توجه! ------ توجه!
نظر شما را به
شایعاتی اخباری که هم اکنون خودشان را به دست ما رساندند میجلبانیم!
ناظر و صاحب نگهبان جدید هاگوارتز،
سالاد سزار سالازار کبیر، اقدامات و تغییرات بنیانی و اساسی و ریشهای جدیدی پیرامون مدیریت و کاربری قلعه
بیدر و پیکر مستحکم هاگوارتز انجام دادهاند. طبق
شایعاتی گزارشاتی که شاهدین تهیه کردند، جناب سالازار درحال چسبوندن در و پیکر جدید برای مدرسه، با تف باسیلیسک به در و دیوار روئیت شدهاند.
این تغییرات بنیادین ایجاد شده، توجه مردم و گزارشگران زیادی را به خود جلب کرده است. از برجسته ترین این اقدامات سالازار کبیر، میتوان به اصلاح رفتار نژاد پرستانه خویش، پیرامون ماگل زاده ها اشاره کرد. خبرگزاری ما به همراه تیم خبری، به دستشویی دخترانه رفتند.
***
سالازار کبیر، درحالیکه نون با کچلیک در دهان یک پیرمرد میگذاشت، به همراه پیرمرد برروی کف دستشویی نشسته بود.
- به به! واقعا به به! جناب سالازار واقعا خوشحالم که میبینم به ارزش زندگی ماگل زاده ها هم پی بردید.
- قربونتون برم!... چیز... یعنی بله! ما بخشنده هستیم!
سالازار کبیر، درحالی که با گفتن "عـــــا" سعی در بازگشایی دهان پیرمرد داشت، لقمه نون کچلیک را به سمت دهان پیرمرد میبرد. اما پیرمرد با حالت قهرگونه، رویش را به سمت مخالف برده بود و ابراز مخالفت میکرد:
- نمیقولم!
- بقول دیگه! اذیت نکن...
پیرمرد که با دیدن تلاش های مکرر سالازار من باب بلع لقمه نان کچلیک توسط وی، دلش به رحم آمده بود، همانطور که سرش را به سمت مخالف گرفته بود، دهانش را باز کرد. لقمه کچلیک پیچ شده، در لحظه آخر، درست جلوی ورودی دهان پیرمرد، به پرواز در آمد و صاف در چشم سمت راست پیرمرد فرو رفت. پیرمرد از میزان درد و سالازار از شدت خنده، به عقب پرت شدند و دندان مصنوعی هردویشان با شدت وارده از تنفس شدید و محکمِ بلند شده از دیافراگم، به بیرون پرت شد.
دو دسته دندان، یکی زرد، بیریخت و کاملا کثیف، دیگری منظم، سفید و بدون هیچ لکهای در هوا به پرواز در آمدند و پس از برخورد با یکدیگر، چرخیدند و وارد دهان سالازار و پیرمرد شدند. سالازار کبیر، ملچ مولوچ کنان گفت:
- مزه کچلیک میده.
- ولی این بدون مزهاس. چقد ناراحته! اصلا خوشم نیومد!
پیرمرد پس از ابراز ناراحتیاش از دسته دندان مصنوعی جدید، بی اختیار لبخندی زد و از شدت برق دندانهایش، نوری کور کننده در فضا ساطع شد. گروه خبری که دیدند با این اتفاقات متشنج، کنترل اوضاع از دستشان خارج شده و مصاحبه از جاده اصلی منحرف و وارد جاده خاکی شده است، با کشیدن یک دستی و انداختن خط ترمزی به قامت اصالت سالازار کبیر، بالیوودگونه ماشین اوضاع را به درون جاده اصلی برگرداندند.
اما سالازار کبیر، با اتوبوس به ماشین برخورد کرد.
- من دندونای خودمو میخوام!
- اجازه بدین تکلیف مصاحبه روشن بشه. برای پس گرفتن دندونتون وقت هست! آیا تایید میکنید که شکنجه و تحقیر ماگل زاده هارو کنار گذاشتید؟
- خیر.
- اما شما که چنین رفتاری نکردین. چجوری شکنجه کردین که ما ندیدیم؟
سالازار درحالیکه تکه های ریز نان و کچلیک را، که با گیر کردن در میان دندان های مصنوعی پیرمرد موجب خارش لثه هایش شده بود، با ناخنش در میآورد، ملچ و مولوچ کنان گفت:
- بههمراه نون با کچلیک!
- شکنجه دیگهای بلدین؟
- نچ. بلد نیستیم.
مصاحبهگر، مار سبز رنگ و قطوری، فیس فیس کنان از درون جیبش درآورد و مار را جلوی چشمان سالازار تکان داد.
- شکنجه جدید بکن، از اینا بهت میدم.
سالازار درحالیکه شور و شوق فراوانی در چشمانش موج میزد و لبخندی بسی بسیار گشاده بر دهانش نقش بسته بود گفت:
- عـــــــــــــــــــــــــــــــه!
و بعد سرش را تکان داد:
- ما بلد نیستیم!
- خب بیاین من یادتون میدم.
مصاحبهگر چوبدستی خود را درآورد و به سمت پیرمرد نشانه گرفت. پیرمرد که حالا با دندان های جدید سالازاریاش، کارش بسیار رونق گرفته بود و با چندین ساحره در سینک دستشویی، مشغول آبتنی بود، متوجه چوب مصاحبهگر شد.
- ک... ک...
مصاحبهگر، از خوش سلیقگی سرنوشت، همان هنگام عطسهاش گرفته بود و به "ک، ک" گفتن افتاده بود. "ریشیو" ی باقی پس از چسبیدن به همان "ک، ک" قبلی، همزمان با عطسه مصاحبه گر بیرون آمد و تبدیل به "کریشیو"یی شد و به زمین و سپس به چهارگوشه و در و دیوار های دستشویی برخورد کرد. کریشیو ناگهان ایستاد و یادش آمد که بنا به وظیفه و خواستهای از چوبدستی به بیرون آمده و حتما باید به فردی برخورد کند و اورا شکنجه کند.
پس دستش را زیر چانهاش گذاشت و شروع کرد به تمرکز و فکر کردن. نگاهی به مصاحبهگر انداخت که دستانش را به تندی تکان میداد و تکرار میکرد "من نه! من نه!" با ادامه دادن چرخش نگاهش، توجهش به پیرمرد درون سینک جلب شد که ساحره ها مشغول نوازش دندان هایش بودند. پیرمرد دست ساحره ها را گاز گرفت و این حرکتش موجب ناراحتی و فرار ساحره ها شد، سپس به سالازار که مشغول پاک کردن دندان هایش از کچلیک بود، اشاره کرد.
کریشیو که محو ابهت و اصالت سالازار شده بود، به سرعت به سمت سالازار رفت و دستانش را برای آغوشی گرم باز کرد. سالازار که خیلی مهربان بود، و البته سن زیادش به او اجازه نمیداد در تشخیص طلسم ها و شکنجه ها خیلی خوب عمل کند، درخواست کریشیو را با باز کردن آغوش خودش پاسخ داد و کریشیو بلافاصله خودش را در آغوش سالازار کبیر جا کرد. سالازار پس از تماس کریشیو با بدنش، چندین سکته ریز و درشت زد و لرزشهایی خفیف و سخیف کرد و دندان پیرمرد با اصالت از دهانش به بیرون افتاد.
کریشیو از بغل سالازار در آمد و به سمت پیرمرد رفت. وقتی به پیرمرد رسید، بوی بد عرق و استعمال دخانیات حالش را بد کرد. ادکلن برند خودش را درآورد و چندین پیس به پیرمرد زد. اما قاطی شدن بوی عرق با ادکلن، بویی بدتر را به وجود آورده بود. کریشیو سری تکان داد، در ادکلن را باز کرد و همهاش را بروی پیرمرد ریخت. سپس بدون اینکه منتظر بوی نتیجه باشد، خودش را درون آغوش پیرمرد جا کرد. پیرمرد از توی سینک بیرون پرید و به طرز کاملا حرفهای و پر فشنال، بندریای دو نونه و قاطی با برزیلی تند زد و در نتیجه، دندان های سالازار درحالیکه چمدانهای خود را بسته بودند، لگدی به لوزه پیرمرد زدند و از دهان پیرمرد خارج شدند.
کریشیو از بغل پیرمرد بیرون آمد و به گوشه دیوار رفت. صندلیاش را گذاشت و مشغول خواندن کتاب"چگونه آغوش مناسب خود را بشناسیم" شد. دندان مصنوعی سالازار و پیرمرد باری دیگر، درحال پیمودن راه در هوا به یکدیگر برخورد کرده، تغییر زاویه داده و به سرجای اصلی خود بازگشتند. پیرمرد که حالا، بدلیل ضربه وارده بر لوزهاش، صورتش به سه قسمت تقسیم شده و رنگ عوض کرده بود و تبدیل به چراغ راهنمایی شده بود، روی زمین زانو زد.
- خب جناب سالازار. یاد گرفتین؟ شکنجه اص...
مصاحبهگر، پس از دیدن رنگ قرمز صورت پیرمرد ماگل، از صحبت ایستاد و هنگامی که چهره پیرمرد، به رنگ سبز تغییر رنگ داد، شروع به صحبت کرد.
- ... شکنجه اصلی اینه. حالا نوبت شماست.
سالازار چوبدست زیبا و منبت کاری شدهای از درون آستینش بیرون آورد و به سمت پیرمرد گرفت:
- کچلیکیو!
اما بدلیل اینکه دندان مصنوعی سالازار کبیر، درست در دهانش جای نگرفته بود، او موفق به ادای کامل طلسم نشد و از نوک چوبدستی، مقدار زیادی کچلیک به بیرون پرت شد و با صورت پیرمرد ماگل، برخورد کرد و اورا به گوشه دستشویی پرت کرد. پیرمرد با کریشیو که روی صندلی نشسته بود برخورد کرد و باری دیگر درآغوش کریشیو، مشغول بندری زدن شد.
سالازار درحالیکه با دستش، مشغول درست کردن دندانهایش بود، به سمت مصاحبهگر برگشت. با چشمانی خمار، لبخندی گشاده به مصاحبهگر تحویل داد و گفت:
- یاد میگیریم، اما فراموش کردیم.