هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸

سروس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
از سر قبر.....ت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه

خوابم گرفته وميخوام بخوابم.ولي هم چشامو ميبندم يه صداي عجيبي ميشنوم پا ميشمو ميبينم كه وسط يه درياچه اسرارآميز توي يه جزيره ام.
چوب جادوييم رو در ميارم.زمزمه ميكنم:لوموس!
نور سفيد و درخشاني از سر چوبدستيم ميياد.دور و برم رو نگا ميكنم همه جا رو مه گرفته مث جايي بود كه چند ماه پيش با ممد(!) اومده بوديم هوركراكسسهاي لرد جواد رو پيدا كنيم.
تو همين فكرا بودم كه از دور يه نور سبزي به طرفم اومد جا خالي دادمو ديدم كه افراد وفادار لرد جواد كه اسم گروهشون جادوگرهاب جواد بود سوار دسته جاروهاي گازيشون دارن ميان طرفم.اونا سريع فرو اومدنو همشون چوبدستيشونو طرف من گرفتن يكيشون گفت:آواكاداو.........
كه يهو يكي ظاهر شد و با صداي سردي گفت:يره قناري چيكار ميكني!!
مرد وقتي اونو ديد بهش تعظيم كرد وهمه پيرو اون تعظيم كردن.
اون صدا مال كسي نبود جز لرد جواد.قيافش شباهت زيادي به(اين قسمت سانسور ميشود!)داشت.به طرفم برگشت گفت چطوري و چوبدستيشو زير گلوم گذاشت و گفت:خيلي شبيه ننت شدي!ولي مهم نيست ميخوام كارتو تموم كنم.
-چوبدستيتو در بيار دداش!
چوبدستيمو در آوردم به من گفت تعظيم كن تا همه قوانين رو رعايت كنيم.
به اجبار تعظيم كردم چوبدستيشو طرف من گرفت و گفت ايمپديمنتا!
-فابينيت!
مدتي همينجوري به طرف هم طلسم مينداختيم.تااينكه يه در يك لحظه صداها خاموش شد.ولي يهو يه چيزي خورد تو سرم ...............
چشامو كه وا كردم ديدم اون صمد ماگل زده تو سرم تا از خواب بيدار شم!!!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۷ ۱۸:۱۰:۳۳

Ø


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه

مشعل ها خاموش بودند هاگوارتز اواز شکست را زمزمه میکرد دریاچه به یک منبع ناامیدی شباهت پیدا کرده بود گروه مرگخواران وفادار ولدمورت در کوه ظاهر شده و سوار بر جارو به طرف هاگوارتز می امدند طلسم های اسرار امیز از پنجره ها دیده می شد و هاگوارتز به طور عجیب رو به شکست بود

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۷ ۱۸:۰۲:۴۰

اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹
از ايران وطنم !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


تاريکي همه جا را فرا گرفته بود.امشب بايد کار را تمام ميکرد،بنابراين سوار بر اسب شد و به سوي درياچه پيش رفت . در مسيري که به درياچه ختم ميشد آواز هاي مختلفي شنيده ميشد که شباهت زيادي به زمزمه اشباح داشتند . ناگهان خاموشي همه جا را فرا گرفت ، ديگر زمزمه ايي به گوش نمي رسيد به نظر ميرسيد جنگل خالي از هر موجود زنده ايي شده بود در همين لحظه ناگهان سر جايش ميخکوب شد .... و با چهره ايي که از تعجب خشک شده بود به نور خيره کننده ايي که از درياچه ساطع ميشد خيره شد...

تایید شد!
داستانتون باید کوتاه باشه و کامل نه اینکه منتظر ادامش باشیم. موفق باشی


ویرایش شده توسط V.I.A.N.A در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۶:۰۸:۳۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۸:۴۷:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸

امير


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۴ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه



شب بودهري زير رداي غيبي به طرف جغد خانه مي رفت كه نامه اي را با جغد وفادارش براي سيريوس بفرستد و حوادث اسرار آميزي كه در هفته ي گذشته اتفاق افتا ده بود بنويسد و بعد به طرف پنجره رفت تا هوا ي تازه اي بخورد چشمش به درياچه ي كنار جنگل ممنوع افتاد كه خاموشي ان را فرا گرفته بود از طرف كلبه ي هاگريد صدا هاي عجيببي شنيده ميشد دوباره زير رداي غيبي رفت تا به طرف كلبه ي هاگريد برود وبعد وقتي كه از كنار در دفتر پروفسور مك گوناگال مي خواست رد بشود يك دفعه پروفسور مك گوناگال جلوي رويش ظاهر شد كه يك گروه از شاگردان تنبيهي پشت سرش حركت مي كردند وبه زمزمه كه بقيه افراد نشنوند به يكي از بچه ها كه شباهت زيادي به بچه هاي سال اول داشت مي گفت كه بچه هاي سال اول اجازه ندارند كه سوار چوب جارو بشوند

تایید شد!
چیزی که شما نوشتید قسمتهایی از یه داستان کوتاه بود برای بازی با کلمات بهتره یه داستان کوتاه و کامل نوشته بشه. موفق باشی


ویرایش شده توسط آلستور مد آی مودی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۳:۴۰:۰۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۹ ۱۱:۳۷:۲۸

:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

هری از راهرو می گذشت که صدای عجیبی و اسرارامیزی شنید و مشعلی خاموش شد نیک بی سر ان طرف سوار بر جارو پرواز که شباهتی به فشفشه داشت داستان وفاداری هایش را زمزمه میکرد و ناگهان گروهی اسلیدرینی در جلوی هری ظاهر شدند هری که از تعداد زیاد انها ترسیده بود پا به فرار گذاشت و به طرف دریاچه رفت و در بین درختان قایم شد .

داستانتون رو نمیتونم تایید کنم چون اشکال زیاد داره اما شما رو درمعرفی شخصیت تایید کردم. نهایتا تا آخر اسفند دوباره برای تایید در بازی با کلمات پست بزنید در غیر اینصورت شمارو از ایفای نقش خارج میکنم. موفق باشی


ویرایش شده توسط HBK در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۷ ۱۹:۲۵:۳۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۱۲:۴۰:۳۸

اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

خاموشي بي سابقه ي درياچه ي اسرارآميز ش ،حس عجيبي را به وي القاء كرده بود .

مثل هميشه با مار وفادارش كنار درياچه نشسته بود و به انعكاس نور نقره فام ماه خيره شده بود كه ناگهان با شنيدن زمزمه هايي از پشت سرش برگشت .
نگاهي به درختان انداخت و ناگهان هيكل سواري را ديد كه با ظاهري عجيب به وي زل زده بود .
به دليل تاريكي در بين درختان نتوانست صورت او راببيند ولي توانسته بود آرم گروهش را تشخيص دهد .
هيكل سوار شباهت بي حد و اندازه اي به دشمن وي ، داشت .

تایید شد!


ویرایش شده توسط سالازار اسليتيرين در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۶ ۲۰:۵۹:۳۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۱۲:۲۲:۴۸

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
هری از راهرو می گذشت که صدای عجیبی شنید و نزدیکترین مشعل خاموش شد نیک بی سر از ان طرف راهرو میگذشت و داستان وفاداری هایش را زمزمه میکرد و بار دیگر صدای اسرار امیزی شنید یک چوب جارو که شباهت زیادی به فشفشه داشت به او نزدیک شد وناگهان گروهی اسلیدرینی در جلوی راهرو ظاهر شدند هری زود سوار جارو شد و به طرف دریاچه رفت و به اتفاق های عجیبی که براش اتفاق افتاد فکر کرد.

تایید نشد!
داستانت خوب بود ولی خیلی از حرف اضافه استفاده کردی. همین داستانتو سعی کن اصلاح کنی. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۷ ۱۶:۲۴:۵۷

اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

او باید آن چیز را نابود می کرد . آن چیز متعلق به لرد ولدمورت بود ، اما او دیگر به لرد ولدمورت وفادار نبود . وارد غار خاموش و تاریک شد و چوبدستیش را روشن کرد . درون غار دریاچه ی کوچکی وجود داشت ، که ظاهر ترسناکی داشت .

او سوار قایقی شد که سر آن از دریاچه بیرون زده بود . بر روی دریاچه موج هایی اسرار آمیز به وجود آمد که شباهت آنها به حلقه های دار زیاد بود . زمزمه ای عجیب در آن غار پیچید.

ناگهان دستی سفید از آب بیرون زد . او بسیار ترسید .

گروه بزرگی از مرده ها ی متحرک در مقابلش قد علم کرده بود .

تایید شد!


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۳:۵۹:۳۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۸:۳۵:۳۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

لینکین پارک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۵ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۲۶ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم آخر، ننمایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

هر کس در پی انجام کاری بود. خاموشی عجیبی فضا را فرا گرفته بود؛ چنانکه صدای سرد سکوت در سرسرا پیچیده بود. او تنها در تالار همگانی در فکر ایجاد یک تغییر بود. در این فکر بود که هاگوارتز را ترک کند شاید این، باعث تغییر در روحیه ی همه ی دوستانش می شد. کسانی که در آن مکان اسرار آمیز کمکش کردند و تا آخرین لحظه ی حضورشان، او را تنها نگذاشتند. کسانی که وفاداریشان را به او ثابت کردند.

او باید این کار را انجام می داد. شاید این تنها راه بود. دیگر جادوگران، آن جادوگران سابق نبود و او فکر می کرد شاید با فدا کردن خود بتواند جمع دوستانه ی دوستانش را رونق بخشد.

آرام از جایش برخاست. به آسمان خیز برداشت و سوار بر دست باد، به سقف تالار نزدیک شد. دیگر نمی خواست کسی او را ببیند .حتی با اینکه بی رنگ و شفاف بود.

دوباره قلم را روی کاغذ گذاشت و نامه اش را اینگونه به اتمام رساند :

یک روز روونا ریونکلا ی سفید، ارتشی و محفلی..

یک روز روونا ریونکلا ی سیاه، جوخه ای و مرگخوار..

یک روز روونا ریونکلا ی بی رنگ، نامرئی و بی طرف..

این بود سرگذشت سه ساله ی روونا ریونکلا، در گروه ریونکلا.

اما هنوز نمی توانست باور کند که باید آنجا را ترک کند.
دلش نمی خواست باور کند که به آخر خط رسیده است.
به همین دلیل قلم پر، از سر شوق با او زمزمه کرد:

شناسه بعدی: لینکین پارک.

او دیگر به روونا ریونکلا شباهت نداشت. نگاهی به ظاهر جدیدش انداخت. لبخند گرمی بر لبانش جاری شد .

من، امروز، در آنجاست. لینکین پارک

تایید نشد!
زیادی طولانی بود در ضمن برای تغیر شخصیت اول باید تایید مدیران رو بگیری. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱۸:۳۵:۰۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

یوان ابرکومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۲ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

خاموشی خاموشی تنها چیزی که در وجود انسان به گونه ای اسرار امیز و وحشتناک نقش می بندد کودکی که زمزمه های عجیبی داشت از دریاچه ای خارج شد نا امید سر گردان وحشت در چشمان او ظاهر شد گروه عجیبی پشت سر او اهنگ وحشتناکی را می خواندند ان ها میخواستن مرا به گروه خود ببرند و مرا هم وفادار کنند صدای عجیب لا بلای گلها را فرا گرفته بود دریاچه به خروش افتاد سواری از دور دست تازاند دیگر چیزی را ندیدم تنها محبت او را در سینه ام حس کردم اما دیگر بیدار نشدم تا او را ببینم

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۱۶:۴۰:۰۳

امضا ندارم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.