هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۴۰ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#51
کی؟
دافنه مالدون.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۳۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#52
چیکار؟
حرف می زدن .لادیساو زاموژلسی یه هفته پیش تو خانه ی گریمولد با پنه لوپه حرف میزد .

پی نوشت:(فکر کنم اگه لادیساو بفهمه سکته کنه )


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#53
كِی ؟
یه هفته پیش.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#54
کی؟
لادیساو زاموژلسی.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#55
با کی؟
املیا فیلتوورت


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#56
سلام پست پروتی رو. قبول دارم با هم هماهنگ کردیم فقط زودتر سوژه رو بدین که من باید برم جایی ممنون.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
#57
نام :نادیا( به خدا عربی نیس فرانسویه اشتباه نکنید
جنسیت :دختر.
سن :به شما چه ربطی داره؟
محل زندگی :تهران.
شغل :ندارم.
فعالیت های جانبی :تمایل به ذکر ندارم.
نحوه ی اشنایی با هری پاتر : از طرف پسر عموم بهم معرفی شد .
علاقه مندی ها : ارتمیس فاول ، عاشقشم
کتاب هایی که مطالعه کردید:
ارتمیس فاول ، هری پاتر،هیولاشناس،جایگزینی،کاراموز رنجر،سپتیموس هیپ،افسانه های دلتورا ، اتش دزد،دختری با تمام موهبت ها،بردیا و. ملکه ی سرزمین عاج،اعجوبه،شانس ضرب در هفت،و.......خیلی های دیگه تو کتاب خونه ی من همه چی پیدا می شه .


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#58
به نظر من آلن ریکمن درنقش سوروس اسنیپ
هلنا بونهام در نقش بلاتریکس لسترنج
مگی اسمیت (باتوجه به بیماری )در نقش مک گونگال قوی ترین ها بودند.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۸:۴۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#59
با قیافه ای پوکر فیس از کلاس تاریخ بیرون امد و به نرده های نزدیک ترین پنجره تکیه داد از وقتی وارد. ریونکلاو شده بود. تو یک کلاس هم شرکت نکرده بود اخر می دانید از اشتباه کردن می ترسید ، می ترسیدنمره کم بیاره یا باعث سرافندگی گروهش بشه برای همین چاره را در ان دید که اصلا در کلاسی شرکت نکنه ولی حالا ...حالا اوضاع فرق می کرد حالا ریون عقب افتاده بود پس هوش ریونکلاوی اش کجا بود ؟ اخرچطور می خواست تکلیف به این سختی رو انجام دهد؟ با این فکر اه عمیقی کشید. صدای شادی را شنید که می گفت : چه اه مسرت بخشی . با تعجب نگاه کرد . با اینکه غرق افکارش شده بود، باید. متوجه می شد که کسی این قدرنزدیکش شده باید. متوجه نزدیک شدن هرکسی می شد به جز لینی ، شاید هم ارسینوس ،ولی حتما لینی بود ،لینی هروقت می خواست در سکوت کامل حرکت میکرد و به نظر پنه لوپه اواستاد حرکت نامحسوس بود . لینی کنار. پنه لوپه به نرده تکیه دادو با کنجکاوی نگاهش کرد.
ارام پرسید: چیزی ذهنت رو. مشغول کرده ؟ لینی با تجربه ی خودش می دانست که بعضی چیز ها هست که ادم نمی خواد از استادش بپرسه این رو هم می دانست که موقعیت منحصر به فردی دارد ، به عنوان عضوی قدیمی تر ،شک و تردید هایی که از ذهن پنه لوپه می گذشت بیشتر درک می کرد . واقعیت این بود لینی دلیل اه پنه لوپه را. به خوبی می دانست . پنه لوپه گفت:نه ...خب فکر کنم ، یه جورایی...خب ،اره.
لب خند لینی پهن ترشد :سه تا جواب به من دادی .هیچ وقت نذار دیگران فکر کنن به یه سوالی جواب کامل ندادی .
پنه لوپه هم در جواب لب خندی زد و بی رمق تر. بالاخره گفت :لینی ..وقتی تو اولین کلاست شرکت کردی فکر می کردی ... تردید داشت نمی دانست چطور بگوید .بعد طور دیگری امتحان کرد : منظورم اینه که ..حس می کردی یه جورایی...
می خواست بگوید((به درد نخوری))ولی نمی توانست تصور. کند که این کلمه را. برای لینی به کار ببرد.پنه لوپه بعد. از اقای زاموژلسی برای لینی بیشتر. از هرکسی احترام قائل بود.او ریونکلاوی باهوشی بود مثل بقیه ی ریونکلاوی ها ولی برخلاف خیلی هاشون دوست خوبی هم بودو خیلی از استاد ها هم براش احترام قائل بودند و در موقعیت های مختلفی شنیده بود. که لادیساو و لیسا درباره ی اینده ی لینی در. ریونکلاو حرف می زدند و برایش مقام های بالایی در نظر گرفته بودند ولی کلمه ی (به درد نخور) برای کسی با توانایی و هوش و مهارت لینی توهین محسوب می شد.
لینی ساحره ی جوان غمگینی که کنارش وایستاده بودرا وارسی کردو دلش برایش سوخت . گفت : می خواستی بگی بی تجربه ؟.پنه لوپه این کلمه رو هوا زد حداقل از چیزی که نزدیک بود از دهانش بپرد کمتر توهین امیز بود.
-اره دقیقا تو حس نمی کردی بی تجربه ؟
لینی قبل از ان که چیزی بگوید چندبار سرتکان داد . با یاد. روز های گذشته لبخندگرمی روی صورتش نقش بست .او. هم درست همان تردید هایی را داشت که پنه لوپه احساس می کرد.
-می دونی ، یک هفته قبل از اینکه به هاگ بیایم فکر می کردم همه چیومی دونم .
-خب؟
-بعد وقتی ریونکلاو اومدم فهمیدم خیلی چیز ها هست که نمی دونم .
پنه لوپه با ناباوری گفت :تو ولی تو..
لینی دستش را بلند کرد تا ساکتش کند:به خودم گفتم چه کنم اگه اشتباه کنم و همه مسخرم کنن؟ چه کنم اگه کسی نباشه که اشباهام رو درست کنه .همه ی این فکر ها حسابی می ترسوندم .
تو هم همین احساس رو داری ؟
پنه لوپه با شگفتی سرتکان داد:حرف من هم همینه اخه من چطوری می تونم یکی مثل شما ها باشم ؟اصلا نمی دونم به خاطر چی به ریون اومدم .
دوباره تمام سنگینی این مسئله را روی دوشش حس کرد .لینی با مهربانی دستش را روی شانه ی پنه لوپه گذاشت .
-پنه لوپه، همین که تو نگران این موضوعی به این معنیه که برای فعالیتت توی ایفا آماده ای ،یادت باشه کسی از تو انتظار نداره مثل لیسا و لادیساو یا اسب باشی .
پنه لوپه از. شنیدن این یکی لب خند زد .
-پس احتمالا بهشون نمی رسی ، ولی این رو یادت باشه وقتی به ریون اومدی یعنی استعداد باهوش بودن داری ، یعنی می تونی رو مسائل تمرکز و اونارو تجزیه تحلیل کنی .باور کن خیلی از نگرانی هات از بین می ره وقتی فعالیتت رو شروع کنی و تو کلاسا شرکت کنی اون وقته که می فهمی چقدر زیاد می دونی .
-ولی اگه اشتباه کنم چی ؟
لینی سرش را عقب انداخت و خندید: یه اشتباه بکنی ،باید. خیلی خوش شانس باشی ده ها اشتباه می کنی من روز اول چهار پنج تا اشتباه کردم . معلومه که اشتباه می کنی ولی هیچ کدوم از اشتباهاتت روتکرارنکن ،اگه کار هارو خراب کردی ، سعی نکن مخفی شون کنی ،توجیه کنی .اشتباهاتت رو بشناس و بهشون اعتراف کن و سعی کن ازشون یاد. بگیری ما هیچ وقت دست از یادگرفتن بر. نمی داریم . بعد با جدیت اضافه کرد : لادیساوهم همین طوره .
پنه لوپه با قدردانی سرش را تکان داد ،حالش کمی بهترشده بود باتردیدسرش را کج کرد:تو این هارومی گی که حال منو بهترکنی؟
-نه ،اصلا .اگه باور نداری از لیسا بپرس عاشق اینه که گندکاری های منو به یادم بیاره . حالا بیا بریم پیش هکتور فکر کنم یه چیزی پیدا کردم که به دردت بخوره .
************************************
همان شب ساعت ۱۱:
پنه لوپه درحالی که محکم خودش را در شنلش پیچیده بود بی سر. و صدا از خوابگاه بیرون امد و ارام به سمت دریاچه راه افتاد. به اب تیره رنگ خیره شد .ان روز بعد از. ظهر لینی گیاهی جلبک مانند به او داده بود و می گفت برای انجام تکلیف کمکش می کند فقط کافیست اون رو بخوره و تا طه دریاچه شنا کنه . پنه لوپه هم به امید هر کمک کوچکی به کنار دریاچه امده بود ارام شنلش را روی زمین گذاشت و بوت هایش را کنار ان جفت کرد. واقعا حاضر بود برای ۳۰امتیاز از استاد نقاب دارش نصف شبی تنها و با لباس خواب درون دریاچه سیاه شیرجه بزند ؟البته که حاضربود اما نه فقط برای ارسینوس برای تحت تاثیر قرار دادن لینی برای اینکه بهش ثابت کنه حرف های بعد از ظهر. تهولی دراو ایجاد کرده . پس گیاه را هر چقدرم تلخ بود. قورت داد نفسش را حبس کرد و توی دریاچه پرید .

اولین چیزی که دید اشکال محو سبز رنگی بود وقتی چشم هایش کم کم عادت کرد فهمید ان ها چه بودند :جلبک ، جلبک های بلند. چطور از بیرون دریاچه متوجه شان نشده بود؟ اینم یه نکته بود. که باید دررولش می نوشت ،همان لحظه به پاهایش نگاه کرد که کاش نمی کرد . به جای پا دم داشت از وحشت جیغی کشید دستش را روی دهانش گذاشت چطور زیر اب حرف می زد ؟ حتما کار جلبک لینی بود ! با شوق و کمی ترس از بین رفتن تاثیر جلبک به سمت انتهای اقیانوس شنا کرد. حدودا بعد از ۳الی۵دقیقه به خرابه های سفید. رنگی رسید ،چطور مردمان دریایی یه همچین سازه هایی میان دریا می ساختند؟ ارام میان خرابه ها شنا کرد تا اینکی نوری زرد رنگ توجهش را به خودجلب کرد.جلوتر که رفت دید نور متعقل به معکب بزرگ فروزانی است ،اتیش بود؟ کمی که جلوتر رفت توجهش به افرادی جمع شد که دور معکب ایستاده بودند و اوازی عجیب می خواندند. انگاردرحال انجام مراسمی بودند. مردد شد نمی دانست جلو تر برود یا برگردد تا این تصمیم برایش گرفته شد دستی محکم از پشت شانه اش را گرفت به سرعت به پشت نگاه کرد. جیسون ساموئلز بود. جیسون با تعجب پرسید : تو این جا چی کارمی کنی؟
-فکر کنم منم می تونم همین سوال رو از تو بپرسم.
-من برای تکلیف ارسینوس اومدم.
ذهن پنه لوپه به سرعت به کار افتاد او به یک موش ازمایشگاهی برای سردراوردن از مراسم مردمان دریایی نیاز داشت پس با لحنی فریبنده گفت:خب چرا. نمی ری جلوتر ؟
-تو قبل از من این جا بودی چرا خودت نمی ری ؟
-اینش دیگه به تو ربطی نداره .
حتما با خودتون فکر می کنید. زیر. اب جا خوبی برای بحث کردن نیست منم باهاتون موافقم در. همین حین که پنه لوپه و جیسون مشغول بحث کردن بودند موجودی از دنیای اب بی سر و صدا به ان ها نزدیک شده بود.
-تو کی بود؟
جیسون به سرعت به سمت منبع صدا برگشت .
- شما این جا چه کار کرد و کی بود؟
-من پنه لوپه هستم پنه لوپه یعنی دخترسیاه اومدم این جا تا ...
جیسون دستش را بلند کرد تا او را ساکت کند چون پنه لوپه می توانست ۳ ساعت بدون خستگی در باره خودش وراجی کند.
-منم جیسون ام .
موجود با لحنی شاکی گفت : شما جاسوسی ما را کرد؟
-نه.
-اره جون عمت.
چشم های پنه لوپه چهارتا شد درست شنیده بود عمه ؟ موجودات دریایی هم عمه داشتند؟ باید این را در رولش می نوشت .
-شما با من امد .
موجود دست هایش را به طرف جیسون دراز کرد تا یقه ی او را بگیرد از همین روی خراشی رو گونه ی جیسون درست شد .
-شما من امد وگرنه باهاتون قهر می شم .
صدای مرد دریایی لحظه به لحظه نازک تر می شد. پنه لوپه باتعجب دید که خرابه ها یکی یکی از بین می رند و رنگ های سازنده ی ان ها با هم مخلوط می شن.
-پاشو پنه لوپه داره دیر می شه.
چشم هایش را باز کرد لیسا تورپین را دید که روی او. خم شده و پوزخند می زند .
-داشتی کابوس می دیدی؟
پس همش خواب بود؟با کمک لیسا از تخت بیرون امد بعد. لیسا رفت تا او لباسش رو عوض کند به محض اینکه به سالن غذا خوری رفت پادما رو دید که با نگرانی روی گونه ی جیسون دست می کشد و. می پرسد : جی چه اتفاقی برات افتاد؟
جیسون با نگاهی اخطار دهنده به پنه لوپه ،گفت : حتما کار گربه بوده مگه نه ؟


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: آیا جادو و جادوگری وجود دارد؟چرا؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
#60
بله جادو ۱۰۰درصد وجود داره،اما من تا حدودی با اقای کانلی مخالفم جادو دردنیای واقعی خیلی با داستان های خانم رولینگ فرق داره قبول و افراد زیادی هستن که به شیطان پرستی متوسل می شن ولی افرادی هم هستن که به نوع دیگه ای جادو رو استفاده می کنن وبه کارشون می گن انرژی درمانی و درست مخالف شیطان پرستی هستن مثل همین مرگ خوارا و محفلیون خودمون . خلاصه بگم جادو همه جا هست اگه بهش اعتقاد داشته باشی ولی نه با جارو سواری و چوبدستی و جغد های نامه رسان .
پی نوشت : سوال دیگه ای درباره ی انرژی درمانی بود. خوش حال میشم جواب بدم .


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.