هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷

مهرداد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷
از دهکده های دور بریتانیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

پس ازروزی سخت در وزارت سحروجادو که در پی آن به عنوان وزیر سحروجادو منصوب شدم،
شب وقتی که به خانه برگشتم،آواز زیبایی ازکنار پنجره شنیدم وسریع خودم را به آنجا رساندم.
گروهی از مرگخواران رادیدم که مشغول تعقیب کردن مرد جوانی بودند.
مرداز ترسش بدو بدو به طرف در خانه ی من آمدومن هم رفتم تا سریع دررا برای اوبازکنم.
دررا بازکردم ومرد شنل پوش وارد شد.او ازمن تشکر نکرد وبه طبقه ی بالا رفت.
چند دقیقه بعد یکی از مرگ خوارا ن دررا کوبیدومن هم باز کردم.او بدون مقدمه گفت برو کنار
برای حمله آماده شده بودم ودستم را در جیبم بردم که چوب دستی ام رابردارم که ناخودآگاه دستم
از چوب دستی ام رها شد.چند ثانیه بعد مرد شنل پوش از طبقه بالا آمدوصورتش رادیدم..
ولدومورت... وحشت وجودم را پر کردهیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. خواستم فریادبزنم وتقاضای کمک کنم که صدای هیسی آمدومار بزرگ ولدومورت وارد سالن شد.پس صدای آواز مربوط به این بود ولی اگر من بتوانم صدای آواز ماررا بشنوم حتماًمارزبان هستم. نور سبزرنگی اتاق را پرکرد...
برای اولین بار بوی تلخ مرگ را احساس می کردم.فهمیدم که آرام آرام مرا به کام خود می برد.
چشمانم رابازکردم(خواب دیده بودم!!!!!!!!!!)


سلام....

اممم....خب متوسط بود، ولی یه کمی چیزای عجیب توش وجود داشت که داستانو یه کم....غیر واقعی می کرد!

مثلا: فکر کن شبه، بیرون پنجره هم یه دسته مرگخوار دارن یه آدمو تعقیب می کنن، آیا تو این حالت کسی پیدا میشه که بیاد و تو یه همچین خیابونی با صدای بلند آواز بخونه....؟ یه کم نامانوسه! واسه همین اون قسمت که به خاطر شنیدن یه آواز زیبا میاد دم پنجره یه کم عجیبه!

میدونم ها، شاید یه تصوری داشتی که اون آواز زیبا رو آوردی! مثلا شاید بهانه ای بوده برای کشوندن وزیر...ولی خب هر منظوری که داشته باشی، باید طوری توضیحشو بدی که خواننده هم وقتی می خونه، بتونه همون منظور تورو برداشت کنه! همون چیزی که تو می خوای رو تصور کنه!


من تایید می کنم.....اما مطمئنم دستی که این رو نوشته می تونه خیلی بهتر از این هم بنویسه! و من منتظر اون خیلی بهتر هاش در آینده نزدیک هستم!


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۲۲:۲۴:۰۸

اشیاء مقدس مرگبار


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

دیگر داشت شب می شد ولی او هنوز مشغول کار بود خسته شده بود و می خواست استراحت کند، کاغذهای روی میز را به کناری زد و سرش را آرام روی میز گذاشت؛ چند دقیقه ای نگذشته بود که ناگهان وحشت سرتاسر وجودش را گرفت، آری وقتش بود، وقت رفتن، وقت رهایی ، آواز مرگ شروع شده بود و وقت رفتن بود. آری مرگ هیچ ترسی نداشت و مردنش بی صدا بود انگار کسی قبل از مرگش گفت هیس.


من برگشتم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۶:۴۳ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷

سرکادوگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۵ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۵ پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام
________________________________

سکوت فرا میخواندش...

آستانه ی شب هر لحظه آسمان نیمه روشن را بیشتر و بیشتر در اعماق تاریکی فرو میبرد. و او، همچنان از کنار پنجره خاک گرفته ی اتاقش به افق خیره شده بود. چشمانش را برای لحظه ای بهم گذارد. آواز آرام مرگ در ذهتش طنین می انداخت. به انعکاس زیبای غروب در دریاچه ی مقابلش نگاهی انداخت و سپس به قلعه ی خواموش و آرام. تصور همه ی آنچه به زودی به وقوع می پیوست برایش دشوار بود. ناگهان، درِ اتاق با شدت باز شد و رشته افکارش را از هم گسیخت.

مالفوی که گویی فرسنگها به پای پیاده دویده بود نفس نفس زنان وارد اتاق شد. صورتش به سپیدی برف بود و در نگاه بیروحش ترسی انکار ناشدنی موج میزد. پس از مکس کوتاهی با صدایی که به زحمت شنیده میشد گفت:

-پروفسور...دریچه بازه...مرگخوارا...توی راهن...باید دست به کار بشید...

او چشم از منظره مقابلش برداشت، سری به نشانه موافقت تکان داد و مالفوی سراسیمه اتاق را ترک کرد. میدانست دیگر راهی برای برگشت نیست. بر وحشتی که وجودش را پر کرده بود غلبه کرد و با شجاعتی که سالها در خود احساس نکرده بود به دنبال مالفوی از اتاق بیرون رفت. در دوردست همهمه ای شنیده میشد. و سوروس اسنیپ تنها به یک چیز می اندیشید: تا ساعاتی دیگر، هاگوارتز بهترین و خردمندترین مدیرش را برای همیشه از دست خواهد داد...



جز تایید دیگه هیچ حرفی برای گفتنم نموند....

با افتخار....تایید شد!


ویرایش شده توسط سر کادوگان کبیر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۶:۴۴:۴۷
ویرایش شده توسط سر کادوگان کبیر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۸:۳۸:۳۶
ویرایش شده توسط سر کادوگان کبیر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۱۲:۰۹:۴۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۲۱:۵۱:۰۱

من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ:
احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگزای
[b]چندین هزار چشمه خ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

چنان در غم فرو رفته ام که ترس را نمی شناسم . نه ترس را ... و نه وحشتی که آواز شوم بوم ذهن هر انسانی را به خود مشغول نموده ، در قلب او ریشه می دواند .

آواز بوم ؟ آرامشی که از هوهوی جغد شب رو احساس می کنم ، زیباتر از لالایی مادرانی است که شباهنگام در گوش کودکانشان زمزمه می کنند :

آرام کودکم ! هماره در کنارت خواهم ماند تا دیو ترس ، رهایت کند . آسوده باش چرا که عشق من ، همواره حامی تو خواهد بود .



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام_____________________________________

ماه در فراز اسمان تیره ی شب می درخشید.حریر شب بالای سر مردمان خفته ی شهر راستی گسترده و ناخواسته رعبی در دل ساکنین ان می انداخت.چنانچه شب ها دلنشین و ارامش بخش سرزمین پهناور این چنین وحشتناک بود.

اوای مرگ در دل شب طنین انداخته و اندام ظریف دخترک را می لر زاند.شنلش را پوشید .کلاه مشکی شنل موهای طلایی رنگش را پنهان کرد و در تاریکی وحشت برانگیز شب قدم برداشت.

در مقابل معبد مثلث شکلی که در تاریکی شب به وضوح دیده میشد زانو زد.برای اخرین بار با الهه ی محبوبش سخن گفت ...

خوب می دانست که هنگامی که ماه به میان اسمان برسد او قربانی خشم الهه خواهد بود .ارام ارام ترس در بند بند وجودش مسکن گزید...اوای ارام مرگ باردیگر در معبد طنین انداخت.اوازی درددناک که با صدای هیس هیس سینه ی دخترک همخوانی داشت.چشمانش را بست و به صدای ساحره ی جوان گوش سپرد.حس می کرد که دنیا در مقابل دیدگانش می گردد.به دوران افتاده بود.اولین تولد و اخرین مرگ در مقابل دیدگانش شکل گرفت و بعد از مدتی از حال رفت

و کمی بعد درست هنگامی که ماه در میان اسمان تیره ی شب می درخشید گلوی کوچکش برروی سنگ یاقوتی درب معبد قرار گرفت و با خنجری که یادگار مادر مهربانش بود دریده شد.

و خشم الهه ارام نگرفت زیرا او تصمیم به انتقام از مردمانی داشت که ارام و دردناک بیگناهی را هدیه کرده بودند


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین

کلمات جدید:


آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام



1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!

2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید....میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم و تایید کنیم...

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید...مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)

4) اینجا محلی برای ورود به ایفای نقشه...پست های زیبای شما اینجا خونده می شن و اگه تایید شدید( که زیر پستتون با رنگ سبز نوشته میشه) میرید به مرحله بعد....یعنی کارگاه نمایشنامه نویسی!

5) اعضای ایفای نقش هم می تونن اینجا پست بزنن...اینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست...برای پستهای ایفای نقشی ها هم جا داره!

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید...


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

مهرداد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷
از دهکده های دور بریتانیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
بازهم پرواز تا کی باید هری جینی را محک بزند....
اوغرق درتماشای صورت زیبای جینی است.اسنیچ طلایی محکم به سر هری خوردوجینی سر خورد...
آسمان آبی دربرابر چشمان هری می چرخیدکه ناگهان درمقابل خود جینی رادید که با شیفتگی به او نگاه می کرد.هری تابه خودامد با عجله به سرووضعش رسیدوگلویش را صاف نمود.
پایان


سلام..!

خوب بود نسبتا...! اما خیلی خوب میشه یه بار دیگه هم بنویسی! یه کم...کم بود، واسه همین ترجیح می دم یه بارم بنویسی که راحت تایید بشه!


فعلا تایید نشد...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۲۱:۵۹:۱۴

اشیاء مقدس مرگبار


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
آخر خط ...



دوباره روی جارویش نشست اما این بار نه به اسنیچ

فکر می کرد نه به صدای فریاد دوستانش که او را تشویق میکردند.

این آخرین مسابقه ی او بود و دوران طلایی اش رو به پایان بود

تصمیمش را گرفت و از زمین مسابقه خارج شد. دیگر نیازی به محک

زدن قدرتش نداشت پس با عجله به سمت آسمان زیبا به پرواز در آمد

دور ودورتر شد تا در آبی بی کران آن گم شد.


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳ ۲۳:۵۶:۰۲
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳ ۲۳:۵۹:۱۶
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۰:۰۱:۲۲
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۰:۰۲:۲۶

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۴۳ پنجشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۷

گراهام پريچارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
پرواز - دوست - زیبا - اسنیچ - آبی - عجله - جارو - طلایی - دور – محک


ماه، رنگ پریده تر از همیشه مانند صورت یک آدم برفی درآسمان زیبای شب خود نمایی میکرد، جیمز با لبخندی پیروزمندانه با یک دست اسنیچ طلایی را در مشتش می فشرد و دست دیگرش را روی شانه لیلی انداخته بود و هر دو از ورای افق دریاچه و درختان سر به فلک کشیده به ماه می نگریستند...

اسنیپ با عجله چند درخت دیگر را پشت سر گذاشت و به محض دیدن نور ضعیف ماه که از لا به لای درختان قابل تشخیص بود، سرعتش را کم کرد و جارویش را به نزدیک ترین درخت تکیه داد، سپس با احتیاط به طرف آنها رفت...

صدای شکستن تکه چوب های خشک شده و قدم هایی که به آنها نزدیک میشد سکوت شب را شکست و باعث شد جیمز یک لحظه مشتش را شل کند و اسنیچ با سرعت از دستش فرار کند، جیمز ناباورانه به مشت خالیش نگاه کرد، سپس دستش را از روی شانه لیلی برداشت و به عقب نگاه کرد ...

اکنون اسنیچ روی سطح آبی تیره دریاچه پرواز میکرد و آزادانه و با خوشحالی شروع به بازی کرد، مانند سنگی که از راه دوری پرتاب شده باشد چند بار بالا و پایین پرید، اسنیپ نفسش را حبس کرد و ایستاد، لیلی به او نگاه میکرد، با همان چشمان سبز و زیبای آشنا، جیمز هیچ حرکتی نکرد اما لیلی با قدم هایی آرام گویی روی ابرها راه میرفت به طرف اسنیپ حرکت کرد....

لیلی مانند فرشته ای در برابر اسنیپ که اکنون رنگ چهره ی شکسته اش با رنگ ماه رقابت میکرد، ایستاد، آنها به هم خیره شده بودند، در یک لحظه بدون هیچ تردیدی اسنیپ گفت " منو میبخشی؟ میتونی منو ببخشی؟؟" لیلی برخلاف انتظار اسنیپ لبخند شیرینی زد و ناگهان یک قدم دیگر به جلو برداشت و دست گرم و مهربانش را روی صورت سرد و ناامید اسنیپ گذاشت و با صدایی زمزمه مانند گفت....

" سو ...انقدر ناراحت نباش ...میدونم تقصیر تو نبود، نمیتونستی جلوی اون اتفاقو بگیری...هیچ کس نمیتونست....میدونم از هری مواظبت خواهی کرد....دوست خوبم.......سوروس ... تو دوست خوبی برای من بودی و همیشه خواهی بود ....ناراحت نباش...حالا برو استراحت کن...فردا میبینمت ...

پشت سر آنها اسنیچ به طرف جیمز برگشته بود و دائم دور سرش میچرخید و به این طرف و آن طرف میجهید گویی میخواست او را محک بزند و سرعت خود را به رخ او بکشد، اما جیمز برخلاف همیشه اسنیچ را اصلا نمیدید، نگاهش روی چند قدم آن طرفتر قفل شده بود....

لیلی برگشت و اسنیپ را که سر جایش خشک شده بود تنها گذاشت...در لحظه ای که لیلی دست جیمز را میگرفت یک بار دیگر لبخندی کودکانه و معصوم به اسنیپ زد و در همان لحظه نور ماه کم شد ...اسنیپ به ماه کم نور که تا چند لحظه پیش همه جا را روشن کرده بود و اکنون رو به زوال میرفت نگریست و در همان لحظه همه جا را تاریکی فرا گرفت...

اسنیپ چشم هایش را باز کرد و در حالی که عرق سردی روی پیشانیش نشسته بود از رختخواب پایین رفت، با بدنی سرد و پاهایی سست خود را به پنجره رساند، ماه در وسط آسمان بود، چشمهایش را بست و با قلبی دردمند زیر لب گفت "درسته....فردا .....فردا میبینمت ...."



سلام...!!

چه قشنگ بود...!!

فقط یه کم زیاد بود.....اینجا بازی با کلماته، حداکثر مقدار نوشتن دیگه یکی دو پاراگرافه....
تایید میشه...اما یه وقت اگه دوباره اینجا سر زدی اگه کمتر بنویسی بهتر میشه!

مرسی!

تایید شد!


ویرایش شده توسط گراهام پریچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۳۰ ۲:۵۱:۱۰
ویرایش شده توسط گراهام پریچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۳۰ ۲:۵۲:۳۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱ ۱۲:۲۴:۲۰

[b][size=medium][color=33


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۴۱ دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
پرواز - دوست - زیبا - اسنیچ - آبی - عجله - جارو - طلایی - دور – محکم

یه روز که به سایت سر می زد به سر تاپیک بازی با کلمات رسید، از این تاپیک خوشش می اومد و خواست تا بپستد.

هنوز همون کلمات قبلی بود "پرواز - دوست - زیبا - اسنیچ - آبی - عجله - جارو - طلایی - دور – محکم "
دو تا پست رو خوند و تاپیک رو بست.



چشم!

کلمات رو به زودی عوض می کنیم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۷ ۱۶:۱۳:۰۷

من برگشتم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.