کنش و واکنش
در صورتی که به جسمی نیرو وارد کنید، آن جسم نیز معادل آن نیرو را در خلاف جهت به شما وارد خواهد کرد. این قانون در شرایط خلا بسیار ساده است؛ اگر در فضا یا حالت بیوزنی قرار دارید با ضربه زدن به یک تکه آهن، شما و آن آهن به یک اندازه از نقطهی تماس فاصله خواهید گرفت.
اما وقتی نیروهای بیشتری مانند گرانش نیز به شما وارد میشود، با ضربه زدن به آن ممکن است استخوانهای دستتان خرد شوند.
و وقتی به شما ضربهای وارد میشود؟ باید تصمیم بگیرید که میخواهید آهن باشید یا استخوان.
شرایطی که بازیکنان در آن قرار داشتند، قطعا خلا نبود. اما آنها باید تصمیم میگرفتند که اجازه دهند گرانش احساسات آنها را پایین بکشد یا نه. اما همه در شرایط مشابهی نبودند؛ نیروهایی که به هر یک وارد میشد، متفاوت از دیگری بود و صادقانه بگوییم حتی اگر تصمیم میگرفتند زنده بمانند و تمام تلاششان را میکردند، باز هم نمیشد.
ریگولوس با آن ضعف و نزاری چطور میخواست قدمی جلوی قدم دیگر بگذارد؟ او، در برابر هر کنشی، استخوانی ضعیف بود؛ شکننده، توخالی و پوک.
رزالین شاید آنقدر ضعیف نبود اما برای او گرانش احساساتش بود که اوضاع را وخیم میکرد. اگر قرار بود ضربهای به ریگولوس وارد شود، فداکارنه خود را قربانی میکرد.
بنابراین با حملهی مانتیکورها، دور از انتظار نبود که رزالین، ریگولوس عزیز و نحیفش را رها نکند. صدای سمها چنان شدید بود که گوش را کرد میکرد و دیگران همه با حداکثر سرعتی که میتوانستند پناهی برای خود یافتند اما رزالین درحالیکه ریگولوس را در آغوش گرفته بود، چشمانش را بسته و منتظر پایان خود بود. منتظر معجزه هستید؟ اگر معجزهای برای اسکورپیوس که به آتش کشیده شد، وجود داشت برای این دو تن هم وجود خواهد داشت. شاید له شدن زیر صدها سم وحشی و تکهتکه شدن با دندانهای تیز، آنقدر هم دردناک نباشد. صدای لزج خرد شدن استخوانها و بیرون ریختن امعا و احشا، منظرهی وحشتناک لُکهای درهمپیچیده از گوشت له شده و خون تنها برای بازماندگان وحشتناک است. کسی که زیر پاهای سنگین مانتیکورها له شده است، بعید است چیز زیادی حس کرده باشد؛ یا حداقل این چیزی است که بازیکنان دیگر به آن امید داشتند.
به نظر میرسید تنها هدف از رها کردن مانتیکورها برای سالازار اسلیترین، حذف چند بازیکن دیگر باشد؛ چون با از بین رفتن ریگولوس و رزالین، مانتیکورها به طرزی معجزه آسا از معبد خارج شده و به دیگر بازیکنان حملهور نشدند.
اسامی بازماندگان با درخششی که میتوانست تحت شرایطی دیگر زیبا و ستودنی باشد، در آسمان نمایش داده شد.
هافلپاف: -ریونکلاو: ایزابل مکدوگال، گادفری میدهرستگریفیندور: ریموس لوپین، کوین کارتراسلیترین: اسکارلت لیشام، دوریا بلکبا رفتن مانتیکورها، همه از پناهگاه خود خارج شدند. گادفری با سرعت خون آشامی خود، ایزابل و کوین را در آغوش گرفته و در دورترین و تاریکترین نقطهی ممکن پناه گرفته بود. اسکارلت و دوریا، به بالای گارگویلی که کنار در سالن اصلی قرار داشت رفته بودند و ریموس خود را به دیوار چسبانده و بیحرکت مانده بودند بلکه توجه مانتیکورها را جلب نکند و به نظر میرسید تقریبا موفق بود. بجز خراشی زیر چشم چپش، سالم به نظر میرسید.
کوین دستانش را دور گردن گادفری حلقه کرده و سرش را در نقطهی اتصال شانه و گردنش مخفی کرده بود. دست گادفری هم که روی سر کوین قرار داشت، به او این فرصت را نمیداد تا برگردد و با صحنهی وحشتناکی روبرو شود که از جسم ریگولوس و رزالین باقی مانده بود.
هیچکس چیزی نمیگفت و همه مبهوت مانده بودند؛ واقعیت این است که مهم نیست چند نفر جلوی چشمانتان کشته میشوند، هر بار که این اتفاق میافتاد به همان اندازهی بار اول، دلتان را آشوب میکند. فقط یاد میگیرید چطور آن را پنهان کنید.
دوریا در بین تودهی گوشت و استخوان باقیمانده، برق چیزی را دید و قدمی به آن نزدیکتر شد. ریموس اول به دوریا و بعد به جایی که چشمانش دوخته شده بود نگاه کرد. دوریا متوجه گنجینهها شده بود. ریموس بلافاصله به سمت خون شیرجه زد اما دوریا که از قبل چوبدستی در دستش بود فریاد کشید:
-اکسیو!
به خاطر عجله، تنها نیمتاج، قابآویز و جام نبود که به سمت دوریا و اسکارلت که در کنارش ایستاده بود، روانه شد. بلکه تمام آن تودهی خون به سمت آنها حرکت کرد و جلوی پایشان به زمین افتاد. هر دو بلافاصله خم شدند و هر سه جسم را قاپیدند و با دستانی خونآلود و صورتی که قطرات خون به آن پاشیده بود از جا برخاستند. چوبدستی هر دو در حالیکه نفس نفس میزدند، به سمت بقیه گرفته شده و طلسمی جلوی پای ریموس، سنگهای سیاه را خرد کرد.
-معامله میکنیم!
دوریا وقتی این حرف را به زبان آورد، اسکارلت غرید.
-دیوونه شدی؟ چرا باید باهاشون معامله کنیم؟
-به هرحال جام و نیمتاج به درد ما نمیخوره!
ریموس قدمی محتاطانه برداشت.
-چه معاملهای؟
-سعی نکنین علیه ما اقدامی کنین و بعد از اینکه از معبد خارج شدیم، نیمتاج رو تحویل میدیم.
دوریا سپس به گادفری نگاه کرد.
-و همونطوری که قبل از این قرار شد، اول از همه برو داخل معبد.
ایزابل به سخن آمد.
-چرا باید قبول کنیم؟ تعداد ما بیشتره! میتونیم با هم دوئل کنیم و نیمتاج رو به دست بیاریم!
-خودت خوب میدونی که نمیتونی! فکر کردی تا کی میتونی از کوین کوچولو مراقبت کنی؟ به غیر اون مطمئنی خونآشام عزیزت، خونش رو نمیخوره؟
دوریا میدانست حرفش بیرحمانه است اما چارهای نداشت. نمیخواست بمیرد، نه به این راحتی.
ایزابل با وحشت به سمت گادفری برگشت و کوین را از آغوشش بیرون کشید. میشد از چشمان گادفری دید که شکسته است. باید جبران میکرد، باید ثابت میکرد به ایزابل و کوین آسیبی نمیرساند.
-قبول میکنیم.
سپس گادفری به سمت در سالن اصلی رفت و وارد شد.
All sins are attempts to fill voids