هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸

اميد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۰ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
از پناهگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 50
آفلاین
هري با جيب هاي پر از گاليون و نيز شنل نامريي در جيب كتش در ايستگاه كينگزكراس منتظر قطار هاگوارتز بود و با حسرت به تعطيلات تلف شده در كنار دورسلي فكر مي كرد و به علامت شومي كه دو روز پيش ديده بود ولي نمي دانست كه دوهفته ي ديگر مجبور است با كمك جاروي وفادارش ازسد اژدهاي اتشكامي رد شود كه در سري مسابقات سه جادوگر براي او و سه قهرمان ديگر تدارك ديده بودند.


تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۰ ۲۲:۲۱:۲۱

من Ø


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی


بازی با کلمات :




از کتاب خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم بمانند یک ماهی مرکب گنده در مقابل من ایستاده و می خواهد مرا به سختی مجازات کند... و من با شنل نامریی از اومی گریزم...ذهنم را از او خالی می کنم و سوار جارویم میشوم ، می خواهم بی تفاوت رد شوم... و دوباره خیالات او بر من هجوم می آورد و وحشتناک تر از قبل همچون اژدها بر روان من چنگ می زند!
نمی توانم نیروی مرموز دستان مهربان او را حس کنم ، او را ضامن هر رشدی و نه تصور آن که می تواند در واقعیت معجزه ایی ، الهامی گالیونی و ارزشمند و یا سری وجود داشته باشد .
می دانم...می دانم او هم حالا دیگر مرا دوست ندارد ...دیگر ...دیگر کاری به کارم ندارد...دیگر مرا حساب نمی کند...دیگر صدایم را نمی شنود... دیگر مرا نمی بیند... سوار قطار هاگوارتز می‌شود و دیگر هیچ!
به اندازه سال های سال از یکدیگر دوریم و آه چقدر برای خودم متاسفم و حسرت میخورم. لحظه ایی به او فکر می کنم و سپس به خودم : تو یک بدبختی!
شیشه عینکم خیس می شود...کاش...کاش او را طوری دیگر به ما می فهماندند!!! شاید با یک علامت شوم !

روز جمعه 27/6/1388 19:20 بعداز ظهر


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
می دانی !

راستش را بخواهی من همیشه به آن فکر می کنم... شاید هم نه همیشه بلکه گه گاه ، به این چند سال اخیر که از عمرم گذشته است ، به تمام خاطرات خوب و بد ... به نقطه های کوچک مرموز و به همه آن ثانیه هایی که از پی هم مرگ بار و رعد آسا عبور کردند و نمی دانم شاید مرا در این ایستگاه کوچک متروک تنها گذاردند ...

اما...

من به گذشته حسرت نمی خورم ، یا زیر چشمی به آن جاروی خاک گرفته افکارم ، نمی نگرم و سرزنشش نمی کنم ...

نه ، نه ، حتی به آن علامت شوم بر روی تکه پاره های سرنوشتم ، اندکی هم اندوهگین نمی شوم ... کاش می توانستم شنل نامرئیم بر روی تمام آن ها بیندازم تا بتوانم نادیده شان بگیرم .

ام... دلم می خواهد یک اژدهای سنگی گوشه دفتر نقاشیم بکشم ، با آن همه عظمت ، سرد سرد سرد ... اما شاید یک ماهی مرکب در داخل یک تنگ بلوری ، اصیل تر جلوه نماید .

تمام شد ...
به ساعت قدیمی قد برافراشته چشم می دوزم ...با صلابت به من می گوید :

دیگر قطار هاگوارتز رفت...
تنها چند گالیون در ته جیبم دست مرا بوسه زد . شاید می خواست مرا به خریدن آن کتاب ترغیب کند...

هیچ کس این را نمی داند... هیچ کس ...


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۶:۳۹
ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۸:۵۶

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸

کاساندرا وابلاتسکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۵۷ شنبه ۴ مهر ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هوا به شدت سرد بود و باد تندی می وزید هری در حالیکه زیر شنل نامریی پنهان شده بود با عجله صفحات کتاب را ورق می زد و به دنبال مطلبی در مورد آن علامت شوم می گشت در آن لحظه بود که نبودن هرمیون خیلی خوب احساس شد و هری آهی از روی حسرت کشید!با عصبانیت کتاب را بست و اژدهای روی جلد کتاب خرناسی کشید.
هری با سرعت به طرف ایستگاه دوید و در نهایت یاس متوجه شد که از قطار هاگواتز جا مانده.
از شدت ناراحتی می خواست سرش را به دیوار رو به رویش بکوبد که ناگهان رون را در حالی که جاروی پرنده در دستش بود و لبخند می زد دید!



تایید شد!


ویرایش شده توسط panbe در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۱۴:۵۶:۱۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۳:۴۴:۴۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۲۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری با رون و هرمیون در قطار هاگوارتز در باره علامت شوم حرف میزدند
هری با سماجت میگفت:هرمیون چرا گوش نمیدی اسنیپ یه مرگخواره و به ولدمورت خدمت میکنه اگه رسیدیم حتما باید با شنل نامری با هم بریم نشونت بدم
رون با حسرت به ماهی مرکبش نگاه میکرد گفت: منم با هری موافقم
هرمیون که کتاب سفر با اژدها را میخواند آن دو را نادیده گرفت
رون ماهیش را کنار گذاشت خمیازه ای کشید و گفت : راستی هری مامانم یه کم پول بهم داده من پولامو از خیلی وقت پیش نگه داشتم میتونی چند گالیون بهم بدی؟ آخه میخوام جارو بخرم
هری در حالی که به بیرون پنجره نگاه میکرد با حواس پرتی گفت : آره حتما
در همین هنگام صدای تلق تولوق چرخ دستی آمد.....




تایید شد!


ویرایش شده توسط بوروتوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۱۲:۳۱:۴۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۳ ۱۱:۰۱:۳۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۷:۳۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۲۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری با رون و هرمیون در قطار هاگوارتزدر باره علامت شوم حرف میزدند
هری:هرمیون چرا گوش نمیدی اسنیپ یه مرگخواره و به ولدمورت خدمت میکنه اگه رسیدیم حتما باید با شنل نامری با هم بریم نشونت بدم
رون با حسرت به ماهی مرکبش نگاه میکرد گفت منم با هری موافقم
هرمیون که کتاب سفر با اژدها را میخواند آن دو را نادیده گرفت
-راستی هری مامانم یه کم پول بهم داده من پولامو از خیلی وقت پیش نگه داشتم میتونی چند گالیون بهم بدی آخه میخوام جارو بخرم
هری گفت اگه رسیدیم حتما بهت میدم
در همین هنگام صدای تلق تولوق چرخ دستی آمد.....



چند نکته :
1 - دوست عزیز کلمات رو بولد کنین خواهشا، چشم من در میاد تا بخونم پستتون رو!
2 - جلوی اسم گوینده دیلاوگ حتما (:) بگذارید.
3 - یه مقدار به غیر از دیالوگ ها، به فضا سازی و توصیف حالات هم توجه کنید.

این موارد رو رعایت کنین دفعه بعد حتما تایید خواهد شد دوست خوبم



تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۱۰:۱۹:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

سروس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
از سر قبر.....ت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
داشت به طرف سكوي نه و سه چهارم ميرفت.وقتي وارد شد ديد كه بالاي قطار هاگوارتز علامت شوم درست شده ترسيد كه باز ماموراي وزارتخانه بهش گير ندن ولي يهو صداي بوووووم!گفت دوباره نه و آهي از روي حسرت كشيد . آخه ماموراي وزراتخانه اونو گرفته بودن تا اعتراف كنه.مامورا اونو تا وزارتخونه با اژدها اسكورت كردن.جلوي در وزارتخونه كه رسيدن ديد چند تا از اين ماموراي وزارتخونه با جارو دارن نظم برقرار ميكنن.به ساعت نگاه كرد گفت:حاجي بيا ده گاليون بگير و برو بزار ما بريم هاگوارتز.
يهو يه صداي سرد بهش گفت اهكي و روبندش را برداشت . از وحشت نزديك بود غش كنه كه گفت ولدمورت جون بيا اين شنل نامرئي مارو ول كن تا بريم . ولي ولدمورت گفت نچ و بنگ نور سبز فضا رو پر كرد........
يهو از خواب پاشود و ديد ماهي مركبش تو تنگ خوابيده....


دوست عزیز
اصولا لحن غالب پست باید نوشتاری یا معیار باشه، البته این به سلیقه نویسنده مربوطه.
مشکلات اساسی پست شما یکی سوژشه که خوب یه مقدار بیش از اندازه ساده ست و یکی هم دیالوگ ها! خطوط دیالوگ ها رو جدا کنید تا خواننده بهتر بتونه اجزای پستتون رو تفکیک کنه.
خیلی باید کار کنید رو پستتون دوست عزیز.انشا ا... دفعه بعد


تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲۲:۳۶:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

مورتلیک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
از هرجا که دلم بخواد! فضولی؟ پلیسی؟ می خوای منو لو بدی؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی

چند گالیون بیشتر نداشت . با این پول حتی نمی توانست یک فلس از ماهی مرکب دریاچه را بخرد ، چه برسد به کتاب « ماجرای جاروی شجاع و اژدهای خبیث » که برادر کوچکش سفارش داده بود .

نگاهی به علامت شومی که بر ساعد داشت انداخت . روزگاری با نشان دادن همین علامت تمام کوچه ی دیاگون خالی میشد و میتوانست هرچه میخواهد از مغازه ها بردارد ولی حالا تنها به درد این می خورد که شخص ناشناسی ، او را زیر چرخ های سهمگین قطار هاگوارتز بیندازد .

با حسرت به آن پسرک ابله عینکی نگاه کرد که شنل نامرئی گرانقیمتی را روی بازویش انداخته بود و همراه با دختری مو وزوزی و پسری کک و مکی ، از روبرو نزدیک میشد.

شاید دزدیدن آن شنل می توانست به خرید کتاب کمک کند ؟ چوبدستیش را در دست فشرد و به آنها نزدیک گردید . شانس با آن ابلهان یار بود . زن چاقی با حداکثر سرعتی که می توانست به آنان نزدیک شد و به سمت مغازه ای کشاندشان . سردر مغازه با زرق و برق بسیار نوشته بود : وسایل شوخی و خنده ی برادران ویزلی .


تایید شد!


ویرایش شده توسط سیر بچه در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۹:۲۹:۲۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲۲:۵۳:۳۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
از tehran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی


هنگام پیاده شدن از قطار هاگوارتز نوری سبز به چشمان هری خورد ! بالای سرش را نگاه کرد ، آن علامت شوم بود .

-هرمیون اونجار... هرمیون ... رون ... اِ هرمیون چت شده ؟

و در این زمان هری احساس کرد که دنیا به آخر رسیده است . نه تنها بهترین دوستانش بلکه تمام کسانی از قطار پیاده شده بودند به خلسه فرو رفته بودند . ناگهان ...

-هری .... هی هری بیدار شو ! بیدار شو میگم .

هرمیون در حالی که هری را با دو دست تکان می داد در گوش او فریاد میزد .

- اوه . هرمیون ... آروم باش داری کرم میکنی .
-چت شده ، بازم خواب دیدی ؟

- آه . زخمم بدجور درد می کنه داشتم دوباره خواب ولدمورتو میدیدم . این کچل خپل با اون نجینی اژدها نشان محاصرم کرده بودن .

- چی می گی ؟

-پاشو صبحانه حاضره . راستی اینم هدیه ی کریسمست !

و یک جعبه ی تعمیر جارو به طرفش دراز کرد .

- ممنونم . این خیلی عالیه !

وهری به سمت اشپز خانه رفت تا با سیریوس درباره خوابش صحبت کنه


-هی... سیریوس کتاب معجون سازی پیشرفته ی منو ندیدی ؟


تایید شد!
یه نکته : یه قدار توی پست های بعدیتون غیر از دیالوگ ها، به فضا سازی، توصیف حالات افراد و غیره هم بپردازید دوست عزیز تا بتونید نظر خواننده رو نسبت به نوشته خودتون جلب کنید.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۰۸:۳۷
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۲۱:۰۲

dj_208 :grin:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸

پنه لوپه کلیر واتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی

همیشه توسط قطار هاگوارتز به مدرسه می رقت اما این بار فرق می کرد، سوار بر جارو از فراز دریاچه مدرسه هاگوارتز می گذشت، به یاد ماهی مرکب دریاچه افتاد، هنوز هم نفمیده بود فلسفه وجودی این موجود برای مدرسه چه بود، در هیچ کتابی این موضوع نوشته نشده بود.

آهی از حسرت کشید، بر روی برج مدرسه فرود آمد، اینجا همانجایی بود که علامت شوم در آسمان هاگوارتز به احتراز در آمده بود.

شنل نامرئی خود را از داخل ردایش بیرون کشید، چند سکه گالیون از جیبش ریخت ، آنها ر ابرداشت و شنل را بر روی جاروی آذرخشش انداخت، این همان جارویی بود که توسط آن از چنگ اژدها در مرحله اول مسابقه سه جادوگر گریخته بود.

هری پاتر مخفیانه بر مرور خاطراتش به هاگوارتز آمده بود........


-------------
امیدوارم تایید بشه، ممنون از شما


تایید شد!


ویرایش شده توسط mehrnaz در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۲۳:۰۷:۱۶
ویرایش شده توسط mehrnaz در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۲۳:۱۰:۳۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۰:۱۰:۰۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.