wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: دژ مرگ (شکنجه‌گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: یکشنبه 10 تیر 1403 17:05
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
گابریل که تمام مدت حواسش به الستور بود تا در صورت حمله‌ی روح بهش، به سر الستور پناه ببره و به شاخاش بچسبه تا در امان بمونه، متوجه نبود عصای الستور در دستاش و کلنجاری که به نظر الستور با خودش داشت می‌شه.
- ال تسخیر شده.

گابریل وسط سالن وایساده بود و انگشتش مستقیما الستور رو نشونه گرفته بود. مرگخوارای دیگه که در حال زیر و رو کردن سوراخ سنبه‌های اطراف برای پیدا کردن روح بودن، با شنیدن این حرف به سمت گابریل برمی‌گردن.
- تو مطمئنی؟
- مطمئنم! شک ندارم. من الو می‌شناسم. این ال نیست.

الستور با شنیدن این حرف مثل همیشه صاف و با ابهت سرجاش وایمیسه. اما گابریل هم‌چنان جیغ می‌زد و انگشتش دست‌بردار نشون دادن الستور نبود. مرگخوارا که سلامت گوششون رو در خطر جدی می‌دیدن، دست از گشتن برمی‌دارن و جلو میان تا موقعیت رو بررسی کنن.

بلاتریکس با جدیت تو چشمای الستور زل می‌زنه.
- الستور این از اون موقعیتایی هست که ازت انتظار دارم صادق باشی.
- همیشه بانو لسترنج. همیشه.

بلاتریکس با شنیدن این حرف، با تردید نگاهشو از الستور به گابریل می‌ندازه. اما بعد دوباره رو الستور متمرکز می‌شه.
- تو توسط اون روحه تسخیر شدی؟

الستور قهقهه‌ای کاملا الستورانه سر می‌ده.
- اوه معلومه که نه. چی باعث شد چنین فکری بکنی؟

با چرخیدن سر بلاتریکس به سمت گابریل، اضافه می‌کنه:
- مطمئنم متوجه هستی که بچه‌ها گاهی اشتباه می‌کنن.
- ولی من اشتباه نمی‌کنم. الو پس بده.

گابریل جلو می‌ره و لگدی نثار پای الستور می‌کنه. اون باید الستور رو نجات می‌داد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: چهارشنبه 9 خرداد 1403 21:57
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
و روح با همون حالت تصویر تغییر اندازه داده شده
از ایوان فاصله گرفت و فقط هم دور و اطراف ایوان رو نگاه کرد و سعی کرد اصلا چشمش به جایی که ایوان هست، نیفته. چون می‌دونست چشمای روحیش تبخیر میشن و تبدیل میشن به روح‌های کوچولو کوچولو که بعدا میریزن سرش و می‌خورنش.

بعد روح دید که یه آقایی با کت و شلوار قرمز روی صندلی نشسته و مشغول نوشیدن قهوه‌ش از توی ماگ قرمز رنگی که روش جمله "Oh deer" به چشم می‌خوره هست و همزمان هم داره روزنامه می‌خونه. طبیعتا توجهش جلب شد. بعد دستاش رو مثل مگسی که کلا سه روز عمرشه، ولی داره واسه صد سال آینده برنامه میچینه، دستاشو به هم مالید، و رفت به سمت آقائه.

آقائه با خوندن مطلبی راجع به چپ شدن اتوبوس شوالیه، هیجان‌زده شد و گوش‌های گوزنیش رو عقب داد و زیر لب چیزایی راجع به سرگرمی مفید و سالم گفت و اصلا نفهمید روح شیرجه زد توی قهوه‌ش.

- الستور! تو اون روح کوفتیو ندیدی؟
- هاها... نه. دارم روزنامه می‌خونم، ولی می‌تونم یک نگاهی بندازم.

و بعد روزنامه‌ش رو کنار گذاشت، قهوه‌ش رو یک نفس سر کشید، و بلافاصله شروع به سرفه کرد. مرگخوارا که داشتن دنبال روح می‌گشتن، زیاد اهمیتی ندادن. تا اینکه متوجه شدن الستور عصاش رو روی زمین انداخته و خودش رو چسبونده به دیوار و داره سعی میکنه سایه‌ش رو خفه کنه. سایه‌ش هم وایساده شونه بالا میندازه و قضیه براش فاقد اهمیته. همونطور که باید باشه اصلا. سایه‌ست به‌هرحال!

و مروپ هم که داشت عدسی مامان پز درست میکرد و متوجه شده بود همزنش نیست، از آشپزخونه بیرون اومد که همزنش رو پیدا کنه که سر راهش دید عصای الستور روی زمین افتاده. با یک محاسبه سر انگشتی سریع، فهمید که عصا، همزمان که می‌تونه به عنوان همزن استفاده بشه، می‌تونه از بالا رفتن دو طبقه پله و اتلاف وقتش هم جلوگیری کنه. بنابراین لبخند مادرانه‌ای به الستور که با سایه‌ش درگیر بود زد و عصا رو برداشت و رفت به سمت آشپزخونه.

و همین کافی بود که سایه الستور لبخند شیطنت آمیزی بزنه و با نوک انگشتش به آشپزخونه اشاره کنه. الستور تسخیر شده که دهنش کف کرده بود، سرش رو چرخوند و با چشمای قرمزش یک نگاه به جایی که عصاش اصولا باید می‌بود انداخت، و یک نگاه به در نیمه باز آشپزخونه. و همین حس نکردن حضور عصاش کافی بود که شیطان صاحب بدن از خواب تسخیر شده‌ش بپره و شروع کنه به عخ و تف کردن که روحه رو شوت کنه بیرون.
روحه البته مقاومت کرد و سریع تلاش کرد که کنترل رو دوباره به دست بگیره.
- نمیریم عصات رو پس بگیریم... نوچ نوچ نوچ. عصا نداریم دیگه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: سه‌شنبه 8 خرداد 1403 16:35
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 03:02
از: گیل مامان!
پست‌ها: 865
آفلاین
خلاصه:

روحی وارد خانه ریدل ها شده که مرگخوارای مختلفو تسخیر می‌کنه. مرگخوارا برای آزاد کردن جسم تسخیر شده باید شکنجه‌ش کنن. متناسب با مرگخوار تسخیر شده این شیوه های شکنجه متفاوته.

_____________


روح نگاهی به ایوان انداخت. ایوان هم نگاهی به روح انداخت.

-الان تو چطوری داری منو نگاه می‌کنی؟! مگه اصلا توی اون جمجمه پوسیدت مردمک چشمم داری؟!
-خب لابد دارم می‌بینمت که نگاهی بهت انداختم دیگه! ببین طرف من اومدی نیومدی ها! من خیلی جدیم! اونقدر جدی که توی رولام از شکلکم استفاده نمیکنم! حالا جرات داری بیا تسخیرم کن!

روح جرات نداشت؛ در واقع روح همواره برای انتخاب کیس تسخیر هایش تحقیقات محلی انجام داده و قبلا چندین بار در این تحقیقات از گالری جادوگران دیدن کرده بود.

روح از ایوان خوف داشت!

-دِ میگم اگر جرات داری بیا تسخیرم کن دیگه!

روح تصمیم گرفت وانمود کند صدای ایوان را نمی‌شنود. اگر روح های دیگر می‌شنیدن که از تسخیر چهار عدد استخوان خوف دارد، آبرو و شرف برایش نمی‌ماند.
-چرا صدایی نمی‌شنوم؟ کسی چیزی گفت؟

مرگخواران همگی به ایوان اشاره کردند.

-ندیده‌ام...نشنیده‌ام. تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: جمعه 20 بهمن 1402 12:19
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
سوت زدن در این موقعیت؟

روح با خودش فکر کرد چه طعمه‌ی بیخیال و آسوده‌خاطریو گیر آورده. با یه نگاه به هیکل اسکلتی ایوان که گوشتی به تن نداشت اطمینان‌خاطرش از انتخاب شایسته‌ش دو چندان می‌شه. طعمه‌ای که هم از نظر ذهنی و هم از نظر جسمی شکنجه‌پذیریش کم به نظر میومد!

چی بهتر از این؟

دیگه فرصتی برای فکر کردن نبود. روح تصمیم خودشو می‌گیره و با شیرجه‌ای لینی رو ترک کرده و مستقیم به سمت ایوان خیز برمی‌داره. به محض خروج روح از جسم لینی، تمام توجهاتی که معطوف لینی شده بود، ناگهان ازش گرفته می‌شه و به جاش، چشم‌های مرگخواران به صورت اتوماتیک‌وار مسیر حرکت روح رو دنبال می‌کنه.

لینی حالا دردکشان گوشه‌ای تنها رها شده بود. حشره کوچولوی تنهایی که معجون هکتور به خوردش داده شده بود. ظلم در این حد؟
- نامردا حداقل الان که روحه رفت نجاتم بدین. من هنوزم دست راست اربابم.

اما مرگخوارا دیگه دلیلی برای توجه به لینی نداشتن. ایوان هم که متوجه شده بود هدف بعدی روح کسی نیست جز خودش، قبل از این که بخواد دست از سوت زدن برداره و از جلوی روح جاخالی بده، روح واردش می‌شه.

با ورود روح به جسم ایوان، مرگخوارا که تمام مدت گوشه‌ای به تماشا وایساده بودن، "گـــودایـــی" سر می‌دن و به سمت ایوان هجوم می‌برن.

ایوان باید دستگیر و شکنجه می‌شد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: جمعه 6 بهمن 1402 16:41
تاریخ عضویت: 1385/05/08
تولد نقش: 1385/09/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 شهریور 1403 17:23
از: سر قبرم
پست‌ها: 1506
آفلاین
بلاتریکس که چشم‌هایش برق میزد چوب دستی اش را به سمت لینی گرفت و با لحن شرارت باری زیر لب تکرار کرد:
- انگورجیو...!

نور زرد رنگی از چوب دستی بلاترکیس به آرامی خارج شد و خودش را به لینی رساند. بلا چوب دستی اش را به عقب و جلو تکان میداد و با هر بار دور شدن چوب دستی لینی بزرگ تر، و با نزدیک شدن چوبدستی لینی کوچک تر میشد!

بلا لینی را به اندازه کمی بیشتر از یک کف دست بزرگ کرد و بعد با رضایت چوب دیتی اش را کنار گذاشت و بطری معجون را از دست هکتور گرفت و گفت:
- قلقلک دادن؟ خواهش میکنم! این خنده های جلف در شان یک مرگخوار نیست. ما به زور متوصل میشیم!

این را گفت و بعد با تمام زورش به فک چفت شده لینی فشار آورد! لینی که حالا بزرگتر از اندازه همیشگی اش بود داشت فشار بیشتری را تحمل میکرد که از تحملش خارج بود و پس از چند لحظه با فریادی عمیق دهانش را باز کرد!

بلا که منتظر این لحظه بود تا قطره آخر معجون را به خورد لینی داد و بعد کمی خودش را عقب کشید. لینی حالا از شدت درد نعره میکشید و خودش را به این طرف و آن طرف میکشید. روحی که بدن لینی را تسخیر کرده بود هم داشت با تمام توان جیغ میکشید! اون برزخ و جهنم را از نزدیک دیده بود و به خاطر نمیاورد که تا به حال جیغی به این بلندی در آن دو جهان شنیده باشد!

باید کاری میکرد...برای همین تصمیم گرفت بدن لینی را ترک کند و دوباره میزبان جدیدی پیدا کند. در همین فکر بود که نگاهش به ایوان افتاد که گوشه اتاق ایستاده بود و داشت با ریتم جیغ‌های لینی سوت میزد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: یکشنبه 19 آذر 1402 21:47
تاریخ عضویت: 1393/03/09
تولد نقش: 1393/03/09
آخرین ورود: امروز ساعت 02:50
از: اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
پست‌ها: 441
آفلاین
- هکتور، میشه توضیح بدی که الآن یه ساعته داری چیکار می‌کنی؟
- عه! هر کاری می‌کنم این مگس لعنتی دهنش باز نمیشه!
- خب چرا باید باز بشه؟
- آخه معجونای من پاششی نیستن. باید بلعیده بشن تا تأثیر شگفت‌انگیزشونو بذارن.
- آها، منطقیه.

میزی که مرگخوارا لینی رو با موهای بلاتریکس بهش گره زده بودن، الآن پر شده بود از وسایل و ابزار مختلفی که هکتور جمع کرده بود تا باهاشون دهن لینی رو باز و معجون مگس‌آزارش رو تو حلقش بریزه.
از درِ نوشابه باز کن بگیرین تا چاه باز کن.

ولی لینی با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی، دهنش رو قرصِ قرص و کیپ تا کیپ بسته بود و بعد از هر تلاش ناموفق هکتور، اینجوری روی اعصابش می‌رفت و خلاصه مگس نفوذناپذیری به نظر می‌رسید.

مرگخوارا عمیق‌تر به فکر فرو رفتن.

- فک کنم چاره‌ی باز شدن دهنش قلقلک دادنشه.
- هوووم... مگه حشرات قلقلکی هستن؟
- بستگی به جنس و نوعش داره. بعضیاشون آره، بعضیاشون نه. پیکسیا رو نمی‌دونم.
- نظرتون چیه که خودمون روش امتحان کنیم؟
- به این راحتیا نیس. اگه اندازه‌ی سوسکا بود که یه کارایی میشد کرد. ولی این بیش از حد ریزه و قلقلک دادنش غیرممکنه. حداقل نه با این سایزش.

بلافاصله بعد از جمله‌ی "حداقل نه با این سایزش"، مرگخوارا اینجوری به همدیگه زل زدن و بعد از اینکه فکرای وسوسه‌کننده‌ای به ذهنشون رسید، قیافه‌هاشون به تغییر حالت داد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در 1402/9/20 0:02:10
If you smell what THE RASOO is cooking!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: پنجشنبه 23 شهریور 1402 23:44
تاریخ عضویت: 1399/06/24
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: امروز ساعت 10:43
از: تارتاروس
پست‌ها: 319
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن که باید شکنجش کنن و متناسب با بدنی که روح توشه شیوه های شکنجه متفاوته.
روح بعد از خارج شدن از بدن لرد ولدمورت وارد بدن لینی میشه و مرگخواران تصمیم میگیرن معجون سوسک کش هکتور رو روی لینی امتحان کنن تا روح داخش حسابی شکنجه بشه. هکتور هم میخواد با چند تا سوسک معجون درست کنه که مرگخواران تصمیم میگیرن اول سوسک هارو تیکه تیکه کنن تا لینی بیشتر شکنجه شه.
---

سو شیشه ی سوسک رو از هکتور قاپید و جلوی لینی که با چند تار موی بلاتریکس به میز بسته شده بود، گرفت. درش را باز کرد و شیشه را سر و ته کرد که همه ی سوسک ها به زمین افتادند و در کسری از ثانیه ناپدید شدند.
-اه. ای بابا. همینو کم داشتیم.
-هوش حشرات و باگ هارو دست کم نگیرین. ما به مرگ و شکنجه تن نمیدیم. نه به ظلم. نه به خشونت. هشتگ #م..
-سو دنبال سوسک ها بگردیم یا راه دیگه ای برای شکنجه ی لینی پیدا میکنیم؟

سو چند ثانیه مکث کرد تا ذهنش یک راه را انتخاب کند. بعد از چند ثانیه یادش آمد که ریونکلاوی است و همیشه فکر بکری در سر دارد و همان موقع آن فکر، در حال بیرون آمدن از دهانش بود.
-ما میتونیم با دنبال سوسک ها گشتن، لینی رو شکنجه کنیم. فکر شکار سوسک هایی که قراره کشته بشن حسابی به لینی پارانویا وارد میکنه و بعد با سوسک ها و معجون، لینی رو ضربه فنی میکنیم.

روح بدجنس که در بدن لینی پنهان شده بود با این تهدید اصلا مضطرب نشد و با خودش فکر کرد مگر یک فرد چه قدر میتواند از کشته شدن سوسک ها ناراحت شود و بیشتر سعی میکرد تا راهی برای مشکل معجون سوسک کش هکتور پیدا کند. آیا باید از این بدن هم فرار میکرد و جای دیگری پنهان میشد؟ فرصت فکر کردنش به پایان رسید چون با جیغ لینی درد بسیار سنگینی را احساس کرد.

-ایــــــــــــــــــــی. نکنید. نامردا دنبال سوسک ها نگردید. اونها هم جون دارن.

لینی رو به بندن که داشت اطراف فرش را جست و جو میکرد گفت:
-بندن یادت نیست اون روزی رو که...
-پیداش کردم.

این صدای سو بود که خودش اولین سوسک را پیدا کرده بود. لینی گریه و زاری میکرد و مرگخوار ها به دنبال سوسک، سوراخ سنبه های اتاق را جست و جو میکردند. روحِ داخل لینی که به زور توی قد و قامت لینی گنجیده بود، حالا سر درد و کمر درد و مغز درد هم به دردهایش اضافه شده بود و یکسره ناله میکرد. لردولدمورت از روندِ بهبودِ اوضاع رضایت داشت و با صدای ناله و دردِ روح مدیتیشن میکرد.

-پیداش کردم.

یک سوسک دیگر هم پیدا شد. این سری کتی بل یکی را از توی گلدون با دست بلند کرد و توی شیشه انداخت.
-ده امتیاز گریفیندور.

روح سرش را از درد به دیواره های بدن لینی میزد و حسابی مچاله شده بود. لینی هم جیغ هایی میکشید که در آزکابان هم نمیکشیدند و یک سره نفرین میکرد و دیگران را به درستی و دوستی دعوت میکرد.

-نکنید. سوسک هارو نگیرین. خوشتون میاد یکی شمارو با دستمال کاغذی بگیره و از پنجره طبقه سی ام پرت کنه بیرون؟

روح هم دیگر با لینی همصدا شده بود.
-نگیرین..سوسک هارو نگیرین...
و از درد ناله میکرد.

مرگخواران با دستمال و تور و ظرف دنبال سوسک ها بودند و در کسری از ثانیه اتاق را حسابی به هم ریختند و در این بین حواسشان نبود که با همهمه و خرد کردن وسایل، میزی که لینی روی ان بسته شده بود تکان خورده بود و طناب های لینی شل شده اند.
لینی خودش را تکان تکان داد و سعی کرد یکی از بال هایش را آزاد کند. به زور موهای بلاتریکس را یکی یکی گاز گرفت و خودش را بیرون کشید اما در شلوغی و سر و صدا کسی متوجه آزاد شدن او نشد.
لینی سریع سنسور های حشره ای خودش را فعال کرد و سوسک را پیدا کرد. سوسک از روی ستون دیوار روی سقف خزیده بود و روی یکی از بال های پنکه سقفی قایم شده بود. لینی بال بال زنان و به سرعت خودش را پیش سوسک رساند. سوسک کوچک، کفشدوزکی بود که حسابی ترسیده بود و خودش را جمع کرده بود. لینی دستی به روی سوسک کوچک کشید و به او نگاهی کرد.
-نترس کوچولو من دوست تو هستم. اسمت چیه؟

سوسکِ لرزان کمی خودش را باز کرد.
-اسمم چیهیرو است.
-خوبه. نگران نباش من از اینجا میبرمت بیرون. این یه قدرت خاصه که ما حشره ها داریم. میتونیم خودمون رو نامرئی کنیم. وقتی آدما دنبالمون میوفتن به درد میخوره و ما نامرئی میشیم و اونا مدت ها به هوا و مشت و لگد میزنن.

خنده ی لینی با فریاد بلاتریکس که به بالای پله ها اشاره میکرد قطع شد.

-اونجارو هم بگردین. خروجی هارو هم مسدود کنید.
مرگخوار ها جلوی در و پنجره ها کشیک میدادند و اطراف را خوب نگاه میکردند.

کفشدوزک کمی ترسش ریخته بود، حرکت کرد و به لینی نزدیک شد.
-اسم شما چیه؟
-اقای هاکو...اهم...لینی.

کفشدوزک لبخندی زد. لینی دست هایش را گرفت.
-خوب گوش کن. ما باید از اینجا بریم بیرون. باید پیش من پرواز کنی و نباید نفس بکشی تا وقتی که به پنجره ی بالای اتاق برسیم. اونو یادشون رفته ببندن. هر اتفاقی هم که افتاد نباید نفس بکشی وگرنه طلسم از بین میره و همه تورو میبینن.

با شمارش لینی، هر دو نفسشان را حبس کردند و شروع به پرواز به سمت پنجره کردند. مرگخواران با شمشیر و طلسم و جادو و جنبل وسایل اتاق را منفجر میکردند و لای خرابه های وسایل دنبال سوسک بودند؛ زنده یا مرده.

روح داخل لینی که غم و غصه و درد وحشتناک را تحمل میکرد، حالا کمبود اکسیژن هم به دردهایش اضافه و حسابی کبود شد.
-نفس بکش...جون مادرت نفس بکش...هننننن...

تقریبا به پنجره رسیده بودند که کفشدوزک نفس کشید و بالافاصله هم عطسه ای کرد که باعث شد بال هایش با سرعت بیشتری تکان بخورند و صدای ویززز در گوش یکی از مرگخوار ها شنیده شد.

-اوناهاش. اونجان. دارن فرار میکنن.

میگخواران به سمت لینی و کفشدوزک حمله ور شدند تا آنهارا اسیر کنند. اما لینی کفشدوزک را بغل کرد و با ذکر "یا مرد مورچه ای" گازش را گرفت و به سمت پنجره پرواز کرد. مرگخواران به سمت لینی شیرجه میزدند اما لینی که از قهرمانان کوییدیچ بود با سرعت جاخالی میداد. اولی را جا گذاشت. دومی را هم جا گذاشت. به سمت سومین مرگخوار رفت و درست در لحظه ی اخر کنار کشید و مرگخوار با دیوار یکی شد. لینی با سرعت به سمت پنجره ی دایره ای شکل بالای اتاق رفت و کفشدوزک را با تمام قدرت به بیرون پرت کرد.

-اینم از این. آره. فرار کن کوچولو.

لینی ویززز غرورمندانه ای کرد و همین که برگشت. انتظاراتش از جمعیت حامی و طرفدار، تبدیل به جهنمی شد که با مرگخواران عصبانی و رعدبرق بلاتریکس و اربابش احاطه شده بود. چند ثانیه بعد روح در حالی که سر گیجه داشت به هوش آمد و خودش و لینی را دوباره بسته شده به میز دید.

ابر های سیاه لای موهای بلاتریکس شناور بودند.
-هکتور...سریع تر معجونو آماده کن. میخوام اون روح رو، ایتالیایی سرو کنم برای ارباب. واسه تو هم بعدا دارم لینی...



افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: پنجشنبه 23 شهریور 1402 00:57
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
لینی تلاش می‌کنه گذشته‌ی ننگین هکتور در ساخت معجون‌ها رو به همگان یادآوری کنه.
- نکنین! تو دام معجونای هکتور نیفتین. یکی جلوشو بگیره.

مرگخوارا کوچک‌ترین تکونی به خودشون نمی‌دن. اما این باعث نمی‌شه لینی امیدشو از دست بده.
- هی تو... پلاکس یادته آخرین بار که به جای رنگ اشتباهی با معجون هکتور نقاشی کشیدی چی شد؟

پلاکس نیازی به فکر کردن نداشت، چون خاطره‌ی تلخ اون روز هنوز پیش روی چشماش بود.
- یادمه! همه‌ی قلمام دست و پا در آورده بودن و می‌خواستن چشمامو از حدقه در بیارن.

لینی بعد از موفقیت اول، مرگخوار دیگه‌ای رو نشونه می‌گیره.
- تو چی تری؟ یادتـ...

تری حتی به لینی مهلت نمی‌ده تا حرفشو کامل کنه. همزمان جفتک‌پرونیش هم چند برابر حالت معمول می‌شه.
- بیا خوبت شد؟ پاهام وحشت کردن. چرا آروم نمی‌گیری و منتظر آماده شدن معجون نمی‌شی؟

لینی هم‌چنان تسلیم بشو نبود.
- بلا اون روز که به جای شامپو معجون هکتورو ریختی رو سرت یادته؟

ملت مرگخوار دیگه داشتن شاکی می‌شدن که چرا هردفعه معجون هکتور اشتباهی باید به جای چیز دیگه‌ای استفاده می‌شد. اما در حال حاضر نکته در میزان پراکندگی معجونای هکتور نبود، در چیز دیگه‌ای بود!

بلاتریکس از یادآوری موضوع اصلا خوشنود نبود. شاید لینی دست روی کسی گذاشته بود که نباید.
- با این حرفا می‌خوای به کجا برسی لینی؟ ما همه‌مون از اثر معجونای هکتور مطلعیم و فکر نمی‌کنی شاید به همین دلیله که مخالفت نمی‌کنیم؟
- خب این اشتباهه بلا... به یاد بیارین که معجونای هکتور فقط رو خورنده اثر نمی‌ذاره و کل مرگخوارا رو تحت تاثیر قرار میـ... اون سوسکه که داری تو معجون می‌ریزی؟

هکتور که به مرحله پایانی ساخت معجون یعنی افزودن سوسک رسیده بود، چندین سوسک زنده رو که تو شیشه‌ای حبس کرده بود داشت می‌ریخت تو معجون.

و آسیب به حشرات مسئله‌ای نبود که لینی ازش بگذره! سو که متوجه دست و بال زدن لینی شده بود و نکته رو تو هوا قاپیده بود، به سمت هکتور می‌ره و شیشه سوسکا رو از تو دستش می‌کشه بیرون.
- هکتور نظرت چیه که قبل از اضافه کردن سوسکا به معجون اول تک‌تک پاها و شاخکاشون رو بکنیم؟

سو نمی‌دونست عصبانی کردن هم شکنجه محسوب می‌شد یا نه، ولی امتحانش که ضرری نداشت!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: دوشنبه 20 شهریور 1402 10:36
تاریخ عضویت: 1401/07/07
تولد نقش: 1401/07/15
آخرین ورود: سه‌شنبه 22 مهر 1404 00:01
از: قبرستون!
پست‌ها: 33
آفلاین
مرگخواران به یک دیگر و سپس به جثه لینی که در حال تقلا در میان موهای بلاتریکس بود نگاه کردند.
-الان گفت چی رو خوش نمیاد؟
-اربابو...
-

مرگخواران در شکنجه کردن لینی مردد مانده بودند و این پا آن پا می کردند. به راستی چه می شد اگر ارباب را خوش نمی آمد؟
در همین حین لرد سیاه که چند لحظه ای به علت خروج روح از بدنش، دچار سرگیجه و ضعف شده بود بعد از ری استارت کردن سیستمش، رو به مرگخوارانش کرد و با صدای خشمگین گفت:
-چرا اتفاقا ما را خیلی هم خوش می آید! دستور می دهیم، آن روح پلید را به هر قیمتی ریش ریش کنید و برایمان بیاورید!

لینی جیغ گوشخراشی کشید که البته برای دیگران آنچنان هم گوشخراش نبود، و بالهایش را بار دیگر تکان داد.

-شنیدید ارباب چه فرمودند؟ هرچه سریعتر شکنجه اش کنید.
-ولی چجوری روح رو ریش ریش کنیم آخه؟
-

مرگخوار بیچاره با نگاه خشمگین بلاتریکس که در آنها آتش شعله می کشید، از ادامه گفتگو منصرف شده و جهت پیدا کردن روشی مناسب جهت ریش ریش کردن روح از صحنه خارج شد.

-میگم که، معجونی چیزی نمی خواید؟
-هکتوررررررر!
-صبر کنید. صبر کنید ببینم. ایده بدی به نظر نمیرسه! هکتور ببینم میتونی معجون سوسک کش درست کنی؟
-بعلهههههههه.معلومه که میتونم!
-یا موسی بن مرلین، لینی رو از دست دادیم.

هکتور بدون اینکه توجهی به اعتراضات مرگخواران بکند، پاتیل معجونش را در آورد و آماده ساخت معجون سوسک کش شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 16:26
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
- من نه! لعنتی... من نه. من یک حشره ناچیزم! ضعیفم. نحیفم. بیهودم! چرا منو تسخیر کردی!

ولی کار از کار گذشته بود.

مرگخواران حمله ور شده و لینی وارنر روح زده را دستگیر کردند.


شکنجه گاه:

- بلا... نمی شه!

بلاتریکس با کلافگی رو به دوریا کرد.
- یعنی چی که نمی شه. باید بشه.

دوریا نخ جراحی را دور دستان لینی پیچید.
- این دیگه نازک ترین چیزیه که داریم. با طناب بستیمش نشد. با نخ بستیم نشد. با کش بستیم برگشت خورد تو صورت خودمون. با هر چی دستاشو می بندیم می تونه خودشو آزاد کنه. دستاش زیادی حشره ای و باریکن.

بلاتریکس آهی کشید و چند تار مو از سرش کند.
- بگیر با اینا ببند. اعضای بدنم فدای ارباب!

دوریا موها را گرفت و لینی را بست. لینی همچنان در حال داد و فریاد بود.
- من حشره ای وفادار به ارتش سیاه بودم. من کلی خدمت کردم. روونا رو خوش نمیاد با من این کارو بکنین. ارباب رو هم خوش نمیاد. خیال دارین چیکار کنین دقیقا؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟