هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


اطلاع‌رسانی کوییدیچ قوانین کوییدیچ برنامه مسابقات بیلبورد امتیازات


# مسابقه میزبان نتیجه مهمان
1 براکت بالا برتوانا ~ اوزما کاپا
2 براکت پایین پیامبران مرگ ~ هاری گراس
3 نیمه‌نهایی بازنده 1 ~ برنده 2
4 فــیــنــال برنده 1 ~ برنده 3


دفتر رئیس فدراسیون اطلاعات تیم‌ها کافه کوییدیچ کازینو پیژامه مرلین

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان




پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
#1
الیز و الین پس از مدتی از قدح اندیشه بیرون آمدندوبه این نتیجه رسیدند که رز برای یک قرار که از نظر خودش مهم بود به جایی رفته بود.
-الیــــــز؟
-هـــــــــا؟
-می گما...احساس نمی کنی اون سپر مدافع خیلی آشنا بود؟یکم فکر کن شاید یادت بیاد!
-حق با توعه.صبرکن....
الیز در حالی که اخم کرده بود به جایی خیره شدوبه طور عمیقی یک لحظه به فکر فرو رفت.
-وآی!نــــم اون سپر مال رز نبود؟
الین والیز هردو به هم نگاهی انداختند؛سپس بی توجه به قرار خودشان وصاحب کافه که با تعجب به آن ها نگاه میکرد،با سرعت از آنجا خارج شدند تا به سراغ رز بروند.

هردو از گشتن به دنبال رز خسته شده بودند چرا که یک ساعتی می شد که با سرعت به دنبالش بسیاری از مکان ها وخیابان هارا زیر و رو کرده بودند دیگر نمی دانستند باید چه کنند.
بسیاری از مشنگ ها با آن ها را با آن تیپ عجیبشان دیده بود در تمام این گشتن ها فقط یک مورد مشکوک پیدا شد آن هم یه کوچه تنگ وتاریک بود که سرمای خاصی داشت واز سطل آشغالی که در انتهایش بود صداهایی به گوش می رسید که البته الیز والین آن را نیز بررسی کردند ولی چیز عجیبی یا سرنخی از رز مشاهده نکردند.
هردو در حالی که نفس نغس میزندند ایستادند.
در این بین الیز متفکرانه سوالی واقا بی ربط پرسید:موضوع پانتومیم چی بود؟
-چقدر خنگی!بابا الان این وسطه چه سوالی بود؟همون چیز دیگه!ام...همه داریم وبرا خیلی از کارا استفاده می شه تازه مشنگا ام ندارن!این آخری خیلی مسخره بود نه؟
-آها گرفتم.حالا چیکار کنیم؟
-بیا یکم دیگه بگردیم !شاید به یه نتیجه ای رسیدیم.
الیز با کمی نگرانی واسترس پاسخ داد:الین،اگه بازم بگردیم پس مسابقه پانتومیم چی می شه؟فکر نمی کنی دیر می رسیم؟
-آخ راست می گی!ولی آخه بدون رز شاید نتونیم.بعدشم فکر نمی کنی پیدا شدنش واجب تره آیــــــا؟
-فکر نمی کنم بلایی سرش اومده باشه حتما رفته یه جای دور واسه ی قرار وووووشایدم اون سپر مدافع برای کس دیگه ای بوده،یعنی شاید اشتباه کنیم!
-اینم حرفیه.الکی پانتومیم رو نبازیم بهتره پس میریم سر مسابقه...


ویرایش شده توسط الیزابت امکاپا در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۶ ۲۰:۵۷:۱۳
ویرایش شده توسط الیزابت امکاپا در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۶ ۲۱:۰۴:۲۷

زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
#2
الیزابت به دلیل اینکه اندکی دیر به جلسه رسیده بود،با صورتی پر اسطراب جلوی در ظاهر شد وبا هکتور روبه رو شد که زیر لب آوازی می خواند ومعجون درست می کرد.
هکتور که متوجه حضور آن شده بود،به آرامی سر خود را بالا آورد وشروع به صحبت کرد.
-چیه؟نکنه انتظار داری بهت التماس کنم که منو با خودت ببری؟نه چنین فکری نکن!کاری می کنم که....
-اووووو.وایسا باهم بریم!مگه التماس کردن کار دیگه ای داری؟درکل باید بهت بگم به دلایلی نتونستم به موقع به جلسه برسم و وقت کل کل با تورو ندارم.آها!اینم بهت بگم که با معجونات هیچ کاری نمی تونی بکنی.
سپس الیزابت با سرعت وارد قلعه شد ومرگخواران را دید که هریک مشغول قهقهه زدن بودند.
-وای!سکته کردم...هنوز جلسه شروع نشده؟
رودولف درحالی که می خندید گفت:نه باو!کجای کاری؟ما نیم ساعتی می شه هکتورو گذاشتیم سر کار!
الیزابت با حالت پوکر فیس از سایران راجب اتفاقی که افتاده بود،سوال نمود.
دلفی تمام اتفاقات را با آب وتاب تعریف کرد وباعث خندیدن الیزابت شد،که هنوز کمی از نگرانی ای که برای دیر رسیدن به جلسه داشت را در خود نگه داشته بود.
لیسا ناگهان با هیجان از جای پرید!
-اوی!ملت مرگخوار پاشید ببینید هکی جون چیکار می کنه حوصلمون سر رفت!


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: شبی از شبهای ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶
#3
نوبت به بیشتر افراد رسیده بود ودور دیگری شروع شده بود.الیزابت که با چوبدستی خود بازی می کرد،ناگهان جیغ بنفشی کشید.
-آماندا!می تونز آروم تر از اینم صدام کنی درست می گم؟موهامو ببین!
فلش به عقب
آماندا:الیزجووووون بگـــو
اینگونه شد که الیزابت جرقه ای به طرف خود پرتاب کرد وموهایش رو شبیه به جوجه تیغی کرد.
بعداز فریاد الیزابت،لیسا گفت:تو ام دیگه شلوغش نکن بگو ببینم چه کار بدی کرده بودی که اینجوری رفته بودی تو فکر؟
-من کجا کار بد کجا؟بذارید از همین الان بگم من یه بار فقط یه بار!به جان خودم کسی به ارباب بگه از بیست وهفت روش سامورایی وسی ونه روش غیر ممکن فرعونی می کشمتونا!گفته باشم....
لینی:ما اینجا جاسوس نداریم نگران نباش بگو.
-من یه بار یه ما آوردپ خیلی شبیه مار ارباب بود بعد مار رو طلسم کردم ونجینی با خودم بردم اونو جاش گذاشتم بعد به خاطر اون طلسم که یکمپ بعد اجراش کرده بودم اون مار منفجر شد وصورت ارباب رو یکم داغون کرد
-بعدشم تو نجینی رو ور کردی تا خودش پیش ارباب بیاد آره؟
-بهله دلفی جان دقیقا همینطور بود


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶
#4
دلفی درحالی که میخواست جمع را به دست بگیرد از جای بلند شد وسخنرانی را آغاز نمود:امــ.خب طبق مطالعاتی...
-که در هفته گذشته داشتی بهتره یه راهی پیدا کنیم...درست نمی گم دلفی جان؟

-خیر!درست نمی گی لیسا جان!البته تا حدودی درست می گیا ولی نه کامل.خب مسلما ما باید راهی پیدا کنیم ولی اگر بخوای طبق مطالعاتی که من هفته ی گذشته در292کتاب داشتم...
این بار الیزابت حرف او را قطع کرد:بهتره جلسه بذاریم ونظرسنجی کنیم.من درست گفتم آیا؟

-خب...آره معمولا تو بهتر حدس میزنی.
-من حدس نزدم!فکر کردی فقط خودت کتاب می خونی؟ من یکم فکر کردم بعد حرف زدم.
لینی گفت:باشه باشه.الیز آرامش خودت رو حفظ کن^_^

سایر مرگخواران،مشغول کوبیدن سر خود در دیوار بودند لذا این که نیم ساعت کامل حرفی نزده باشند برایشان عذاب آور بود وآن ها را تقریبا دیوانه می کرد.
در این بین آماندا که مدتی طولانی ساکت بودشروع به صحبت کرد وکاملا مشخص بود این چند دقیقه که نظر نداده بود،مشغول فکر کردن بود!
-از نظر من هم بهتره نظرسنجی کنیم.مثلا از نظر من برای لینی مجسمه ها وقاب های تالار ریون خیلی مهمه می تونیم اینجوری به هم نظر بدیم شاید درست دراومد وهرکسی تونست چیزی یا کسی که براش خیلی مهمه رو پیدا کنه خب نظرتون؟



زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۱۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵
#5
-از کجا معلوم به خاطر محبت لینی نبوده؟!

-اگه وایسی خودت رو به جای این روحه شکنجه می کنیم!
همه به طرف آماندا برگشتند که اولین بار بود اینطور عصبانی می شد.
لینی:خب مرحله ی اول رو پشت سر گذاشتیم...حالا برنامه چیه؟
صورت آماندا خیلی سریع به همان حالت اول،که بسیار خونسرد بود برگشت.
آماندا:خب معلومه دیگه!حالا باید روح رو گیر بندازیم توی جارو!

هکتور همانطور که می دوید،گفت:جان من!راست می گی؟آخه دانشمند اینو که همه می دونیم.چجوری این کارو بکنیم؟

-خب مشخصه دیگه روح رو پیدا می کنیم وجارو برقی رو می گیریم طرفش!

-خب...اینم حرفیه.حالا تا من مشغولم پیداش کنید وگیرش بندازید!

لینی طوری فریاد زد که همه ی سرها به سمت او چرخید:اون چیه؟


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۰:۵۲ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵
#6
1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران را با زبان خوش شرح دهیدـ
سابقه ای ندارم. ولی امیدوارم که سابقه دار خوبی بشم!

2-به نظر شما مهم ترین تفاوت دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
دامبلدور دنبال جادوی سفید وجادوی سیاه هم دست ارباب رو می بوسید

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخوارن چیست؟
طلسم کردن تک تک محفلی ها

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید.
مالی ویزلی:عجوزه

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
شنل هر یرو می پوشن و جیب جادوگران وساحره هارو میزنن

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
اول با حرف حرصش بدیم سعی کنیم طلسم نخوره بهمون بعدشم یه اواداکاداورا شیک
7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت.
توی تختم می تونه بیاد.بعد اینکه اگه شکار مناسبی پیدا شد حتما براش میگیرمش

8- چه اتفاقی برای بینی و موهای لرد سیاه افتاد؟
بینی:نجینی جان کندنش؟
موها:خب مسلما ارباب علاقه ای نداره مثل دامبلدور هشت متر مو و بیست متر ریش داشته باشه پس اینجوری کرده!
9-یک یا چند مورد استفاده از ریش های دامبلدور را شرح دهید. در صورت تمایل توضیح دهید.
اممم از پنجره خونه ها بکشه بره بالا یا همون اسانسوری استفاده کنه.توش می تونه محفلی هارو قایم کن

سلامــ ببخشید که اینقدر عجله دارم وهی درخواست می دم ولی خب منو هزاربار دیگه ام از در بیرون بندازین از پنجره میام بازم ببخشید که اینقدر زودبت زود جوگیر می شم درخواست میدم😂


الیزابت عزیز

بعضی از اشکال ها بر طرف شده، ولی هنوز چند تایی باقی مونده. براتون تو پیام شخصی توضیح دادم. بخونین...سعی کنین.
شخصیت های نوشته های شما کمی بهتر شدن...با سوژه ها با احتیاط بیشتری برخورد می کنین. اینا نکات مثبت هستن. نکات منفی رو هم فکر می کنم از این مرحله به بعد بتونیم با هم برطرف کنیم. مخصوصا با این اشتیاق و علاقه ای که می بینم.


تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۸ ۰:۴۲:۲۷

زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۰:۳۴ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵
#7
نیازی نبود که هری به دنبال بقیه برود وماجرای گفت وگویش را برای آن ها تعریف کند،چرا که همه منتظر بودند که او از اتاق دامبلدور خارج شود.

-چطور پیش رفت؟

نویل که بسیار هیجان زده شده بود،اولین نفر از هری سوال کرد.هری تمام ماجرا را تعریف کرد.همه قیافه هایی متعجب به خود گرفته بودند؛آخر که باورش می شد که دامبلدور به راحتی اعتراف کند؟
همه دوباره گرد هم آمدندتا راه حلی پیدا کنند.

جینی:نظرتون راجب اینکه با پروفسور مک گونگال صحبت کنیم چیه؟هرچی نباشه اونه که لجبازی می کنه!
هری با نگرانی به جینی نگاه کرد.

-مسلما این دیگه کار من نیست.؟

-نـــه.هرماینی؟دست
خودت رو می بوسه!

هرماینی با آرامش کامل،نفسی عمیق کشید وگفت:اوووم.باشــــه.قبوله ولی یه چیزی رو از همین الان روشن کنم،قرار نیست تمام کارا رو دوش من وهری باشه!همه باید سهمی داشته باشند.
همه با تکان دادن سرهایشان،رضایت خودرا اعلام کردند.


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: ":.ثبت نام مسابقه ی نوروز شیری.:"
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
#8
نمـــــ من جدی.


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
#9
سهلام اینو جای قبلی بذارمرسی.

اسم:الیزابت امکاپا
سن:14سال
گروه:ریونکلاو
جارو پرنده:نیمبوس۲۰۰۱
چوبدستی:32سانتی متر با موی قلب اژدها وچوب درخت بلوط.
پاترونوس:روباه.(ایشون)
ظاهر:تیپ اسپورت.موهای مشکی،سفید یکم بنفش.با چشمانی مشکی رنگ که یکم به قهوه ای سوخته می زنه.هیکل قلمی.
بخشی از زندگی:پدر ومادری جادوگر داره که باعشق ومحبت بزرگش می کنن.بعدش هم به هاگوارتز میره،دردنیای جادوگری زندگی متوسط ونسبتا خوبی داره.
پدر ومادرش مرگخوار هستند.عاشق ماجراجویی وخطر کردنه وبه جاهای پرخطر زیادی سفرکرده.


انجام شد.


ویرایش شده توسط الیزابت امکاپا در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۲۱:۵۴:۰۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ۲۲:۰۵:۴۹

زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: شبی از شبهای ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
#10
نوبت به الیزابت رسیده بود
همه دوست داشت که ماجرای اونو بشنون،هرچی نباشه کسی تاحالا از اون چیزی ندیده بود.
-نــــم خب...من فقطــ سه بار یه جایی رفتم

دلفی گفت:الیز نچرخونمون دیگه کامل مثل انسانـ..

خیلی سریع پریدم وسط حرفش وباسرعت رعد گفتم:من فقط سه بار رفتم توی جنگل ممنوعه وهیچ کاری نکردم!
بعد اینکه حرفم تموم شد با پررویی به همه نگاه کردم

-چـــیه؟ بابا منم بودم داشتید از کارهای درخشانتون می گفتینا.یه جوری نگاه نکنید انگار مثبت هستید.
نمی دونم چی شد یهویی اعتماد به سقفم زد بالا وگفتم:اصلا کار خوبی کردم بازم می کنم

همه با تعجب نگاه کردن وآماندا سکوت رو شکست:فکر کنم مرگخوار خوبی بشی

-مرسی مرسی.
و اینگونه نوبت به نفر بعدی رسید.


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.