جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


Re: كلاس معجون سازي
ارسال شده در: سه‌شنبه 28 شهریور 1385 21:18
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
1-د
2-د!
3-ج
4-ج
5-د
6-ج
7-ج
8-ج
9-د
10-ج
11-د
12-ج
13-د
14-الف(چه عجب)
15-الف(چه عجب)
16-الف)چه عجب)
17-د
18-د
19-د
20-د
21-د
22-د
23-د
24-د

خوب دیگه، اینم جواب 24 تا سوالتون-د
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی ققنوس
ارسال شده در: سه‌شنبه 7 شهریور 1385 21:15
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
یا لطیف...

«در وصف ققمن قهرمان»(دوستان توجه کنن ققمن همون سوپرقق هستش!)

روزی ز سر سنگ، کفتری به هوا خاست... فریاد شعف از همه‌ی ملت برخاست
بگفتند ملت که این ققمن است... هراسی بزرگ در دل دشمن است
بیامد ققی بر سر راه ها... به بالای شهر و ده و چاه‌ها
بگفتند او را مسیرت کجاست؟... بگفتا، هر جا که بر من رواست
به فردای آن روز آمد خبر... که کرده همه قاتلان در به در
به شهری که هر دزد و سارق در آن... بسان* مدیران بوَد در امان
بکرده ققی قاتلان را کبود... پناهگاه هر دزد، نیست و نبود**
همان روز، ملت آشکار و عیان... زن و مرد، کودک، پیر و جوان
برفتند الی*** شیدگر نام دار... که بود از غم ملتش داغ دار
بگفتند، همره شو با ما غیور... که وزیر، آمد به زیر از ستور
بیا و وزیری جوانمرد باش... صبوری برای غم و درد باش

*مانند
**نابود
***به سوی


دیگه نتونستم شعر بلند رو کم تر از این ارزشی بنویسم!
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی آوریل
ارسال شده در: یکشنبه 5 شهریور 1385 23:41
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
خب... اه، چقدر سوال می کنن تو ستادت؟ ستاد باید واسه چای شیرنی خوردن باشه.. هدف اینا چارکی چند بابا؟
من ولی یه سوال مهم داشتم:
- اگه ازت حمایت کنم چی نصیبم میشه؟(کپی رایت بای سرژ)
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی ( رول پلینگ انتخابات )
ارسال شده در: یکشنبه 5 شهریور 1385 01:39
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
دراکو: هی میگم چیزی نگم...
ققی: آره همون بهتره
استر: نه ققی، اون بهتر نیست، تو باید بکشی کنار.
صدایی فرگیخته(هنگیخته؟): نه... اصلا ققی باید بکشه کنار، دراگو هم که خیلی پررو میشه یهو دو بار وزیر شه، استرجس هم که گریفیه، وزیر باید از ریون باشه ولی نباید نژادپرستی تو تایید کاندیدا ها و اینا باشه، یعنی فرقه و اینا نداریم... ولی استرجس باید بکشه کنار به نفع من
همه با هم در کنار هم: به نفع کی؟
صدای فرهنگیخته: به نفع من دیگه... منم خوب فرم پر کردم باید وزیر شم
فنگ: نه بابا اون که-
دراکو: اصلا کی این سگ رو راه داده این جا؟
و تکه ای از چشم ققی رو که افتاده بود رو زمین بر میداره می ندازه اون دور دورا و میگه: برو اونو بیار سگ. ما داریم بحث جدی می کنیم.
فنگ: نه من سگ باهوشیم... نمی رم بیارمش، می بینی که رول هم می نویسم تازه
ققی: آره سگ خوبیه، بارای من رو هم می بره... داشتیم بحث می کردیم، ها... کریچ، اونی که تو خودت فرم رو پر کردی اون مثال بودش.
کریچ: نه، من باید وزیر بشم، بعدش که حسابی پول دار شدم می رم فرهنگستان فرهنگی میشم. یه دست لباس خوب هم می گیرم.
استر: آره آره.. خوبه، ولی اگه کفی و دراکو بکشن کنار اون وقت من وزیر میشم اون بهتر میشه، می رم یه کم امتیاز واسه گریف میخرم.
دراکو: بابا، جریان اصلا اون طوری که فکر می کنین نیستش، من که نمی خوام وزیر شم...
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی ققنوس
ارسال شده در: یکشنبه 5 شهریور 1385 00:31
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی مورگان الکتو
ارسال شده در: شنبه 4 شهریور 1385 21:35
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
هوووم. البته نظر من شاید اصلا مهم نباشه ولی به نظرم این اهداف شما زیاد تازه و جذاب و خیلی به دل نشین نیستند. به نظر من بهتره یه تجدید نظری بکنین تا ملت یه وزیر متفاوت و کلا دوران متفواتی رو به سر ببرن.

نظر به این که شما در پاسخ به رونان از کلمه «گیر» استفاده کرده اید، ازتون می خوام شفاف سازی کنین(به قول بلیز!) که چرا به جای کلمه زیبای «گیزر» از این کلمه ارزشی استفاده کردین؟
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ستاد انتخاباتی ققنوس
ارسال شده در: شنبه 4 شهریور 1385 21:23
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
یا لطیف...

هوووم.. من شعر ساختم واسه فیورت کاندیدیت. حالشو ببرید:

دوش مرغی به صبح می نالید، عقل و صبرم برد و طاقت و هوش
رفتم برون بدیدم این، آواز ققی ست که می کند مرا مدهوش
گفتم کفتر، ای ققی باهوش، تو را چه شده‌ست؟ وقت خواب است، نه وقت جوش و خروش
بیفکند بر من نظر با نگاه، نگاهی که کند کباب جگر موش و خرگوش
گفت این رسم آدمیت نیست، مدیران ظالم و ما خاموش...

به به.. به به
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
ارسال شده در: جمعه 3 شهریور 1385 17:16
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
کریچر: هوووم، ملت، سیگارش خیلی خوبه، دراکو به افتخار این که این از شیکم تو در وامد بیا یه پک بزن.
دراکو روی زمین در حال جمع کردن و بلعیدن دوباره غذاهائیه که از شیکمش بیرون ریخته!
و بعد، وقتی به خودش میاد و متوجه کریچر میشه، می پره سمتش و کاغذ رو از دهنش بیورن میاره و با یه مشت اونو نقش زمین میکنه. از گوشه چشم یه نگاه مشکوکیوس بهش می ندازه و طبق چیزایی که دوربین بیمارستان نشون میده، مشاهده میشه که کریچر هم یه نگاه مشکوکیوس به دراکو انداخته.
دراکو طی یک حرکت انتحاری و بعد از اینکه توی یکی از اتاقا رو چک می کنه و می بینه که خالیه،کاغذ وصیت نامه رو که حالا نصفش خاکستر شده رو می ندازه توی یکی اتاق، روی یکی از تختا!
ملت حیرت می کنن.
دراکو با آه و ناله داد می زنه: تک وصیت نامه سوخت، پس بذار بیمارستان بسوزه! اوهو اوهو اوهو اوهو...
ملت همون جوری حیرت زده مونده‌ن.
تخت آتیش می گیره و کلا آتیش سورزی خطرناک تر میشه، از توی اتاق صدای جیغ و داد میاد. یه نفر در حالیکه آتیش گرفته و داره هی به خودش می کوبه می پره بیرون.
دراکو سفید میشه. یعنی رنگ پریده تر از همیشه میشه: ا... مگه اتاق خالی نبودش؟
کریچر روی زمین: من دیدم، از توی سوراخ روی دیوار بغلی پریدش بیرون.
دراکو با وحشت به فرد نگاه می کنه و با همون وحشت هم متوجه میشه جریان چیه: این جا سنت مانگوئه منو اوردین؟
ملت با سر تایید می کنن.
فرد مجهول الحال میدوه و خودش رو از پنجره می ندازه پایین توی حوض بیمارستان!
کریچر زیر لب: بیچاره گیلدی...
در همین احوالات ملت متوجه میشن پرستار پشت پیشخوان داره شماره میگیره: دی دو دو دو دی دو دو
دراکو: خانم کجا رو می گیرین؟
پرستار: آتیش نشونی.
دراکو: اون که سه رقمیه.
پرستار: نه این مال بیمارستانه.
دراکو: اینجا از اون چیزا نداره فشار بدیم آتیش نشونی بیاد؟
پرستار: نه آقا... حالا هم مزاحم نشو... ا. الو؟ سریع نیرو بیارین، آتیش آتیش!
ملت که راز ترس و نگرانی و حیرت خشکشون زده هنوز مونده‌ن تو بیمارستان. آتیش به اتاق بغلی هم سرایت کرده و سه چهار تا مریض در حال فرار از بیمارستانن.
صدای نعره‌ای ارزشی: من تو رو می کشم.
و فردی معلوم‌الحال از تاریکی پیدا میشه و با چهره‌ای خونین، چاقو به دست به سمت کریچر میره: تو باعث شدی من حیثیتم رو تو این بیمارستان از دست بدم... خرچ... تو منو بی اعتبار کردی... خرچ... تو باید بمیری... خرچ (کپی رایت از پست بلیز در تاپیکی مجهول در اسلی!)
همه سرها برمیگردن سمت صدای ارزشی و دکطر پروفثور حصن مستفا رو می بینن که در حال جر دادن و تیکه تیکه کردن کریچره!!
بـــوم
دو در در انتهای A سالن از حدقه در میان و یه سری آدم شیلنگ و کپسول به دست میان تو و با هیکلی محتاط و خمیده سمت قسمت آتیش گرفته حرکت می کنن.
ملت کماکان در حالت حریت به سر می برن.
بــــوم
دو در در انتهای B سالن از حدقه در میان و یه سری آدم با باتون و سپر شفاف(شیشه ای؟!) و لباس و نقاب سراسر سیاه، و یه تفنگ گنده که به پشتشون بسته ن و یه سری آمپول بیهوشی و آرامش بخش و واکسن های دیفتری کزاز و ایدز و سارس و طاعون و آ.ب.ث و سی.بی.سی و سی.ان.ان و بی.بی.سی و آسوشیتدپرس، و تعدادی نارنجک به کمر و کپسول گاز بیهوشی و اشک آور و فلج کننده و ارزشی ساز و گاز خردل
ملت همچنان مات و وبهوت نگاه می کنن. دکطر در حال حسابرسی کریچر، این بار با مشت و لگد و کله و شیکم هستش و به جز او، همه حواسا، حتی کریچر متوجه مشکوکان تازه وارده.
7 نفر از افراد مشکوک به سرعت سمت دکطر میدون تا حسابش رو برسن و در حال دویدن باتون و دستبندشون رو حاضر می کنن. بقیه می ایستن، باتون هاشونو غلاف می کنن و تفنگا رو از غلاف بیرون می کشن و سمت ملت نشونه می گیرن. یکی از اونا با صدایی رسا و خشانت بار رو به پرستار: کدومشون عامل اتیش سوزیه؟
پرستار به دارکو اشاره می کنه.
( در این احیان، صدایی بس ارزشی زمینه فضا رو پر می کنه: هیــــس، فیـــش... و هر بار که این صدا به گوش میرسه احساس میشه مقداری از هُرم(کلمه پیچیده ایه، خودتون رو خسته نکنین) گرما کم میشه!)
سه نفر از نیروهای مشکوک تفنگا رو غلاف می کنن و باتون ها رو از غلاف بیرون می کشن و سمت دراکو دو می کنن(ورژن جدید دویدن) و در حالی که باتون ها رو تو هوا می چرخونن با سرعتی وحشتناک نردیک می شن به دراکو.
پـــــاق
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
ارسال شده در: سه‌شنبه 31 مرداد 1385 15:02
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
دراکو می مونه زیر پا و دست و شیکم و کله و انگوشت و چشم ملت. دراکو: آ...آ... پ... پا.. پا شین بابا... آییی. آخ. بابا مردم، بلند شین، بلند... بلند نشین نمی خونما
همه ساکت میشین و خیلی آروم بلند میشن.
دراکو در حالی که استخوان انگشت دوم دست راستش شیکسته و داره از گوشش خون میاد بلند میشه و میگه: خب دیگه، آلبوس جان رو هم دفن کردیم، وقت رفتنه. ممنون از همه تون که همراهی کردین، الان میریم صبحونه همه تون-
همه هجوم میارن رو دارکو که کاغذ وصیت نامه رو ازش بگیرن.
دراکو:مـــــا
و در حالی که لشکر ملت 5 سانت باهاش فاصله داشتن...
جـــــر... ملچ مولوچ ملچ مولوچ
همه در جا خشکشون میزنه.
دراکو نفس راحتی میکشه و دستش رو می ماله رو شیکمش، و میگه: آخ. راحت شدیم.. خب ملت، جمعش کنیم برمی صبحونه همه تون مهمون منین.
ولی برخلاف انتظارش ملت 500 هزار نفری بلندش میکنن و در حالی که هی پرتاب می کننش به هوا، به سمت بیرون قبرستون حرکت میکنن و چون همه دوست داشتن خودشون دراکو رو رو هوا نگه دارن، 200 هزار نفرشون زیر دست و پا و کله و سر و انگوشت و چشم بقیه می مونن و جان به جان آفرین تسلیم می کنن.
دراکو که به شدت جوگیزر شده با چهره‌ای خندان دستاش رو تو هوا به نشان ابراز احساسات تکون میده و لبخند ملیح میزنه.
ملت می ریزن تو خیابون و به سمت مسیر مشخصی حرکت میکنن.
در حالی که فشار جو لحظه به لحظه بیش تر میشه، دراکو داد میزنه: بلند بگو لا وزیر الا دراک
ولی از هیشکی صدایی در نمیاد. دراکو کم کم داره نگران میشه. ملت می ایستن و دراکو تابلو ساختمون روبرو رو می خونه:
بیمارستان؟ نه بابا من چیزیم نیست، فقط یه انگشتم له شده...
در همین حین کریچ یه برچسب میزنه تو دهن وزیر اسبق و اونو از بالای جماعت پایین میکشه و میذاره رو برانکارد و با زنجیر می بنددش.
-: هوکی، بدو بیا
هوکی میدوه و از جلو برانکارد رو میکشه، کریچ هم از عقب هل میده. کریچ به شدت تحت تاثیر هیجانات عصبی قرار میگیره و تخت رو با سرعت ماورالطبیعه حرکت میده که در پی این حرکت جوگیزرانه هوکی میافته رو زمین و زیر برانکارد له میشه! سینه خیز خودش رو میرسونه به یکی از اتاقای بغل و روی یکی از تختا دراز میکشه.
کریچ به پیشخوان! میرسه.
کریچ: آقا بگو دکتر حسن مصطفی بیاد کارش دارم. عمل جراحی اضطراری داریم.
-: چرا حالا دکتر مصطفی؟ ایشون الان کار دارن، تشریف داشته باشین بگم دکتر-
کریچ: نه، من دکتری می خوام که تو کار خلاف... چی؟ نه، دکتری می خوام که حسن مصطفی باشه.
طرف تعجب میکنه، ولی توی بلندگو میگه: جناب دکتر پروفسور حسن مصطفی به اتاق عمل-
کریچ: نه، باید باهاش حرف بزنم، بگین بیاد پیش کریچر
-: جناب دکتر حسن مطفی به پیش کریچر، جناب دکتر حسن مصطفی به پیش کریچر
دکتر در افق رویت میشه و در حالی که به سرعت جلو میاد، پیش کریچر می ایسته: به.. سلام کریچ.
کریچ اونو می گیره و می کشونه کنار دیوار: ببین دکتر جون، قربونت، بیا این وزیر اسبق مارو عمل کن، یه کاغذ خورده، ما اونو می خوایم. خیلی حیاتیه...
دکتر: هووم، چی نصیب من میشه؟
کریچ: حالا تو عمل کن، یه جوری باهم کنار میایم.
و لبخندی شیظانی تحویل دکتر میده.
دکتر: باشه... نهایت تلاشم رو میکنم.
و میره تخت رو هل میده سمت اتاق عمل. در رو می بنده و روش یه تابلو می زنه:
امرجنسی سورجری، پلیز دونت اینتر! ایون داکترز اند نورسز. پلیز دونت اینتر!
ویرایش شده توسط هوكي در 1385/5/31 16:56:20
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: حفره شرارت !!
ارسال شده در: سه‌شنبه 31 مرداد 1385 01:58
تاریخ عضویت: 1384/07/12
: چهارشنبه 27 مرداد 1389 22:29
از: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پست‌ها: 269
آفلاین
دراکو:د... خواهر مگه رول الکیه؟ الان تو چش اونو در آوردی فردا رولینگ بیاد چی بنویسه آخه خواهر من؟!
و میره چشای هرمیون رو برمیداره می کنه تو چارچوب!
هرمیون: آخ. کی بود چشای منو کند؟
دراکو: هیچی خواهر، شما بخواب.
هرمیون: چشم...
و می خوابه!!

دراکو خیلی آروم به سمت بقیه میره. بلیز: ا... اون کیه؟ سلطان شبهای گریفه؟
لارا که کم کم داره احساس خظر میکنه: چی چی بلیز؟
بلیز: سلطان شبهای گریفیندور. یه چیزی مثل سایه که شبا تو تالار ها و خوابگاهای گریفیندور پرسه میزنه و هر غیر خودی که وارد شده باشه رو شپلخ میکنه
ایگور: اینو کجا شنیدی؟
بلیز: تو کتاب شایعه سازی نوشته بودش!

»»چند دقیقه بعد»»
دراکو به همراه لارا به بیرون خوابگاه میرن تا وضعیت تالار رو چک کنن و اون جا رو خراب کنن. ایگور و بلیز و خانم بلک و جاگسن و رابستن و مورگان هم می مونن تو خوابگاه تا اون جا حسابی خرابکار راه بندازن.
دراکو و لارا به تالار رسیده ن.
دراکو:هوووم، هیشکی این جا نیست.
لارا محتاطانه اطراف رو نگاه میکنه.
خووورپف،خووورپف
لارا و دراکو خشکشون میزنه.
دراکو دهنش رو باز میکنه تا یه چیزی بگه و لارا محکم میزنه تو دن دراکو(و چون خشکش زده بوده میشکنه)
-: اممم. اه. این صدای چی بود؟ شیشه شکست؟
لارا با صدایی لطیف آروم میگه: السّون و ولسّون، قلب منو شکستن، چه شیطونایی هستن!
-: ممم. واقعا... خورپوووف
لارا بعد از نیم ساعت تلاش دراکو رو جمع میکنه ولی در همین لحظه صدایی ماورا ارزشی از پشت به گوش میرسه:
سانتور چارپا. من هی میگم، تو حتما برادر ناتنی منی که سانتوری. اصلا تو پستی. ولی من نیستم... فکر کردی می تونی فرار کنی ها؟
و یه نفر با جهشی قورباغه ای میپره رو دراکو.
کسککشششککککس
دراکو میشکنه!

»»در خوابگاه««
بلیز در حالی که داره کیف یکی از بچه ها رو خالی میکنه: میگم این رونان رو جمعش کردیم گذاشتیم اون ور حالا هوکی بیدار شه دیوونه میشه ها.
ایگور: که چی؟
بلیز: خب یه بار فرصت دستش اومده بود که حسابی بزنتش.. ا، باز کی چراغ روشن کرد؟
ایگور: راست میگه. کی؟
بلیز: بابا چراغا که خاموشن. همونائین که از سقف آویزونن دیگه نه؟
ایگور: آره فکر کنم، والا ما با مشعلای جیبی دراک روشن میکردیم فضا رو
بلیز: ا.. این چراغ رو که بیرون روشن کرده‌ن. پروژکتوره؟
ایگور: آره فکر کنم. بلیز خودتو بدزد که شناسایی شدم. هیلی کوپتر فرستادن دنبالمون بابا، ببین نورش چه قدر قویه که این جا رو کامل روشن کرد!
بلیز و ایگور می پرن رو زمین و یه نفر رو از رو تخت برمیدارن و پشتش سنگر میگیرن.
بلیز: الله اکبر
و طی یه حرکت آنتحاری بلند میشه و میگه: لوموس
ایگور آروم زمزمه میکنه: خل شدی بلیز؟ می خوای با لوموس هلی کوپتر رو بزنی؟
بلیز ابز سنگر میگیره و میگه: شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
ایگور:نه!
بلیز: گفت پروانه تو روز فراموش شوی!
ایگور: ا؟
بلیز: آره، سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد، گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی!
هـــــی... چپ چپ جپ چپ چپ
ملت صد نفر تو خوابگاه جمع شده‌ن و دارن کف میزنن. بلیز هم اندر کف می مونه. و همچنین ایگور...
بلیز: ایگور، اینا چرا زرد و قرمز پوشیده‌ن؟
ایگور: فکر کنم سربازای گریفی هستن که اون هلی کوپتره فرستاد.
بلیز از روی زمین بلند میشه و در حالی که دستاش رو سایه بون چشماش کرده میگه: اه. هلی کوپتره خجالت نمیکشه با اون نور کور کننده‌ش. این جا جای کور ممده، حیف که مرد. ا... هلی کوپتر چرا اون جوری گرده؟ وا! من روشن دل شدم؟ چرا می تونم محوطه رو قشنگ ببینم؟ مگه شب نیستش هنوز؟
.......................
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...