ناگهان از ترس سر جايش خشك شد.
هيچ كس در بالاي پلهها ديده نميشد، در حالي كه هوكي مطمئن بود كه صدايي شنيده، در ضمن، لوسيوس در قالبي از يخ قرار گرفته بود! هوكي به سمتي كه كينگزلي قرار گرفته بود نگاهي انداخت، و و او را ديد كه كماكان بيهوش بود. و به سمتي كه سالي قبلا قرار داشت هم نگاه كرد، ولي او آنجا نبود!
هوكي، چوبدستياش را بيرون آورد و كل اتاق را به دقت بازرسي كرد. ولي در همان حين، به عقب پرتاب شد و چوبدستي اش هم به زمين افتاد.
هوكي از وحشت سفيد شد.
هوكي: ر...ر...ر..روحححححححححححححححح!!!!
و خود را جمع كرد و چشمانش را بست.
صدا:نه...روح نيست!
هوكي، دستان لزانش را از جلوي چشمانش برداشت و الستور مودي را روبهرويش ديد كه چوبدستياش را به سمت او نشانه رفته بود!
هوكي با صداي لرزان: ش...ش...ش...شما كاراگ...گ...گ...گاهين؟
الستور صدايي خشن: آكسيو چوبدستي!!!
چوبدستي هوكي، به پرواز درآمد و در دستان الستور قرار گرفت.
الستور: ببينم...اين چوبدستي رو از كجا آوردي؟
هوكي من من كرد...
الستور: ميتونيم فرض كنيم كه نميدونستي استفاده از چوبدستي براي جنهاي خونگي غيرقانونيه...
هوكي كه كمكم رنگ به چهرهاش برميگشت، و ميتوانست بهتر دنبال بهانهاي بگردد، با لحني مظلوم گفت:
من اون چوبدستي رو فقط براي دفاع از خودم خريدو بودم. ميدونين كه... مجبورم يه وسيلهي دفاعي داشته باشم قربان...
الستور: با اين حساب، بايد براش مجوز ميگرفتي...اين تا يه هفته توقيفه...هفتهي بعد، بيا از وزارتخونه بگيرش، يه مجوز هم براش...
حرفش در دهانش گير كرد، و چشم سحرآميزش كه قبلا ميچرخيد و اتاق رو بازرسي ميكرد، در جايي كه كينگزلي دراز كشيده بود، ثابت ماند...
هوكي كه لحظهاي نزديك بود غش كند، گفت: قربان، جناب مالفوي اينكار رو كرد. اون اومد تو و وقتي اون رو ديد،بيهوشش كرد و منو مجبور كرد كه بيارمش اينجا قايمش كنم. بعدش هم از من خواست تا يه معجون اكسترا سمي براش بسازم، باور كنين!
لحن او خيلي مظلومانه و طبيعي بود و الستور، حرفهايش را باور كرد. سرش رو تكون داد و چوبدستياش رو به سمت كينگزلي گزفت، و با يه ورد زيرلبي، اونو به هوش آورد.
كينگزلي بلند شد و در حاليكه كمي گيج به نظر ميرسيد، پرسيد: چه خبر شده؟
مودي گفت: بيا، بعدا توضيح ميدم. احتمالا از ورد فراموشي هم روت استفاده شده. بهتره هوكي رو تنها بذاريم. در ضمن هوكي، مجازات اينكه با لوسيوس همكاري كردي، و مجازات اينكه اين مواد سمي رو اينجا نگه ميداشتي، اينه كه بايد 8 از او شنلات رو مفتي در اخيار ما قرار بدي، در ضمن ، اين مواد هم توقيفا.
و به سمت كمدي رفت كه مواد سمي در آنجا قرار داشت و آنها را خالي كرد.
هوكي كه ميدانست به شدت ضرر كرده، با صدايي لرزان گفت: نه، اينگارو نكنين، من قول ميدم كه ديگه از اونا استف...
دهان هوكي با نگاه حاكي از خشم مودي بسته شد و هوكي سرش را پايين انداخت...
الستور در حالي كه شنل نامرئي كه در ابتدا پوشيده بود رو در جيبش ميگذاشت، به هوكي يك بار ديگر نگاهي انداخت و گفت: لوسيوس هم بايد با ما بياد. شانس آوردي معجون راستي همراهم نيست، وگرنه به حرفات اعتماد نميكردم. از پايين هم 8 تا شنل رو برميداريم و ميريم. بايد خيلي مواظب باشي، چون يه جرم ديگه، موجب ميشه از آزكابان سر در بياري...
بعد رو به لوسيوس كرد و به همراه كينگزلي، فرياد زد: اينسنديو!
فالب يخ لوسيوس، آتش گرفت و لوسيوس، در حالي كه از خشم دروغهاي هوكي و از سرماي يخ، بر خود ميلرزيد، نگاهي حاكي از نفرت به هوكي انداخت و در حالي كه تسليم شده بود، با طناب بسته شد. چون مودي زيرلب گفته بود:اينكارسروس.
لوسيوس:ببينين...هوكي دروغ ...
مودي: حرف نباشه، بريم...
و در حالي كينگزلي و لوسيوس را هدايت ميكرد، به سمت پايين پلهها رفت. بعد از اينكه رنگ به صورت هوكي برگشت و به خودش آمد، لبخندي حاكي از رضايت زد و گفت:
عاليه!
و....
_________________________________________________
واي...چهقدر دراز! ادامه داره...
خوب...رونان...اضطراب خاص هوكي رو خيلي خوب توضيح دادي...بعد عين اجل معلق ظاهر شدن مودي هم خيلي باحال بود!بعد نكات ضعيف...مثلا نوشتي: نقل قول:
كه اين زياد جالب نيست...متن تقريبا ادبي رو با نمايشنامه قاطي كردي....بعدش گفتي
نقل قول:لوسيوس در حالي كه از خشم دروغهاي هوكي و سرماي يخ برخود ميلرزيد...
مگه قبلا نگفته بودي قالب يخ اتيبش گرفته بود؟