هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#21
خلاصه:

گیدیون پریوت به تازگی یک مغازه تاسیس کرده، هنوز درست حسابی مغازه رو آماده نکرده که یک پیرمرد ( دانگ فلچر ) میاد و یه گیتار کهنه رو بهش میفروشه. گیدیون به میدون گریمولد میره تا گیتارو به دامبلدور نشون بده اما نمیدونه که گیتار هورکراکس ولدمورت و یه وسیله ی بدشانسیه. برای همین وقتی میرسه خانه ی شماره 12 گریمولد میبینه یه چیزی باعث شده خونه از لای خونه های 11 و 13 نتونه بیاد بیرون. از اون ورم مرگخوارا دنبال اینن که هورکراکسو پس بگیرن.


- درست نشد؟

گیدیون برای چندمین بار در دقیقه این را از صدا پرسید. بعد از چند دقیقه بر روی جدول کنار خیابان نشست و منتظر جواب ماند. بعد از دقایقی انتظار و سکوت، گیدیون گیتار کهنه را ازکیفش در آورد و به آن نگاه کرد. بالاخره صدا گفت:
- کاری داشتی؟
- گفتم درست نشده هنوز؟
- نه والا سابقه نداشته، عیبشو پیدا کردیم فقط تعمیرش 3 روز طول میکشه.
- سه روز؟! من این سه روز کجا کپــ ... یعنی بخوابم؟

انتظار داشت صدا راه حلی پیشنهاد کند اما جوابی نیامد. حدس زد حتما" دوباره صدا رفته تا به تعمیر رسیدگی کند. آهی کشید و به فکر فرو رفت، سه روز، تو این مدت باید کجا میماند؟ ناگهان فکری به ذهنش رسید، به سرعت از جایش بلند شد و آپارات کرد.

در خونه ی ویلبرت اینا.

تق تق تق! ( افکت در )

در حالی که پایش را زمین میکوبید به در نگاه کرد. بعد از چند دقیقه ویلبرت با عجله در را باز کرد. قبل از آنکه بتواند حرفی بزند در با سرعت بسته شد. بار دیگر دستش را روی در گذاشت و در زد. ویلبرت در را باز کرد و گفت:
- سلام گید، کاری داشتی؟
- اومدم اگه بشه یه سه شب پیشت بمونم.

ویلبرت نگاهی به درون خانه انداخت و پس از دقایقی رویش را به طرف گیدیون برگرداند و با نگرانی به او نگاه کرد. گیدیون به آرامی از وی پرسید:
- چیزی شده؟
- راستش فامیلا اومدن. :worry:
- جان؟! تو که سال به سال با فامیلات ارتباط نداری.
- دیگه شده گید، خدافظ.

با این حرف در را بست. گیدیون با تعجب همچنان به در چشم دوخته بود. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا هیچ اتفاقی آن طور که انتظار داشت اتفاق نمی افتاد؟


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#22
در خواست تغییر معرفی شخصیت از این به مشخصات زیر را دارم.

نام: گیدئون پریوت
رنگ مو :سیاه
گروه: گریفیندور
اصالت: اصیل زاده
جارو: آذرخش
سن: 40
سپر مدافع: اژدها
شغل: کارآگاه وزارت سحر و جادو
چوبدستی: چوب درخت آلبالو، انعطاف پذیر، مغز پر ققنوس و 13 اینچ.

ویژگی های ظاهری: همیشه شنلی سیاه و سرخ به تن میکند، چشمان به رنگ قهوه ای تیره و مو هایی سیاه دارد. قد بلندی دارد و لاغر اندام است.

معرفی: وی در خانواده ی اصیل پریوت به دنیا آمد. او در سن 13 سالگی پدر و مادرش را توسط ولدمورت از دست داد و این اتفاق باعث شد او راه مبارزه با جادوی سیاه را در پیش بگیرد. او در سن 17 سالگی با نمرات عالی ازهاگوارتز فارغ التحصیل شد و بعد از یک سال به عنوان کارآگاه به استخدام وزارت خانه در آمد. او برای مبارزه بیش تر با جادوی سیاه به درخواست آلبوس دامبلدور به عضویت محفل ققنوس در آمد. او برادر مالی ویزلی بود، خیلی از افراد پس از جنگ 5 مرگخوار با برادرش و او فکر کردند وی مرده است اما سال ها بعد گیدیون خود را نشان داد و ادعا کرد که کسی که در کنار برادرش جنگیده یک بدل از او بوده. گیدیون یک گیتاریست بوده و همیشه گیتار خود را حمل میکند و لحظه ای از آن جدا نمیشود و به خانواده اش و دوستانش علاقه و وابستگی زیادی دارد.


انجام شد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۷ ۱۸:۱۰:۲۰

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#23
کرنلیوس آگریپا عینهو شیطانی که خیلی هم شیطان نبود و بودی که نبود و غیر از مرلین هیچ کس نبود، ( ) با فرمت شایدم این در حالتی این گاهی در اوقات خوشحالی هم این یا این و و درحالی که لقب ارزشی خودش ینی ارزشی بی بکارت رو فریاد میزد تو صف ممدا راه میرفت که متاسفانه بعضی دو ناتیشون هنو نیفتاده بود و ملتفت نبودن بی بکارت ینی چی، عینهو هیپوگریف زل زده بودن بهش.

سیریوس هم از اون طرف از روز های خفن طورش حرف میزد و ملت کف کرده بودن به طوری که ارزشی ها دو نفرو مامور کرده بودن یه جوری با کمک این کف ها یه شامپوی توپ بسازن. کلن ارزشی ها بعد از مدت ها دوری از وطن ( گروهشون ) با کلی داستان طبیعی و مصنوعی و داستان هایی که به علت سکته با باتری کار میکردن با رفقاشون صحبت کردن.

سیریوس با لحن خفن قدیمش میگه: آره داوش کلا ما خوش نئاریم حرفمونو دوبار تکرار کنیم، همه چی باس بشمر 3 حاضر باشه.

ممد 1583: اون وقت اگه نشه چی میشه؟؟

در همون لحظه صحنه با گرد و غباری که ایجاد شد مانع این شد که دوستان عزیز بفهمن چی به سر اون ممد اومد البت رفیقاش گفتن ایشون شربت شهادت نوشیده که خب معلوم نیس چرا وقتی جنگ نشده شربت کو ... یعنی خورده.

بعد از اینکه گرد و غبار کم شد و صحنه پیدا، سیریوس با فرمت بالای سر ممد مورد نظر نشسته بود.

دوباره صداشو کلفت میکنه که مثلا ملت خوف بردارتشون بعد میگه: اینجوری با داوش بلک طرفین.

......
سیریوس چطور بود؟


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#24
ارزشی؟
منم هستم.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#25
کسیو به جز فلورانسو قبول ندارم با تمام احترامم به بقیه نامزد ها ( وینکی و... )
فلو خیلی سریع پیشرفت کرد و دو بار بهترین دانش آموز هاگ شد و الانم دیگه استادیه برای خودش.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
#26
- چه قدر سرده!

شنلش را محکم تر به دور خود پیچید. دستانش را به یکدیگر مالید تا آن ها را گرم کند. یک شب سرد زمستانی بود، برف به آرامی درحال بارش بود و در میدان گریمولد تنها یک فرد به چشم خورد. مرد قد بلند بود و شنل سرخ و سیاهش زیر نور چراغ های اطراف میدان، درخشان تر به نظر رسید.

کیف گیتارش را روی یکی از نیمکت ها انداخت و خودش هم بر روی آن نشست. تنها چند قدمی با خانه ی شماره ی 12 گریمولد، مقر محفل ققنوس فاصله داشت اما علاقه به داخل شدن نداشت. عادت داشت هر ماه یک شب را در بیرون از خانه سر کند، معمولا هم در آن شب تا صبح بیدار مانده بود.

گیدیون پریوت پای خود را روی پای دیگرش انداخت، دست به سینه نشست و به دانه ی برف که باعث درخشش زمین می شدند، نگاه کرد. ساعتی را از زیر ردایش بیرون کشید و به آن چشم دوخت، تازه کمی از نیمه شب گذشته بود.

- شب قشنگیه، نه؟

نا خداگاه چوبدستی خود را در آورد و به سوی سایه ای که نزدیک تر آمد، گرفت. بالاخره نور چهره ی مرد را روشن کرد. آهی از سر آسودگی کشید و گفت:
- تویی تدی؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟

تدی بدون آنکه حرفی بزند نزدیک تر آمد و در نیمکتی که جلوی گیدیون بود، نشست و چشمانش را به او دوخت. بعد از چند ثانیه، صدای گرگینه ی جوان، باعث شکسته شدن سکوت میدان گریمولد شد:
- منتظر کسی نبودی، نه؟
- راستش نه، عادت دارم این جور شب هارو تنهایی سر کنم.
- خب پس خوشحال میشی که بگم امشب از اون شبا نیست.


سرش را بالا آورد و به تدی که لبخند میزد، نگاه کرد. گیدیون ابرویش را بالا انداخت و با شک گفت:
- منظورت چیه؟
- منظورم اینه!

به پشت سرش اشاره کرد، ناگهان تمام اعضای محفل ققنوس از گوشه او کناری بیرون آمدند، فلورانسو و ویولت از پشت نیمکت، یوآن و ویلبرت از پشت یک دیوار و خلاصه هرکس از گوشه ای خارج شد. با شگفتی با اعضای محفل نگاه کرد.

- راستش میخواستیم یه روز همه ی اعضا رو دور هم جمع کنیم، از اونجایی که همه صبح و بعد از ظهر کار داشتن مجبور شدیم شب بگیریم. گفتیم چه شبی بهتر از امشب که تو تنها نباشی.

بعد از چند دقیقه، همه ی اعضای محفل دور آتشی نشسته بودند و در حالی که سوسیس کبابی می خوردند به گپ زدن با یکدیگر مشغول شدند. مودی و ویلبرت کنار هم نشسته بودند و درباره ی وزارتخانه با یکدیگر گفت و گو کردند، ویولت و جیمز هم مانند همیشه به کل کل با هم مشغول بودند،
جینی و لیلی هم درباره ی نقشه های شومشان با یکدیگر همفکری میکردند.

گیدیون جدا از جمع، گوشه ای نشسته بود و به جمع دوستانش لبخند زد، گاهی اوقات با هم بودن بهتر از تنهایی می توانست حال انسان را عوض کند.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۳
#27
- لودو؟ :worry:
- چیه؟ :sharti:
- لــــــــــــــو دو !
- چیه؟

گیدیون با ترس و لرز به بالای سر کلاه لودو و روی سقف اشاره کرد. بگمن سر خود را بالا آورد و با دیدن عنکبوت به فرمت در آمد. بعد از چند ثانیه سکوت و در و بدل شدن نگاه لودو و گیدیون به یکدیگر، بگمن بالاخره لب به سخن گشود:
- بخاطر این الکی شلوغش کردی؟ همچین گفتی لودو فکر کردم ارباب پشت سرمه. خب پس تو به بدشانسی اعتقاد نداری؟
- نچ. من فکر نمیکنم هورکراکس اربابت دست من باشه.

لودو شانه ای بالا انداخت و از مغازه خارج شد تا به دنبال هورکراکس ولدمورت بگردد. گیدیون بار دیگر جارو را برداشت و شروع به جارو کردن مغازه کرد و زیر لب برای خود سخنان مغاله آمیز گفت. بعد از چند دقیقه عرق روی پیشانی اش را پاک کرد و به هوا که تقریبا" تاریک شده بود نگاه کرد.

آهی کشید و گیتار قدیمی که پیر مرد به او داده بود را برداشت و با تکان دادن چوبدستی کرکره ی مغازه ی خود را پایین کشید. بعد از قفل کردن در، راه خانه ی شماره ی 12 گریمولد را در پیش گرفت. در راه با خود فکر کرد چرا پیرمرد فکر کرد این گیتار با ارزش است؟ شاید پروفسور دامبلدور می توانست به این سوال جواب دهد.

همان زمان در خانه ی ریدل.

- لودو؟
- بله ارباب؟
- هورکراکسمون پیدا نشد؟
- جانم فدایتان ارباب... امر بفرمایید هورکراکستون شم ارباب. ... همه ی هاگزمیدو زیر پا گذاشتیم ارباب... ولی پیدا نشد ارباب... حتی مغازه داراشونو ترسوندم که بد شانسی میاره ارباب... ولی پیدا نشد ارباب.

لرد ولدمورت از روی صندلی خود بلند شد و به سوی لودو بگمن که درحال سجده کردن بود آمد و با فرمت نگاهی به او انداخت. لودو بعد از چند ثانیه ایستاد و با نگرانی نگاهی به چهره ی غضبناک ولدمورت انداخت. لرد تاریکی گفت:
- تو گفتی هورکراکس ما چی میاره؟
- گفتم بد شانیــ ... یعنی خوش شانسی میاره.
- لودو، برو مرگخوارا رو جمع کن بیار اینجا، باید تا امشب هورکراکسمان پیدا شه وگرنه سهمیه کروشیو مرگخوارا از 2 تا در روز به 10 تا در روز ارتقا پیدا میکنه.

لودو:


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#28
سوژه ی جدید!


- صاحب قبلی اینجا لامصب چه قدر تمیز بوده.

گیدیون با قیافه ای متفکر به مکانی که قرار بود مغازه ی او باشد، نگاه کرد. مغازه را گرد و خاک فرا گرفته بود و تار عنکبوت در گوشه و کنار آن به چشم می خورد. آهی کشید و پاترونوس خود را به وجود آورد. شروع به صحبت کردن کرد:
- از بچه های محفل هرکسی میتونه بیاد کمک برای تمیز کردن مغازه، قربان شما گیدیون.

اژدها که پاترونوس او بود با سرعت از مغازه خارج شد و به سوی میدان گریمولد پرواز کرد. او نیز با آرامش خاطری به آن نگاه کرد. بعد از چند دقیقه که اژدها نا پدید شد روی صندلی نشست و منتظر جواب آن ماند.

چند دقیقه بعد.

- شرمنده داوش هیچ کس گریمولد نیس، لامصب مقر خیلی خالیه، شرمنده ی اخلاق ورزشیت، ویولت بودلر.

گیدیون با فرمت به اطراف مغازه نگاه کرد، تمام مغازه را گرد و غبار و تار عنکبوت پوشانده بود و تنها چیزی که گیدیون داشت دستمال پارچه ای کثیفی بود که روی تاقچه ای جا خوش کرده بود. با ناراحتی گفت:
- چرا باید حقوق من الان تموم شه؟ حالا 100 گالیون داشتیم نمیدونستیم باهاش چیکار کنیم. حداقل 0 گالیون دستمونبود دو تا کارگر بگیریم اینجارو تمیز کنه.

با ناراحتی دستمال کهنه را برداشت و سراغ غبار گیری لبه ی پنجره رفت. در این حال که سخت مشغول تمیز کردن تکه برتی باتی در لبه ی پنجره بود، پیر مردی داخل مغازه شد. به اطراف نگاه کرد اما گیدیون را که پشت در بود را ندید.

- آقا؟ صاحاب مغازه؟ الو؟

گیدیون به تمسخر گفت:
- الو؟ گوشی دستمه بفرمایید.
- مگه آزار داری مرتیکه ی توله بلاجر تسترال صفت؟ چرا الکی زنگ میزنی فوت میکنی؟
- من؟ من اصن گوشی ندارم زنگ بزنم.

پیر مرد شروع به چرخیدن به دور مغازه کرد. گیدیون به آرامی از پشت در بیرون آمد به پیر مرد نزدیک شد. مرد که همچنان درحال حرف زدن بود،گفت:
- پس چطوری الان باهام حرف میزنی؟
- من پشت سرتما.

مرد برگشت و با فرمت به گیدیون نگاه کرد. کارآگاه با تجربه نیز با شک نگاه به مرد ژنده پوش کرد. دقایقی در سکوت گذشت، گیدیون پشت میز خود نشست و با دست پیر مرد را دعوت به نشستن کرد.

- میتونم کمکتون کنم؟
- بله من اومدم اینو بفروشم.

مرد از زیر ردایش گیتاری قدیمی و کهنه را بیرون کشید. گیدیون چینی به دماغش انداخت و به مرد خیره ماند. با چشمانش به گیتار اشاره کرد و با تعجب پرسید:
- اینو میخواین بفروشین؟ مدلش خیلی قدیمیه فکر نمیکنم بیش تر از 1 گالیون...
- این یه گیتار معمولی نیست، این مال مرلین بوده، تازه خوش شانسیم میاره.

به مرد خیره ماند، به نظر خیلی ذوق زه به نظر رسید، دلش نمیخواست توی ذوق آن پیرمرد بزند. نفس عمیقی کشید و به گیتار نگاه کرد. دقایقی در سکوت گذشت، نگاهش را به چشمان آبی رنگ پیر مرد دوخت و گفت:
- 3 گالیون خوبه؟
- قبوله.

از جای خود بلند شد و 3 گالیون را کف دست مرد گذاشت و گیتار را از او گرفت.

- خیر از جوونیت ببینی پسرم.

پیر مرد با این حرف ویبره زنان از مغازه خارج شد و به سرعت از آنجا دور شد. وقتی مطمئن شد کسی تعقیبش نمیکند معجونی را از زیر ردایش در آورد و سر کشید. پس از چند ثانیه ماندانگاس فلچر جای آن مرد ایستاده بود.

- امیدوارم براتون خوش شانسی بیاره هورکراکس لرد ولدمورت.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#29
- بیا تو.

گیدیون خوشحال و خندان و درخواست به دست وارد دفتر مدیریت شهرداری هاگزمید شد. یوآن پشت میز نشسته بود و پکی به سیگارش زد. کارآگاه با تجربه سریع خودش را روی یکی از صندلی های جلوی میز انداخت و به یوآن خیره شد.

- یوآن؟ چه باحال شدی.
- کارتو بگو گیدیون.

گیدیون با تعجب به دوست قدیمی خودش خیره ماند. بعد از چند دقیقه سکوت با خجالت گفت:
- چه لباس قشنگی.
- گفتم کارتو بگو.
- خب حالا چه خودشم میگیره بوقی. یک درخواست دارم برای ساختن یک مغازه ی لوازم موسیقی جادویی تو هاگزمید.

یوآن عینک خود را از چشم خود برداشت و روی میز گذاشت و از جای خود بلند شد و به سوی گیدیون رفت و در حالت فیس تو فیس به او نگاه کرد. بعد از چند دقیق سکوت با شک پرسید:
- لوازم موسیقی؟
- بلی.
- تو هاگزمید؟
- یس!

نگاه یوآن چنان عمیق بود که گیدیون سر خود را پایین انداخت و به کفش های زیبای فوق تمیز خود چشم دوخت. در آن لحظه در یافت تا چه اندازه کفشش خاکی بود. یوآن پرسید:
- تو این وضعیت که دیوانه ساز ها هاگزمیدو زیر پا گذاشتن تا سیریوس بلکو پیدا کنن؟
- عامو اون قضیه تموم شد الان سیریوس کاندید وزارت سحر و جادوئه.

یوآن با عجله نگاهی به روزنامه ی روی میز خود انداخت و با خواندن این خبر، بار دیگر به چشمان گیدیون نگریست. ناگهان گیدیون بدون هیچ مقدمه ای گقت:
- دقت کردی نصف رول فقط داریم مینگریم و نگاه میکنیم و خیره میشیم؟ حالا آخر این مجوزو میدی یا نه؟ مغازه‌ش که هست، لوازمشم هست فقط مونده مجوز شوما.

روباه مکار از حالت فیس تو فیس خارج شد و پشت میز خود نشست و بار دیگر عینک را به چشم خود زد. نگاهی از بالای عینکش به گیدیون کرد و گفت:
- تو که انتظار نداری بهت مجوز بدم، انتظار داری؟ :sharti:
- ام ... چرا انتظار دارم.
- خب انتظار درستی داری. بیا با درخواستت موافقت شد.

گیدیون بدون آنکه خداحافظی کند، برگه را از دست یوآن قاپید و به سوی مغازه ی جدیدیش حرکت کرد.

***


- چپ... چپ... نه کجه یکم راست ... دوباره کج شد که.

گیدیون درحالی که دستانش را مانند مستربین به شکل مستطیل در آورده بود و از درون آن تابلوی مغازه اش را نگاه میکرد این را گفت. کارگران خسته و عراق ریزان برای بار هزارم تابلو را به سمت چپ چرخاندند.

- عالی شد.

حالا زندگی او در چیزی متفاوت از محفل و وزارتخانه خلاصه شده بود، مغازه ی لوازم موسیقی پریوت!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خب این یه تایپک جدیده که بر اساس سوژه میتونه طنز یا جدی باشه. در این تایپک رول های ادامه دار زده میشه. هروقت سوژه بخوابه یا تموم بشه توسط صاحاب مغازه جنس جدید ( سوژه ) به مغازه آورده میشه.



پاسخ به: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳
#30
سلام علیکم.

درخواست تاسیس مغازه ی فروش ابزار آلات موسیقی جادویی دارم.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.