هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بانو.ویولت)



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#11
دوست عزیز

هیچ قانونی وجود نداره پست حتما تا ۱۲ساعت تایید بشه و سعی میشه همه پستها تا قبل از ۲۴ ساعت تایید شن.
علت اینکه اعلام شد درهرسه تاپیک همزمان نپستین برای افرادی صدق میکنه که هنوز حتی طرز جمله بندی رو بلد نیستن نه افراد با تجربه ای مثل شما، پس مشکلی نیست.


موفق باشید.



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#12
من تو بلیطی که ایشون زده بودن نحوه ورود با اکانت قبلیشون و رمز جدیدشون رو براشون توضیح داده بودم.
اینکه یکی به جواب بلیطش توجه نکنه و نخونه به من ربطی نداره و مشکل خودشه‏!‏

لطفا بحث رو کش ندید‏!‏



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#13

نقل قول:
من شخصا با خودش حرف زدم و مشکل هنوز باقی بود و واسه همین شناسه اش بسته شده‏!‏

جناب دوج:

من شخصا به خاطر درخواست ایشون شناسه شو بستم والا مشکل حل شده بود. لطفا در مواردی که هیچ اطلاعی از قضیه ندارین اظهارنظر نکنید

پ.ن: گزینه نقل قول فعال نشد؛مجبورا این مدلی نوشتم.



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#14
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !

- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم

هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.

هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟

آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#15
نقل قول:
الفیاس دوج نوشته
الان بازم نگین چرا ورودی هامون کم شده، الان یکی از اعضای سایت که بازم میخواد برگرده، یه هفته ست منتظر تایید ورودیشه!


دوست عزیز ، هری پاتر اکانت قبلی ایشون رو بررسی کرد و مشکل حل شد!

هرکس هر مشکلی داره میتونه با بلیط بهمون خبر بده تا حلش کنیم .

در مورد ورودی ها هم نگران نباشین . الان داره تعطیلات تموم میشه و وقت آزاد اعضا کم میشه. این یه مورد طبیعیه !


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۹ ۱۳:۵۸:۱۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#16
من از امروز مسئولیت اینجارو به عهده گرفتم و به درخواستا رسیدگی میکنم.


به ارسی عزیز :
شناسه رون ویزلی به تازگی واگذار شده و به این زودی نمیتونم به کس دیگه ای بدم وباید یه مدت بگذره تا ببینم اگه کلا فعالیتی نداره شناسه رو ازش بگیرم.
فعلا شما یه شخصیت دیگه انتخاب کن تا تاییدت کنم.



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
#17
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟

هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱
#18
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندوني.
-اختيار داريد،رون ويزلي كارش شاد كردن دوستانش هست،برنامتون براي امروز چيه؟راستي روزنامه ي پيام امروز رو خونديد؟؟؟؟
هرمیون با ابرو به رون اشاره ای کرد تا ساکت شود.
- تو این موقعیت چه وقت روزنامه خوندنه رون؟
-ولي نگفتيد برنامتون براي بعد از ظهر چيه؟؟؟من كه ميخوام با فرد و جرج برم يه چرخي تو دنياي ماگل ها بزنيم.
هرمیون اخمی کرد و گفت :
- رون دیگه داری شورش رو در میاری، تو این موقعیت چه جای خوش گذرونیه؟!
-ببين هرمايني هر اتفاقي افتاده،افتاده.دست منو و تو هم نيستش.پس بهتره يكم خوش بگذرونيم و خودمون رو اماده ي حوادث اينده كنيم.
هرمیون و رون در حال بحث کردن بودن که ناگهان صدای باز شدن در اومد . هری مثل فنر از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
هري با دقت اطراف رو نگاه ميكرد تا ببينه كي از در وارد شده.اما ناگهان دستي از پشت هري رو گرفت.
هری ناگهان برگشت و با دیدن آقای ویزلی لبخندی بر لب هاش نشست .حالا دیگر می توانست از قضیه سر در آورد.
-هري،رون،هرمايني بياييد داخل اتاق باهاتون ميخوام يه صحبت درست و حسابي بكنم.
هري و رون و هرمايني هم با تعجب به هم نگاه كردند و پشت سر آقای ویزلی به طرف اتاق رفتند .
وقتی که داخل اتاق رفتند آقای ویزلی به آنها اشاره کرد تا بنشینند . هری گفت :
- من راحتم .
-باشه هرطور راحت تر هستي.بچه ها الان ميخوام يه چيزي بگم كه با خيلي حواستون باشه. بچه الان مرگخوارها در وزارت خونه نفوذ كردند،بايد حواستون باشه،نبايد اون طرف ها بياييد.فهميديد.
هری که اصلا حوصله ی شنیدن این حرف ها رو نداشت گفت:
آقای ویزلی لطفا این حرف ها رو ول کنید .موضوعی که صبح با جینی در مورد من حرف می زدید رو تعریف کنید.
-هري حالت خوبه،معلوم داري چي ميگي،ميگم مرگخوارها تو يه قدمي شماها هستند،بعدش ميگي قضيه ي جيني رو تعريف كن.معلوم كه ديشب زياد خوردي.
هری با ناراحتی گفت : من بچه نیستم و من گفتم چیزی که شما و جینی راجبش صحبت میکردین تازه دیشب کی نوشیدنی خورد که منم خورده باشم؟؟؟
آقای ویزلی قدمی در اتاق زد و به هری خیره شد . کمی صبر کرد و بالاخره با صدای آرومی گفت :
-هری ما یک چیزی متوجه شدیم که فعلا صلاح نیست تو بدونی . دنبال شخصی هستیم که بتونه بهمون کمک کنه مطمئن باشیم . اگر بیرون از این قضیه بمونی بهتره.
-هري هم كه از شدت عصبانيت،داشت دستش رو مشت ميكرد گفت:اقاي ويزلي........يا الان بهم ميگيد موضوع چيه يا سرم رو مي كوبونم به ديوار.البته گزينه ي سومي هست كه خودم ميرم دنبالش.
آقای ویزلی که میدونست نمیتونه حریف هری بشه ، با صدای لرزانی گفت :
-بهتر هست که بریم خونه سیریوس بلک ، فک کنم اون بهتر بتونه برات توضیح بده .
هري هم يه نگاهي به رون كرد و گفت:اميدوارم همه چي تو اونجا معلوم بشه،اينطور نيست اقاي ويزلي؟؟؟؟
آقای ویزلی در حالیکه به دور دست ها خیره شده و بود و واضح بود که به سختی داره فکر میکنه، جواب داد:
- منم امیدوارم هری!
هري هم با تعجب پرسيد:پس منتظر چي هستيد،بريم ديگه!!!!
رون و هرمايني هم سرشون رو به علامت موافق تكان دادن.
- ولی سیریوس امشب تبدیل به گرگ میشه.امشب ماه کامله.
- بهتره که سورس رو صدا کنیم تا بازم از اون معجون هاش درست کنه و بشه امشب ریموس رو توی خونه نگه داشت و مواظبش بود!
-ببينيد،داريد بهانه مياريد ديگه.من بيكار نيستم،اگه نميخوايد بگيد خودم ميرم دنبالش.رون،هرمايني،شماها با من مياد يا نه؟
هری خیلی جدی به طرف شومینه رفت و مشتی از خاک جادویی انتقال به دست گرفت . برگشت به سمت آرتور ، رون و هرمیون و گفت :
-کسی از شما ها با من میاد یا تنها برم بالاخره ؟
اقاي ويزلي: هري ديگه داري تند ميري،مثل بچه ي ادم به حرف م گوش كن.گر صبر كني ز قوره حلوا سازي.!!!
هری با عصبانیت میگه : نه! به اندازه ی کافی به حرفاتون گوش دادم!
سپس ادامه داد :هرماینی، رون انتخابتونو بکنین میاین یا نه ؟
هرماینی خواست به سمت هری بره ، اما با چشم غره ی آقای ویزلی سر جایش میخکوب شد.
آقای ویزلی با چهره ای عصبانی بر خلاف همیشه گفت : هری باید یه کم صبر کنی امروز حتی اگه بری پیش سیریوس چون سرش شلوغه بهت جواب نمی ده .
هری که کم کم در حال قانع شدن بود ، به آرومی از کنار شومینه کنار اومد و با صدای گرفته ای گفت :
-فک نکنم فردا هم سرش شلوغ باشه .
آقای ویزلی در حالیکه از جر و بحث با هری خسته شده بود بلند شد تا برای خودش نوشیدنی بیاورد!
هری در حالیکه به حرکت آقای ویزلی نگاه میکرد، در ذهنش خطاب به آقای ویزلی گفت:
- میدونم داری معطلم میکنی تا یه چیزی رو ازم پنهون کنی! ولی من به زودی میفهمم!
اقاي ويزلي تمام سعيش رو به كار برد تا موضوع رو تغيير بده به همين دليل تصميم عجيبي گرفت و گفت:ميدونم داري به اون چيزي فكر ميكني كه من فكر ميكنم،رون.
هرمايني گفت:اگه تو رون و شما اقاي ويزلي به اون چيزي داريد فكر ميكنيد كه من هم فكر ميكنم،پس همتون داريد داريد به اون چيزي فكر ميكنيد كه هري داره فكر ميكنه.!!!اينطور نيست هري ؟
هری با حالتی که به نظر میرسید گیج شده باشد رو به هرمیون کرد و گفت : خودت فهمیدی چی گفتی هرمی؟



پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
#19
فلور به سرعت تری را از بند رهانید و شیرجه ای زد وبا یک حرکت اکشن چوب دستی اسنیپ که داشت در هوا پرواز میکرد را قاپید و به سوی الفیاس وحشت زده یورش برد.

در این عین الفیاس که از ترس ردایش خردلی رنگ شد بود فریاد زد :

- بانـــــــــــــــــــــــــــــــــــو کمــــــــــــــــــــــــــــــــــــک...

با یه پرش جومونگی خودشو به آغوش بانو انداخت.

بانو که تحمل وزن سنگین الفیاس را نداشت تلو تلو خوران به عقب رفت و سپس با آخرین نیرویی که داشت الفیاس را به سمت کلونل که داشت ازپشت به طرف فلور یورش میبرد پرت کرد و کلونل دریک چشم بهم زدن به کتلت تبدیل شد!

الفیاس از جایش بلند شد لبخندی به بانو زد و به طرف بانو رفت...

تری و فلور با نگاه تحسین برانگیزی به بانو نگاه میکردند ....


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۰ ۱۸:۰۶:۰۰
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۰ ۱۸:۰۷:۳۳


پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
#20
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندوني.
-اختيار داريد،رون ويزلي كارش شاد كردن دوستانش هست،برنامتون براي امروز چيه؟راستي روزنامه ي پيام امروز رو خونديد؟؟؟؟
هرمیون با ابرو به رون اشاره ای کرد تا ساکت شود.
- تو این موقعیت چه وقت روزنامه خوندنه رون؟
-ولي نگفتيد برنامتون براي بعد از ظهر چيه؟؟؟من كه ميخوام با فرد و جرج برم يه چرخي تو دنياي ماگل ها بزنيم.
هرمیون اخمی کرد و گفت :
- رون دیگه داری شورش رو در میاری، تو این موقعیت چه جای خوش گذرونیه؟!
-ببين هرمايني هر اتفاقي افتاده،افتاده.دست منو و تو هم نيستش.پس بهتره يكم خوش بگذرونيم و خودمون رو اماده ي حوادث اينده كنيم.
هرمیون و رون در حال بحث کردن بودن که ناگهان صدای باز شدن در اومد . هری مثل فنر از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
هري با دقت اطراف رو نگاه ميكرد تا ببينه كي از در وارد شده.اما ناگهان دستي از پشت هري رو گرفت.
هری ناگهان برگشت و با دیدن آقای ویزلی لبخندی بر لب هاش نشست .حالا دیگر می توانست از قضیه سر در آورد.
-هري،رون،هرمايني بياييد داخل اتاق باهاتون ميخوام يه صحبت درست و حسابي بكنم.
هري و رون و هرمايني هم با تعجب به هم نگاه كردند و پشت سر آقای ویزلی به طرف اتاق رفتند .
وقتی که داخل اتاق رفتند آقای ویزلی به آنها اشاره کرد تا بنشینند . هری گفت :
- من راحتم .
-باشه هرطور راحت تر هستي.بچه ها الان ميخوام يه چيزي بگم كه با خيلي حواستون باشه. بچه الان مرگخوارها در وزارت خونه نفوذ كردند،بايد حواستون باشه،نبايد اون طرف ها بياييد.فهميديد.
هری که اصلا حوصله ی شنیدن این حرف ها رو نداشت گفت:
آقای ویزلی لطفا این حرف ها رو ول کنید .موضوعی که صبح با جینی در مورد من حرف می زدید رو تعریف کنید.
-هري حالت خوبه،معلوم داري چي ميگي،ميگم مرگخوارها تو يه قدمي شماها هستند،بعدش ميگي قضيه ي جيني رو تعريف كن.معلوم كه ديشب زياد خوردي.
هری با ناراحتی گفت : من بچه نیستم و من گفتم چیزی که شما و جینی راجبش صحبت میکردین تازه دیشب کی نوشیدنی خورد که منم خورده باشم؟؟؟
آقای ویزلی قدمی در اتاق زد و به هری خیره شد . کمی صبر کرد و بالاخره با صدای آرومی گفت :
-هری ما یک چیزی متوجه شدیم که فعلا صلاح نیست تو بدونی . دنبال شخصی هستیم که بتونه بهمون کمک کنه مطمئن باشیم . اگر بیرون از این قضیه بمونی بهتره.
-هري هم كه از شدت عصبانيت،داشت دستش رو مشت ميكرد گفت:اقاي ويزلي........يا الان بهم ميگيد موضوع چيه يا سرم رو مي كوبونم به ديوار.البته گزينه ي سومي هست كه خودم ميرم دنبالش.
آقای ویزلی که میدونست نمیتونه حریف هری بشه ، با صدای لرزانی گفت :
-بهتر هست که بریم خونه سیریوس بلک ، فک کنم اون بهتر بتونه برات توضیح بده .
هري هم يه نگاهي به رون كرد و گفت:اميدوارم همه چي تو اونجا معلوم بشه،اينطور نيست اقاي ويزلي؟؟؟؟
آقای ویزلی در حالیکه به دور دست ها خیره شده و بود و واضح بود که به سختی داره فکر میکنه، جواب داد:
- منم امیدوارم هری!
هري هم با تعجب پرسيد:پس منتظر چي هستيد،بريم ديگه!!!!
رون و هرمايني هم سرشون رو به علامت موافق تكان دادن.
- ولی سیریوس امشب تبدیل به گرگ میشه.امشب ماه کامله.
- بهتره که سورس رو صدا کنیم تا بازم از اون معجون هاش درست کنه و بشه امشب ریموس رو توی خونه نگه داشت و مواظبش بود!
-ببينيد،داريد بهانه مياريد ديگه.من بيكار نيستم،اگه نميخوايد بگيد خودم ميرم دنبالش.رون،هرمايني،شماها با من مياد يا نه؟
هری خیلی جدی به طرف شومینه رفت و مشتی از خاک جادویی انتقال به دست گرفت . برگشت به سمت آرتور ، رون و هرمیون و گفت :
-کسی از شما ها با من میاد یا تنها برم بالاخره ؟
اقاي ويزلي: هري ديگه داري تند ميري،مثل بچه ي ادم به حرف م گوش كن.گر صبر كني ز قوره حلوا سازي.!!!
هری با عصبانیت میگه : نه! به اندازه ی کافی به حرفاتون گوش دادم!
سپس ادامه داد :هرماینی، رون انتخابتونو بکنین میاین یا نه ؟
هرماینی خواست به سمت هری بره ، اما با چشم غره ی آقای ویزلی سر جایش میخکوب شد.
آقای ویزلی با چهره ای عصبانی بر خلاف همیشه گفت : هری باید یه کم صبر کنی امروز حتی اگه بری پیش سیریوس چون سرش شلوغه بهت جواب نمی ده .
هری که کم کم در حال قانع شدن بود ، به آرومی از کنار شومینه کنار اومد و با صدای گرفته ای گفت :
-فک نکنم فردا هم سرش شلوغ باشه .
آقای ویزلی در حالیکه از جر و بحث با هری خسته شده بود بلند شد تا برای خودش نوشیدنی بیاورد!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۰ ۱۷:۱۹:۲۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.