لرد که داشت با خونسردی جنگ را تماشا میکرد نیشخندی زد و به خودش گفت:
- این محفلی ها چه قدر به در نخورند.
وقتی که این حرف را زد چشمش به بلاتریکس افتاد که بیهوش روی زمین افتاده بود.لرد که از دیدن این صحنه به خشم آمده بود فریاد زد:
- کدوم یک از شما حرومزاده ها بلاتریکس را بیهوش کرده؟همه کسانی که در اتاق بودند با این فریاد در جای خود خشک شدند و به ولدمورت با تعجب نگاه کردند.
پس از چند دقیقه که همه از بهت در آمدند بانو الفیاس را کنار زد تا رو در روی ولدمورت قرار گیرد و بگوید که من او را بیهوش کرده ام اما الفیاس که فهمیده بود بانو چه قصدی دارد دست او را گرفت و از ادامه حرکت بانو جلوگیری کرد و زیر لبی به بانو گفت:
- اگه بری جلو اون میکشدت.
بانو که از کار الفیاس خشمگین شده بود گفت:
- من از هیچکس نمیترسم.
بانو پس از این گفته کمی فکر کرد و با لحنی که انگار قبول کرده بود گفت:
- به ریش مرلین قسم اگه بخواهد برای پیدا کردن مسئول این کار همه محفلی هارا شکنجه کنه اول تو رو میکشم بعدم خودما.
الفیاس که خوشحال بود که بانو را راضی کرده مثل بقیه محفلی ها به لرد که همان ردای سیاه همیشگی اش را پوشیده بود نگاه کرد.
لرد پس از چند دقیقه که متوجه شد کسی جواب نمیدهد رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
- شما میدانید کی این کار را کرده؟
مرگخوار ها به هم نگاه کردند اما هیچکس نمیدانست کی این کار را کرده برای همین همه ساکت ماندند.
پس از چند دقیقه لرد دوباره سکوت اتاق را شکست و گفت:
- ای احمق ها!!شما به چه درد میخورید؟
لرد که خیلی خشمگین شده بود چوبدستی اش را از زیر ردایش در آورد و رو به مرگخوار ها گفت:
- بعدا خدمت شما میرسم.فعلا بیایید این حرومزاده ها را از خانه من بیرون کنید.
مرگ خوار ها که انگار با شنیدن این گفته لرد شیپور جنگ را شنیده بودند به سمت محفلی ها حمله ور شدند.خود لرد هم به راحتی بین محفلی ها و مرگخوار ها را راه میرفت و هر وقت یکی از محفلی ها به سمتش حمله ور میشد با وردی جواب او را میداد.بانو که دید لرد به راحتی محفلی ها را سرنگون میکند عصبی شد و با تمام سرعتی که میتوانست به سمت لرد روانه شد تا خودش با او بجنگد.الفیاس که میدید بانو با پای خودش دارد به سمت مرگ میرود به دنبال بانو رفت تا به او در جنگ با ولدمورت کمک کند.