بله اقای مارکوس احساس میکنم جدیدا شما رو میبینم؟
- بله من تازه میخوام که با شما همکاری کنم
دراکو که دوست داش سربه سر تازه واردا بزاره با کمی جدیت گفت: همین دیگه هرکی میاد سرشو میندازه و مزگخوار میشه اخه قبل از اومدنت یه قوانین مرگخواری رو بخون...
مارکوس: مگه من خلافی کردم..
دراکو: مگه نمیدونی که برای من که لرد هستم باید زانو بزنی
مارکوس که بی خبر بود گفت نه من همه ی قوانین را خوندم ولی چیزی در این رابطه نداشت.
دراکو: افرین خواستم امتحانت کنم...
مارکوس دیگر تمرین را کنار گذاشت و رفت به همان سمتی که بقیه ی مرگخوارها رفتن
در راه لارا را دید که به طرفش می امد لارا گفت: اسمت چیه تازه وارد؟
- مارکوس هستم 15 سال دارم..
لارا : خوشبختم مثل این که تازه واردی؟
- بله حتما دردسر درست کردم
لارا: نه فقط تا منو داری غم نداری انگار که اصلا تازه وارد نیستی...
- بابا بی خیال
لارا: ولی یه جورایی از سادگیت خوشم اومد ولی جولوی من زیاد لوس نشی...
- نه بابا این حرفا چیه
هردو بعد از چند دقیقه ساعت برای اشنا شدن مارکوس با محیط تالار رفتن
بعد از چند روز رابطه ی میان این دو بهتر شده بود...
______________________________________________________________________________
خوب بید!!


عضو اتحاد اسلایترین


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
#25

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
همه درحالی که فاصله منکراتی با رودولف حفظ کرده اند از دفتر اسنیپ خارج میشوند رودولف بسیارعصبانی بوده صورتش رنگ قرمز شده بود و از شدت خشانت داشت دیوارهارا کروشیو میکرد...لارا سعی میکرد یکمی نزدیک بشود که وی را آرام کند ولی اصلا نمیشد:
-این اسنیپ ازجان زندگی ما چی میخواد؟عین مانتیکور افتاده رو زندگی ما...اصلا خشانت نداره همش چرب و چیلیه بدرد نمیخوره نمیدونم چرا لرد نمیزنه لهش کنه؟!
-رودولف عزیزم آرامتر الان همه دیوارها فرو میریزند!!!!
-برو بابا
رودولف با خشانت تمام میرود یقه یک بدبخت گریفیندوری را میگیرد و شروع به تکان دادنش میکند طوری که همه محتوایت جیبش میریزد بیرون:
-همش تقصیر اینه الان خفش میکنم!!!
-یکی این دیوونه رو بگیره!!!
-فرزندم رودولف بس کن!!!
-جان؟!
رودولف فرد مورد تکان قرار گرفته را تحت زاویه سینوسی پرت میکند اونطرف وبرمیگردد که ببینید این که صحبت کرد کیه وباحیرت دراکو را میبیند:
-توبودی؟منو مسخره کردی؟چرا مزاحم کارم شدی؟
رودولف باصدای سرفه و عطسه و انواع صداهای دیگر بچه ها برمیگردد ومیبیند آنها سعی دارند یک چیزی رابه او حالی کنند:
-چیه همتون باهم آنفولانزای مرغی گرفتید؟
بعدمیبیند قیافه همه شبیه وقتی شده که لرد میاید پس به یک نتیجه عقلانی رسید سپس آنگاه برگشت:
- چیزه...اه...خوبی دراکوجان؟!
-
-خوب شما چرا زودتر نگفتی من برات یکی رو بکشم؟چیز شما کی لرد شدی؟
-
-میگم شما اینقدر حرص نخور بیا برویم یکمی صحبت کنیم...
-آخه دیووانه من بیام اتاق عمومی که این پیرمرد خرفت میاید سراغم توچرا میزان عقلت کاهش پیدا کرده؟
-آخه من همین الان ازسرامتحان دانشگاه اومدم حالم مساعد نیست...
-درک میفرمائیم...میتوانی بروی استراحت بنمایی فرزندم!!!
- هرچی شما بگی!!!
رودولف بدوبدو میرود که استراحت کند و لردبرمیگردد به لارا اینا نگاه میکند:
-شما چطورید فرزندانم؟
-لرد شرمنده ها ولی لهجه مزخرفی گرفتی نمیشه یکجور دیگه حرف بزنی؟
- شماها اصلا مرگخوار نیستید باید همتون رو بذارم گوشه دیوار نفرین کنم هیچکدومتون بدرد نمیخورید اصلا بذار این چوبدستی من کجاست من بزنم همتون رو ناپدید کنم؟
-ایول خشانت
همه فرار میکنند تاکشته نشوند و لرد میرود که یک کاری را انجام بدهد


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#24

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
ريگلوس که نميتونست جلوی خنده خودشو بگيره از بالای پله ها به اون منظرهء خوش آبو رنگ نگاه ميکنه با خوش ميگه
- گول کاشتم .
و به سمت سالن ميره تا اين خبر رو به لارا بگه تا الکی خودشو مخفی نکنه .
- هی لارا کجايی که حساب رودولف رسيدم تا ياد بگيره سربه سر شما نذاره .
لارا که از خوابگاه دخترا سرک ميکشيد گفت :
- راست ميگی وای خوب ببينم چيکارش کردی يه وقت بلايی سرش نياورده باشی که اون موقعه من ميدونم تو .
ريگلوس که ميديد داره بجای تعريف و تمجيد لارا به يک دوئل دعوت ميشه . خودشو زد به اون راهو گفت : به من چه خانم به جای تشکرته من اصلا چيزی نميدونم برو از اسنیپ بپرس .
اسنیپ که انگاری موشو آتيش زده بودن از پشت سر یقه ريگلوس گرفت گفت :
- خوب خوب خوب ببين کی اينجاست نيومده شروع کردی . به خاطر اينکارت ۲۰۰ امتياز از گريفندور کم ميکنم .
ريگلوس که گيج شده بودگفت:
- برای چی از گريفندور من مال اسليترينم.
همه بچه های حاضر در سالن محکم کوبين به پيشونيشن و يک صدا گفتن :
- اين نوفهمه اين در اين عمرش هيچی نوفهمه .
اسنیپ که به اين دانش آموز خنگ نگاهی ميکنه و ميگه :حالا که ياد آوری کردی مال کدوم گروهی فردا اول وقت به رئيس گروهت کمک ميکنی که موهاشو چرب کنی و اما يه چيز ديگه تو هيچی نوفهمی.


من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#23

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي جسد بي سر خرگوش رو مي اندازه رو زمين و داد مي زنه: رودولـــــف!
و به سمت راهروي اصلي مي دوه... از روي پله ها رودولف رو مي بينه كه داره بالا مي آد و دستاش رو بالاي سرش گرفته و داد مي زنة: لــــارا... كجايي كه اومدم!
هوكي هم دستاش رو مي گيره بالا و داد مي زنة: رودولــــف... كجايي كه اومدم!!
ردولف همون طور كه از پله ها مي آد بالا و به هوكي نزديك تر مي شه، اونو مي بينه و مي گه: از سر راه برو كنار هوكي..
هوكي مي ايسته و چون سد محكمي خودش رو صاف مي كنه.... دستاش رو به حالت آماده باش مشت كرده و منتظر مي مونه...
رودولف نزديك تر و نزديك تر ميشه تا در اخر به هوكي مي رسه... مشتش رو مي كوبه تو صورت هوكي و...
پـــق!
هوكي به طور موازي با زمين به پشت در هوا پرواز مي كنه و از ناحه‌ي پله ها بالا مي ره و سرش مي خوره به سقف و با پاهاش مي افته روي زمين و...
قرچ!
هوكي روي زمين دراز مي كشه و پاش رو محكم مي گيره و در حالي كه چشاش رو محكم بسته مي گه: آخ... پام... شكست... آيـــي!... درد مي كنه... مامان!!!
رودولف مي رسه به بالاي پله ها و در حالي كه از خشم سرخ شده، بدون توجه به هوكي از روش مي پره و به سمت تالار عمومي اسليترين به راه مي افته...
چند قدم بيش تر نرفته بود كه صدايي از پشت به گوش مي رسه... صدا شبيه صداي هوكي بود...:
كروشيو....
رودولف كه انتظار چنين حركتي رو نداشت، مي افته روي زمين و شروع مي كنه هب جيغ و داد كردن و چشاش رو محكم به هم فشار ميده و به خودش مي پيچه...
صداي قدم هايي از آن سوي راهرو به گوش مي رسه... قدم هايي بلند و آشنا و همان طور صداي كشيده شدن شنلي روي زمين...
صداي آشنا و طنين دار به گوش مي رسه: رودولف... هوكي... برين دفتر من...
و براي دومين بار در اين روز، اسنيپ مزاحم آن ها شده بود...........................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#22

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
لارا در حالی که نگرانی در چشماش موج ميزد به سرعت وارد سالن خصوصی شد و به ريگلوس برخورد کرد و هر دو نقش زمين شدن ماروولو که پشت سرشو نگاه میکرد و بعد از لارا وارد شده بود اون ها رو نديد و گرومپ لارا که سعی ميکرد بلند شه گفت : چرا شما جلوی پاتونو نگاه نميکنيد .
ريگلوس در حالی که به ماوولو کمک ميکرد بلند شه با چهره ای حق به جانب رو به لارا گفت : اين حرف در مورد خود شما هم صدق ميکنه هر کی ندونه فکر ميکنه رودولف دنبالتون کرده لارا که تازه يادش اومده بود واسه چی فرار ميکرده با سرعت از اونجا دور شد و فرياد زد دقيقا همين طوره .
ريگلوس هاج و واج به ورودی خيره شده بود اون اصلا دلش نميخواست اوين ملاقات کننده رودولف خشمگين باشه پس سريع خودشو از از جلو ورودی کنار کشيد . ناگهان فکری به خاطرش رسيد بايد يکی جلوی قلدور بازيهای رودولف بگيره بهترين کار تفرقه بياندازو حکومت کنه آره درسته .
- هوکی هوکی کوجايی بيا يه خبر بد دارم
شترق هوکی جلوش ظاهر شد در حالی که با ملايمت يه خرگوشو بغل کرده بود .
- باز ديگه چيه کلاغ بد خبر(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
- هوکی شنيدی رودولف پشت سرت چی گفته گفته تو حتی نميتونی از خودت دفاع کنی چه برسه به اينکه بتونی دوئل کنی .
قرچ هوکی واقعا عصبانی بود خرگوش بیچاره دیگه سر نداشت
چه اتفاقی می افتد ؟
آیا رودولف زنده می ماند؟
---------------------------------------------------------------
لطفا طوری ادامه بدین که جنبه ء بد آموزی از بین بره


من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#21

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
رودلف بسته کوچک را برداشت و شروع به خواندن یادداشت کوچکی کرد که روی آن قرار داشت . تو یادداشت نوشته بود :

لارا دختر عزیزم اینم همون چیزی
که خواسته که بودی برای تولد دوستت
رودلف بهش کادو بدی امیدوارم
همونی باشه که میخواستی

رودلف به نامه خیره ماند سپس یکباره دیگه نامه را خوند و دوباره آن را خوند هر چقدر که بیشتر نامه را میخوند از کاری که کرده بود بیشتر شرمنده و پشیمون میشد . رودلف چشم از نامه برداشت و دزدانه نگاهی به لارا انداخت . صورت لارا سمت دیگری بود به همین دلیل نمیتوانست رودلف را ببیند . رودلف خنده موزیانه ای کرد و آروم بسته کوچک را باز کرد و چشمش به کتابی افتاد که روی آن نوشته شده بود :

دوئل های بزرگ برای مردانه با خشانت

رودلف در حالی که حسرت کتاب رو میخورد برای مدتی به عنوان آن نگاه کرد سپس فکری به نظرش رسید . کتاب رو دوباره در بسته گذاشت و به وسیله جادو در آن را بست . بسته دوباره مثل اولش شد . رودلف با خوشحالی نگاهی به دوربین انداخت
سپس به سمت لارا رفت و جادوی خودش را باطل کرد . بلافاصله لارا بلند شد و خواست یک طلسم مرگبار به سمت رودلف بفرستد اما رودلف بسیار هنرمندانه با چهره ای پشیمان گفت : اوه لارا منو ببخش ! من نمیدونستم که دارم چی کار میکنم ! من واقعا بعضی موقع ها کارهایی انجام میدم که دست خودم نیست ! لارا من خیلی آدم بدی هستم ! منو ببخش دیگه این کار رو نمیکنم ! من آدم پستی ام ! من آدم بدبختی هستم ! من ......
لارا که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت : باشه بخشیدمت ! انقدر دلم رو به درد نیا من همیشه به دراکو میگفتم تو ناراحتی روحی روانی داری .......
لارا با دیدن چهره خشمگین رودلف سریع اضافه کرد : شوخی کردم بابا جدی نگیر !
رودلف در حالی که تمام فکر و ذکرش آن کتاب بود در حالی که بسته را به سمت لارا میگرفت گفت : مثل اینکه یک بسته داری !
لارا بسته را از رودلف گرفت و به یادداشت روی آن نگاه کرد و ناگهان حالت جدی ساختگی به خود گرفت و گفت : چیزی نیست مال خودمه
رودلف که میخواست هر طور شده کتابرو همین الان بگیرد گفت : بازش کن دیگه !
لارا گفت : گفتم که وسیله شخصیه !
رودلف که دوباره خشانتش داشت اوج میگرفت گفت : بازش کن دیگه ! من خودم یادداشت رو خوندم.........
رودلف ناگهان متوجه شد که سوتی داده لارا برای لحظه ای با خشم به رودلف نگاه کرد و گفت : که یادداشت رو خوندی !
رودلف خواست سریع جوابی دست و پا کند که ناگهان لارا گفت : وایسا ببینم ! نکنه تو از قضیه کتاب با خبر شدی ؟
رودلف دید چون خیلی ضایعست نمیتواند مخالفت کند برای همین گفت : خب آره
ناگهان چهره لارا باز شد گویی به نکته ای پی برده بود او گفت : پس بگو برای چی طلسم رو باطل کردی !
رودلف
لارا لبخندی زد و گفت : پس حالا این کتاب رو میخوای آره ؟
رودلف دستش رو به سمت کتاب دراز کرد و گفت : آره دستت درد نکنه بی زحمت بدش به من !
لارا گفت : پس بگیرش !
لارا کتاب رو از پنجره پرت کرد بیرون
رودلف
بلافاصله رودلف نیز همراه با کتاب از پنجره پرید بیرون !
لارا با عجله خودش رو به پنجره رساند و چشمش به رودلف افتاد که با قیافه خشمگین در حالی که نتونسته بود دفترچه را رو هوا بگیره داره مثل یک موش آب کشیده از دریاچه میاد بیرون ! ( توجه فرض کنید زیر پنجره دریاچه قرار داشته )
لارا که میدونست تا نیم دقیقه دیگه رودلف با خشانت تمام خودش رو به اونجا میرسونه تا انتقام مرگبارش رو بگیره بدون معطلی خودش رو به ماروولو رساند و او رو به هوش آورد و سپس هر دو به طرف تالار اسلی فرار کردند و مدتی بعد نیز رودلف در حالی که فریاد میکشید با خشانت تمام از آنجا رد شد تا خودش رو به تالار اسلی برسونه .........


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳۰ ۲۰:۴۵:۳۴



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#20

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خيلي ممنون از ماروولو به خاطر فعال كردن اين تاپيك... دراكو... اگه وقت كردي و امتحاناي دانشگاهت تموم شد، بي زحمت پستا رو نقد كن... البته اگه وقت كردي... البته مثل اين كه ماندانگاس هم ناظر شده... دانگ عزيز، تو هم بي زحمت اگه وقت كردي نقد كن!!! اگه...
---------------------------------------
هر سه نفر توي راهرو شروع مي كنن به برگشتن سمت تالار... وقتي مطمئن مي شن اسنيپ به حد كافي دور شده، ماروولو و لارا شروع مي كنن به خنديدن... رودولف با خشم بهشون نگاه مي كنه و لارا و ماروولو با سرفه‌اي تصنعي خنده‌شون رو قطع مي كنن... در حال نزديك شدن بودند كه صدايي از پشتشون اومد... چند نفر از گريفي ها داشتن از راهروي پشتشون رد مي شدن و با حرارت حرف مي زدند... هر سه نفر به هم نگاه كردند و رودولف به آرامي گفت: بهتره حرصم رو روي يكي خالي كنم ... نه؟
و به آرامي به سمت اونا به راه مي افته... لارا و ماروولو به هم نگاه مي كنن.. لارا داشت لبش رو مي گزيد... ماروولو مي‌گه: بريم تالار... حالا دراكو تنها مي مونه...
و به سمت تالار به راه مي افتن... در راه، صداي برخورد چيزي با شيشه‌ي پنجراه به گوش مي رسه...لارا كه فكر كرده بود بمبه خودش رو مي اندازه زمين، ولي ماروولو مي بينه كه يه جغده، پنجره رو باز مي كنه...
يه جغد خاكستري بزرگ كه به نظر خسته مي اومد مي آد تو... ماروولو مي گه: ببينم واسه كي بسته داره... ا... ماله توئه لارا...
لارا: مال منه؟
و با حيرت بسته رو مي گيره... دستش رو مي بره به سمت بسته بندي كه بازش كنه، كه صدايي از سوي ديگر راهرو مي آد... صدا شبيه صداي رودولف بود... صداي فريادي از خشم... و درد...
ماروولو و لارا با وحشت به هم نگاه مي كنن و با تمام سرعتي كه در توانشون بود، به سمت منبع صدا مي دون... نزديك تر مي شدن و صداي داد و فرياد بيشتر مي شد... تا جايي كه خود رودولف رو ديدن..
اون روي زمين افتاده بود و از درد ناله مي كرد... زانوش رو محكم چسبيده بود و چشاش رو به هم فشار مي داد...
لارا شروع به گريه كردن مي كنه: تو كه بار گران بودي، رفتي... تو كه نامهربان بودي، رفتي....
به ديوار تكيه مي ده و مي شينه رو زمين و صورتش رو مي پوشونه... رودولف كه خيلي عصباني بود، در حالي كه صورتش سرخ شده بود رو به لارا مي كنه و داد مي زنه: كروشيو...
لارا كه انتظار چنين حركتي رو نداشت، از درد به خودش مي پيچه و جيغ و داد مي كنه... در راهرو هيچ كس نبود... حتي اثري از گريفي ها هم نبود... ماروولو مي پره رو رودولف كه جلوش رو بگيره ولي رودولف با پشت دست يه دونه مي كوبونه تو صورتش كه ماروولو به پشت مي افته رو زمين و لبش خوني مي شه...
رودولف طلسم رو قطع مي كنه و داد مي زنه: پتريفيكوس توتالوس...
لارا كه هنوز از حيرت خارج نشده بود، رو زمين دراز مي كشه و حركتي نمي كنه... ردولف لبخندي از رضايت مي زنه، رو به ماروولو مي گه: استيوپيفاي... ماروولو هم مي افته رو زمين و حركتي نمي كنه...رودولف بلند مي شه مي ره سمت لارا و كنار پيكر بي حركتش مي ايسته... و مي گه: كه من بار گرانم نه؟ نشونت مي دم...اين بسته چيه؟ و بسته رو برميداره........................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۵:۰۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#19

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
مارولو با همون سرعتي كه داشت فرار ميكرد 180 درجه ميچرخه و بطرف رودولف برميگرده...
لارا: چيكار داري ميكني؟خوب فرار كن ديگه..من رودولفو سر گرم ميكنم...تو برو پيش اسنيپ.
مارولو:نه بابا بيخيال..من ترجيح ميدم با بيل رودولف درگير بشم تا اسنيپ... .
در همين موقع رودولف درحاليكه فرياد ميزنه سر ميرسه...آآآآِ...آآآهااااي...
لارا:رودي...قيافت به اندازه كافي وحشتناك هست..اين داد و فريادا براي چيه؟
رودولف درحاليكه پشت لارا خودشو پنهان مينه....هيسسس....ساكت..منو قايم كنين..الان سر ميرسن....
مارولو:اي بابا..اين قاطي كرده...تو داشتي منو دنبال ميكردي.
رودولف كه متوجه ميشه نميتونه پشت لارا مخفي بشه به مارولو پناه ميبره:ماري جون...جون عمت منو قايم كن..الان ميرسن..خيلي هم عصبانين...
لارا:كيا ميرسن؟
رودولف:چوباي توي شومينه..اونا ادعا ميكنن به شدت باهاشون بد رفتاري شده.اعتصاب كردن و ميگن تا آخر زمستون نميسوزن...حالا هم يه گروهشون افتادن دنبال من كه منو ببرن اتحاديه چومينه!!(چوب شومينه)
مارولو كه از حرفاي رودولف كمي ترسيده بود:خوب..فقط يه راه حل وجود داره...يه نفر هست كه نه چوب نه تخته نه هيچ چيز ديگه جرات نداره بهش نزديك بشه..ميريم پيش اون...
لارا:واااي...لرد سياه؟كو؟؟؟اينجاس؟
مارولودر حاليكه به سلامت عقل لارا شك كرده بود:...لرد؟اينجا؟؟تو هاگوارتز؟؟منظور من اسنيپ بود..بريم پيشش..
رودولف:آره...اون خفاش ترسناك ميتونه نجاتمون بده...
-خفاش؟؟؟ترسناك؟؟؟چشمم روشن.. .
هرسه نفر با هم برميگردن و خفاش ترس...اهم...يعني پروفسور اسنيپو پشت سرشون ميبينن...
اسنيپ:اصلا از شما اسليتريني ها اين انتظارو نداشتم..به خاطر اين حرفتون بيست امتياز از گريفيندور كم ميكنم...و براي اينكه درحفق گروههاي ديگه بي عدالتي نشه بيست امتياز هم از هافل و ريون كم ميكنم....و تو رودولف...يه هفته اس آن نشدي ميگي امتحان داشتم..رول پليينگ كه مسخره تو نيست و حالا كه اومدي اول به اموال مدرسه صدمه زدي و عصبانيشون كردي و بعد به محترمترين پروفسور مدرسه توهين كردي...برگرد توي تالار واز همه چوبها عذر خواهي كن...امشب تا صبح بايد بيدار بموني و شومينه رو روشن نگه داري...لارا..تو هم چون با شنيدن اسم لرد سياه ذوق كردي 25 امتياز به اسليترين ميدم..حالا همتون برگردين تالار...


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.