هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

جرالد ویکرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۹ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
به خوابگاه میرود و آنجا را خالی میبیند ، حوصله اش سر رفته بود پس از تالار خارج میشود و به گشت و گذار در مدرسه مشغول میشود که ناگهان سر پیچی به گربه ی آرگوس فلیچ برخورد میکند ، او که از سرایدر خوشش نمی آمد ، گربه را همانجا رها کرد و به سمت دیگری دوید ، به عقب نگاه کرد و متوجه شد گربه نیز پشت سر اوست که ناگهان به فردی برخورد کرد ، به مرد نگاه کرد و دید آرگوس فلیچ با قیافه ی عصبانی و گرفته به او نگاه میکند ، انگار میدانست که او به گربه اش برخورد کرده
_ ببخشید آقای فلیچ ، ندیدمتون
_ شاید به این دلیل که داشتی از دست گربه ام فرار میکردی ؟

گربه ناگهان یک میو گفت و همزمان فلیچ خنده ای کرد و دندان های زردش نمایان شد ، قبل از اینکه جرالد حرفی بزند خودش ادامه داد
_اگه کار خلافی نکرده باشی مهم نیست ولی باید مطمئن باشم چون این چند وقته شایعه شده ریونکلاوی ها آشوبی ایجاد کردند

متعجب میشود ، خودش چیزی نشنیده بود
_ چه آشوبی ؟
_ میگن که اون ها بی اجازه وارد اتاق پرفسور اسنیپ شدن و گیر افتادن

به بقیه ی حرف های فلیچ توجهی نکرد و جوابی نیز نداد ، برای هم گروهی هایش نگران بود پس به سرعت به سمت اتاق پرفسور اسنیپ دوید و همانطور که فلیچ گفته بود ، اسنیپ جلوی در اتاقش ایستاده بود و با خشم و تعجب به ریونی هایی نگاه میکرد که سعی داشتند لوک خفن رو بزنند ، او که نمیدانست جریان از چه قرار است و نمیتوانست فعلا کمکی کند در گوشه ای پنهان شد و از همان جا درون اتاق را نگاه کرد تا ببیند اسنیپ چه کار میکند یا هم گروهی هایش چگونه از این گرفتاری فرار میکنند .


so close no matter how far

could be much more from the heart

for ever trust in who we are

and nothing else matter


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
صداي شرشر روغن از دور ريوني ها رو مطمئن كرد كه در بدهچلي افتادند. تورپين دامان وارنر را گفت و با آن بيني اش را خشك كرد: ليني، كمكمون كن. ما هممون مرديم.

وارنر كه كاملا معلوم بود با منت كشي و تهديد واحدهايش را پاس كرده، اخمي كرد و گفت: نخيرم. شما بعضي هاتون زنين. مثلا تو، دلفي، گرنت...
- مُرديم! مُرده.
- كي مَرده؟
- اي روونا، مُرده، جسد، خون، مرگ، نابودي، پايان. درد، رنج، نوميدي و ياس، شكنجه، زجر، بدبختي، فاجعه، پايان دنيا، نوستراداموس، پيشگويي، فهميدي؟ مُرده!
- خاك عالم، كي مُرده؟
-

در باز شد و اسنيپ دست به سينه به ريوني ها چشم دوخت. ليسا كه شنيده بود اسنيپ غذاي دريايي را مي پسندد، اشك ريزان جلو پريد: ما رو ول كن. دلفي رو بخور!

دلفي رفت پشت لوك قايم شد. لوك عينك خفنش را به چشم زد: از اون جايي كه من خيلي خفنم...
- و به نظر مياد كه هيچ وقت از بيانش خسته نمي شي...
- مي خوام از شما با خفني بخوام كه...
- اگه توربين اعتماد بنفس تو رو داشت تا الان انرژي هسته اي توليد مي كرد.
- انرژي هسته اي، حق مسلم ماست.

لوك بي توجه به ريوني ها ادامه داد: ... لطفا بذارين اين ريوني ها برن، گناه دارن. من خودم با خفني تنبيهشون مي كنم.

ريوني ها نفهميدند چه شد، فقط فهميدند كه ريختند روي سر لوك و اگر او خفن نبود و ضربه هايشان را با خفني متوقف نمي كرد، او را تا خورده بود، زده بودند.


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
- میگم میدونستین دماغ اسنیپ مصنوعیه؟
- اینو از کجا شنیدی؟
- شایعس دیگه؛ تو هاگوارتز پخش شده حتی تا تو خونه ی ریدل هم رسیده!

ملت ریونی از حرف آماندا تعجب کردند. دو سوم ملت ریونی مرگخوار بودن و سه سوم ملت هم تو هاگوارتز بودن پس چرا هیچکدوم چیزی از این موضوع نشنیده بود؟

- یعنی بریم دماغ مصنوعی اسنیپ برداریم؟
- بله.

هیچکوم از اعضای ریون حوصله نداشتن به فروشگاه برن و دماغ مصنوعی بخرن پس راه دفتر اسنیپ به پیش گرفتند.
دو سه ساعت بعد
بعد از چند ساعت بالاخره ملت ریون به دفتر اسنیپ رسیدند و واردش شدند. در دفتر اسنیپ پر بود از مواد مختلف معجون سازی. ملت محفلی شروع کردند به گشتن در دفتر امام اسنیپ. لینی که نزدیک سقف درحال پرواز بود متوجه شد در کشوی اسنیپ نیمه باز است. به کنار کشوی میز رفت و با کلی بدبختی در کشو را باز کرد و بالاخره دماغ مصوعی اسنیپ را کشف کرد!
- پیداش کردم.

مرگخواران دور میز و لینی حلقه زدند و دماغ مصنوعی را برسی کردند. دلفی گفت:
- خوبه دیگه بریم.

اما تا مرگخوار ها خواستند از دفتر اسنیپ بیرون بروند صدای پای یک نفر را شنیدند که داشت به سمت دفتر می آمد. ملت ریونی شروع کردند به نماز خوندن و رازو نیاز با روونا ریونکاو؛ بعضی هایشان هم شروع به نوشتن وصیت نامه کردند.



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 74
آفلاین
از اونجایی که دلفی داشت چسفیل میخورد و طبق معمول با دهن پر حرف می زد کسی نفهمید آیتم بعدی چیه.


گرنت با حالت پوکرفیس گفت:
- یعنی اگه این آدم کل هاگوارتز رو هم به من بده حاضر نیستم به عنوان دخترم قبولش کنم.


دلفی که پس از خوردن چسفیل تازه چشم هاش باز شده بود، دید که همه منتظرند تا اسم آیتم بعدی رو دوباره تکرار کنه. او ابتدا کاغذ چسفیل را مچاله و متمدنانه در سطل زباله انداخت سپس با لبه آستینش صورتش رو پاک کرد.


لوک با بی حوصلگی گفت:
- ای بابا! ببین چطوری داری وقت گرانبهای یک "خفن" رو تلف میکنی.


دلفی که صورتش رو پاک کرده بود گفت:
- خب حالا! خوبه هیچکاری هم نداره ها!


دلفی نگاهی به ملت ریونی انداخت که حوصلشون سر رفته بود پس بهتر بود که زودتر اسم آیتم بعدی رو اعلام کنه وگرنه یکی از ریونی ها میخوره شش تا از دیوار!

- خب شاید از شنیدن آیتم بعدی تعجب کنید ولی خب گفتنی هارو باید بگیم. آیتم بعدی دماغ مصنوعیه. نوشته که دماغ باید از جنس موم باشه ترجیحا هم از این دماغ عقابی ها باشه تا از ترسناکی لرد کم نکنه.


فک ملت ریونی از تعجب افتاد خورد به کف زمین!


بالاخره لینی فکش را از کف زمین جمع کرد و گفت:
- خب دماغ مصنوعیه که همه جا هست. واقعا لرد چرا خودش نمیره یه سری به فروشگاه ها بزنه برای خودش خرید کنه.
والا.

لیسا جواب داد:
- لرد و فروشگاه؟ اون اگه شب از روی صندلیش تا رختخوابش بره که شاهکار کرده.


الیزابت که تا اون لحظه درگیر فکش روی زمینش بود گفت:

- خب حالا یه سوال! دماغ لرد اصلا چی شد از بین رفت.


گرنت مخ قشنگ، خود را به نمایش گذاشت:

- طبق تحقیقات من، لرد پلیپ داشتن بعد یارو که اومده عمل کنه کل دماغو ورداشته بجاش دو تا سوراخ گذاشته. لرد هم برای تلافی کل صورتشو ورداشت.


لوک پرید وسط و گفت:
- الان منظورت اینه که سرشو از بدنش جدا کرد؟

- یه چیزی تو همین مایه ها فقط وحشتناکتر.


لینی گفت:
- حالا معلوم نیست بعد از این همه مدت چی شد یاد دماغش افتاد.


الیزابت گفت:
- یکی رو گیر آورده هر چی میخواد براش بیاره برای همین گفته حالا این یه موردم روش.
- اینم حرفیه.


دلفی بحث را با یک جمله تمام کرد:
- خب دیگه گپ زدن بسه بریم دنبال دماغ!


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
فردا ساعت نه ديروز، ساعت نه امروز شده بود و ملت ريوني پشت يك مجسمه ي شواليه اي ريشدار ديگري كه چانصدتايش در هاگوارتز ريخته بود قايم شده بودند. ناگهان پسر گريفي ظاهر شد و دلفي با او دوئل بسيار نفس گيري انجام داد كه ساعت ها طول كشيد و چوبدستي را از دست او گرفت و او را از بالاي قلعه هل داد پايين و گفت: من بردم.
لوك هم كه معلوم بود اصلا صحنه دوئل را آببندي نكرده، پرسيد: باز چي مي خواي؟
دلفي هم ليستش را از جيب ردايش در آورد: يك شنل نامرئي.
ليني ريشش را خاراند. لرد كه مي توانست خودش نامرئي شود. شنل نامرئي مي خواست چه كار؟ ولي نتيجه گرفت كه بهتر است سرش در كار خودش باشد و در كار بزرگتر هايش دخالت نكند. همگي رفتند يخه ي دامبلدور را كشيدند كه آپارات هاگوارتز را فعال كند و رفتند خانه ي خاله پتونيا اينا و خاله پتونيا هم آن ها را تا مي خوردند زد تا ديگر همين جوري خواهرشوهر بازي در نيارند و ناخوانده به خانه اش نيايند. فقط لوك را نزد چون لوك خيلي خفن بود.
پس از چندين ساعت فكر كردن كه چه خاكي به سرشان بريزند، ريوني ها قرار گذاشتند كه بروند رون را در درياچه قايم كنند تا هري بيايد او را بگيرد و آن ها هم شنل نامرئيش را بچاپند. پس از روزها بي خوابي و كمين كردن و خستگي بالاخره هري را پيدا كردند و به اين نتيجه رسيدند كه كروشيو راحت تر جواب مي دهد و براي جيسون هم هرچه مي گفت دست از سر اين زبون بسته ي كله زخمي بدبخت بيچاره برداريد تره هم خورد نكردند. اما هري همه ي كروشيو هايشان را منحرف كرد و ننه بابايش از چوبدستي در آمدند و سدريك هم براي دراماتيك افكت گفت: جسد منو با خودت ببر.
يكي از كروشيو هاي كژ شده طرف ليسا رفت و او هم با توربين ٢٠٤٥ اش قدرت طلسم را چندبرابر كرد تا بالاخره كروشيو خورد به بدن تك شاخ خيلي خفن لوك. لوك خيلي عصباني شد و يك اكسپليارموس به هري زد. هري هم جايخالي داد و در حالي كه زبانش را براي لوك در مي آورد گفت: شاعر مي فرمايد مسخره مسخره، اسم بابات اصخره. هار هار هار هار.
ملت ديدند كه هري مثل هميشه كنس بازي دارد در مي آرد و عمرا شنلش را به آنها نمي دهند رفتند جلاسكو و يك شنل خيلي خفن كه ٥٠ درصد آف خورده بود خريدند و دادند به دلفي. دلفي هم كه خيلي بهش بد نمي گذشت، يك عدد چسفيل ديگر زد تو رگ و نام آيتم بعدي را بلند اعلام كرد.


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۱:۳۲ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
- اونش با من!

سر ها به طرف لیسا چرخید.

- مثلا میخوای چیکار کنی؟ بری بهش بگی بیا دوئل کن با دوست من؟
- گفتم که بسپارش به من!

بعد بدون توجه به نظرات بقیه مرگخواران به سمت پسر گریفندوری رفت.

3 دقیقه بعد

- این پسره رو از کجا میشناسه؟
- من چمیدونم اینم سواله میپرسی؟
- به هر حال گفتم که بدونم! شاید فامیلی، دوستی چیزیشه!

دلفی نتوانست منتظر جواب آماندا بماند چون لیسا برگشته بود.

- چی شد؟
-چی گفت؟
- قبول کرد؟
- کی قراره دوئل کنن؟

لیسا با حالت پوکر فیس به ریونکلاوی های سوال پیچ کننده نگاه میکرد.

- بله قبول کرد! برای فردا صبح ساعت 9!
- اخه کی ساعت 9 صبح دوئل میکنه؟
- نمیدونم برای اون موقع قبول کرد.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵

دلفی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۷:۲۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
خلاصه: مدتی بود که وسایل ریونی ها بی دلیل ناپدید میشد بعد از مدتی جست وجو اونا میفهن که این کار دلفی بوده و وقتی اون دلیل کارش رو توضیح میده میبخشنش و تصمیم میگیرن در ازای پس گرفتن وسایل خودشون بهش کمک کنن تا اونا رو از کسای دیگه ای بدزده و الان دنبال یه چوبدستی با چوب کاجن...
__________________

همه آماده اجرای نقشه بودند که دلفی گفت:
-نه! نه! طبق مطالعاتی که من راجب چوبدستی ها توی حدود پونصد کتاب اخیری که هفته پیش خوندم داشتم چوبدستی فقط در صورتی که با اکسپلیارموس به دست بیاد از صاحبش تبعیت میکنه.
ریونی ها همه اینطوری" " به دلفی نگاه میکردند.
-تو هفته پیش پونصد تا کتاب خوندی؟
-تو که شنبه تو تالار ریون ول میچرخیدی.
-یکشنبه دوشنبه هم که با من ول میچرخیدی تو حیاط هاگ!
- سه شنبه تا جمعه ام که توی خونه ریدل ها ول میگشتی؟
-کی تو کتاب خوندی؟

دلفی نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و وقتی مطمِئن شد کسی حمایتش نمیکند با حالت حق به جانبی گفت:
-من شبا کتاب میخونم... شما خواب بودین. بله اینطوریاس.

نگاه های مشکوکی بین ریونیون رد و بدل شد ولی در نهایت همه شانه ای بالا انداختند و ادامه بحث پیش را سر گرفتند.
-خب حالا میگین چیکار کنیم؟ نمیشه که همینجوری بین این همه آدم یکیو خلع سلاح کرد!

همه متفکران ریونی نورون هایشان را به بیگاری گرفتند تا راهی پیدا کنند تا این که الیزابت گفت:
-فهمیدم باید بین این پسر گریفی و دلفی یه دوئل ترتیب بدیم تا دلفی خلع سلاحش کنه!

دلفی با غر و لند گفت:
-نه این دیگه چه ایده مسخره ایه! به نظر من باید بین من و اون پسر گریفی یه دوئل ترتیب بدین تا خلع سلاحش کنم!

ملت ریونی همگی با اشکالی توی این مایه ها:" " به دلفی نگاه کردند و سر تاسفی تکان دادند.
سپس همگی به دنبال ترتیب دادن دوئل راه افتادند...


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ ۲۳:۲۷:۴۲
ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ ۲۳:۲۸:۴۵

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

الیزابت امکاپا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۶ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
از اربابم بترس!
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
آماندا که همه رو توی فکر برده بود گفت:نممم خب فرد شناسایی شد ولی خب....در واقع باید یه نقشه برای گرفتن چوبدستی داشته باشیم.
الیز:خب ببین چطوره با یه طلسم خوشگل اونو ازش بگیریم منظورم وینگار له...
-ایـــــول حق با توعه
می تونیم این کار رو بکنیم به خاطر اینکه من چندبار که دقت کردم چوبدستیش رو تو جیبش میزاره وسرش بیرونه!
لینی:خب عالی شد دیگه!بریم سراغ مرحله بعدی نقشه رو که کشیدیم
حالا وقت عمل است!
ملت ریونی همه جمع شدن تا به طور
داوطلبانه برن ونقشه رو اجرا کنند


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
دلفی که صورتش از خجالت سرخ شده بود، گفت:
- خب من اونارو توی رختکن کوییدیچ قایم کردم
به این ترتیب ملت ریونی به رختکن کوییدیچ رونکلاو رفتن و وسایلشان را پیدا کردند و همه مثل فیلم هندی ها شروع کردند به بقل کردن وسایلشون.
- خب، دلفی حالا بگو اولین چیزی که توی لیست هست چیه؟
جمله ی آخر را الیزابت گفته بود؛ دلفی از داخل جیبش یک کاغذ پوستی بیرون آورد و اولین چیزی که داخل آن نوشته شده بود را خواند:
- چوبدستی!
برای چند دقیقه سکوت حکم فرما شد؛ صورت ملت ریونی شبیه علامت سوال شده بود و معلوم بود در ذهن همه ی آن ها یک سوال وجود دارد: یک چوبدستی که ابر چوبدستی نیست به چه درد لرد سیاه میخورد؟
بالاخره لینی سکوت را شکست و از دلفی پرسید:
- حالا مشخصات چوبدستی چیه؟
- مغز موی تکشاخ و 25 سانتی متر!
با شنیدن مشخصات چوبدستی صدای لیسا در آمد:
- اینکه مشخصات چوبدستی منه!
- خب این چیزیه که توی لیست نوشته.
آماندا یک لامپ روشن بالای سرش ظاهر شد (البته بخاطر کمبود برق در هاگوارتز خاموش شد):
- من میدونم کی دیگه از این چوبدستی ها داره!
10 دقیقه بعد...
ملت ریونی در کمین یکی از گریفندوری ها، پشت دیوار مخفی شده بودند!



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه: وسایل دخترا و پسرا به طرز عجیبی تو تالار گم می‌شه و برای همین دزدیابی(که آدمه) میارن تا دزدو پیدا کنه. دزدیاب هم دلفی رو به چنگ می‌ندازه و مشخص می‌شه دلفی برای اینکه توسط لرد بعنوان دخترش پذیرفته بشه، این دزدی‌هارو به خاطر لرد انجام می‌داده. لرد یه لیست از وسایلی که می‌خواسته رو به دلفی گفته و دلفی با دزدیدن وسایل اونارو تهیه می‌کرده... (در حال حاضر ملت ریونی تو اتاق پروفسور فلیت‌ویک هستن.)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- من یه نظری دارم.

ملت طلبکار ریونی، و دلفی طلبکار، همگی دست از جر و بحث برمی‌دارن و به سمت منبع صدا برمی‌گردن. الیزابت که همه‌ی توجهات رو به خودش جلب کرده بود، با غرور گلوشو صاف می‌کنه و شروع به توضیح دادن ایده‌ی درخشانش می‌کنه. اول رو به دلفی می‌پرسه:
- تو یه سری وسیله باید به لرد تحویل بدی تا لرد بعنوان دخترش قبولت کنه نه؟
- اوهوم.

الیزابت برمی‌گرده و اینبار سوالش رو از سایر ملت ریونی می‌پرسه.
- شما هم وسایلتونو می‌خواین نه؟
- معلومه که می‌خوایم.

الیزابت با اشاره‌ی دستش به اونا می‌فهمونه که گوشاشونو جلو بیارن. ملت ریونی و دلفی، با سردرگمی نگاهی به هم می‌ندازن و سراشونو به هم نزدیک می‌کنن.
- نظر من اینه، دلفی وسایل مارو پس می‌ده...

دهن دلفی به نشونه‌ی اعتراض در حال باز شدن بود که الیزابت مانع می‌شه.
- نه دلفی غر نزن بقیه‌شو گوش بده... ما هم بعنوان دوستات بهت کمک می‌کنیم تا این وسایلو از بچه‌های گروهای دیگه کش بری. نظرتون؟

سرها به عقب برگشته و برای چند ثانیه سکوتی بر اتاق حکم‌فرما می‌شه. اما لبخندهایی که بر لب تک‌تک ملت ریونی نقش می‌بنده نشون از رضایتشون می‌داد.
- خب حالا وسایلمون کجاس؟ پس بده تا همونارو از بقیه بدزدیم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.