شب وحشتناکی بود، شاید وحشتناک ترین شبی که تا به حال دنیای جادوگری به خودش دیده بود ، جنگی
بزرگ
بین
جن
های خانگی
و پریان از یک سمت، و جادوگران و ساحره ها از سمتی دیگر در حال انجام بود،جنی که داشت از آزادی و حق خویش در برابر یکی از جادوگران جارو سوار که مامور حفظ آرامش بودند، دفاع میکرد، با طلسمی از پای در آمد.
دامنه ی شورش بسیار گسترده بود، از جن های خانگی در تک تک خانه های جادوگران، تا جنهای هاگوارتز و کلید داران بانک گرینگوتز.
هیچ کس نمی توانست خاطره ی آن روزها را فراموش کند، روزهایی که بزرگترین شورش در کل تاریخ جادوگری از سوی جن های خانگی که همیشه غلام و نوکر جادوگران بودند، و هرگز از دستورات آنها سر پیچی نمیکردند!
و باز هیچ کس نمیتوانست نحوه ی خلاص شدن از آن ماجرا را فراموش کند! نمیتوانستند مردی را که تنها در طی چند ساعت توانست آن شورش را آرام کند و جان های بسیاری را نجات دهد!
مردی با ردایی هم رنگ شب، مردی با عزمی استوارتر از کوه های آلپ، مردی که همچون همچون آبی که آتش را خاموش میکند، آن شورش را خاموش کرد!
او کسی نبود جز...
راستی، اون کی بود؟ من دقیق یادم نیست الان!
فقط نظرتون رو درباره ی این پست میخوام!
ممنون.