دراکو:د... خواهر مگه رول الکیه؟ الان تو چش اونو در آوردی فردا رولینگ بیاد چی بنویسه آخه خواهر من؟!
و میره چشای هرمیون رو برمیداره می کنه تو چارچوب!
هرمیون: آخ. کی بود چشای منو کند؟
دراکو: هیچی خواهر، شما بخواب.
هرمیون: چشم...
و می خوابه!!
دراکو خیلی آروم به سمت بقیه میره. بلیز: ا... اون کیه؟ سلطان شبهای گریفه؟
لارا که کم کم داره احساس خظر میکنه: چی چی بلیز؟
بلیز: سلطان شبهای گریفیندور. یه چیزی مثل سایه که شبا تو تالار ها و خوابگاهای گریفیندور پرسه میزنه و هر غیر خودی که وارد شده باشه رو شپلخ میکنه
ایگور: اینو کجا شنیدی؟
بلیز: تو کتاب شایعه سازی نوشته بودش!
»»چند دقیقه بعد»»
دراکو به همراه لارا به بیرون خوابگاه میرن تا وضعیت تالار رو چک کنن و اون جا رو خراب کنن. ایگور و بلیز و خانم بلک و جاگسن و رابستن و مورگان هم می مونن تو خوابگاه تا اون جا حسابی خرابکار راه بندازن.
دراکو و لارا به تالار رسیده ن.
دراکو:هوووم، هیشکی این جا نیست.
لارا محتاطانه اطراف رو نگاه میکنه.
خووورپف،خووورپف
لارا و دراکو خشکشون میزنه.
دراکو دهنش رو باز میکنه تا یه چیزی بگه و لارا محکم میزنه تو دن دراکو(و چون خشکش زده بوده میشکنه)
-: اممم. اه. این صدای چی بود؟ شیشه شکست؟
لارا با صدایی لطیف آروم میگه: السّون و ولسّون، قلب منو شکستن، چه شیطونایی هستن!
-: ممم. واقعا... خورپوووف
لارا بعد از نیم ساعت تلاش دراکو رو جمع میکنه ولی در همین لحظه صدایی ماورا ارزشی از پشت به گوش میرسه:
سانتور چارپا. من هی میگم، تو حتما برادر ناتنی منی که سانتوری. اصلا تو پستی. ولی من نیستم... فکر کردی می تونی فرار کنی ها؟
و یه نفر با جهشی قورباغه ای میپره رو دراکو.
کسککشششککککس
دراکو میشکنه!
»»در خوابگاه««
بلیز در حالی که داره کیف یکی از بچه ها رو خالی میکنه: میگم این رونان رو جمعش کردیم گذاشتیم اون ور حالا هوکی بیدار شه دیوونه میشه ها.
ایگور: که چی؟
بلیز: خب یه بار فرصت دستش اومده بود که حسابی بزنتش.. ا، باز کی چراغ روشن کرد؟
ایگور: راست میگه. کی؟
بلیز: بابا چراغا که خاموشن. همونائین که از سقف آویزونن دیگه نه؟
ایگور: آره فکر کنم، والا ما با مشعلای جیبی دراک روشن میکردیم فضا رو
بلیز: ا.. این چراغ رو که بیرون روشن کردهن. پروژکتوره؟
ایگور: آره فکر کنم. بلیز خودتو بدزد که شناسایی شدم. هیلی کوپتر فرستادن دنبالمون بابا، ببین نورش چه قدر قویه که این جا رو کامل روشن کرد!
بلیز و ایگور می پرن رو زمین و یه نفر رو از رو تخت برمیدارن و پشتش سنگر میگیرن.
بلیز: الله اکبر
و طی یه حرکت آنتحاری بلند میشه و میگه: لوموس
ایگور آروم زمزمه میکنه: خل شدی بلیز؟ می خوای با لوموس هلی کوپتر رو بزنی؟
بلیز ابز سنگر میگیره و میگه: شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
ایگور:نه!
بلیز: گفت پروانه تو روز فراموش شوی!
ایگور: ا؟
بلیز: آره، سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد، گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی!
هـــــی... چپ چپ جپ چپ چپ
ملت صد نفر تو خوابگاه جمع شدهن و دارن کف میزنن. بلیز هم اندر کف می مونه. و همچنین ایگور...
بلیز: ایگور، اینا چرا زرد و قرمز پوشیدهن؟
ایگور: فکر کنم سربازای گریفی هستن که اون هلی کوپتره فرستاد.
بلیز از روی زمین بلند میشه و در حالی که دستاش رو سایه بون چشماش کرده میگه: اه. هلی کوپتره خجالت نمیکشه با اون نور کور کنندهش. این جا جای کور ممده، حیف که مرد. ا... هلی کوپتر چرا اون جوری گرده؟ وا! من روشن دل شدم؟ چرا می تونم محوطه رو قشنگ ببینم؟ مگه شب نیستش هنوز؟
.......................
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...