همون موقع زاخي ميژره وسط(وسط كجا خدا ميدونه!
)
زاخي:منم ميخوام....منم ميخوام!!
ايوانا:چي ميخواي بگو خودم برات بخرم كوچولو!
زاخي:منم بستني ميخوام!
ايوانا:مسخره!از تو مسخره تر تا حالا تو عمرم نديدم!
زاخي:حالا ديگه هيچي نميگم پررونشو!
ايوانا:چيزي گفتي آقاي اسميت؟؟
زاخي:نه بابا!با اين پشه ي لامذهب بودم.مگه آدمو ول ميكنه؟؟
ايوانا با خودش:خر خودتي!
زاخي:ميگم ايوي...
ايوانا:منو تويه مغازه ايوي يا ايوانا صدا نكن!
زاخي:خب خانم اسميت!
....
ايوانا:خانم تيني!
زاخي:چه فرقي ميكنه؟؟مگه ميزاري آدم حرفشو بزنه؟بگم؟؟
ايوانا:بگو!
زاخي:چطوره اين مغازرو گسترش بديم؟؟
ايوانا:منظور؟؟يعني چي گسترشش بديم؟
زاخي:يعني اينكه تويه تمام دنيا شعبه بزنيم براش.
ايوانا:مثل اينكه دوباره مخت خورده به يه جا!همين يه دونش هم اين همه كار گذاشته رو دستمون بعد ميخواي جهانيش كنيم؟؟/برو بابا.من فعلا كار دارم.مزاحم نشو آقاي اسميت!
زاخي:ببين ايوي من ميخوام كه منو به عنوان همسر قانونيت بپذيري!
ايوانا:دوباره زد به سرت؟؟
برو حوصلتو ندارم.
زاخي:باشه رفتم ولي يادت باشه منو ترد كردي.اگر ديدي رفتم عقده اي شدم معتاد شدم بعد نگي چراها!
ايوانا:برو!!!!!
زاخي ميره!
ايوانا داشت از خنده روده بر ميشد!ولي خودشو نگه ميداره كه بقيه نفهمن!
ايوانا پيش خودش:خوب كسي رو انتخاب كردم.هموني كه ميخواستم.