هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




دردسر ساز پیچیده
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵
#1
یادش بخیر...نزدیک صد سال پیش بود. اون موقع ها تازگی از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بودم. من تو همه ی مدتی که درس میخوندم نفر شماره یک کلاسای معجون سازی بودم. حتی یه بار با یکی از بچه های هم دوره ایم که اسمش ماگنوس پالیستر بود، مسابقه گذاشتیم که کی میتونه معجون مرکب پیچیده رو طوری تغییر بده که از شدت خوشبویی و خوشمزگی استاد همون موقع امتحانش کنه! که نتیجه ش شد کم شدن پنجاه امتیاز از گریفندور و اضافه شدن بیست امتیاز به اسلیترین! چون معجون ماگنوس بوی فوق العاده ای پیدا کرده بود و استادمون هم نتونسته بود تحمل کنه و ازش خورده بود و به یه ساعت دیواری تغییر پیدا کرده بود! البته ماگنوس شاگرد خوبی بود ولی نتونسته بود اشتباهش رو جبران کنه و من که عمرا همچین چیزی رو درست نمی کردم و به خورد استادم نمیدادم تا بیچاره شم! کارشو با یه افسون ساده درست کردم و بعدشم هیچکی باور نکرد که ما همچین مسابقه ای باهم داشتیم! در نتیجه اون تقسیم امتیازاتی که گفتم انجام شد.

اما قضیه ای که میخوام بگم براتون، مربوط میشه به اولین معجونی که خودم ساختم. اون وقتا جوون بودیم دیگه...میخواستیم زود واسه خودمون کسی بشیم. این شد که تصمیم گرفتم چیزی بسازم که قابل مقایسه با انواع دیگه ش نباشه و یه خورده هم دردسر درست کنه! آخه من از اونجایی که یه اسلیترینی بودم، بدم نمیومد به بقیه ثابت کنم که ما واقعا بهتر و برتریم!

همونطور که میدونین، معجون دردسر ساز ساده بوی خاصی نداره. رنگش سبز روشنه و طعمش هم زیاد قابل تحمل نیست. مواد سازنده ش هم جگر بوقلمون، عصاره شبدر وحشی، پوست پیاز، آب پرتقال گندیده و شیره ی گل بابونیاست.اما از اولین و کلیدی ترین موادی که باید برای درست کردن این معجون داشته باشیم، پوست زیرین و تازه ی شاخدم مجارستانیه! شاخدم ها هم که خودشون به اندازه کافی کمیاب هستن، چه برسه به پوستشون و اونم پوست از نوع مرطوب و تازه!
خوشبختانه با مطالعاتی که من داشتم، به این نتیجه رسیدم که نیازی به پوست شاخدم ندارم، و فقط اگه جاشو با یه قطره آب گریپ فروت عوض کنم، تاثیر جدید و عمیقتری میذاره. در نتیجه تونستم مواد اولیه رو راحت تر از اونی که انتظار میرفت تهیه کنم. غیر از جگر بوقلمون که مجبور شدم به خاطرش با یه پیرزن ماگل درگیر شم و جای چوبی که باهاش توی سرم زده بود تا مدتها ورم داشت و درد می کرد! مشکل دیگه ای نداشتم.

مواد رو به همون ترتیبی که برای ساخت دردسر ساز ترکیب میشن، توی پاتیلم به هم اضافه کردم و فقط عصاره ی شبدر رو گذاشتم برای آخر کار که نهایتا تاثیر عمده ی ماده ی قبلیشو که آب گریپ فروت بود، حفظ کنه. البته اولین بار این معجونو توی زیرزمین خونه ی پدریم ساختم، چون نمیدونستم وقتی آماده شه چیا انتظارمو می کشه!

حین اینکه معجون آماده میشد اتفاق خاصی نیفتاد، فقط پدرم سه بار تا پایین اومد و دوباره برگشت. می گفت نمیدونه برای چی اومده پایین، فقط میدونه که یه چیزی مثل آهنربا هی می کشدش! خودمم بخاطر دود غلیظی که نتیجه تغییر فرم معجون بود یه مدت چشم چپم همه چی رو دوتا میدید!

بعد از آماده شدنش، معجونم رنگش شده بود قهوه ای روشن و اصلا هم نمیشد نزدیکش شد چون تا چند ساعتی مثل آتشفشان فوران داشت و یه جورایی زیرزمین مون هم تغییر رنگ پیدا کرد!
حالا یه نفرو لازم داشتم که بتونم روش اینو امتحان کنم. در نتیجه رفتم پاتیل درزدار و از قضا همون دوستم ماگنوس رو دیدم! سفارش یه جفت نوشیدنی کره ای دادیم و تو یه لحظه که ماگنوس حواسش نبود، از شاهکار جدیدم توی لیوانش ریختم! منتظر بودم که اثر کنه و ماگنوس تغیرات اولیه در اثر خوردن دردسر ساز درش صورت بگیره و حداقلش شروع کنه به جست و خیز کردن و جفت پا گرفتن برای مردم! اما اون خیلی عادی داشت با من حرف می زد و هیچ تغییری هم تو اوضاعش دیده نمیشد. منم دیگه نا امید شده بودم و بلند شدم که خدافظی کنم و برم، اما دیدم یه گوله آتیش انگار که جون داشته باشه داره آروم میره طرف ردای ساحره ای که میز کناری ما نشسته بود. تا من بیام به اون هشدار بدم که مواظب رداش باشه، نصفش خاکستر شده بود و ساحره فریاد کنون از در زد بیرون! تو همین لحظه شیشه ی رستوران هم خورد شد و ریخت زمین! منم که گیج شده بودم، با دیدن خنده های ممتد ماگنوس فهمیدم که معجونم اثر کرده و بدجوریم اثر کرده!

خلاصه...سرتونو درد نیارم! پاتیل درزدار مجبور شد عمده ترین تعمیرات تاریخش رو بخاطر خرابیای اون روز بکنه و ماگنوس هم پونصد گالیون خسارت داد! ایندفه هم هیچکی نفهمید ماگنوس چرا بیخودی و ناگهانی از یه آدم آروم و سربه زیر، تبدیل به یه خرابکار همه فن حریف شده بود!


[b][color=0066FF]و آنگاÙ


معمای اسلاگ
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
#2
صبح یه روز زیبا و دلپذیر، و البته یخزده ی ژانویه! اسلاگ که بعد از وول زدن توی دیاگون، متوجه شده نمیتونه طرحش رو توی هیچکدوم از مغازه ها عملی کنه، از سر ناچاری مجبور میشه کاری رو بکنه که خیلی وقت پیشتر هم بهش فکر می کرد. درواقع اون خیلی به این موضوع فکر می کرد. حتی شده بود که شبا نمی خوابید و فکر می کرد. یه بار همینطور که داشت فکر می کرد، فکر کرد که آخه اینهمه فکر کردن به چه دردی میخوره وقتی آدم نتونه راحت فکر کنه! (میشه انقدر فکر نکنی و بقیه شو بگی؟؟ :آهان، بله افتاد!)
خلاصه...خسته و کوفته جلوی در گرینگوتز رسید و همون منظره ی قدیمی رو بعد سالها، دوباره دید.دو تا ستون بلند که نمیشد گفت چقدر ارتفاعشونه، و نگهبان قدیمی جلوی در، که با وجود کهولت سن، هنوز اسلاگ و اتفاق خجالت آور اون روز خیلی وقت پیشا! رو یادش بود...

نگهبان با چشمایی که انقریب از جا درمیان : اینه! این باز اومد! هوراس هوراس دزد دودره باز!
اسلاگ، در حالی که سعی می کنه با شخصیت جلوه کنه:تو هنوز اینجایی پیرمرد؟ البته نمیدونم اگه اسم تو پیرمرد باشه، منو باید چی صدا کنن!
نگهبان: این حرفا فایده نداره! من نمیذارم تو از چنگ قانون فرار کنی! تو قانون شکنی کردی! وایسا! کجا در میری! من میدونم تو اون روز چیکار کردی!
اسلاگ در حال یورتمه رفتن( خب با این شیکم چطوری بدو بدو کنه بچه!): هی پیرمرد! یادم باشه برگشتم یه چیز بدرد بخور بهت بدم! یه ماده مشنگیه که بهش میگن چسب! میتونی قانون شیکسته تو باهاش بچسبونی!
و بعد از کشمکش های کش داری که ادامه ش دیگه به دردتون نمیخوره بگم، اسلاگ وارد بانک شد.( جانم؟در مورد اون روز چیزی نگفتم؟ بعدن!) اما هنوز نمیدونست که باید به همون صندوقدار قدیمی اعتماد کنه؟ یا نه...ممکنه اون دردسر درست کنه...شایدم اصلا بخواد خودش ورش داره...نه...شایدم اصلا بهتر بود اول به دامبلدور بگه...خلاصه به من ربطی نداره! من که فضول نیستم! نهایتا رفت جلوی گیشه و صندوقدار قدیمی رو دید...
صندوقدار که انگار اسلاگو بعد این مدت نشناخته: میتونم کمکی بکنم؟
اسلاگ: من کلید صندوق شماره ی 677 رو دارم...
صندوقدار: چی؟؟؟؟ 677؟؟؟
و از حال رفت!

ادامه دارد(خواستینم ادامه بدین خب! چرا داد میزنی!)

عزیزم باید پست قبلیت را ادامه بدهی و نباید رولی خارج از داستان فعالی تاپیک بزنی و اگر نیاز به این کار باشد خود ناظرین انجام میدهند.لطفا از پست قبلی ادامه دهید.
ممنون،ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۲۰:۵۹:۱۹

[b][color=0066FF]و آنگاÙ


درخواست عضویت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
#3
اینجانب هوریس اسلاگهورن، عضو گروه اسلیترین، بدینوسیله درخواست عضویت خود در سازمان معجون سازان قرن را تقدیم می نمایم. در مورد بهترین و بدترین خاطره معجون سازی هم...عرض می کنم خدمتتون!

والا خیلی وقت پیش، من و دامبلدور یه معجونی اختراع کردیم با هم بنام ماگل پیچ3، که در جریان تهیه اون اتفاقات عجیب زیادی افتاد و نهایتا بنده مفتخر به دریافت مدال مرلین درجه سه شدم و این تبدیل به بهترین خاطره معجون سازی من شد.

در مورد بدترین خاطره هم، یه بار در جریان اختراع یه معجون دیگه، ناخواسته بزرگترین ضرر مالی رو به کافه پاتیل درزدار زدم که اونم داستانش مفصله...از اون موقع تاحالا عذاب وجدان راحتم نمیذاره!

حالا چنانچه درخواست بنده پذیرفته بشه، با توضیحات بیشتر جریان اختراع این دوتا معجون رو هم میگم براتون...

با تقدیم احترام


[b][color=0066FF]و آنگاÙ


این حقیقت داره؟؟
پیام زده شده در: ۱:۵۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
#4
بنا بر اطلاعات موثقی که از عوامل دست نشانده زیرپوستی سایت بدست آوردیم، به نظر می رسد گروهی از عوامل خود فروخته و خود فریفته ی قدیمی سایت تصمیم به اقامه! کودتا علیه شخص اول سایت نموده و میخواهند سکان هدایت این جامعه مجازی را از دستان یکی خارج کرده و به پاهای یکی دیگه بسپارند!

در راستای ارتباط با اینکه! این مسئله حیاتی ممکن است باعث ایجاد سرگیجه در بعضی اعضا و همچنین افسردگی مفرت! در بعضی اعضای دیگه و یا حتی شایدم! انفجار، فوران و ریزش باران ماگما از سوی دفتر مدیریت سایت شود، گفتگویی با یک منبع موثق انجام دادیم که از نظرتان می گذرد.

عامل نفوذی: خب! من که حوصله م سررفته...خوابمم نمیاد! به نظرت چیکار کنیم؟

اون یارو: من میگم بیا کودتا کنیم! حال میده! یه سری بیکار جمع می کنیم میریزیم سر سایت شونصد تا پست می زنیم بعد در میریم!

عامل نفوذی: ای بابا! این کارا مال ماها نیس که دیگه...گذشت اون موقع که ماهی یه وزیر عوض می کردیم! الان پیر شدیم دیگه...بریم شطرنج بازی کنیم!

اون یارو: ولی من میگم همین خیلی خوبه! تو دلت میخواد بخواد، نمیخوادم بخواد! من میرم ببینم مخ کیارو میتونم بزنم بریزیم خرابکاری!

توضیح: اصلا مهم نیست که این مکالمه شباهتی به مصاحبه نداشت! همینه که هست!


همینطور منابع آگاه خبر از ایجاد زلزله ای در دفتر مدیریت سایت داده اند که اعلام شده: به شما مربوط نیس! همینطور شایعاتی مبنی بر اقدام به ترور شخص اول سایت توسط گروهک برف اندازی طی جشنهای باشکوه تولد سایت به گوش رسید، که اونم گفتن به شما مربوط نیس!


[b][color=0066FF]و آنگاÙ


برای تو...که عزیز دلمی!
پیام زده شده در: ۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
#5
نمیدانم چه وقت بود
چه وقت پیش تر از طلوع
یا چه وقت دیرتر از غروب
تنها می دانستم که طلالو نور وجودت لحظه به لحظه جان خسته ام را بیشتر و بیشتر در می نوردد...
و هر دم، بیم آن داشتم که منِ خسته جان را آیا یارای دویدن در بهشت وجودت هست؟ و طنینی زیباتر از کلام رویایی ات آیا هست؟ آیا ریسمانی قویتر از نگاه نافذ و گیرای تو هست که بتوان آن را از عمق تسخیر ناپذیرِ جانِ نورانی ات (ایول چه چرت و پرتایی ردیف کردم!) فراتر برد...؟

همچنان که به نور ماه خیره شده بودم...و عظمت آن نورانی خدایی را لمس می کردم، به یاد شبی افتادم که با هم، دست در دست یکدگر، سایه های شب را پشت سر گذاردیم و تو چه سخاوتمندانه مرا با روشنایی بیکران روزت آشنا ساختی...

آن لحظه که فریاد بلندت، به پهنای ابدیت و بلندای قامت سرو گونه ات، گوشم را نشانه گرفت و آن را جر داد! و احساس کردم وول وولکی در جانم میلرزد و می گوید: امشب شب عشقه! و همان دم یا ریش بز گونه ات، چونه ام را نوازش دادی و گفتی: بیا با هم بازی کنیم! (آقا تاثیرش داره میره! یکی اینو ببره بیرون!!) آگاه شدم که تو همونی که یه روزی...واسه چشمات خونه ساختم...واسه لرزیدن دستات...همه زندگیمو باختم!

سرژ! سرژ من! ای رویاگونه ی بلند پرواز! بیا و دوباره به سان قدیما پدر گوشمو در بیار! ای آب هویج من...ای که با کله ی فرفری دل از من ربودی! بیا...که امشب شب عشقه...جیگر!! :bigkiss:


[b][color=0066FF]و آنگاÙ


تقاضای فیلد معرفی شخصیت
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵
#6
مسئول محترم لطفا زحمت بکشید فیلد معرفی شخصیت برای بنده در پروفایلم قرار بدین بیزحمت! است!

پست شماره ی 3742

قرار داده شد!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۴ ۱۱:۳۸:۲۹

[b][color=0066FF]و آنگاÙ


هوریس اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
#7
قد کوتاه، کله ی صیقلی و بدون مو، چشمای درشت، شکم بزرگ، سبیل پرپشت و سفیدرنگ (کی گفت فیل دریایی؟؟من طلسمای زیادی بلدم که میتونه از این حرف پشیمونتون کنه!) لباسهای زیاد با مدلهای قدیمی که شامل جلیقه با دگمه های طلایی در طول روز، و ژاکت مخملی مجلل و مشکی وقت خونه ست، مشخصات ظاهری منه. البته وقتی جوونتر بودم موهای براق، کمرنگ و پر پشتی داشتم با سبیلهای بور.
سنم زیاد مهم نیست ولی از صد سال بیشتره...که البته خیلی زیاد نیس!

از سال 1981 به اینور دیگه بازنشسته شدم. تا اون موقع سالها توی هاگوارتز معجون سازی درس میدادم. راستش یه انجمنی هم داشتم که شاگردای نخبه رو توش جمع می کردم...آخه استعداد عجیبی توی کشف آدمای فوق العاده دارم. گروهم اسلایترینه و وقتی تدریس می کردم مسئول گروه هم بودم. توی تغییر شکل هم استعداد خوبی دارم و میتونم به سرعت خودم به انواع چیزای زنده و مرده! تبدیل کنم. یه وقتی حتی شهرتم از شهرت لبخندای گیلدروی لاکهارت هم بیشتر بود، چون هر شاگردی رو که تو انجمن اسلاگ معرفی می کردم حتما واسه خودش کسی می شد.

هری و دامبلدور راضیم کردن از بازنشستگی دربیام و دوباره تو هاگوارتز معجون سازی تدریس کنم. از وقتی اسمشو نبر دوباره قدرتشو بدست آورده، بخاطر ترس از فشار مرگخواراش برای مرگخوار شدن، دائما از خونه ی ماگلهایی که بدون مراقب ترکشون کردن استفاده می کنم. یه کمی به خوشگذرونی اعتیاد دارم، و اولین کاشف استعداد فوق العاده لیلی اونز مادر هری هم هستم. هرچند که هری در مقابل اظهار علاقه ی من به خودش محتاطانه برخورد می کنه. اون فکر می کنه که میخوام از شهرتش سوءاستفاده کنم، در حالی که من نیازی به این کار ندارم و به اندازه کافی دوست و آشنای مشهور دارم! هرچند که استعداد اونم مثل مادرش بطور چشمگیری آدمو هیجان زده می کنه...و خب تمام مدت حضورش تو مدرسه هم با معلم معجون سازیش مشکل داشته، ولی مطمئنم اگه دعوت منو توی انجمنم قبول کنه حتما قهرمان بزرگی میشه!

به غذاهای چرب علاقمندم. همینطور آناناس شکری، شکلات و انواع شراب. تا حالا دوبار هم تو زندگیم از فلکسی فلیسیس استفاده کردم که یه بارش وقتی خیلی جوون بودم و 24 سالم بود، یه بار دیگه هم وقتی 57 سالم بود.باورتون نمیشه اگه براتون تعریف کنم...!
دوست و همکار قدیمی دامبلدورم هستم. همینطور از معدود اسلایترینی هایی هستم که اصلا مخالفتی با دورگه ها یا ماگلها ندارم. اما این واقعیت که من در مورد جادوی سیاه هورکراکس به تام ریدل اطلاعات دادم هیشه آزارم داده. همیشه عذاب وجدان داشتم و حالا هم که دامبلدور مرده بیشتر از همیشه عصبی و نگران میشم.


معرفی عالی ای بود...تایید شد!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۳ ۲۱:۲۰:۰۷

[b][color=0066FF]و آنگاÙ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.