هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:  روندا فلدبری    2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه

-هیس!

صدای ویکتور کرام بود که در فضای سالن پیچید.او در حالتی که انگشت اشاره اش را در جلوی دماغش گرفته بود به ماگل که داشت بلند صحبت می کرد روی کرده بود.نگاه متحیر ماگل از این که او چرا این گونه عمل می کند بسیار مضحک بود او به آرامی و با صدایی که تنها خودش بشنود گفت:چرا اینقدر گانگستر بازی در میاری؟

ویکتور انگشتش را از جلوی دماغش کشید و با صدایی بسیار آرام گفت:جاروی پرنده! باید بدزدیمش!

اما کس دیگری هم این صدا را شنید.او یکی از دانش آموزان بود ،نویل لانگ باتن؛او به سرعت به سمت دفتر آلبوس دامبلدور گام برداشت.سریعا داخل شد و گفت: پروفسور می خوان جاروی پرنده را بدزند.

آلبوس بسیار متعجب به قیافه او نگاه کرد و گفت:چه کسانی قصد این کار را دارند.

نویل نفس نفس زنان گفت:ویکتور و ماگل

آلبوس به او چپ چپ نگاه کرد و از کنار شومینه ای که شعله های آتش در آن می رقصیدند بلند شد و به سمت محلی رفت که جارو در آن قرار داشت.

پس مدتی کوتاه به آنجا رسید و دید که ماگل و ویکتور جارو را برداشته و دارند خارج می شوند وردی به زبان آورد و آنها را بر زمین انداخت جارو را برداشت و دستور داد که آنها را به آزکبان ببرند و بعد رو به نویل کرد و لبخندی شیرین زد و گفت:ممنونم پسر!


با این کلمات داستان بنویسید و البته خیلی کوتاه تر:
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۰ ۱۶:۳۴:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
خاموشي و سكوت درياچه او را براي مدتي سوار بر امواج خاطراتش كرد.ظاهر درياچه با آنچه كه به خاطر مي آورد شباهت كمي داشت.پرتو هاي نور همچنان وفادار به خورشيد سايه ها را به عقب مي راندند. چقدر عجيب و شگفت انگيز...
گروهي پرنده در حاشيه اسمان ظاهر شدند و با زمزمه اي اسراراميز از فراز سرش گذشتند.سياه پوش ارام از جايش برخاست. سبك بالانه به پرنده ها نگريست و در ذهنش گفت: چقدر زيباست حس رهايي
چه زيباست اين آزادي!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۹ ۱۶:۵۵:۲۵

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۹

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

در نزدیکی درباچه هاگوارتز سنگی عجیب و اسرار آمیز با شباهت به ظاهر علامت گروه اسلیترین وجود داشت که با خاموش شدن نورهای قلعه هاگواتز صدای زمزمه کسانی که به مقدس بودن این سنگ وفادار بودن از زیر شنلهای جادویی در اطراف سنگ به گوش می رسید که خبر از حادثه شوم دیگر بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفویold در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۸ ۱۹:۴۵:۰۵
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفویold در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۸ ۱۹:۵۰:۳۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۹ ۱۱:۲۳:۳۹

جادوگران


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
هرمیون گفت:به نظر شما این دریاچه شباهت عجیبی با دریاچه ی نزدیک حونه ی هاگرید نداره؟
هری زمزمه کنان با خود می گفت:ما زنده می مانیم....
هرمیون:با تو هستم.
رون:هری اگر خواهرم را در تالار اسرار آمیز نجات نمی دادی مطمئن باش من الان پیش مادرم بودم.
هری صدای عجیبی شنید.
-هری پاتر چقدر از این اسم متنفرم.
ظاهر این مرد شبیه جن ها بود.چهری ی خاموشی داشت.
چنان قوزی داشت که انگار مردی روی او سوار بود و خم شده.
جن:من از وفاداران سیریوس بلک بودم ولی او مرا انداخت بیرون.
در همین لحظه جن محو شد و باز چوبدستی ها بیرون آمدند.
ولی تنها لحظه ای که هری آرام شد این لحظه بود چون نشانه ای از سریوس پیدا کرد.

تایید شد! ولی خیلی فوق العاده نبود.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۴ ۱۸:۲۵:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
پروفسور-ویکتور کرام-هیس-سرسرا-شومینه-متحیر-جاروی پرنده-چپ چپ-جشن-ماگل
هری گفت:من خودم پروفسور را دیدم که داشت با ویکتور کرام حرف می زد.
هرمیون گفت: هیس.
رون گفت:اون دوتا در سرسرا چیکار می کردند؟
هری و رون و هرمیون آهسته رفتند در سرسرا تا ادامه ی بحث آنها را ببینند.پروفسور در کنار شومینه نشسته و ویکتور هم جلوی او با قیافه ی متحیر به او نگاه می کند.
پروفسور:جاروی پرنده تو باعث شکست من شد.
ویکتور که نگاه چپ چپ پروفسور را غیر قابل تحمل می دانست گفت:قربان جاروی پرنده ی من در جشن شکست شما می گویید که من باید چجوری او را دنبال می کردم.
پروفسور چوب دستی خود را تکان داد و عکسی روی هوا ظاهر شد و معلق ماند.او گفت:بیست سال پیش پدرم فقط به خاطر این ماگل کشته شد و بعد هم جسدش را بردند.حالا نوبت من شده تا اون لعنتی را از بین ببرم.

با این کلمات داستان بنویسید:
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه


ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۳:۴۳:۱۶
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۳:۴۵:۲۵
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۱۱:۵۰
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۱۷:۱۹
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۰:۵۵
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۳:۰۶
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۶:۰۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۶:۲۰:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸

سروس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
از سر قبر.....ت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه

خوابم گرفته وميخوام بخوابم.ولي هم چشامو ميبندم يه صداي عجيبي ميشنوم پا ميشمو ميبينم كه وسط يه درياچه اسرارآميز توي يه جزيره ام.
چوب جادوييم رو در ميارم.زمزمه ميكنم:لوموس!
نور سفيد و درخشاني از سر چوبدستيم ميياد.دور و برم رو نگا ميكنم همه جا رو مه گرفته مث جايي بود كه چند ماه پيش با ممد(!) اومده بوديم هوركراكسسهاي لرد جواد رو پيدا كنيم.
تو همين فكرا بودم كه از دور يه نور سبزي به طرفم اومد جا خالي دادمو ديدم كه افراد وفادار لرد جواد كه اسم گروهشون جادوگرهاب جواد بود سوار دسته جاروهاي گازيشون دارن ميان طرفم.اونا سريع فرو اومدنو همشون چوبدستيشونو طرف من گرفتن يكيشون گفت:آواكاداو.........
كه يهو يكي ظاهر شد و با صداي سردي گفت:يره قناري چيكار ميكني!!
مرد وقتي اونو ديد بهش تعظيم كرد وهمه پيرو اون تعظيم كردن.
اون صدا مال كسي نبود جز لرد جواد.قيافش شباهت زيادي به(اين قسمت سانسور ميشود!)داشت.به طرفم برگشت گفت چطوري و چوبدستيشو زير گلوم گذاشت و گفت:خيلي شبيه ننت شدي!ولي مهم نيست ميخوام كارتو تموم كنم.
-چوبدستيتو در بيار دداش!
چوبدستيمو در آوردم به من گفت تعظيم كن تا همه قوانين رو رعايت كنيم.
به اجبار تعظيم كردم چوبدستيشو طرف من گرفت و گفت ايمپديمنتا!
-فابينيت!
مدتي همينجوري به طرف هم طلسم مينداختيم.تااينكه يه در يك لحظه صداها خاموش شد.ولي يهو يه چيزي خورد تو سرم ...............
چشامو كه وا كردم ديدم اون صمد ماگل زده تو سرم تا از خواب بيدار شم!!!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۷ ۱۸:۱۰:۳۳

Ø


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه

مشعل ها خاموش بودند هاگوارتز اواز شکست را زمزمه میکرد دریاچه به یک منبع ناامیدی شباهت پیدا کرده بود گروه مرگخواران وفادار ولدمورت در کوه ظاهر شده و سوار بر جارو به طرف هاگوارتز می امدند طلسم های اسرار امیز از پنجره ها دیده می شد و هاگوارتز به طور عجیب رو به شکست بود

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۷ ۱۸:۰۲:۴۰

اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹
از ايران وطنم !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


تاريکي همه جا را فرا گرفته بود.امشب بايد کار را تمام ميکرد،بنابراين سوار بر اسب شد و به سوي درياچه پيش رفت . در مسيري که به درياچه ختم ميشد آواز هاي مختلفي شنيده ميشد که شباهت زيادي به زمزمه اشباح داشتند . ناگهان خاموشي همه جا را فرا گرفت ، ديگر زمزمه ايي به گوش نمي رسيد به نظر ميرسيد جنگل خالي از هر موجود زنده ايي شده بود در همين لحظه ناگهان سر جايش ميخکوب شد .... و با چهره ايي که از تعجب خشک شده بود به نور خيره کننده ايي که از درياچه ساطع ميشد خيره شد...

تایید شد!
داستانتون باید کوتاه باشه و کامل نه اینکه منتظر ادامش باشیم. موفق باشی


ویرایش شده توسط V.I.A.N.A در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۶:۰۸:۳۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۸:۴۷:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸

امير


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۴ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه



شب بودهري زير رداي غيبي به طرف جغد خانه مي رفت كه نامه اي را با جغد وفادارش براي سيريوس بفرستد و حوادث اسرار آميزي كه در هفته ي گذشته اتفاق افتا ده بود بنويسد و بعد به طرف پنجره رفت تا هوا ي تازه اي بخورد چشمش به درياچه ي كنار جنگل ممنوع افتاد كه خاموشي ان را فرا گرفته بود از طرف كلبه ي هاگريد صدا هاي عجيببي شنيده ميشد دوباره زير رداي غيبي رفت تا به طرف كلبه ي هاگريد برود وبعد وقتي كه از كنار در دفتر پروفسور مك گوناگال مي خواست رد بشود يك دفعه پروفسور مك گوناگال جلوي رويش ظاهر شد كه يك گروه از شاگردان تنبيهي پشت سرش حركت مي كردند وبه زمزمه كه بقيه افراد نشنوند به يكي از بچه ها كه شباهت زيادي به بچه هاي سال اول داشت مي گفت كه بچه هاي سال اول اجازه ندارند كه سوار چوب جارو بشوند

تایید شد!
چیزی که شما نوشتید قسمتهایی از یه داستان کوتاه بود برای بازی با کلمات بهتره یه داستان کوتاه و کامل نوشته بشه. موفق باشی


ویرایش شده توسط آلستور مد آی مودی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۳:۴۰:۰۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۹ ۱۱:۳۷:۲۸

:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

هری از راهرو می گذشت که صدای عجیبی و اسرارامیزی شنید و مشعلی خاموش شد نیک بی سر ان طرف سوار بر جارو پرواز که شباهتی به فشفشه داشت داستان وفاداری هایش را زمزمه میکرد و ناگهان گروهی اسلیدرینی در جلوی هری ظاهر شدند هری که از تعداد زیاد انها ترسیده بود پا به فرار گذاشت و به طرف دریاچه رفت و در بین درختان قایم شد .

داستانتون رو نمیتونم تایید کنم چون اشکال زیاد داره اما شما رو درمعرفی شخصیت تایید کردم. نهایتا تا آخر اسفند دوباره برای تایید در بازی با کلمات پست بزنید در غیر اینصورت شمارو از ایفای نقش خارج میکنم. موفق باشی


ویرایش شده توسط HBK در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۷ ۱۹:۲۵:۳۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۱۲:۴۰:۳۸

اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.