هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵
#1
خب... به ترین قسمتش قسمتی بود که جینی جای هری می ره کوییددیچ و از تیم چو چانگ می بره... خیلی جالب بود... هم تو رابطه عشقی پیروز شد... و هم تو بازی... چون بعد بازی مث این که جشن پیروزی گرفتند...
جالب بود...
نظر تو چیه؟...


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#2
نام:جیمز اسکاور
گروه:گریفیندور
سن:17
دروس مورد علاقه:
ریاضیات جادویی شوخی کردم
خب... مثلا...
طلسم ها و ورد های جادویی...
دفاع در برابر جادوی سیاه...
پایه کویید دیچ هستم...
گیاه جادویی...
جانوران جادویی...
همینا دیگه... پیش گویی هم خوشم نمی آد... من از آینده نمی ترسم... از سوسک می ترسم... از سوسک...
و این که...
مرسی...


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#3
خب... این پست رو باید دیروز می زدم... ببخشی از بد قولی...
=========================
هدویگ - از خودت بگو... این چمدونو بده به من... آها... حالا خوبه... بگو...
جیمز - من... هوووم... خودم هستم... و... آخخخخخ...
[ دخترا در حال خنده... جیمز در حال سرخ شدن... هدویگ آخر عصبانیت و حرص خوردن...]
+*+*+*+*+*
[توی خواب گاه پسرا...]
جیمز - هدویگ... می دونی... اون دختره اسمش چی بود... همون مو طلاییه...
هدویگ - اسمش جسیه... خیلی نازه... بسه دیگه... سرت به کار خودت...
+*+*+*+*+*+*
صبح... موقع صبحونه... دخترا این ور میز... پسرا اون ور میز...
[همه در شک و تردید این که غذا ها مسموم نباشد ... جیمز هم که نمی داند اوضاع چطور است... و عاشق غذا... من غذا خواست ...]
جیمز - خوبه... این جا غذاهای خوبی داره... چرا شما ها نمی خورید... بیا هدویگ...
هدویگ - راستش جیمز... چیزه... نمی دونی که... هی... حواست نیست چرا...
[جیمز خیره به جسی ...]
[با صدای فریاد هدویگ... به خودش می آد... و به اطراف نگاه می کنه... بردار نگاهش را امتداد می دهد... و چشمان خشمگین استرجس را در مقابل می بیند ... مثل این که آبشان در یک جوب نمی رود ...]
======================
ببخشید که دیگه بد بود و کوتاه ... ولی من هم... به خواب گاه اومدم... استرجس جان ببخشید که این طوریه ... ولی این یه شروعه... دیگه این که... مرسی از هدویک...
roobahesahel@yahoo.com
http://roobahesahel.blogfa.com


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۰۷ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#4
کسی که چیزی می نویسد... شمع... دست سفید و ترس ناک... سرمایی که تا استخوان رخنه می کرد... آتش سوزی نا گهانی... صدای جیغ... صدای فریاد... هلهله ی مردمی که جمع شده بودند... صدای مردی که به آرامی با زنش صحبت می کرد... صدای فریاد مرد... و صدای جیغ زن... و نوبت او بود... چهره اش را دید... و باران آمد... نجات یافته بود... مردم دورش جمع شده بودند... کمک به موقع رسیده بود... ققنوس در آسمان پرواز می کرد...
از خواب بیدار شد... عرق کرده بود...
می لرزید... چند دقیقه ای طول کشید تا به خودش مسلط شد... هنوز چیزی برایش مشکوک بود... توی لندن... شهر به این بزرگی... چرا پدر و مادرش را کشتند... دنبال چه می گشتند... از آن ها چه می خواستند...
به فکر کردن ادامه داد... به ساحل نگاه کرد... و به دریای آرام... و به آسمان... گویی ستاره چشمک می زد... هر وقت دلش می گرفت به ساحل می رفت... و حتی وقت هایی که دلش هم نمی گرفت به ساحل می رفت... چند سالی بود آن جا زندگی می کرد...
باد زد و پنجره به آرامی باز شد... پنجره ی خرابی که معمولا بازش نمی کردند... کاغذ افتاد...
همان که آن شب نوشته بودند...!!!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۶ ۱۱:۲۵:۴۹

هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#5
من یه نکته ای رو اشاره می کنم... من بخش پیام شخصی های ارسال شده رو باز نمی شه کرد! منظورم اینه که برای بقیه هم این مشکل هست یا نه!
مرسی...
تا بعد یا حق!!!


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: تايپ كتاب‌هاي هري پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#6
ببخشید من رو... من قول الکی بهتون دادم... واقعا ببخشید...

در مورد تایپ فصل بازگشت پانمدی می گم... من کتاب چهار رو ندارم و باید بگردم پیداش کنم... بعد باید بیام و تایپش کنم که وقت می گیره...

اگه می بخشی که هیچی... اگه نمی بخشید که خب تنبیه بکنیدووو تنبیهش چی هست...؟ خب مثلا دو روز اخراج از ایفای نقش نظرتون چیه؟ فقط قبلش به من بگید چه تنبیهی در نظر دارید...

ئ در نهایت اگه واقعا ناراحت هستید که من این فصل رو تایپ نکردم... خب بهم بگید که خیلی ناراحت هستید... و من تایپش می کنم... اگه این قدر ناراحتی می شی خب تایپش می کنم... فقط به من بگو چی کار کنم...

مرسی...
شرمنده...

تا بعد... یا حق!!!

اسم شما از لیست تایپ کنندگان خارج شد.این فصل به شخص دیگری داده خواهد شد.

مرسی... ببخشید دیگه... حق داری...


ویرایش شده توسط جیمز اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۵ ۲۳:۰۷:۵۵

هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#7
خب من یه چیزی رو نگفته بودم... این شخصیت روباه نیست... آدمه که جانور نما می شه روباه می شه... و استعدادش دوستی با ساحل... دریا و امثال این هاست... و خب... همین دیگه... من اینو اطلاع دادم اگه اینا جرمه خب... از ایفای نقش بیرونم کن ولی فکر نکنم جرم باشه... این شخصیت تو کتاب تعریف نشده هست و این طوری داره شکل می گیره...
تا بعد یا حق!!!


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#8
راحت روی شن ها دراز کشیده بود... کنار دریا... روی ساحل...
به افق های دور دست خیره شده بود... خالی بود... ساحل خالی بود فقط خودش درون ساحل بود...
نزدیک ظهر شده بود... دید که کسی کمک می خواهد... درون آب ها... به کمکش رفت و از آب بیرونش آورد... و به دنبال آن...
اصلا چرا این جوریه... به یه نفر هم که کمک می کنه مأمورای وزارتی دنبالشند... نه بابا... اینا که دارند با صدای تق تق می آیند... مرگ خوارند... الفرار...

هی مگه تو نباید بهش کمک کنی... حالا محفل ققنوس خبر نداره نیومده کمک... تو از اونا چی کم داری... بشتاب به کمکش...

دریا طوفانی شد... ساحل شن ها به پا خیزیدند و ستاره ها در آسمان به تشویق پرداختند...
آسمان ابری شد... بله این دوستان آرامش بودند... که به کمکش آمدند... حال نوبت او بود که بازی کند...
مرگ خوار ها در مقابل باد و شنی که بهشان می خورد... به سختی مقاومت می کردند... موج های دریا چند نفر از آن ها را مجبور به عقب نشینی کرد... و بعد فرار کردند... همه اشان ترسیدند... و روباه... زوزه کشید... زوزه ی پیروزی...

هوا به طور غیر عادی سرد... خشک و بی روح... لرد آمد به نبرد با روباه... و دیگر... روباه چه کار می کرد... روباه آماده برای نبرد... برای از بردن بدی و نگه داشتن عدالت... ولی... لرد هم کم کسی نبود... نوری در آسمان درخشید... لرد به زمین خورد و از ترس فرار کرد... دخترک روباه را در آغوش کشید...*********************************
محفلی ها آمدند... دخترک رفته بود... ولی روباه مانده بود... ساحل آرام... هوا صاف و دریا پاک... معلوم نبود از که باید تشکر کنند... *********************************
چه می شود... آیا روباه به محفل می پیوندد یا این که... او را رد می کنند... *********************************
در نهایت از ساحل خوب و زیبا و ستاره ی خوب و زیبا تشکر می کنم...

هوم...آیا شما روباهی!؟
اول نوشتاری..بعد و گفتاری و آخر باز هم نوشتاری!
یا همشو نوشتاری بنویس یاهمشو گفتاری!!! در متن نوشتاری میتونی گفتاری رو جایی بکار ببری که شخصیت داره حرف میزنه..یا باخودش فکر میکنه...که این هم با علامت «» یا" " یا یه خط تیره مشخص میشه!!!

بازم سعی کن!

تایید نشد!


مرسی... من روباه نیستم... فقط این که یه آدم هستم... جانور نما که می شه روباه می شه... و در ضمن با چندی از موجودات دوست هست... موجوداتی مانند ساحل... دریا و چیزای مرتبط... این استعداد ذاتی هست که اشاره کردم... بخشید ولی من بیش تر روی رنگ نوشته ها تأکید داشتم... حتما درستش می کنم... این که گفتاری و نوشتاری هست رو... مرسی از رسیدگی به موقع و منصفانه...
تا بعد یا حق!!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۵:۳۱:۳۷
ویرایش شده توسط جیمز اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۵:۴۰:۳۶

هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: تايپ كتاب‌هاي هري پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#9
من تا آخر هفته ی آینده مهلت می خواهم لطفا... ببخشید ولی این مدت سرم شلوغه... نمی خام زیر قولم بزنم پس مهلتم رو بیش تر کنید...
مرسی...
تا بعد یا حق!!!


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �


Re: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#10
من روباهی هستم جوان... و عاشق پیشه... و خیلی کار ها بلدم و در خیلی کار ها استعداد دارم و البته... برای اوست که می زیم... 17 سال دارم... تهران...
چه بگویم دیگر...
گفتنی هایم کم تر از آنند که بگویم و بیش تر از آنند که بشنوی... چگونه... وااای... من که تازه وارد نیستم...
این هم بیوگرافی من...
این شخصیت در اوایل دهه ی 1990 در دهکده ای در ایران به نام طهران چشم در جهان گشود...
در اوایل دهه ی 2004 بود که به عنوان دبیر ریاضیات جادویی در هاگوارتز منصوب شد... خیلی درس خوبی بود... اصلا استقبال بی نظیر بود از درس... و چون به تکالیف نمره های عادلانه می داد... کلا همون دو سه تا تکلیف اول هم دیگه براش نیومد... بعد هم با کمال متانت از مدرسه بیرون رفته شد (اخراج...)...
بعد شروع کرد به باز آموزی جادوی سیاه... بله دوست لرد بود و یکی از محفلی ها... که شناختنشو شناسه اش بسته شد...
دیگه چی کار باید میکرد... به فکرش رسید خوب بشه.. رفت و پزشکی خوند... بله... شد یه زیست شناس... باز هم به علت تفکرات قدیمی راهش ندادند... شناسه اش بسته شد... بعضی او را با ویلی اشتباه گرفتند... ولی او... حتی ویلی را نمی شناخت... او خودش بود...
حال نیز در حال یک نوسنده ی عاشق پیشه آمده... و این بار ببینیم اصلا راهش می دهند تا چه رسد شناسه اش بسته شود...

تا بعد... یا حق!!!


هی... این دو تا کین دیگه... این چرا گریه می کنه...؟
آخ... اوخ... جلو پاتو �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.