هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ویکی.ویزلی)



پاسخ به: ورزشگاه کیو.سی.ارزشی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴
#1
غین.ب.ارزشی



پُست اول:



مکان: رختکن کیو سی ارزشی

صدای قل قل عجیبی به گوش می رسید. گویی کریم دلش برای دیار و قهوه خانه و قلیان تنگ شده بود و هم تیمی هایش را به صرف قلیان و قهوه دعوت کرده بود هر چند هیچ قهوه خانه ای قهوه نمی فروشد و همیشه چای قند پهلو دارند اما اینها نکته ی انحرافی ماجراست. نکته ی غیر انحرافی این بود که صدای قل قل عجیبی به گوش می رسید اما خبری از هیچ کدام از بازیکنان کیو سی نبود. در عوض مجموعه ی عظیمی از لباس های قهوه ای رنگ کف رختکن را اشغال کرده بود. فردی ناشناس که کلاه ردایش تا روی بینی اش سایه انداخته بود در آستانه ی رختکن ایستاده و نیشخند می زد که ناگهان..

کاااا....بووووم!

و بدین ترتیب رختکن کیو سی منفجر شد، فرد ناشناس با صدای پاق! خفیفی آپارات کرد و هنگام ظاهر شدنش در مکانی ناشناس تر برای شما و حتی ما! موذیانه با خود زمزمه کرد:
- موفق شدیم.

دقایقی بعد:

- چَــــــــــــــــــــــر ااااااااااااا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه مووووووووووو ن؟
- من نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تووووو نـــــــــــــــــــــــــــــــم!
- ا لا ن چــــــــــــــــــــــی کااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار؟
- مـــــــــــــــــــــــــــــــــــوهاااااام!مــــــــــــــــــــــوهاای قشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگم.
- ایـــــــــــــــــــــــــــــــــن لبااااااس تنــــــــــــــــــــــــــــــــگه!
- مسلـــــــــــــــــــــــــــــــــمووون نیـــــــــــــــــــــــــــــستیـــــــــــــــــــــن!

هفت هیکل گنده ی بی ریخت دو متر در چهار متر (توضیح نگارنده ۱: دو متر عرض و چهار متر ارتفاع) در خرابه های رختکن ایستاده بودند و بر سر یکدیگر نعره می زدند. صدای نعره ها در عین اسلو-موشن(توضیح نگارنده۲ : حرکت آهسته) بودن شدیدا بلند و نا مفهوم بود اما می شد هاگرید را که در بین آن ها دید که انگار دنیا را به او داده بودند و گوش تا بناگوش سرخ شده بود و بشکن ریز میزد.

سوت حضور تیمها در زمین زده شد و دوباره صداهای مبهم همهمه در عین نعره بالا گرفت.(در این جا به دلیل درخواست تیم تراختور زرد که بعد از مسابقه تقاضای ویدیو چک کردند, سرعت فیلم را پایین آورده ایم تا صحبت ها قابل درک باشند. پس این مکالمات در واقع فلاش بک است اما چون از نظر زمان بندی با اتفاقات قبل و بعد در یک تایم لاین اتفاق افتادند گفتیم بی خیال سر تیتر فلاش بک شویم. )

این هفت غول با اینکه در ظاهر شبیه سیبی بودند که به هفت قاچ تقسیم شده اند اما کسی خط کش که نگذاشته بود! بهرحال کامل ترین برش ها هم بعضی جاها سوتی دارند. مثلا روی پوست یکی از برش ها لکه است و یک برش هسته های بیشتری دارد. به این ترتیب بود که غول گیسوطلا وقتی نعره زد که:

- لباسم تنگه.من از 14 سالگی دیگه لباسام تنگ نشدن.

همه متوجه شدند که این غول همان پریزاد سابقا زیبای پسر-دختر کش تیم است.
غول جیغ کش که هنوز چهارزانو روی زمین نشسته بود با حالتی متفکرانه دست غول آسایش را زیر چانه زده و رو به غول بنفشه میگفت:

- حس میکنم بابام یه بار قضیه ای شبیه به اینو واسم تعریف کرده.

مخاطبش در حالی که با صدایی سهمگین دستان بنفش رنگش را به یکدیگر می کوبانید گفت:
- باباتم لابد یه غول رو اعصابی مثل خودت بود.
- بابای من بهترین و خفن ترین غول دنیاست! ( اینجا منظور بود اما حتی در اسلوموشن هم نشد شدت جیغ را به حالت نرمال در بیاریم.)

و مشت غول وارش را روانه ی چانه ی غول بنفش کرد. غول بنفش به شدت به یکی از ستون های باقیمانده از رختکن سابق برخورد کرد و در حالی که چانه اش را می مالید مشتهایش را مثل کینگ کونگ تکان داد و گفت:

- زدی ضربتی, ضربتی نوش کن.

غول بیدل با تعجب از غول تیز دندون پرسید:
- مگه حرف بدی بهش زد؟ مگه باباش غول نبوده؟
- ننه بابای هممون غولن ولی به روی هم نمیاریم که.

بیدل متفکرانه سرش را تکان داد و به خاطرات ننه بابای غولش فکر کرد و روزهایی که در کوهستان دنبال بچه آدمها می دویدند و آنها می ترسیدند و چقدر خوش میگذشت! چقدر این خاطرات دور و تلخ و شیرین بودند و چقدر انگار مال خودش نبودند.

همان لحظه صاعقه ای وسط رختکن فرود آمد و مرلین ظاهر شد:

- بتباخشامذذررییعضشابشعایشنا ینبیهعبخذلعدلر؟

که ابتدا به علت دور تند بودن نوار مکالمات این بخش سوپر تند شد و ما مجبور شدیم دوباره سرعت را کم کنیم تا متوجه بشیم اصل دیالوگ چی بود.
( اصل دیالوگ: میاین تو زمین بازی یا کلا حذفتون کنم؟)

غولها هام هوم گویان اعلام کردند که الساعه می آیند.

غول باشلقی لبهایش را غنچه کرد و با حالتی مبهم گفت:

- بـــــــــــاااازی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط حـــــمــــــــــــــلههههههههههه

غول بی‌شکله قبل از اینکه کارگردان ویدیو چک یادش بیاید که سرعت را دوباره تنظیم کند, جواب داد:
- حــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلههه مــــــــــــــــــــــــــــــــــن!

بحث دوباره بالا گرفت و مشت و لگدی بود که در هوا پراکند میشد. حالا همه ی اعضای کیو سی می خواستند در پست مهاجم بازی کنند و همه حتی در عین حال می خواستند کاپیتان باشند. در واقع آخرین خاطره ای که همگی به یاد می آوردند این بود که همیشه کاپیتان تیم بودند و قبل از آنها ننه بابای غولشان کاپیتان بود و ننه بابای آنها قبل از آنها. در بین نعره های ده برابر شدت گرفته که در حقیقت فقط کمی از صحبتی عادی بلند تر بود میشد صدای هاگرید را شنید که سعی داشت راه حلی ارائه دهد. بالاخره فریادی کشید که فریادهای هفت غول دیگر در بین آنها گم شد و آنها را ساکت کرد.اسپانسر تیم با چشمانی پر از محبت که اشک در آنها حلقه زده بود به یکی از اعضای تیم خیره شده بود و پیشنهادش را ارائه داد:

- مسابقه بذارین.. هر کی زودتر هر جا که دوس داره رسید همونجا بازی کنه.

پیشنهاد ساده به نظر می رسید. هفت غول جاروهایشان را برداشتند که به طرف زمین پرواز کنند بی توجه به اینکه جاروهای آنها در اندازه ی خلال دندون نسبت به هیکلشان بودند. به این ترتیب هفت پاتر هفت غول بیابونی هاج و واج با دهان های نیمه بازوسط زمین روی چمن نشستند و ترجیح دادند به جای بازی با خلال دندن ها یه قل دو قل بازی کنند.

تیزدندون در حالی که سرش را می خاراند گفت:

- حالا چه کنیم؟

غول گیسوطلا گلاب به رویتان عاروق بلندی زد و گفت:
- یه نفر چوب های ما رو دستکاری کرده. من یادمه آخرین بار نیمبوسم کاملا مناسب, اندازه و زیبا بود!

بوووووووم!

هاگرید در حالی که نوک چترش را فوت می کرد یک خواهش میکنم گفت و به طرف جایگاه تماشاچی ها رفت. هف غول ارزشی, هفت چوب جاروی استاندارد نسبت به هیکلشان در دست داشتند و آماده ی پرواز بودند.

تیم غول بیابونی ارزشی فس فس کنان و تلاش فراوان برای حفظ تعادل روی چوبها و انحراف به چپ ها بی جا, یکدیگر را هل می دادند و مشت و لگد و فحش می دادند تا زودتر به خط حمله ی محبوبشان برسند. غول جیغ‌کش و غول بی شکله اول رسیدند و بالاخره بعد از یک کشتی جانانه بین غول بیدل و غول باشلقی, این باشلقی بود که برنده شد و با اعلام اینکه کاپیتانی تیم با اوست, بیدل را فرستاد اسنیچ بگیرد. بنفشه را آنسوی زمین به درون دروازه راهی کرد و تیزدندون و جیغ کش را گذاشت خط دفاع.

مرلین که در جایگاه بالامرتبه ی خودش حسابی داشت کیف میکرد, دستور به شروع بازی داد.


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: ورزشگاه کیو.سی.ارزشی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴
#2
کیوسی
ارزشی


پُست آخر:



از این بدتر نمی شد. تیم آستروث در حال پیشتازی بودند.در حالی که پیامد تمام شدن اثر علف قورباغه ای این بود که آرایش ویکی ریخته ،لولو به شکل آب در آمده و ورق های کریم خیس شده بود، ویولت بودلر تنها بازیکن فعال تیم بود که علف او هم در حال تمام شدن بود.جیمز در حال خوش و بش با مستر بلوپ بود و تا به حال بازی 40 به 0 به نفع تیم آستروث پیش رفته بود.

حباب هایی که روی سطح آب درست شده بود ناشی از تلاش ناشیانه ی تدی برای درخواست توقف بازی بود.لولو که حالا دیگر به شکل جسدی غرق شده درآمده بود روی آب شناور بود و توسط کریم که با ناتوانی دوچرخه می زد و قلپ قلپ آب می خورد بغل شده بود.

همین جا بود که اعضای تیم کیو س پی بردند که این همه می گویند دریا دریا دریا عشق ما دریا اصلا هم درست نیست و دریا اصلا هم شوخی نداره و خیلی هم خطرناکه و از یه جایی به بعد اگه پایین تر بری فشار آب پاسکال می زنه می ترکونه و نور هم نمی رسه و همه جا تاریکه.

ویولت که در حال تلاش برای باقی ماندن روی آب سعی می کرد موهای ویکی را از توی چشمان و دهانش دربیاورد با خود فکر کرد:
- اما زمین بازی که تاریک نبود...فشار آب که اذیت نمی کرد..


و ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد:
- ما جادوگریم بچه ها!!


و این گونه بود که تیم نابغه ی کیوسی با طلسم وینگادیوم لویوسا و نه لوی ئوسا خود را از آب بیرون کشیدند. در مدتی که آن ها مشغول دست و پا زدن روی آب بودند ،تیم مقابل 80 به 10 از آنها جلو افتاده بود و حالا، در حینی که دیوانه ساز به تک تک اعضای گروه تنفس مصنوعی می داد کاپیتان کیو سی تقاضای تایم اوت می کرد.

*****



-ما ازتون می بریم
-هوم
-ما نابودتون می کنیم
-باشه
-فاتحه تون خونده ست
- طوری نیس
- با خاک یکسان می شین
- جه جالب
-برد ما تضمین شده
-خوش به حالتون

اعضای تیم آستروث که در حال کری خواندن برای تیم حریف بودند با این جواب های پر انرژی از سوی تیم کیو سی با لب و لوچه ی آویزان به سمت جایگاه خودشان بازگشتند.

اعضای تیم کیو سی در گوشه ای با تلفن های همراه آخرین مدل خود و با پرسیدن رمز وای فای دریاچه، مشغول جستجو در گوگل برای پیدا کردن راه هایی برای نفس کشیدن در زیر آب بودند، غافل از این که اگر بیشتر به خط و نشان ها ی تیم آستروث گوش می دادند متوجه می شدند که کاسه ای زیر نیم کاسه است.

دقایق به سرعت می گذشتند ، گوگل اعضای تیم را نا امید کرده بود و در سمت دیگر دریاچه بچه های تیم آستروث یا در حقیقت خاندان مالفوی و فامیل های وابسته با پوزخند با آن ها خیره شده بودند.

داور در سوت خود دمید:
1 دقیقه تا شروع بازی

انگشتان اعضای تیم کیو سی حالا جوری با اضطراب و سرعت روی صفحه گوشی حرکت میکردند که دیده نمی شدند.

30 ثانیه

- اورکا اورکا (همون یافتم خودمون!)

تمامی اعضای گروه با هیجان دور ویولت جمع شدند.


30 ثانیه بعد


-پس الان دستت اومد کریم؟این ترکه ی درخت انارو اینجوری تکون میدی و بعدش...

- بعدش میگم: ای سیاهات بده اکسیژن و جینسنگ همین الان! منم مسلمونم منم میفمم.


با زده شدن سوت آغاز بازی آستروث با نگاه متکبر معروف خانوادگی و روبات های خفن خطر خز مرگ گنده شان به داخل آب رفتند.

اعضای تیم کیو سی به ترتیب در کنار آب ایستادند،لولو و دیوانه ساز برای دفاع از تیم به داخل آب پریدند.کریم ترکه ی انار را بالا برد. 4 عضو باقی مانده نگاهی به هم انداختند.جیمز چوبدستی اش را به سمت کریم گرفت، زیر لب وردی زمزمه کرد و کااملا اتفاقی او را به داخل آب هل داد.

سپس هر 4 نفر چوبدستی هایشان را به سمت خود گرفتند و با گفتن ورد خاک خورده و قدیمی:" السیالات بله اکسیژن چنجینگ همیلانا. " اختراع انیشتن فیلیوس ویزلی فقید، به داخل آب پریدند. وقتش بود که بازی واقعی را به آن ها نشان دهند.


دقایقی بعد


- بعله بازی به سرعت پیش میره.تیم آستروث با امتیاز 90 به 60 از کیو سی جلوتره. کوافل پس از برخورد با چماق ویولت بودلر ، مدافع غیور کیو سی با نیروی پیش رانشی (توضیح نویسنده: از سری خزعبلات فیزیکی!) متحیر کننده ای به سمت یکی از خانم های بلک میره.انگار که اصلا زیر آب نیستن بازیکنای کیو سی.اما به نظر میرسه که آستروث با مشکل زنگ زدگی حاد روباتاشون رو به رو شدن.باید ببینیم که چجوری میخوان این مشکلو حل کنن.این صداهای نعره ای که شبیه انسان های (دور از جونتون،روم به دیفال) در حال اختضاره، صدای تشویق گروهی از ساکنین زیر آب هستن.گویا این تیم هر جا که میره با خودش پیام صلح و دوستی می بره.که احتمالا حرکتی خودجوش هست.چون فدراسیون هیچ برنامه ای مبتنی بر بهبود روابط بین الملل ندا...


صدای گزارشگر به صورتی ناگهانی قطع شد.اما بازی هم چنان ادامه داشت.ویکی ، کریم و تدی با هماهنگی کامل توپ را به یکدیگر پاس می دادند و با دست،سر،نوک جارو، بی بی خشت و هر وسیله ی دیگری توپ را روانه ی دروازه می کردند. ویولت و دیوانه ساز با بلاجر دو تا از روبات های حریف را از پا درآورده بودند و در حال ناک اوت کردن یکی دیگر از آن ها بودند و لولو که در مقابل دراکو به شکل دامبلدوردر آمده بود هیچ نیازی به محافظت از حلقه ها نداشت زیرا کوافل ها اصلا به سمت دروازه ی کیو سی نمی آمدند. صدای نعره و تشویق ها ناگهان بالا گرفت و اصلا جای تعجبی نبود، زیرا جیمز پاتر در کمال مهارت اسنیچ را گرفته بود و این در حالی بود که مورگانا پیچ به دست در حال تعمیر روباتش بود.

سطح زمین-کیلومتر ها آنسوتر

باران شدیدی می بارید. پیکر محو دو زن با ردای بلند و مردی قد بلند در کوچه ی باریکی دیده می شد و صدای جر و بحث ب گوش می رسید:
- تو به ما قول دادی
- ناگسستنی
-پیمان بستی
-دروغ گفتی
-چرا رفتی چرا من بی قرارم

بلاتریکس چشمانش را در حدقه چرخاند:
- وای خدای من نارسیسا این جمله مال اینجا نیست
مرد ابرویی بالا انداخت و به نارسیسا بلک خیره شد.بلاتریکس با خشم چوبدستی اش را بالا آورد:
- کروشیو
- کروشیوتر
- کروشیوترترتر

مرد مجهول با حرکت جزئی ابرو طلسم ها را به سمت بلاتریکس و نارسیسا بازگرداند.پس از دقایقی درد کشیدن بلاتریکس با بیچارگی روی زمین نشست:
- میدونی من چند گالیون سلفیدم سر این بازی؟ارباب چی میگه.چه جوری بهش بگم جلوی یه مشت محفلی باختیم؟چه جوری بهش بگم دیوانه سازامون بهمون خیانت کردن؟

نارسیسا در حال ضجه زدن دماغش را بالاکشید و با گوشه ی ردایش پاک کرد:
-پسرم!قند عسلم!اگه این باخت تو روحیه ش تاثیر بذاره چی؟ اگه دیگه نره سرآزمونای قلم چی؟اگه قبل از خواب دندوناشو مسواک نکنه چی؟

رعد و برق چهر ه ی کلافه ی مرد را روشن کرد. او نیشخندی زد و با حرکت سر رعد و برق را به سمت آن دو هدایت کرد:
-مالفوی هستی باش،بلک هستی باش..من پیامبرم.اگه واسه همه مرگخوارین واس من جن خونگی بیش نیستین.بزنین به چاک.

نارسیسا و بلاتریکس با ترس نگاهی به یکدیگر و سپس به مرلین انداختند. بعله! دست پشت پرده کسی نبود به جز مرلین! و حالا مرلین عصبانی بود..عصبانی تر از همیشه.باید درس عبرتی به این تیم می داد که در تاریخ نوشته شود.

در حالی که بلاتریکس و نارسیسا هق هق می کردند، مرلین آهی کشید ،جدول نتایجی را که در دستش بود مچاله کرد. توی چاله ی آب انداخت و از روی آن رد شد. سپس با نگاهی به عقب کوچه را به آتش کشید و همچون جوانی که برای اولین بار شکست عشقی خورده سرش را پایین انداخت و دور شد...

پایان اپیزود سوم


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#3
کیو؟!
سی؟!
ارزشی!

پُست سوّم!!



صدای تشویق ورزشگاه را برداشته بود.اما به خاطر خون دماغ های بسیاری که در حین رقص شرقی اتفاق افتاده بود آن جا بیشتر به صحنه ی جنگ شباهت داشت. پس از مدتی گزارشگر با گیجی شروع به صحبت کرد:
- بعله حرکات موزون به دلیل اعتراض از سوی یکی از کشور های پخش کننده ی مسابقات متوقف شده و میریم که داشته باشیم شروع بازی رو.تیم گریفیندور با قالی های درجه یک فرد اعلا یکی یکی و با قدرت وارد ورزشگاه میشن.شنیده ها حاکی از اینه که این تیم قالیچه های مدل 2016 شونو مدیون دوستی دیرینه ی حسن مصطفی و گودریک گریفیندور هستن.امیدواریم که بازی جوانمردانه ای در این هوای ابری اجرا شه. همکاران من در گوشم میگن که گویی تیم کیو سی کمی تاخیر داره...


رختکن کیو سی ارزشی

لولو با ژست " وای حالاچی بپوشم" جلوی آینه ایستاده بود. تدی و ویکی با هم دور رختکن تانگو می رقصیدند صمیمانه قدم می زدند و جیمز در حالی که پرچم گریفیندور را بغل کرده بود غمگینانه برایشان میخواند:
- یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم...

و هراز چند گاهی نیز رو ویولت و دمنتور که دست زیر چانه نشسته و به آن ها زل زده بودند عباراتی مانند:
-شییییره گریف
- اصنم سوراخ نیس
- من میخوام جوینده ی گریفیندور باشم.

را فریاد میزد و هر از چند گاهی نیز با پاسخ :
- میام میبوسمتااا

از طرف دیوانه ساز رو به رو میشد.کریم در حالی که پشتش را به آن ها کرده بود و در گوشه ای نشسته بود و فال میگرفت با دلخوری داد زد:
- ما اصالتمون گریفیندوریه!به همین برکت قسم که مسلمون نیستم اگه به رونالد ویزلی افسانه ای گل بزنم!


لحظاتی بعد

- و این تیم کیو سی ارزشی هست که وارد صحنه میشه.واقعا مثل این که بازی منسجمی در پیشه.وحدت این تیم در حدیه که مهاجمان روی یه قالیچه مدافعان روی دیگری و جوینده ام روی چیزی نشسته که من ازینجا میتونم کلمه ی WELL COME رو روش بخونم و خبر رسیده که دروازه بون تیم به خاطر مشکل "چی بپوشم" نتونسته خودشو به بازی برسونه و تیم به صورت 6 نفره به بازی ادامه میده.

بازی حالا شروع شده و نم نم باران نیز باریدن گرفته بود.جینی ،جرج و رون دو طرف قالیچه ی مهاجمان کیو سی ویراژ میدادند و سعی میکردند با جملاتی مانند:

-ننگ ویزلیا
-اگه به بابات نگفتم
-توام یه پریزادی مث مامانت


روحیه ی ویکی را تضعیف کنند.در سوی دیگر ویولت و دمنتور که روی یک قالیچه بودند به دلیل کمبود جا مقادیر زیادی کبودی روی صورت یکدیگر ایجاد کرده بودند که البته برای دمنتور این موضوع را فقط می شد حدس زد!

آملیا بونز و هرمیون نیز پس از لحظاتی کوییدیچ را " روشی برای انحراف ذهن جادوگران نو پا " دانسته و قالیچه هایشان را به یکدیگر چسبانده و در گوشه ای در کنار حلقه ی دروازه شان در حال گفتگو راجع به "معیارهای کلان اقتصادی شعب گرینگاتز در آسیای میانه" بودند.


6 ساعت و 47 دقیقه و 23 ثانیه بعد

- بارون شدید تر شده و هنوز هیچ گلی زده نشده. قالیچه ها دیگه دارن انرژیشونو از دست میدن و قالیچه ی رونالد ویزلی نشست کرده. هیجان بازی واقعا بالاست .به خاطر شدت بارش کوافل ها به صورت خودجوش وارد بازی شدن. اووه این کبودی زیر چشم تدی لوپین رو ببینین. نصف موهای جینی ویزلی نیز لحظاتی پیش بر اثر صاعقه گرفتگی ریختن.تنها امیدمون توی این بازی اینه که... ا مثل این که پاتر وفوکس هر دو اسنیچ رو دیدن و دارن به سمتش شیرجه میرن.

گزارشگر کاملا در اشتباه بود .جیمز که قالیچه اش در حال نشست بود سعی میکرد روی قالیچه ی فوکس ببرد و فوکس پیر بی نوا با سرعت هر چه تمام تر در حال فرار از دست او بود.اما واقعا چه نیازی بود که گزارشگر را اصلاح کنند؟
جیمز روی قالیچه ی فوکس پرید و پادری زیبایش را به سمت زمین پرت کرد. صدای گزارشگر در گوشش زنگ می زد:
- این موضوع بی سابقه س.

سنگینی نگاه فوکس را روی خودش حس کرد و برگشت تا به او بگید:
- چقد خسیسی تو چی میشه حالا!

اما نگاه فوکس به او نبود.به نقطه ای پشت سرش خیره مانده بود. رد نگاهش را دنبال کرد و برق آشنای اسنیچ را از گوشه ی چشم دید. جیمز و فوکس هر دو همزمان قالیچه را چرخاندند و به سمت اسنیچ هجوم بردند و در حالی که جیمز مدام به فوکس تنه و فوکس به او نوک می زد سعی کردند هر کدام کنترل قالیچه را به دست بگیرند. اما اینجوری نمی شد. پس قالیچه را روی AUTO PILOT (اصطلاحی غربی به معنای هدایت خودکار ) گذاشتند و سپس در گلوله ای از خاک و باران و مشت و نوک پنهان شدند و هر از گاهی سر یکی از آن ها دیده می شد که برای نفس کشیدن بیرون می آمد اما دو باره به داخل کشیده میشد.

- بعله دارن هر لحظه به اسنیچ نزدیکتر می شن.حالا اسنیچ به بالای سرشون رسیده و منتظره که یکیشون اونو بگیره.جیمز دستشو به سمت اسنیچ میبره اما فوکس از اون سریعتر عمل میکنه، به دستش نوک میزنه و سپس با منقار اسنیچو میگیره بعله!اسنیچ در دو میلیمتری نوکش قرار داره.

صدای تشویق طرفداران گریفیندور ورزشگاه را از جا برداشت.

- اما صبر کنین چشمام داره تار میبینه.نه!مشکل از چشای من نیست اما..اما انگار یه چیزی داره اونجا آتیش می گیره.

فوکس که به پایان عمرش رسیده بود در یک لحظه آتش گرفت و انگشتان جیمز نا امیدانه به اسنیچ چنگ انداخت و...
.
.
.

آن را گرفت.

طرفداران و اعضای تیم گریفیندور به همراه اعضای تیم کیو سی با بهت به این صحنه خیره ماندند، و چون طرفداران تیم کیو سی حدود 3 ساعت پیش ورزشگاه را ترک کرده بودند صدای 5 نعره ی خوشحالی در ورزشگاه طنین انداخت.

تدی با چشم کبود،ویولت و دیوانه ساز با سر و صورت له شده،ویکی با چشمانی گریان و کریم با ورق هایی خیس خورده از باران ،در کنار جیمزی پر از جای نوک ققنوس فرود آمدند.باران هنوز هم میبارید.اعضای تیم کیو سی با تعظیمی نمایشی سرشان را رو به جایگاه ریاست فدراسیون خم کردند.

صدای صاعقه تماشاگران در حال رفتن و اعضای تیم گریفیندور را بدرقه و نور آن، چهره ی پر از نارضایتی شخصی را روشن کرد.


پایان اپیزود دوم


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: ورزشگاه کیو.سی.ارزشی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴
#4
کیو.سی.ارزشی

پست ماقبل آخر!


صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:

- بالاخره تیمی هست که دادن و الان از توحید ظفر پور بپرسیم هم ترکیب تیم رو حفظه دیگه ! تدی لوپین کوافل رو به سمت کریم میندازه. البته من فقط از روی زلف پریشونش میتونم تشخیص بدم که لوپینه وگرنه این ردا دست و پای ما و خودشونو و همه رو بسته! هوای ورزشگاه امروز به طور عجیبی زمستونی شده.تیم تف تشت خودشو برای رقابت به خوبی آماده کرده و این رو میشه از نگاه های هاگریدی بفهمیم که در کمال تعجب اسپانسر تیم مقابله و من واقعا نمیدونم چرا این موضوع منو یاد اون زمانی مینداه که خرس عروسکی محبوبمو گم کرده بودم.

جیمز و ویولت نگاهی به یکدیگر انداختند و چیزی شبیه خنده بر لبانشان پدیدار شد...


فلش بک

- جون خاله جون؟
- نه نمیشه!
- جون عمه جون؟
- نه نمیشه! به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم!

کریم با عصبانیت تمام ورق ها را روی زمین ریخت و کنار لولو که تبدیل به تک دل شده بود نشست. دو دمنتور که دم در یکی از خانه ها نشسته و در حال سبزی پاک کردن بودند با نگاهی زیرزیرکانه آن دو را تحلیل می کردند.ویولت با کلافگی چماقش را روی زمین گذاشت ، موهایش را جمع کرد و گفت:
- اینا که به هیچ صراطی مستقیم نیستن شیطونه میگه..

تدی حرفش را قطع کرد:
- همین الانشم 5 تا رو راضی کردیم. جیمز و ویکی ام هنوز برنگشتن. می تونیم امیدوار باشیم چند تای دیگه رم راضی کنن.

سپس با افسردگی آهی کشید.دمنتور آباد تاثیر خودش را گذاشته بود.کریم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:

- به خداااا اینجا جای زندگی نیست.

ویولت و تدی با حرکت سر او را تایید کردند.لولو حالا قل قل زنان به شکل ماهی کامل به جلوی تدی رسیده بود.کریم حق داشت.روستای دمنتور آباد خرابه ای بیش نبود ، سرمای هوا تا مغز استخوان هایشان را میلرزاند.نسیمی غیر عادی مقداری اززلف های تدی را که امروز بنفش شده بودند و از زیر ردای محجبه و پوشیده اش بیرون آمده بودند نوازش داد. تدی سرش را به سمت مسیر نسیم بالا گرفت.چهارچوبی در فاصله ی نیم کیلومتری از آن ها بود.درست وسط ناکجا آباد!و فقط پرده ای مشکی و سنگین از آن آویزان بود که دیوانه ساز هم تیمی شان کنار آن ایستاده بود و به جایی که قاعدتا می بایست ساعد دستش باشد اشاره می کرد.گویی میخواست بگوید که دیر شده..

فلش بک بک

کاپیتان تیم اما دغدغه‌ی بزرگتری از گیس و گیس‌کشی میان ِ مدافعین و جستجوگر تیمش داشت. سؤال بعدی‌ش با ترس و لرز بیشتری همراه بود:

- می‌گم پدرسوخته.. چیز.. دمنتورآباد کجا هست حالا؟

او فکر می‌کرد دمنتورآباد در حوالی آزکابان باشد.

کاش دمنتورآباد در حوالی آزکابان بود! تصویر کوچک شده

- پشت طاق نما دیگه. :angel:

با گفتن این حرف تمام اعضای گروه دست از دعوا و کتک کاری کشیدند و با تعجب به دیوانه ساز زل زدند:

-طاق نما؟
- سازمان اسرار؟
- وزارتخونه؟

هیچ راهی به ذهنشان نمیرسید.پشت طاق نما با وجود سازمان اسرار و گارد حفاظتی گسترده اش غیر قابل دسترس ترین جای ممکن به نظر می رسید.نا امیدی بر چهره هایشان سایه انداخته بود و حضور دیوانه ساز هم که مزید بر علت شده بود.تدی نیشخندی زد و به سمت اعضای تیم برگشت:

- بچه ها! یادتون که نرفته ملیتمون چیه؟

بک به زمان فلش بک

تدی با نگرانی به سمت ویولت برگشت:
- وقتمون کمه!طاق نما به زودی بسته میشه.

بعله!دمنتور آباد درست در پشت طاق نمای وزارتخانه بود و حالا که اعضای کیو سی ارزشی با ملیت وزارتی باشد که نباشد و گرین دمنتورکارت دیوانه ساز و کلی حرکت بروسلی و جکی چان طور توانسته بودند از طاق نما رد شوند و به دمنتور آباد بیایند ، زمان کمی برای بازگشت داشتند.

زمان حال

جیمز موهای آشفته اش را از روی صورتش کنار زد، چشمانش را تنگ کرد وگوشه و کنار زمین بازی را از نظر گذراند، باید هر چه زودتر اسنیچ را پیدا می کرد. گزارشگر بدون توجه به جریان بازی در حال تجزیه و تحلیل شرایط بود:

- بازی عجیبی شده امروز . اما فکر کنم همه ی تماشاچیها با من هم عقیده باشن که همونقدر که موی بلند روی سیاه ناخون دراز واه واه واه به ویکتوآر ویزلی نمیاد، به همون نسبت هم ویولت بودلر با موی بلوند عجیب به نظر می رسه.البته باز هم باید ویدیو چک انجام بشه چون من مطمئن نیستم که کدوم یکی ازینا بودلر، و کدوم ویزلیه.

فلش بک

دو بچه دمنتور دوان دوان از جلویشان رد شدند لولو جست و خیز کنان به دنبالشان پرید و در حالی که به شکل قلب در آمده بود پشت سر بچه دمنتور ها در کوچه ای گم شد.

ویکی با خستگی پشت سر دیوانه سازی از یکی از خانه ها بیرون آمد:
-شما بزرگ فامیلین. حرف منو گوش بدید.این پیژامه ارزشمند ترین مورد کلکسیون زیرشلواری منه و به عنوان چشم روشنی آوردمش واستون.شما فقط نیاز دارین واسه یکی دو ساعت بیاین سر بازی ما.

دیوانه ساز بی توجه به او عصازنان به راهش ادامه داد، ویکی به سمت هم تیمی هایش برگشت و چشمانش را چرخاند.تابی به موهایش داد و با لبخندی پریزادگونه دوباره به دنبال دیوانه ساز پیر دوید:
- کسی تا حالا بهتون گفته که از همه ی دیوانه سازهای دور و برتون خوش تیپ ترین؟ :pretty:

دیوانه ساز پیر که از این تعریف خوشش آمده بود با حالتی :kiss: گونه به سمت ویکی برگشت و ویکی فریاد زنان در افق دور شد.

جیمز از خانه ای دیگر با دیوانه سازی دست روی شانه ی یکدیگر در حال شوخی و خنده بیرون آمدند.جیمزبا لبخندی موذیانه داد زد:

- تدی این رفیقمون میگه شرط می بنده بیشتر از من می تونه چپکی روی جارو بمونه!اگه ببازم میذارم منو ببوسه.

برق امیدی در چشمان ویو،کریم و تدی درخشید.اما نسیم غیر عادی دوباره آن ها را به خود آورد.کریم به سرعت شروع به جمع کردن ورق ها از روی زمین کرد.ویولت گفت:
- فک کنم دیگه وقت رفتنه.


دقایقی بعد

دیوانه ساز به همراه پدر بزرگ،عمه، دو پسر عمه، اصغر دیوانه ساز بقال محله و فرانک، دختر دایی وسطی پسرخاله ی خواهر دوست دوران دبستانش کنار طاق نما آماده ی رفتن بودند.ویکی با حالتی طور به پیژامه ی صورتی که در دست پدر بزرگ بود زل زده بود.

بعد از خداحافظی ها و در خواست سوغاتی ها ، دیوانه ساز ها یکی یکی از طاق نما رد شدند و در سمت دیگر منتظر اعضای تیم ایستادند.

تدی در کنار طاق نما ایستاد و قبل از این که به درون آن پا بگذارد، با افتخار نگاهی به اعضای تیم انداخت:ویولت،جیمز،کریم، ویکی و لو... اِ لولو نبود.

- بچه ها لولو کجاست؟

اعضای تیم با سردر گمی به اطراف نگاه کردند و سرشان را خاراندند.تدی با استرس به طاق نما نگاه کرد و به سمت اعضا آمد:
- آخرین بار کجا دیدینش؟
-
-
-
-

درست همان موقع لولو با خوشحالی به شکل یک قلب از کوچه ای بیرون آمد و همان طور که به سمت ویولت می رفت به عنکبوت عظیم الجثه ای تبدیل شد. ویولت در حالی که ریدیکولس گویان جیغ می زد و چماقش را به دور و بر میکوبید ، دوان دوان به سمت طاق نما رفت و بقیه ی اعضا نیز پشت او راه افتادند. اما دیگر کار از کار گذشته بود و طاق نما در حال بسته شدن بود.

تدی با اسلوموشن به سمت طاق نما دوید و رو به دیوانه ساز داد زد:

-آاااخرینم راااااا به یااااااد دااااااشته باااااااش. نذااااااار بااااااازی رووووووو ببااااااازیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!

زمان حال

بازی به خوبی در حال پیشرفت بود.گزارشگر به صورت مداوم اظهار افسردگی میکرد و تمامی تماشاچی ها و تماشاگر نماها به یاد خاطرات تلخ دوران کودکیشان افتاده بودند.هرچه نباشد ورزشگاه پر از دیوانه ساز بود .دامبلدور بدون این که خودش بداند چرا ریش هایش را دانه دانه میکند و وینکی مدام سرش را به حلقه ها میکوبید و میگفت:

-وینکی بد. وینکی جن بد.

اما در تیم دیگر لولونتور (لولو+دمنتور) به خوبی از حلقه ها محافظت میکرد و ویوتور (ویولت+دمنتور) هماهنگی بی سابقه ا ی با دمنتور داشت.

و خب، این موضوع باب دل خیلی ها نبود...

زمان حال- زمین های خاکی دمنتور آباد

- پاس بده باو!د پاس بده من اینجام.
- تیم برنده باید با ما بازی کنه.

صدای تشویق و سوت و جیغ زمین کوییدیچ کوچیک دمنتور آباد را برداشته بود.اعضای تیم کیو سی به همراه تیم گل های آزکابان جام کوییدیچ کوچیک راه انداخته بودند.به هر حال طاق نما بسته بود و کاری دیگر از دستشان برنمی آمد.

شاید این، پایان کار کیو سی بود...


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۱۹ ۲۱:۱۸:۳۳

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#5
کیو.سی.ارزشی
پست سوم:



-همینه که هس اگه اعتراضی دارین ما دیگه نمی نویسیم.

صحنه ی عجیبی بود تقابل تیم کیو سی ارزشی و تیم کیو سی "دیگر" که شاید خیلی بیشتر ارزشی بود.

ویولت در حالی که با آویز عینکش بازی میکرد رو به ویولت "دیگر" گفت:

-بعله !! این همه ساله با همیم، یه بارم جامون عوض! بعدم با این وضع شما فک کنم اگه ما بازی کنیم احتمال برد مون بیشتره.

ویولت "دیگر" با ابرویی بالا انداخته جواب داد:

- عرضم به حضورتون که حاجی تون فک نمی کرد اینقذه شاکی باشین.

سپس برگشت و نگاهی با ویکی با دست چسبیده به سرو تدی کبود از یویو و کوافل کرد:

- والا با این وضعی که میبینم شاید یه بار جابجایی واقعا بد نباشه.

*******



-بعله بعد یه استراحت کوتاه برگشتیم به بازی.تیم کیوسی باید قاعدتا از زمین بلند شه الان اما با توجه به چیزی که من می بینم تغییری رخ داده و تیم کیو سی با حرکت کم سابقه ی جابجایی به تیم ذخیره که به جای 7 نفر، 4 نفر هستن می خواد بازی رو ادامه بده.

دفتر نویسندگان

ویولت همین طور که در حال جر و بحث با تدیه میاد توی دفتر.صدای ناسزاهای مادر سیریوس تو زمینه پخش می شه که آبسرد کن برقی،منگنه و لپتاپ ها رو اختراع خون لجنیا ی مدرن می دونه.

ویکتوریا در حالی که سعی می کنه بالا نیاره با دست چسبیده به سر و به کوافل به سمت حمام حمله میکنه:

- من زود برمی گردم که کارو شروع کنیم فعلا شما سه تا ... آ صبر کنین، جیمز کجاست؟

ورزشگاه غول های غارنشین

اولین تلاش جیمز "دیگر" برای سوار شدن به جارو کاملا مذبوحانه بود و به صورت معذبی فقط خود شو روی جارو نگه داشته بود و بعد چند ثانیه کله پا شد. ویولت که در حین سوار شدن به جاروی خودش این صحنه رو دید به قدری خندید که اشک از چشماش سرازیر شد و خودشم روی زمین افتاد.

چند متر اونطرف تر ویکی که هییییچ شباهتی به یک نیمه پریزاد موطلایی نداشت در طی تفکری خلاقانه تصمیم گرفت دورخیز کنه و با حرکتی پرشی بشینه روی جاروش که بازم جارو جاخالی داد و ویکی پرت شد روی کاربر مهمان. ویولت که تازه تسلطش را به دست اورده بود باز هم به قدری خندید که نقش زمین شد.

تدی، که طبیعتا توی اذهان عمومی نیمه گرگینه ای با موی فیروزه ای هست ، حال به صورت دختری با موهای مشکی سعی می کرد یک گربه ی سفید رنگ که به دسته ی جارو چسبیده و گربه ی دیگری به نام مونتی رو از پای خودش دور کنه.

نیم ساعت بعد- ورزشگاه

حالا تیم کیو سی همه سوار بر جارو روی هوا مقابل تیم حریف بودند.تدی پر از جای پنجه، ویولت با موهای آشفته و عینک کج، جیمز که به خاطر قد بلندش پاهایش تا نزدیکی زمین می رسیدند و ویکی با کبودی ای به بزرگی یک سیب زمینی.

هم زمان- دفتر نویسندگان

ویکی نگاهی به تدی کرد که زیر کاغذ ها غرق شده و دنبال جایی از مسابقه می گشت که جیمز گم شده بود و سپس رو به ویولت کرد:

- ویو، اگه اتفاقی براشون بیفته چی میشه؟

- اتفاقی براشون نمی افته شازده خانوم.اینا همه قبلا ثبت شده.

و چشمانش با برق ایده ای که به ذهنش رسیده بود روشن شد و دوباره سرش را توی برگه هایش فرو برد.

استادیوم

بازی سرعت گرفته بود. ویکی در حالی که چپکی از جارویش آویزان شده بود و خودشم نمی دونست داره چیکار می کنه همراه با کوافل و جارو 3 تایی از یکی از حلقه های دروازه رد شدند.

ویولت که جارویش توسط یکی از غول های تماشاگر نما خورده شده بود روی زمین دوان دوان از زیر ناخن شصت پای عظیم همان غول فرار میکرد و به سمت تیرهای دروازه ی حریف می رفت.

-شاهزاده خانوم فرهیخته! آبارکلا بیا منم سوار کن.
ا
ین صدای ویولت بود که خودش را از تیر دروازه بالا کشیده بود.

اتاق نویسندگان

ویکی تدی را که حالا دیگر یک توده ی کاغذ بود صدا زد:

-تدی! کی سوت میزنه تو اون قسمت از بازی؟

-ویولت!

ویولت که با خودش زمزمه می کرد:

- یه گل داریم دوسش داریم منتظر دومیشیم.به صورت ناخودآگاه جواب داد:

-بله؟

ویکی در حالی که می خندید همزمان شروع به بشکن زدن کرد.

استادیوم

صدای موسیقی بندری همه جا رو گرفته و ازونجایی که ویولت جارو نداره تا به حال 6 بلاجر به تدی و 4 بلاجر به ویکی ضربه زدن. مرلینگاه سازیا دیگه به خودشون زحمت نمی دن و بازی از حالت تهاجمی دراومده. خیلی از غولا هنوز نتونستن دهنشونو از شدت تعجب ببندن چون همین چند دقیقه پیش جیمز در حال سقوط آزاد بود و با سرعت به سمت تدی می رفت که سرعت گرفته بود تا جلوی برخوردش به زمینوبگیره با حرکت عجیب پا که توی یکی از بازی های مشنگی به اون قیچی برگردون میگن کوافل دیگه ای رو روونه ی دروازه کرده بود.

بعد از داد و فریاد تدی سر بلاجر آخر که می گفت:

- خطائه! خطائه! توپو با دست زد.

و جاروی دو ترکه ی ویکی و ویولت و جیمزی که تعداد سقوط های آزادش از حساب در رفته ،حالا صدای گزارشگرو از بین قهقهه ی تماشاچیا به زور می شه شنید:

-بعله!این بازی حتی انتخاب موسیقی عجیبی هم داره!

اتاق نویسنده ها

-بووقیااا...نا نویسنده ها..این چه طرز نوشتنه...ماهی مرکبای نفرین شده..تیم خودتونه ناسلامتی! شما هنوز نمی دونین شکلک بعد از نقطه میاد، نه قبلش؟ ****!****!شما همتون یه مشت**** این!

استادیوم

شترق!

- بعله!باز هم سقوط ازاد دیگه ای رو داریم از سمت جیمز پاتر. والا من اونی نیستم که باید قضاوت کنه اما بینندگان عزیز توی خونه،آیا به نظر شما هم این جیمز یه کم سنش بالاتر نمیزنه؟البته همون شور و هیجان جیمز پاتر 13 ساله رو داره.احتمالا به خطر قد بلندشه که سنش بیشتر به نظر میاد!حضور عجیب گربه ها توی این بازی نیز توجه آدمو جلب می کنه.به هر حال مسئولین باید رسیدگی کنند.

ویکی ویولت را روی زمین کنار جارویی پر از آب دهن غول پیاده کرده وهر دو به جارو خیره شدند.

ویولت که اینبار علاوه بر اوج گرفتن باید سعی میکرد روی جارویش لیز نخورد،سری برای ویکی تکان داد.

برمی گردیم به نویسندگی خونه!

-ویو اگه بخوان بازیو ببرن باید جیمزشون همین الانا اسنیچو پیدا کنه.

ویولت در حالی که ته مدادش را می جوید به ویکی چشمکی زد:

-حله حاجی!

استادیوم

جیمز در حال از دست دادن تعادلش بود، اما نه! این بار دیگه نباید می افتاد. باید تمرکز می کرد...جارویی با سرعت از کنارش رد شد و صدای فریاد ویولت را شنید:

-اسنیچو بگیر دیگه لامصب!


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۳ ۲۲:۵۰:۰۴
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۳ ۲۲:۵۴:۵۳

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
#6
کیو.سی.ارزشی

پست چهارم



داور سوت می زنه. جاروسواری هیچ وقت از تفریحات موردعلاقه ی من نبوده. همه می دونن که تخصص ویکتوآر ویزلی توی کوییدیچ نیست.اما...

ساعت 3 بعد از نصفه شب بود و من ، تنها با لباس ورزشی جارومو زیر بغل زده و وسط زمین تمرین وایستاده بودم.
بچه ها ساعت ها پیش به خوابگاه رفته بودن و رولینگ گوشه ی زمین خواب رفته و آب دهنش می ریخت روی چمن ها که به خاطر جیره بندی آب خشک شده بودن. تا اون موقع تابستون گرمی رو پشت سر گذاشته بودیم. اما من نمی تونستم این شب و این زمین تمرینو ول کنم. هرم گرما دیوانه کننده بود و موهایی که آرزوی خیلی از دخترای هاگوارتزبود، حالا در هم رفته و آشفته شده بودن.
اولین بازی لیگ تابستون نزدیک بود و برای هم تیمی های با تجربه ام فقط هیجان به همراه داشت. اما تازه واردی به عرصه ی کوییدیچ که من بودم ،هیجان رو همراه با استرس تجربه می کردم. گزارش بازی لیگ های پیش رو مرور کرده بودم و مدام از جیمز، ویولت و تدی سوال می پرسیدم . حتی به این قیمت که نصفه شب از پشت در کمد جاروها این مکالمه رو بشنوم:
- لوموس!

نوری کم از فضای تاریک بین دربیرون زد.

- آخ ویو پاتو از رو دستم بردار!
- ناخن کی تو چشم منه؟
- پهلوم سوراخ شد چوبدستی تو بکش اونور!

چشممو به سوراخ کلید کمد چسبوندم. چهره ی ضد نور تدی و جیمز و ویو رو می دیدم. تدی با کلافگی گفت:
- ایده ی کی بود ویکی رو بیاریم تو تیم؟


سوار جارو شدم و زمینو دور زدم. من آدم کوییدیچ نبودم. دلیل حضور من در تیم گپ زدنای نصفه شب با بچه ها و هماهنگیا و دیدن خنده ها بود.
حالا همه با هم اوج گرفتیم. این بازی یکی از جدی ترین بازی های فصله برای ما. تهمت ها و حرفای حاشیه ای بهمون انگیزه ی جدیدی داده .با یه دست محکم دسته جارومو می گیرم و با دست دیگه موها مو با روبان جمع میکنم. نفس عمیقی میکشم و نگاهی به هم تیمیام می ندازم.
تدی رو می بینم که با حرکت لب چیزی به جیمز میگه و بعد هم خنده ی جیمز. مامان سیریوس آدامس میجوه تا خودشو برای داد و بیدادای وسط بازی آماده کنه.رو به کاربر میکنم:
- استرس نداشته باش. ما قوی و خفن تمرین کردیم و قوی و خفن بازی میکنیم!

لبخند میزنه و سرشو به نشونه ی تاکید تکون می ده.از جایی که من هستم فقط نیم رخ ویولت رو می بینم که چماقشو به چماق همر میکوبه.هنوزم نگران مچ دستشم. نباید اینقدر توی تمرینا به خودش فشار بیاره. می دونم خودشو به خاطر مشکل داشتن مچش توی بازی ترنس سرزنش می کنه.
اما هیچ کس بهتر از من نمی دونه که دلیل اصلی باخت من بودم. توی این لیگ خیلی کم کاری کردم. بحثای بی دلیل لعنتی و آدمای بی تفاوتی که کل انرژی روزامو می کشیدن...

- ویو فقط خدا می دونه چقد از کم بودنم تو تمرینای این دوره شرمنده م.
- شازده خانومو نیگا! کم کاری باس مردوووووونهههه باشه! یعنی یه جوری بازی کنی که تیم ببازه کلهم!
- میزنمتا ویو.باخت ما یه کار تیمی بود. مثل تمام بردنامون. بهت اجازه نمی دم حتی فکر تکی به عهده گرفتنشو به ذهنت راه بدی!


سرعت بازی خیلی بالاست. جدیت بازیکنا، هماهنگی عالی ویولت و همر، نگاه دقیق جیمزکه گوشه کنار زمینو میگرده ، کوآفلی که حتی نمی گذاریم به مادر سیریوس برسه و شیرجه ی معرکه ی تدی برای پاس دادن به کاربر... انگار که ذهنامون یکی شده باشه. تدی دور می زنه و نور آفتاب از روی بازوبند کاپیتانیش کمونه می کنه...

جیمز با حرکت چوبدستی برنامه ی بازی های فصلو روی هوا رسم کرده بود و در حال کل کل با ویولت بود. زیاد حال خوبی نداشتم.امتحانات سمج تدی سنگین تر از امتحانات من بودن و احتمالا تا نیم فصل نمی تونست توی بازی ها باشه و کاپیتانی تیم توی لیگ زمستون علی رغم اکراه خودش به عهده ی جیمز بود . همین الان هم چهره اش حالت عجیبی داشت . انگار خیلی خوشحال یا خیلی ناراحت بود. توی ذهنم برای هیچ کدوم ازین دو مورد دلیلی پیدا نمی کردم:
- بچه ها..ساکت! جیمز ترکیب تیم لطفا.

برقی چشماشو روشن کرد.یویوشو جمع کردو گلوشو صاف کرد:
- جوینده که منم! مدافعا، ویولت بودلر و همر... دروازه بان، ننه سیریوس و متعلقات... مهاجما، ویکتوریا ویزلی، کاربر مهمان و....خانوم ها و اهم..خانوم ها!... تد ریموس لوپین.

در باز شد...و لبخندی که تا آخر روز از روی صورتم پاک نمی شد.


بازی با سرعت بالایی شروع شده.کوافلی رو که توسط داور به سمت بالا پرت شده از چند سانتی متری انگشتای گودریک به سمت خودم میکشم وداد می زنم:
- زردی من از تو.

و کاربر در جواب فریاد می زنه:
- سرخی تو از من !

یاد مرتبه ی اولی می افتم که این جمله رو توی زمین کوییدیچ شنیدم.

لیگ تابستون بود.زمین کوییدیچ خالی بود. تریپ این فیلمای تگزاسی یه خار ازینور زمین غلت می خورد تا اون سر زمین! آهنگ زمینه ی دررررن دن دن دن! پخش می شد. پنجعلی و سیا وسط زمین نشسته بودند و یه کوافلو هی به هم پاس می دادند:
- زردی من از تو..
- سرخی تو از من!!


لاکرتیا به سمتش میاد اما کاربر قبلا توپو به من برگردونده،الکی که نیست! کلی با هم تمرین کردیم .باری کنار حلقه ی سمت راست سر و ته شده و داره خودشو از جاروش میکشه بالا. پس حلقه ی چپ مناسب ترین حلقه ست و با این که میدونم شیرجه های راست باری عالیه به سمت چپ شوت میکنم.

- گـــــــل اول!! طوفانی شروع کرده کیوسی!


صدای تشویق ورزشگاهو پر میکنه.خوب شد که خودمو از صبح اماده کرده بودم. روبان موهامو کمی میکشم و میذارم که جریان هوا بقیه ی کارا رو بکنه.باد دونه دونه رشته‌هایی که بهم بافته شده رو باز می‌کنه ،جریان هوا گوشمو قلقلک میده و رقص من و کاربر صدای تشویقو چند برابر میکنه.

هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته و گل دوم نزدیکه. تدی با خونسری توپو به عقب پاس میده اما این دفعه کاربرکوآفل رو نمی گیره . حرکتش از پیش تعیین شده س. فقط می زنه زیرش و من، کوافل رو نگرفته تو هوا با آخرین سرعتی که در توانمه به تدی پاس می دم و به گودریک که به سمتم شیرجه رفته نیشخند میزنم.

- - و لوپین گـــــــل دوم بازی رو هم به ثمر می رسونه!!

بعله!وقتی بعد از آخرین تمرین تدی مچمو موقع سیگار کشیدن گرفت و من پشت سرش داد می زدم که:
-تدی..باور کن سیگار آخره!

دروغ نمی گفتم. سیگار می کشیدم چون دلم شکسته بود. چون پشت سرم حرف بود که تازه کار هستم یا نه! که هم تیمیا مو سر این موضوع اذیت کردن. اما دیگه ازین خبرا نیست. تیم ما به همه تواناییاشو نشون می ده.ما از همیشه تازه نفس تریم!
رز زلر توپو به گودریک پاس میده و کاربر با حرکتی که من هنوز بعد مدت ها تمرین نمیتونم انجامش بدم با چرخشی توپو بین زمین و هوا می گیره و به تدی پاس میده. فرد بلاجری رو به سمت تدی میفرسته اما تدی با خونسردی جاخالی میده . توی دلم تحسینش میکنم و کوآفلی رو که به سمتم میندازه میگیرم و بلافاصله میندازمش تو دستای کاربر که حالا کنار حلقه ی سمت راست دروازه ی گویینگ دور میزنه. اینم هفتمین گل کیو سی!
********


حالا دیگه خورشید به وسط آسمون رسیده و صدای گزارشگر توی گوشمه:
- بلاجر دفع شده توسط همر به سمت گود ریک میره. گودریگ با حرکتی ناشیانه توپ رو به سمت لارتن می ندازه و واقعا نمیدونم تدی لوپین از کجا پیداش شد و کوآفلو با حرکت بی نظیر نیمبوسش به سمت دروازه ی حریف روونه می کنه. با این حرکت بی نظیر معلومه که کاری از دست باری ادوارد برنمیاد.

لبخند می زنم. ولی خیلی زود لبخند از روی لبم محو می شه. یاد تیتر پیام امروز می افتم:

"بازی های کیوسی بی منطق است!"


فک نکنم هیچ تیمی به اندازه ی ما توی تمریناش خندیده باشه، اما برنا مه ریزی های شب و روزمون مو لا ی درزشون نمی رفت. تنها تمرین کنسل شده ی کیو سی اولین تمرین لیگ زمستان بود...


- تازه اسمتم ننگ روونا رد کردم!
- تو ...چی کار ....کردی؟!!!!

همونطوری که ویولت رو گرفته بودم و امیدواربودم مشت و لگدا تو صورتم نخوره رو به تدی گفتم:
- واقعاً نمی‌تونستی به موقع برسی واس کاپیتانی تیم تدی؟

تدی همونطور که جیمز رو گرفته بود و کشون کشون دور می‌کرد، با خنده از دورجواب داد:
- به هر حال زندگی به هیجان احتیاج داره پرنسس خانوم !


نه! نباید تمرکزمو از دست بدم . کیو سی صد، گویینگ مری سی. باید با نقشه ی بازیمون هماهنگ باشم. تدی گفت که سعی کنیم تا قبل از گرفتن اسنیچ اختلاف روبه بیشتر از صد و پنجاه برسونیم. با حرکت دست به کاربر علامت داده و به تدی چشمکی می زنم. اما نگاه تدی با نگرانی به لارتن دوخته شده که به سمت دروازه ی ما حرکت می کنه. به سمت بالا اوج می گیرم. لارتن روی کاربر مهمان تمرکز کرده ، از بالای سر به او حمله می کنم ، کوآفل رو می قاپم و به سرعت ازش دور می شم.
صدایی از پشت سر می شنوم:
-معرکه ای ویک!

هیچ چیز به اندازه ی تعریف های تدی منو سرحال نمیاره. سرمو برمی گردونم سمتش.امیدوارم خنده ی منو تو چشام ببینه. کوافل رو بهش پاس می دم. می چرخه و به سمت دروازی گوینگ می ره. باد توی موهاش می پیچه و فقط یه هاله ی آبی می بینم. اما...نگاهشو نتونستم بخونم. یک جور..نگرانی.
ویولت با فاصله ی میلیمتری از کنار جیمز رد می شه و به سمتم میاد. موهاش پشت سرش به پرواز دراومدن...

تقریبا 6 بامداد بود.موهامو مدل ویولتی بسته و عرق از سر و روم جاری بود. به سختی بلاجر هارو توی جعبه جا دادم، جارومو انداختم یه گوشه و پهن شدم وسط زمین کوییدیچ. نور ستاره ها در حال محو شدن و صبح نزدیک بود. بوی خوب چمن شبنم خورده همه جا رو گرفته بود. کم کم خنک شدم. نفس عمیقی کشیدم و با لبخند به آسمون خیره شدم. واسه این لحظه ها بود که کوییدیچ بازی می کردم.

ذهنم با صدای آشنای حرکت سریع بلاجر در نزدیکی گوشم به بازی برمی گرده.حالا دلیل نگاه نگران تدی و حمله ی ویولت به سمتم رو می فهمم. اما نگران نیستم. به قول تدی:
- مهم نیست نتیجه‌ی بازی چی می شه، مهم اینه که این تیم همیشه قهرمانه!


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۲۰:۲۱:۱۳
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۲۰:۲۶:۰۳
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۲۱:۲۲:۳۷
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۲۲:۳۲:۵۱

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۰:۴۰ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
#7
کیو.سی.ارزشی

پست اول:




نقل قول:

آنچه در بازی قبل گذشت:‌

چشمای نگران جیمز روی اسکوربرد ورزشگاه که نتیجه رو به صورت کیو.سی.الف ۴۰ - تراختور ۱۷۰ رو نشون میداد، قفل شده بود و اون پایین، تیم حریف به زودی پنالتی دیگه‌ای رو هم میزد واگه اسنیچ رو الان نمی‌گرفت این بازی رو حتما می‌باختند. صدای گزارشگر توی گوشش زنگ زد:

- و باز هم گل برای تراختور! این تیم صد و هشتادمین امتیاز خودش رو میگیره و کیو.سی. فقط به یه معجزه احتیاج داره که اونم گرفتن اسنیچه. البته من که به معجزه اعتقاد ندارم! آقای کارگردان، مدافع تیم ارزشی دست من چیکار میکنه؟!


جیمز اخم کرد و سر ‌نیمبوس ۲۰۰۰ قدیمی باباش رو کج کرد و یه تیکه از چوب سرشو دید که از چسبش جدا شد و به پرواز در‌ اومد و برقی زد و غیب شد. چشمان جیمز هم با دیدن این صحنه برق زد. اسنیچ رو برای بار دوم دیده بود.
فریاد طرفداران دو طرف که یه سری تشویق میکردن و یه سری مادرسیریوس رو هدف گرفته بودند بلند شد، طوری که دامبلدور هم فهمید چیزی نمونده بازی رو ببازن و دابی هم به جای تعقیبش داشت سرشو به دیوار خونه ی گریمولد می‌کوبید و آجر آجرش میکرد.

- Black holes and revelatium maximus

دود سیاهی از نوک ابرچوبدستی به سرعت خارج شد و به طرف جیمز رفت که تقریبا نوک انگشتش به اسنیچ رسیده بود و لحظه‌ای بعد مثل یک سیاهچاله‌ی بزرگ فضایی، اونو داخل خودش بلعید.

پوف!


نه اثری از جیمز بود و نه اثری از اسنیچ.


ویولت بودلر به صورت حال نداری به خرابه های باقی مانده از مادر سیربوس تیکه داده و حتی حوصله ی تکان دادن چوبدستی برای پراندن مگس ها را نداشت. البته باید به او حق بدهید. در حقیقت باید به تمام تیم کیوسی حق بدهید. آن ها به 3 گروه 2 نفره تقسیم شده و از صبح علی الطلوع دربه در در کوچه پس کوچه های دنیای جادوگری به دنبال جیمز بودند.

- من میدونم کار، کار همون کرمای فلوبره بی خاصیت...


ویولت با حالت نگاهی به مادر سیریوس انداخت. دیگر تحملش را نداشت، با بی حوصلگی چوبدستی اش را به سمت او تکان داد:


- الصداتو ببر همورا!


فلش بک


-شما خون لجنیای ***! پس بدین پسرِ پسر خونده ی پسرمو!



ویو با نگاهی عذرخواهانه به معلم و تمامی هم کلاسی های مدرسه ی مشنگی جیمزدرنگ را جایز ندانسته و به محل بعدی آپارات کرد.


پایان فلش بک



کاربر مهمان خمیازه ای کشید و از ویکی برای آوردن نوشیدنی کره ای تگری تشکر و با حسرت رفتن او به سمت تدی را تماشا کرد و پیش خودش گفت:
-چرا هر چی که خوبه زود تموم میشه!!

فلش بک


- اوم...مطمئنی که سر و وضعم خوبه؟


ویکی با تحسین نگاهی به پیژامه و کراوات کاربر مهمان انداخت:

- معلومه که خوبه


سپس هر دو با هم به ویترین مغازه ی پیش رویشان زل زدند:

ریش های بی صدا برای بی ریشان با صدا


چند دقیقه بعد


-گفتم که پسر بچه نداریم تو این ریشا! برین بیرون از مغازه ی من.


ویکی پریزاد گونه موهایش را جمع کرد و با لبخندی درخشان به مغازه دار گفت:

-این آقا مهمان هستن.مهمون حبیب خداست.شما نمیتونین بیرونش کنین.بازم مطمئنین تو ریشایی که اخیرا بهتون اهدا شده یه پسر بچه جا نمونده؟


فروشنده که مرد کوتاه قد با ریش بلوند و فرفری بود و کم کم صورتش به رنگ بنفش در می آمد چند ریشی را که دم دستش بودند به سمت ویکی و کاربر مهمان پرت کرد...


پایان فلش بک


-آخ!حواستو جمع کن!


کاربر مهمان که با ضربه ی اشتباهی همر از خاطره ی خوشش بیرون آمده بود جر و بحث همیشگی اش با همر را بر سر این که کدام یک برای تیم مفید ترند آغاز کرد.


- تو فقط بلدی دیگرانو مسخره کنی.

- بهتر از توام که فقط توی گالری می چرخی!


ویکی که روی دسته ی جارویش کنار تدی نشسته بود، نگاهی با ویولت رد و بدل کرد.تدی از جست و جویشان چیزی تعریف نکرده بود.هر دو گونه به سمت تدی برگشتند. تدی در حالی که گوش هایش سرخ شده بود با حرکت لب به آنها رساند که:

- هیچی نپرسین.


فلش بک

تدی همر به دست و کورمال کورمال در کوچه ی ناکترن راه میرفت. در حالت عادی هم نبود برادرش آزارش می داد چه برسد حالا که یک بازی مهم هم در پیش داشتند.او باید هر طور شده جیمز را پیدا میکرد.

باد سردی از رو برو می وزید و کاملا حس فیلم ترسناک را القا میکرد.پیر زنی خمیده با نگاه مات از کنارش رد شد و صدای خش خش شنلش سکوت غیر عادی کوچه را به هم زد.

تدی قطب نمای چوبدستی مجهزش را روشن کرد و به همر گفت:


- طبق این قطب نما اولین خونه سمت راستمون کلکسیون ریشایی رو داره که جادوی سیاه دارن.


سپس جلو رفت و به در کوبید.

در بدون هیچ صدایی روی پاشنه چرخید که در نوع خود برای درهای کوچه ی ناکترن عجیب بود.نور شدیدی چشمان تدی را زد و سپس دستانی از پشت در دست آزاد تدی را گرفته و او و همر را به داخل کشیدند.

- به به چه اقا پسر خوش تیپی

- مجرده؟

-انگشت دوم دست چپشو چک کنین

-چه موهای خوش حالتی شامپو لطیفه میزنی؟ (به علت ممنوعیت تبلیغات توسط
فدراسیون کوییدیچ حذف شد.)


تدی با خجالت دور و برش را نگاه کرد: در سالن آرایشگاه بزرگی با دیوارهایی به رنگ صورتی تند بود و دور و برش را دخترانی هیجان زده و آراسته گرفته بودند.نور شدید هنوز چشمانش را اذیت می کرد.


- ببخشید من دنبال ریش دونی..


زنی نسبتا درشت هیکل با موهای فرفری قهوه ای در حالی که آدامس می جوید پاسخ داد:


- اوه!اون مغازه ی فکسنی رو میگی؟الان چند وقتی هست که بسته و جاش آرایشگاه باز کردیم پسر جون!! لاک طرح باربی بزنم واست؟


همر کاملا شده کنار در ایستاده و به تدی نیشخند می زد ، انگشتان تدی غرق در لاک جادویی دائمی می شد و جیمز هنوز پیدا نشده بود.

پایان فلش بک


همر و کاربر مهمان هنوز در حال جر و بحث بودند.تدی سرش را بالا گرفت. خورشید به وسط آسمان رسیده بود.باید بازی را بدون جیمز آغاز می کردند.


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۸ ۲:۳۹:۱۹

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
#8
کیو.سی.ارزشی

پست سوم:



- نه...فرزندان من..این ها همه شایعات بی اساسن. ما باید با نیرو ی عشق.. ..


شترق!

این صدای ضربه ی همر ،تنها عضو حاضر از تیم کیو سی ، به کفش دامبلدور بود.


- صدات در نیاد پیری هر چی بگی تو دادگاه بر علیه ت استفاده می شه.


دامبلدور آهی کشید و با دستانی لرزان فرهای ریشش را که تازه با سرم موی سیلیکا صاف کرده بود مرتب کرد ، آینه ی جیبی صورتی رنگی از جیب ردایش بیرون آورد تا مطمئن شود آرایشش برای تیتر روزنامه بودن به هم نخورده باشد (به هر حال کار از محکم کاری عیب نمی کرد. ) سپس رو به افراد دور و برش کرد و با حالتی خردمندانه شروع به صحبت کرد:

- چرا از تاریخ درس نمی گیرین فرزندان من ؟ بابا ضایعس که ! حواستونو جمع کنین یه کم . کل قضیه داد می زنه که کار، کار اسلاگهورنه. آه! مبارزان غیور محفل من به عنوان یک رهبر همیشه در معرض تهدید و انتقام هستم. آخ ، اگه هنوز دست کج بودم نمی ذاشتم این جوری واسم پاپوش درست کنن .


افراد موجود در اتاق باسردرگمی به یکدیگر نگاه کردند. اسلاگهورن دیگرکه بود؟چه شد؟ و چه نقشی در ماجرا داشت؟

ممد با سوزنی نوک تیز ابر خاطرات بالای سر دامبلدور را سوراخ کرد:

- مرتیکه واس ما تریپ عشق و انتقام نیا این حرفا فقط روی اون یارو برگزیده هه جواب می ده.

همه با هم به ممد نگاه کردند که نزدیک بود از این همه توجه و نقش مهم در یک رول غش کند.


صداها بالا گرفت:


-معلومه دیگه کار اصلیو که بدین دست یه ممد ازین بهتر نمی شه.


- حتی توحید ظفرپور بهتر از ممد می تونه قضاوت کنه.


- باو من خودم یه کورممدم. حق من داره اینجا خورده می شه. چرا من نرم تو قدح؟ ممد مادر سیریوس.


_ سی لنسیو.


سکوتی که از روی تعجب برقرار شد به رییس کمیته فرصت داد تا صحبت کند:

- ممد پاتر؟


یه ممد پاتر که در تاریکی نشسته و زانوی غم بغل گرفته بود از جا پرید:

- بله قربان؟

- پاشو بیا اینجا پسر. با این پیری میری تو این قدح. هرچی رو اونجا دیدی میای کامل واسه من تعریف میکنی، شیر فهم شد؟

- بله قربان.

سپس ممد پاتر و دامبلدور سرشان را به درون ماده ی نقره ای فروبردند..

نقل قول:

- بازی با سرعت بالایی در جریان بود و با حرکت زیبای تد لوپین یک گل به نفع تیم کیو سی شد. کیو سی 20 - تراختور سازی 100. اما به علت سوهان نخوردن سر جاروی کاربر مهمان توسط داور پنالتی به نفع تیم تراختور سازی اعلام شد.صدای گزارشگر به گوش می رسید:
- این پنجمین پنالتی ای هست که این تیم امروز می گیره . واقعا که عدم رعایت مقرراتم حدی داره.



همر و ویولت بودلر روی جاروهایشان تا نزدیک سطح زمین پایین آمده و در حال اعتراض بودند:

- این عدالت نیست. :vay:

- داور توی اون یکی تیمه. :vay:


گارد امنیتی داوری با سپر محافظتی جلوی آن دو را گرفته بودند.

صدای اعتراض تماشاچیانِ طرفدار کیو سی ارزشی و هو کردن طرفداران تیم مقابل ورزشگاه را پر کرد. داور به دلیل هرج و مرج ایجاد شده توسط طرفدارانِ ارزشی یک پنالتی دیگر و یک لیوان نوشیدنی کره ای به نفع تراختور بازی اعلام کرد و صدای اعتراضات به طرز مرموزی قطع شد. ممد پاتر درخواست ویدئو چک کرد و اسلوموشن خاطره ی دامبلدور پخش شد.

جلوی چشمانِ ممد جرقه ای از چوبدستی دامبلدور در حین بازی خارج شد ، به طرف توده تماشاچیان رفت و ورزشگاه در سکوت فرو رفت.


- بازی ادامه پیدا می کنه مثل این که ویکتوآر ویزلی، بانوی پرطرفدار گریفیندوری امروز تصمیم گرفته که موهاشو صورتی کنه. حالا پاسکاری بین کاربر مهمان و اونو می بینیم و توپی که داره می ره به سمت دروازه ی تراختور سازی . نه! توپ توسط دامبلدور، داور بازی گرفته شد. همکاران من به اطلاعم رسوندن که به دلیل سعی دوشیزه ویزلی بر این که ادای آدامس خرسی رو دربیاره یه پنالتی به نفع تراختور سازی اعلام شده.


گارد امنیتی مادر سیریوس را شطرنجی کرده بودند اما در مورد جیمز که در حین جستجوی مصرانه برای اسنیچ با نوک جارویش حروف زشتی را در هوا ترسیم می کرد نمی توانستند کاری بکنند.


- کاپتان تیم کیو سی رو می بینیم که یک اخطار دریافت کرده و در حال صحبت با داور تقاضای استراحت داره.خب مثل این که درخواست به علت نا مرتب بودن موی جیمز رد شد.


جیمز با عصبانیت اوج گرفت. اما تقریبا بلافاصله نگاهش رو نقطه ای ثابت ماند.گویی اسنیچ را دیده بود، با سرعت به سمت نقطه ای در کنار دروازه ی تراختور سازی حرکت کرد. هیجان ورزشگاه را فرا گرفت. ابر های تیره ای آسمان ورزشگاه را فرا گرفتند و قوزک پای کاربر مهمان به طرز غیر منتظره ای پیچ خورد و هیچ کدام از این ها بی ربط به حرکت مرموز چوبدستی دامبلدور از زیر ردا نبود.اما ممد محو تماشای جیمز بود.او سقلمه ای به دامبلدور زد :


- فامیل مائه، فامیل مائه نیگاش کن.


دامبلدورکه مدام از فاز "عشق و فرزندان من" به فاز "ولم کنین بابا من خیلی خفن و مجازی ام" جا به جا می شد پس گردنی ای به او زد:


- :hat: ولم کن مرتیکه ی فرعی.


صدای گزارشگر هنوز شنیده می شد:

- بعله هر دو جستجو گر در حال حرکت به سمت گوشه ی زمین هستن به نظر میاد بازی داره به اخرش نزدیک می شه و با توجه به جلوتر بودن جیمز پاتر اسنیچ احتمالا به دست او گرفته می شه. خب صبر کنین داور داره یه چیزایی میگه. اوه این تیم امروز کلابه قصد تخلف وارد زمین شده. یه پنالتی دیگه به نفع تراختور سازی چون جیمز پاتر سرعت حرکتش زیاده و ردای دروازه بون و موهای اونو آشفته کرده . راستش من یه کم گیج شدم . این دامبلدور دروازه بون تیم تراختوره یا داو...


صدای گزارشگر قطع شد.

ویولت که رگِ لمونی اسنیکتی اش باد کرده بود هارکیس را گوشه ای گیر انداخته بود و چماقش را تهدیدانه بالای سرش گرفته بود.

- آخر تقصیر من چیست ای دوشیزه ی عصبانی. تیم ما ظاهرا پنالتی گیرش خوب است.

- مادر سیریوسای مادر سیریوس

اما دامبلـ.. امم چیز داور این صحنه را از دست داد چون در طرف دیگر زمین در میان ابرها و کنار دروازه ها درگیر بهانه تراشی بود که دروازه ی تراختوری ها سوراخ بوده و گل کیوسی فاقد هرگونه اعتبار می باشد. و به علت پافشاری تدی و اخم کردنش به داورِ مملکت دو پنالتی به نفع تراختور سازی اعلام شد.


ممد با ترس از گوشه ی چشم نگاهی به دامبلدوری که در کنارش ایستاده بود انداخت و بقیه ی بازی را تماشا کرد.

جیمز ناگهان حرکتی خفن و چرخشی به جارویش داد و دالاهوف که استرسی شده بود ناخودآگاه به رسم ایام قدیم چوبدستی اش را روی علامت شومِ دستش گذاشت. ناگهان آسمان بالای سر بازیکنان رنگ سبز شومی به خود گرفت و علامت غول پیکر یک کرم ابریشم ظاهر شد. بازی برای لحظه ای متوقف شد و نگاه همه در زمین بازی رو به آسمان میخکوب شد.

- فیــــــــس...

کرم ابریشم به طرز عجیبی شروع به کوچک شدن کرد و ناگهان در بین ابری از رنگ تبدیل به پروانه ی کوچکی شد. پروانه بال بالی زد و در آخر روی شانه ی ویکی نشست.

داور با عصبانیت یک کارت قورباغه ای زرد با عکس دامبلدور از جیبش درآورد و رو به ویکی گرفت. سپس به دلیل اینکه شانه ی ویکی باعث پرت شدن حواس بازیکنان شده بود ، پنالتی ای برای تراختورسازی گرفت. بازی دوباره با سرعت از سر گرفته شد.
ویکی ویزلی هنوز با بهت و تعجب به دامبلدور خیره بود و کم کم چهره اش حالتی عصبانی به خود می گرفت. از آن جایی که 80 درصد تماشاچیان دوستان کاربر مهمان بودند و آمده بودند تا هم تیمی پریزاد وی را ببینند زمزمه ها دوباره بالا گرفت.

صورت ویکی ویزلی حالا هم زمان با باد کردن از قرمز به بنفش،نارنجی،زرد و بقیه ی رنگ ها ی رنگین کمان تغییر رنگ می داد. تدی از یک سمت با نگرانی و مادر سیریوس از سمت دیگر زمین با حالت "دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمی باشد" به ویکی نزدیک شدند. اما دیگر کار از کار گذشته بود ، ویکی در گردبادی صورتی رنگ گم شده بود و هر از چند گاهی دستی استخوانی یا چشمانی درشت از آن بیرون می زد.


با صدای انفجار مهیبی تدی لوپین و مادر سیریوس و متعلقات! به سمت دو دروازه ی زمین پرت شدند. داور به دلیل بستن دروازه ها توسط بازیکنان کیو سی 3 گل اضافه و 8 پنالتی به نفع تراختور اعلام کرد.
تدی لوپین بی هوش به خارج از زمین انتقال داده شد. اما شفاگران حیران بالای سر مادر سیریوس که حالا درون مخروبه ای نشسته بود ایستاده و سعی میکردند مشکل او را تشخیص دهند.:


- من هویجم. من بانوی چاقم. من هویجم. من چاقم؟ کرمای فلوبر استخونی. من هویجم.


دامبلدورِ همیشه آراسته حالا با ریش و موی آشفته که به خاطر تعویض پی در پی بین لباس داوری و دروازه بانی به هم ریخته بود ،دور دروازه ها می چرخید و در عین حال با چوبدستی کوتاه و عجیب و غریبی از زیر ردا طلسم هایی را به سمت کاربر مهمان، ویولت بودلر و جیمز می فرستاد . صدای اعتراض بازیکنان کیوسی از همه طرف به گوش می رسید:

- این سو استفاده از ابرچوبدستیه

- دلیل نمی شه چون مجازیه هر کاری که دلش خواست انجام بده

- بازی رو نگه دارین

- خیانت کار! خون لجنی خائن ! لیلی پاترا !


در این بین داور هزاران جایزه نقدی و غیرنقدی و سه فانوس با جنس اعلا به عنوان جایزه به حرکات زیبا و روان و اسم خلاقانه! ی تیم تراختوری اختصاص داد.




پس از شنیدن اظهارات ممد پاتر و التماس های بی پایان دامبلدور برای گذشتن از خیر خاطره ی آخرزیر نگاه خصمانه ی ماموران فیکا، کمیته در طی جلسه ای مشورتی به رسیدگی به این مساله در دادگاه رای دادند.


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۸ ۲۱:۳۲:۰۱

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#9
سیریوس در حالی که با آخرین سرعت استخوانی را که در حال لیس زدن بود توی کشوی میزش می گذاشت از جا پا شد و شروع به داد و بیداد کرد:

- مادر سیریوسا! این چه وضعشه؟ از صب تا حالا این اتاق دو دقیقه ام خالی نشده! نمیذارین آدم با خیال راحت غذاشو بخوره. آقا نداریم!پول نداریم! این پنجه ی منو ببین! یه دونه یه ناتی تو اگه دیدی بردار!

- ولی آخه..

- ولی آخه چی؟ اصن این منشی من چرا تو ساعت ناهار ارباب رجوع راه میده؟


سیسرون به آرامی دم گوش فلورانسو زمزمه کرد:

- سیریوس را چه به مادرش رفتندندی.


سیریوس بی توجه به فرزندان محفل ( به یاد پروف ) رو به رودولف لسترنج کرد:

- 5000 گالیون شما به صورت یه جا فردا صبح به حسابتون توی گرینگاتز واریز می شه.

فلورانسو:

سیسرون:

- شما هنوز اینجایین؟

پاق!

پاق!



محفل ققنوس


تمامی اعضای محفل در اوج تورم و گوجه کیلویی حداقل 10 گالیون در آرزوی غذایی ساده از گرسنگی در حال تلف شدن بودند و حتی دامبلدور نیز حوصله ی صدور دستور ماموریت جدید را نداشت.

با شنیدن صدای ظاهر شدن همه ی اعضا با خوشحالی از جا پریدند و به سمت آشپزخانه رفتند تا از فلو و سیسرون استقبال کنند. اما نه تنها با آن دو رو به رو نشدند، بلکه دو نفری که در آشپزخانه بودند غیر منتظره ترین اشخاص ممکن بودند.


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#10
ما همین جا آروم تو اتاقامون نشستیم و جوری رفتار میکنیم که انگار حضور نداریم اما در حقیقت پشتتونیم و منتظریم!


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.