کیو.سی.ارزشی
پست ماقبل آخر!
صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:
- بالاخره تیمی هست که دادن و الان از توحید ظفر پور بپرسیم هم ترکیب تیم رو حفظه دیگه ! تدی لوپین کوافل رو به سمت کریم میندازه. البته من فقط از روی زلف پریشونش میتونم تشخیص بدم که لوپینه وگرنه این ردا دست و پای ما و خودشونو و همه رو بسته!
هوای ورزشگاه امروز به طور عجیبی زمستونی شده.تیم تف تشت خودشو برای رقابت به خوبی آماده کرده و این رو میشه از نگاه های هاگریدی بفهمیم که در کمال تعجب اسپانسر تیم مقابله و من واقعا نمیدونم چرا این موضوع منو یاد اون زمانی مینداه که خرس عروسکی محبوبمو گم کرده بودم.
جیمز و ویولت نگاهی به یکدیگر انداختند و چیزی شبیه خنده بر لبانشان پدیدار شد...
فلش بک- جون خاله جون؟
- نه نمیشه!
- جون عمه جون؟
- نه نمیشه! به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم!
کریم با عصبانیت تمام ورق ها را روی زمین ریخت و کنار لولو که تبدیل به تک دل شده بود نشست. دو دمنتور که دم در یکی از خانه ها نشسته و در حال سبزی پاک کردن بودند با نگاهی زیرزیرکانه آن دو را تحلیل می کردند.ویولت با کلافگی چماقش را روی زمین گذاشت ، موهایش را جمع کرد و گفت:
- اینا که به هیچ صراطی مستقیم نیستن شیطونه میگه..
تدی حرفش را قطع کرد:
- همین الانشم 5 تا رو راضی کردیم. جیمز و ویکی ام هنوز برنگشتن. می تونیم امیدوار باشیم چند تای دیگه رم راضی کنن.
سپس با افسردگی آهی کشید.دمنتور آباد تاثیر خودش را گذاشته بود.کریم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- به خداااا اینجا جای زندگی نیست.
ویولت و تدی با حرکت سر او را تایید کردند.لولو حالا قل قل زنان به شکل ماهی کامل به جلوی تدی رسیده بود.کریم حق داشت.روستای دمنتور آباد خرابه ای بیش نبود ، سرمای هوا تا مغز استخوان هایشان را میلرزاند.نسیمی غیر عادی مقداری اززلف های تدی را که امروز بنفش شده بودند و از زیر ردای محجبه و پوشیده اش بیرون آمده بودند نوازش داد. تدی سرش را به سمت مسیر نسیم بالا گرفت.چهارچوبی در فاصله ی نیم کیلومتری از آن ها بود.درست وسط ناکجا آباد!و فقط پرده ای مشکی و سنگین از آن آویزان بود که دیوانه ساز هم تیمی شان کنار آن ایستاده بود و به جایی که قاعدتا می بایست ساعد دستش باشد اشاره می کرد.گویی میخواست بگوید که دیر شده..
فلش بک بککاپیتان تیم اما دغدغهی بزرگتری از گیس و گیسکشی میان ِ مدافعین و جستجوگر تیمش داشت. سؤال بعدیش با ترس و لرز بیشتری همراه بود:
- میگم پدرسوخته..
چیز.. دمنتورآباد کجا هست حالا؟
او فکر میکرد دمنتورآباد در حوالی آزکابان باشد.
کاش دمنتورآباد در حوالی آزکابان بود!
- پشت طاق نما دیگه. :angel:
با گفتن این حرف تمام اعضای گروه دست از دعوا و کتک کاری کشیدند و با تعجب به دیوانه ساز زل زدند:
-طاق نما؟
- سازمان اسرار؟
- وزارتخونه؟
هیچ راهی به ذهنشان نمیرسید.پشت طاق نما با وجود سازمان اسرار و گارد حفاظتی گسترده اش غیر قابل دسترس ترین جای ممکن به نظر می رسید.نا امیدی بر چهره هایشان سایه انداخته بود و حضور دیوانه ساز هم که مزید بر علت شده بود.تدی نیشخندی زد و به سمت اعضای تیم برگشت:
- بچه ها! یادتون که نرفته ملیتمون چیه؟
بک به زمان فلش بکتدی با نگرانی به سمت ویولت برگشت:
- وقتمون کمه!طاق نما به زودی بسته میشه.
بعله!دمنتور آباد درست در پشت طاق نمای وزارتخانه بود و حالا که اعضای کیو سی ارزشی با ملیت وزارتی
باشد که نباشد و
گرین دمنتورکارت دیوانه ساز و کلی حرکت بروسلی و جکی چان طور توانسته بودند از طاق نما رد شوند و به دمنتور آباد بیایند ، زمان کمی برای بازگشت داشتند.
زمان حالجیمز موهای آشفته اش را از روی صورتش کنار زد، چشمانش را تنگ کرد وگوشه و کنار زمین بازی را از نظر گذراند، باید هر چه زودتر اسنیچ را پیدا می کرد. گزارشگر بدون توجه به جریان بازی در حال تجزیه و تحلیل شرایط بود:
- بازی عجیبی شده امروز .
اما فکر کنم همه ی تماشاچیها با من هم عقیده باشن که همونقدر که موی بلند روی سیاه ناخون دراز واه واه واه به ویکتوآر ویزلی نمیاد، به همون نسبت هم ویولت بودلر با موی بلوند عجیب به نظر می رسه.البته باز هم باید ویدیو چک انجام بشه چون من مطمئن نیستم که کدوم یکی ازینا بودلر، و کدوم ویزلیه.
فلش بکدو بچه دمنتور دوان دوان از جلویشان رد شدند لولو جست و خیز کنان به دنبالشان پرید و در حالی که به شکل قلب در آمده بود پشت سر بچه دمنتور ها در کوچه ای گم شد.
ویکی با خستگی پشت سر دیوانه سازی از یکی از خانه ها بیرون آمد:
-شما بزرگ فامیلین. حرف منو گوش بدید.این پیژامه ارزشمند ترین مورد کلکسیون زیرشلواری منه و به عنوان چشم روشنی آوردمش واستون.شما فقط نیاز دارین واسه یکی دو ساعت بیاین سر بازی ما.
دیوانه ساز بی توجه به او عصازنان به راهش ادامه داد، ویکی به سمت هم تیمی هایش برگشت و چشمانش را چرخاند.تابی به موهایش داد و با لبخندی پریزادگونه دوباره به دنبال دیوانه ساز پیر دوید:
- کسی تا حالا بهتون گفته که از همه ی دیوانه سازهای دور و برتون خوش تیپ ترین؟ :pretty:
دیوانه ساز پیر که از این تعریف خوشش آمده بود با حالتی :kiss: گونه به سمت ویکی برگشت و ویکی فریاد زنان در افق دور شد.
جیمز از خانه ای دیگر با دیوانه سازی دست روی شانه ی یکدیگر در حال شوخی و خنده بیرون آمدند.جیمزبا لبخندی موذیانه داد زد:
- تدی این رفیقمون میگه شرط می بنده بیشتر از من می تونه چپکی روی جارو بمونه!اگه ببازم میذارم منو ببوسه.
برق امیدی در چشمان ویو،کریم و تدی درخشید.اما نسیم غیر عادی دوباره آن ها را به خود آورد.کریم به سرعت شروع به جمع کردن ورق ها از روی زمین کرد.ویولت گفت:
- فک کنم دیگه وقت رفتنه.
دقایقی بعد دیوانه ساز به همراه پدر بزرگ،عمه، دو پسر عمه، اصغر دیوانه ساز بقال محله و فرانک، دختر دایی وسطی پسرخاله ی خواهر دوست دوران دبستانش کنار طاق نما آماده ی رفتن بودند.ویکی با حالتی
طور به پیژامه ی صورتی که در دست پدر بزرگ بود زل زده بود.
بعد از خداحافظی ها و در خواست سوغاتی ها ، دیوانه ساز ها یکی یکی از طاق نما رد شدند و در سمت دیگر منتظر اعضای تیم ایستادند.
تدی در کنار طاق نما ایستاد و قبل از این که به درون آن پا بگذارد، با افتخار نگاهی به اعضای تیم انداخت:ویولت،جیمز،کریم، ویکی و لو... اِ لولو نبود.
- بچه ها لولو کجاست؟
اعضای تیم با سردر گمی به اطراف نگاه کردند و سرشان را خاراندند.تدی با استرس به طاق نما نگاه کرد و به سمت اعضا آمد:
- آخرین بار کجا دیدینش؟
-
-
-
-
درست همان موقع لولو با خوشحالی به شکل یک قلب از کوچه ای بیرون آمد و همان طور که به سمت ویولت می رفت به عنکبوت عظیم الجثه ای تبدیل شد. ویولت در حالی که ریدیکولس گویان جیغ می زد و چماقش را به دور و بر میکوبید ، دوان دوان به سمت طاق نما رفت و بقیه ی اعضا نیز پشت او راه افتادند. اما دیگر کار از کار گذشته بود و طاق نما در حال بسته شدن بود.
تدی با اسلوموشن به سمت طاق نما دوید و رو به دیوانه ساز داد زد:
-آاااخرینم راااااا به یااااااد دااااااشته باااااااش.
نذااااااار بااااااازی رووووووو ببااااااازیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
زمان حالبازی به خوبی در حال پیشرفت بود.گزارشگر به صورت مداوم اظهار افسردگی میکرد و تمامی تماشاچی ها و تماشاگر نماها به یاد خاطرات تلخ دوران کودکیشان افتاده بودند.هرچه نباشد ورزشگاه پر از دیوانه ساز بود .دامبلدور بدون این که خودش بداند چرا ریش هایش را دانه دانه میکند و وینکی مدام سرش را به حلقه ها میکوبید و میگفت:
-وینکی بد. وینکی جن بد.
اما در تیم دیگر لولونتور (لولو+دمنتور) به خوبی از حلقه ها محافظت میکرد و ویوتور (ویولت+دمنتور) هماهنگی بی سابقه ا ی با دمنتور داشت.
و خب، این موضوع باب دل خیلی ها نبود...زمان حال- زمین های خاکی دمنتور آباد - پاس بده باو!د پاس بده من اینجام.
- تیم برنده باید با ما بازی کنه.
صدای تشویق و سوت و جیغ زمین کوییدیچ کوچیک دمنتور آباد را برداشته بود.اعضای تیم کیو سی به همراه تیم گل های آزکابان جام کوییدیچ کوچیک راه انداخته بودند.به هر حال طاق نما بسته بود و کاری دیگر از دستشان برنمی آمد.
شاید این، پایان کار کیو سی بود...
اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !