هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
#51
« دارلین ماردن » نه « دارین ماردن »! لطفا اسم شناسمو درستش کنید.


اسم شخصیتا براساس لیست شخصیتا وارد می‌شن. اگه موقع وارد کردن این اسم به لیست اشتباهی رخ داده و "ل"ای که می‌گین جا افتاده، لطفا جای معتبری که این اسم با عنوان دارلین ماردن ثبت شده رو برامون بفرستین تا تصحیح کنیم. وگرنه فرض بر این گرفته می‌شه که این اسم درست وارد شده.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۲۰:۱۴:۱۷

عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
#52
نام : دارلین ماردن.

سن : 16.

جنسیت : پسر.

نژاد : اصیل زاده.

گروه : اسلیترین.

چوبدستی : از جنس ریسه ی قلب اژدها با طول سی سانتیمتر.

پاترونوس : گرگ وحشی کوهستان.

معرفی شخصیت : شخصیتش عجیب و غریب است. به کسانی که نمی شناسد به چشم نفرت و رقیب نگاه می کند. مغرور است و انتقام جو. بسیار سرسخت و جسور. هیچ علاقه یا عشقی نسبت به ساحرگان ندارد. قدرت طلب است. هیچ وقت دروغ نمی گوید و سر قولش می ماند. دقیق است و هیچ احساس خاصی نسبت به مشنگ ها ندارد. آنها را مثل جادوگر انسان می داند و نه از آنها متنفر است و به چشم حقارت نگاه می کند و نه بهشان علاقه دارد.

زندگینامه : شاید او تنها اسلیترینی ای باشد که هیچ علاقه ای نسبت به ولدرمورت از خود نشان نمی دهد. و حتی در درونش از او متنفر است. چون وقتی بچه بود پدر و مادرش که مرگخوار بودند به خاطر ولدرمورت در جنگ هاگوارتز کشته شدند. وقتی که مردند دارلین کلا نه سالش بود. آنها به خاطر ولدرمورت کشته شدند ولی او و نه هیچ یک از یارانش برای کمک به دارلین کاری نکردند. او روز های سختی را در بین مشنگ ها گذراند. تنها و بی کس. بی خانمان ، یک بدبخت. وقتی دید که هیچ یک از آدم ها به او توجهی نمی کنند و جامعه ی جادوگری هم دیگر کاری به کار او ندارد کم کم از دیگران متنفر شد. یک نفرت و عقده ی خاصی که روز به روز در او فزونی میافت. تا اینکه یازده سالش شد و به هاگواررتز رفت. با همان عقده ها ، با همان نفرت ها ، با همان کینه ها که ازاو یک هیولا می ساختند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۳:۵۲:۱۷

عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
#53
سلام کلاه سرنوشت !
تو الآن بر سر پسری هستی که :
کمی مغروره. یا شاید هم خیلی مغروره! به شدت سرسخته و خیلی جسور. یک اصیل زاده است و اسلیترینو از همه ی گروه ها بیشتر دوست داره. قدرت طلبه و خشن و ریسک پذیر. یک نفرت خاصی نسبت به بعضی ها داره. نقش کشه و شخصیت مرموز و عجیبی داری. کسی نمی دونه اون واقعا چه فکری تو سرش می گذره. یک جنون خاص داره. البته نه از اون جنون هایی که آدم چرت و پرت می گه و هیچی نمی فهمه. یک جنون خاص که تو ایفای نقش توضیح داده می شه. حس انتقام جویی قوی ای داره و با نفرت و رقابت خاصی به کسایی که نمی شناسه نگاه می کنه. یکجورایی مثل شیطانه. هر چند که از شیطان هم متنفره!
با این حال یک ذات پاکی هم داره که گاهی اوقات باعث میشه دلش بسوزه و به بقیه کمک کنه. باعث میشه تو یک لحظه مثل یک انسان واقعی رفتار کنه.

اون پسر اسلیترینو می خواد. اسلیترین ، اسلیترین ،اسلیترین! فقط اسلی!


عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
#54

- « استانلی! برو نوبت تویه. »

استانلی نفس عمیقی کشید و با دست چروک پیراهنش را صاف کرد. با قدم هایی لرزان ولی مطمئن به سمت کلاه رفت. قلبش به دهانش آمده بود و احساس می کرد صورتش سرخ و داغ شد. جمعیت زیادی در پایین سکو در حالی که بر صندلی هایشان نشسته بودند در سکوت کامل به او خیره شده بودند. سرسرای بزرگی بود. خیلی بزرگ ، با سقفی بلند و شمع ها و مشعل های زیادی که چشم های استانلی را می زدند.
استانلی به سمت کلاه رفت. یک کلاه قهوه ای ، کج و کوله ، چروک و بلند با یک سر کج. تو دلش گفت :« چقدر مزخرفه! »
دست و پایش می لرزید و قلبش تند می زد. خیلی تند. یعنی به کدام گروه می رفت؟ بر صندلی نشست و کلاه را بر سر گذاشت. کلاه تمام کله اش را در خود فرو برد. بوی گرد و غبار می داد و هوای داخلش گرم و خفه بود.

- « اممم ، بزار ببینم. اوه ، بچه ی شجاعی هستی. یک خورده مغرور و عجیب و غریبی. منظم و منظبت و خدای من! تو چقدر عجیب غریبی! این چه افکار مزخرفیه که داری؟ خودت کدوم گروهو دوست داری؟ »

استانلی با اطمینان گفت :« اسلیترین. فقط اسلیترین. »

- « جادوی سیاه دوست داری. باهوش هم هستی و کمی مهربون. شاید ریونکلا بد نباشه؟ هان؟ من فکر می کنم تو اونجا پیشرفت کنی. نظرت چیه؟ »

- « نه. »

- « باشه ، باشه. امم نفرتت زیاده. »

کلاه چند لحظه سکوت کرد. سکوتی که برای استانلی اندازه ی یک قرن طول کشید.

- « فهمیدم. تو باید بری به... »

کلاه مکثی کرد و بعد فریاد زد :« اسلیترین! »

►تصویر شماره 5 کارگاه نمایشنامه نویسی◄تصویر شماره 5 کارگاه نمایشنامه نویسی.

درود بر تو فرزندم.

اصول اولیه نوشتن رو بلدی. اما یک سری اشکالات جزئی داری که امیدوارم با ورود به ایفای نقش رفع بشن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۵ ۱۹:۳۲:۲۷

عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.