wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: شنبه 17 آبان 1404 00:46
تاریخ عضویت: 1404/06/06
تولد نقش: 1404/06/07
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 آبان 1404 22:38
پست‌ها: 19
رهبر محفل ققنوس
آفلاین

درِ فلزیِ سنگین با صدای خش‌خش باز شد و هوای نم‌دار و بوی زنگ‌زده‌ی آهن به استقبال مودی اومد. دیوارهای تیره‌ی آزکابان، مثل گذشته، نفس هر انسانی رو به شماره می‌انداختن. هر نفسشون سرد و ترسناک بود، اما مودی هیچ‌وقت از اینجا نترسیده بود. اینجا براش غریبه نبود؛ اتفاقاً زمانی یکی از جاهای مورد علاقه‌ش بود.

دو دمنتور در جلوی در اصلی منتظرش بودن و به خس خس تهدید‌آمیزی اون رو وارد زندان و به سمت اتاق زندان‌بان راهنماییش کردن.

مودی با لبخند کجی گفت:
- آره، بوی دیوونگی از همین‌جا میاد. باید همین باشه اتاقش!

قدم‌هاش محکم بود. عصاش با هر ضربه، صدای فلز روی سنگ رو تکرار می‌کرد. در دفتر باز شد. اتاق با دیوارهای سرد و شعله‌های لرزان شمع، پر از سایه بود. بلاتریکس پشت میز نشسته بود، لبخند زد. همون لبخند خطرناک و آشنا، شبیه همون موقعی که به دست مودی دستگیر شده بود، فقط این بار روی صندلی قدرت.

مودی بهش نزدیک شد، بدون اینکه سلام کنه. نگاهی از سر تحقیر به لباس رسمی و میز مرتبش انداخت.
- عجب دنیای کوچیکیه لسترنج. یه زمانی با زنجیر می‌کشیدنت اینجا، حالا کلیدا رو بهت دادن. جالبه!

بلاتریکس خندید، با صدایی تیز و کش‌دار. اما هیچ چیزی نگفت و فقط به صورت مودی چشم دوخت!

مودی عصا رو محکم‌تر گرفت و گفت:
- اومدم، چون ترسی ندارم. هر چی گفتم، راسته. وزیرت پشت لبخندش پنهونه، و تو هم اینجایی که هر غلطی ارباب اصلیت گفته رو بکنی. اما بدون، من اگه پامو توی اینجا گذاشتم، برای حرف تو و احضار کردنم نبوده! من اومدم تا بدونین هنوز کسایی هستن که نه با پولتون خریدنی هستن و نه ازتون می‌ترسن!

خم شد، چشماش دقیق توی نگاه بلاتریکس.

-هنوزم سر تک تک حرفام هستم. هر کی به لردت دل سپرده و داره برای منافعش عمل می‌کنه خائنه! و خائن، دیر یا زود، تاوان می‌ده. چه وزیر باشه چه یه نوکر دوزاری دیوانه! حالا شروع کن سؤالاتتو، لِسترنج... ببینم هنوز بلدی از کسی اعتراف بگیری، یا عرضه همین یه کار رو هم نداری!

بلاتریکس چنان خندید که انگار بهترین هدیه زندگیش رو گرفته. شمع‌ها لرزیدن، و هوای سرد اتاق سنگین‌تر شد.

افرادی که لایک کردند

پاسخ به: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: شنبه 29 مرداد 1401 21:00
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:43
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 563
آفلاین
-میگم بگیر!
-نه! وینکی جن بی‌ارزش و بی‌حق و بی‌حقوق! وینکی نخواست آزاد شد! زندانبان جن بد!

سو لی این بار طاقت نیاورد و به جای دیوار، بر سر خودش مشت کوبید.
-این که لباس نیست... بگیر سر و صورتت رو تمیز کن. تو مرلینگاه چه کار می‌کردی آخه؟
-وینکی از هر راهی اومد تا با آزادی مبارزه کرد. وینکی جن مبارز خووب؟
-وینکی جن خووب. ولی وینکی جن خیلی خوب اگه خودشو تمیز کنه.

وینکی لحظه ای سکوت کرد و به فکر فرو رفت. سر تا پای خودش را نگاهی انداخت و دوباره با چشمانی نگران به سو چشم دوخت.
- وینکی همیشه جن تمیزکننده. ولی وینکی چیزای باارزش تمیز کرد. وینکی جن بی ارزش!

فایده ای نداشت. سو هم به خوبی متوجه تسلیم ناپذیری وینکی شده بود. وینکی واقعا جن نتسلیمنده خووب!

-حالا این جوراب مال کیه؟
-وینکی ندونست. وینکی اینو توی راه مرلینگاه پیدا کرد. وینکی جن مپیود خووب؟

سو از تصویری که در ذهنش نقش بسته بود بر خود لرزید. با اکراه چوبدستی اش را جلو برد و سر مسلسل وینکی را کنار زد.
-فعلا برو تو سلولت. برای آزادیت یه فکری می‌کنم حالا.
-نه! وینکی نذاشت وینکی آزاد شد! وزارت جن بد!

سو این بار دو دست بر سر خودش کوبید.
-بیاین اینو ببرین. بذاریدش تو بند اصلی آزکابان پیش دوریا و برودریک. بالاخره یه کاری می‌کنیم دیگه...

فریادهای دمنتور جن بد و وینکی جن مفرور پس از چند ثانیه قطع شد. سو از پنجره دفترش نگاهی به زندانی های درون حیاط انداخت. به نظر می‌رسید عده ای از آنها مشغول صحبت هایی جدی بودند.
تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: شنبه 29 مرداد 1401 02:16
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: پنجشنبه 29 آبان 1404 19:42
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 602
آفلاین
سو لی خیلی خوشحال و شاداب و تندرست پشت میزش نشسته و با خوشحالی و شادابی و تندرستی به موسیقی جیغ زندانیا و بوس دمنتورا گوش میده و نوشیدنی کره‌ای می‌خوره و دماغش چاقه و لبش خندون و درش قندون و همه‌چی بر وفق مرادشه و داره توی ذهنش به آینده‌ای خیال می‌پردازه که توش خودش و خاندان سو لی‌ها صاحبای موروثی آزکابانن و برای خودشون یه ارتش دمنتور دارن و همه زندانیا برده‌شونن و خیلی قوی‌ان که یهو از توی مستراح جادویی کنارش صدای جیغ و داد و فریاد میاد و باعث میشه سو لی کلی از جاش بپره و بدو بدو بره ببینه چه خبره و با وینکی‌ای روبرو می‌شه که از توی مستراح بیرون پریده و تارهای صوتیشو واسه داد و هوار آماده می‌کنه.



خواست به وینکی حق و حقوق داد! خواست وینکی رو جن آزاد کرد! خواست وینکی لباس داشت! خواست وینکی مثل دابی جوراب پوشید و جن مجروب شد! وینکی رو جزو ساحرگان و جادوگران حساب کرد! به جادوگرای وزارت دستور داد رفت وینکی رو دستگیر کرد! به وینکی اتاق داد! وینکی جن بود! وینکی ارزش نداشت جادوگرای وزارت اومد دنبالش و گذاشتش تو اتاق! وینکی جن بی‌ارزش و بی‌حق و بی‌حقوق! وزارت خواست وینکی رو آزاد کرد! وزارت، جن خائن! ولی وینکی جن خووب!

وینکی نگاه کرد، دید مردم جمع شده بود خواست از آزکابان فرار کرد! مردم خواست آزاد بود! مردم، جن خائن! وینکی آزادی رو در هر شکلی محکوم کرد! ولی وزارت داشت کارای عجیب کرد و وینکی تصمیم گرفت جن کاراگاه شد و از رازهای وزارت پرده برداشت. وینکی جن مصمم؟

وینکی دونست جن خونگی نباید هیچوقت فکر کرد و باید همیشه کار کرد و تمیز کرد و مسلسل داشت. ولی وینکی مجبور شد این بار نشست و کلی فکر کرد. وزارت خواست آزادی مردم رو گرفت ولی به اجنه آزادی داد؟ وینکی دونست! وزارت خواست آدما رو جن کرد و جنا رو آدم کرد. وزارت خواست آدما به اجنه خدمت کرد!

وزارت، بدترین جن! وینکی نذاشت آدما جن شد! وینکی نذاشت وینکی آزاد شد! وینکی باید جلوی وزارت رو گرفت! وینکی تو دهن وزارت زد! وینکی جن کونگ‌فو؟

ولی بازم مشکل بود. آدمای وزارت، آدم بود و وینکی جن بود و وینکی نباید آدما رو زد! وینکی کلی گیج شد و شگفت زد و تعجب کرد از همه این ماجرا. وینکی جن کلی مگوج و مشگوف و معجوب خووب؟

وینکی چیکار کرد؟ وزارت رو زد؟ صبر کرد وزارت جن شد و وینکی آدم شد و بعد وزارت رو زد؟ به مردم کمک کرد از دست وزارت فرار کرد و جن نشد؟ جوراب پوشید و جن آزاد شد؟ مسلسلش رو درآورد و آزکابان رو نابود کرد؟ به مردم جوراب داد تا مردم جن آزاد شد؟

وینکی ندونست. پس اومد به آزکابان جوراب داد تا آزکابان آزاد شد و بعدش رفت همه مردم توش رو به مسلسل بست تا هیچکس نتونست جن شد.

وینکی جن جورازکابازادمردمسللمنعجن خووب؟

وینکی لنگه جوراب سر لوله مسلسلسشو جلوی سو لی تکون تکون می‌ده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط وینکی در 1401/5/29 2:20:11

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ به: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: جمعه 28 مرداد 1401 17:00
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:43
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 563
آفلاین
-یه بار دیگه توضیح بده ببینم. تو بودی؟

سو لی ابروهایش را بالا برد و با تردید نگاهی به برودریک انداخت.

-آره دیگه.
-یعنی الان نیستی؟

هار هار خندید. البته برودریک توجهی نکرد. به این شوخی ها عادت داشت.

-خب... داشتی می‌گفتی. حرفت چیه؟
-به این زندانبانتون هم گفتم. ما هر جور بخوایم می چرخیم! فعلاً هم با لخت حال می کنیم!

چهره سو حالتی جدی به خود گرفت. از جایش بلند شد و به طرف کمد گوشه‌ی اتاق رفت. کلماتی را پشت هم زمزمه کرد و قفل در گشوده شد.
-نه... اینم نه... این بد نیـ... آها این یکی خوبه!

گلوله ای پارچه ای به رنگ سرخ که گل های ریز زرد و سفید روی آن نقش بسته بود، با صورت برودریک برخورد کرد.

-بپوش.
-عمرا!

این بار سو با آرامش به طرف میزش برگشت و لیوانی را از آب پر کرد. سپس انگشتش را در آن فرو برد.
-گرمه... بیا تو اینو بده بهش.

دیوانه سازی جلو آمد و لیوان را از سو گرفت. تا زمانی که آن را به برودریک برساند آب کاملا یخ زده بود.

-پس برو بشین تو سلولت آب خنک بخور! مردک لخت!

پشت میزش نشست و بی حوصله نامه ها را زیر و رو کرد.
-دوریا بلک درخواست انتقال داره؟ اشکالی نداره، بفرستیدش بند اصلی آزکابان.

مهرش را برداشت و زیر نامه دوریا زد.
-راستی بهش بگین اون قضیه تمیز کردن سلول ها سر جاشه ها! یادش نره!

تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: جمعه 28 مرداد 1401 09:35
تاریخ عضویت: 1394/05/29
تولد نقش: 1396/05/07
آخرین ورود: پنجشنبه 22 آبان 1404 23:32
از: پشت درخت خشک زندگی
پست‌ها: 618
مدیر داخلی و مترجم دیوان جادوگران، داور دوئل
آفلاین
درود بر زندانبان مهربان سو!

من نگاهی به تاپیک‌های آزکابان انداختم و همه ی تاپیک‌هایی که برای رول زدن مناسب بودن، در حال ادامه‌ن بجز تاپیک آزکابان که پست پایانی‌ش زده شده. منتهی من نمی‌دونستم که اجازه دارم تا سوژه‌ی جدید مربوط به قانون پوشش و زندانی‌های الان رو شروع کنم یا حتما باید توسط زندانبان یک سوژه شروع بشه؛ برای همین پستم رو در تاپیک چوب خط‌های زندان زدم که در نقشه‌ی نفرین شده زندان نوشته خاطرات زندانی‌هاست و برداشت من این بود که حالت تک پستی داره. (گرچه با موضوعی که نوشتم تاپیک فرار از زندان مناسب‌تره؛ اما رولش هنوز در حال ادامه است و تموم نشده.)
اما اگر از نظر شما مشکلی نداره، کمی در پستم تغییر بدم و در تاپیک آزکابان ارسالش کنم تا با همکاری بقیه زندانی‌ها و اعضای ایفا ادامه‌ش بدیم.

با تشکر از شما برای زندانی کردن قانون شکنان،
مسئول ساواج برای دستگیری متخلفین،
وزارت محترم برای ایجاد قانونی چالشی (که امید است به زودی تغییر یابد تا به هاگوارتز برسیم.)

دوریا بلک، مجرم شورشی.
تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
All sins are attempts to fill voids
پاسخ به: ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: پنجشنبه 27 مرداد 1401 19:43
تاریخ عضویت: 1401/05/11
تولد نقش: 1401/05/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:26
پست‌ها: 143
وزیر سحر و جادو، سرپرست محافل جادویی، مدیر فنی جادوگران، استاد هاگوارتز، داور دوئل
آفلاین
- زندانبان اینجا کیـــــــــــــــــه؟!

صدای که بود؟ صدای بود نبود؟ چرا صدای خود بود بود! با لگد گذاشته بود وسط درب اتاق زندان بان و همینطور که پیراهنش رو جر میداد عربده می کشید:
- بیـــــا جلو ببینم! بیا ببینم چند مرده حلاجی؟!

همینطور که بودریک جامه از تن می درید یکی از زندان بان های دون پایه ی آزکابان دوید و اومد جلو و با صدای ریزی جیغ جیغ کرد:
- چه خبرته؟! تو اینجا چه غلطی می کنی؟! مگه دیوانه ساز ها دم در سلولت نبودن؟!

- اون که یه ماچ داد و دمش گرم!

- یعنی چی؟! مگه گوساله ای؟ اینا هر آدمیزادی رو که می بینن دهنشو صاف می کنن!

برودریک دستی به پیشونی ش کشید و با صدای سنگینی گفت:
- ببین دائاش من! من یه افسردگی بدی دارم. اصلاً تا یه مدتی توهمی شده بودم که قوری چایی ام. حالا این بنده خدا دیوانه سازه فکر می کنه قوری چاییه! من اومدم بالا داشت برای زندانیا چای دارچین می ریخت!

اون زندان بان دون پایه همینجوری ماتش برده بود که یهو برودریک یادش اومد قرار بود شاکی اینجا باشه!

- اینجا مُقام و مسئول کیـــــــــــــه؟!

- میگم گوساله ای میگی نه! خب داد نزن حیوان! مٌقام نداره! مسئول سولی ـه!

برودریک یهو گل از گلش شکفت و گفت:
- جدی؟! سُلی خودمون؟ همون سلیمون کچل؟! بابا این کی اینجا زندان بان شد؟! این توی محل ماگلی ما یه نیسان آبی داشته هندونه می فروخت! اصلاً نمی دونستم جادوگره!

- چرا جفنگ میگی گوساله؟ سو، لی! اسمش از این چینی ژاپنیاس دیگه! اصلاً یارو زنه!

برودریک در حالی که دوباره داشت جامه می درید داد زد:
- برو بهش بگو مادر نزاییده کسی به یکی از "بودا" بگه چی بپوش چی نپوش! ما هر جور بخوایم می چرخیم! فعلاً هم با لخت حال می کنیم!

یارو چونه ش رو خاروند و گفت:
- حاجی من اینجا رو درست نفهمیدم. یه دقیقه جامه ندر ببینم چیکار باس کرد! الان یعنی بودا چی شده؟ اصلاً مگه تو بودایی هستی؟!

- ببین حالا کی گوساله س! اسم من برودریک بود هست! خاندانمونو میگم یعنی. جمع چنتا بود میشه بودها و در حالت محاوره میشه بودا!

- حله حاجی گرفتم. میرم میگم بهش! فقط خواهشاً دیگه شلوارتو جر نده اینجا خونواده میان ملاقات زندانیا! برو به سلامت حاجی!

- مخلصیم! پس فعلاً.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ارتباط با زندان‌بان!
ارسال شده در: دوشنبه 25 شهریور 1398 17:28
تاریخ عضویت: 1398/01/06
تولد نقش: 1398/01/07
آخرین ورود: شنبه 10 خرداد 1404 23:12
از: تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
پست‌ها: 643
آفلاین
تاپیکی برای ارتباط با ناظران آزکابان!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تام جاگسن در 1398/6/25 17:36:06
آروم آقا! دست و پام ریخت!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟