به به، به به، نقد. انتقاد. بحث. دوست دارم.
دوست دارم.
رودولف تو عزیزی کلا، همیشه کنار گردش سوم بودی. جیمزتدیا این حمایت و وفاداری تو رو فراموش نمیکنه رودولف. :ولدمورت:
ولی یه پست صبر کن، پست بعدی کلا برا توعه.
و اما ننگ راونا.
خب ببین دیگه داری بیشتر از حد پذیرش گرگ خودشیفته ی من انتقاد میکنی ازش، دیگه بعد این به من نگاه کن وقتی با اون حرف میزنی.
من اول لازمه یه تشکر خیلی چاق و چله بکنم ازت برای وقتی که میذاری واسه بهتر شدن این فن. نامه ی نانوشته بی غلطه و ما اینو میدونیم. ممنونم ویولت.
اما در مورد نکاتی که گفتی، اجازه میخوام اول به نکته چهارمت پاسخ بدم.
نقل قول:
من یه بار دیه همه فصلا رو کنار هم میخونم و با در نظر گرفتن پیوستگی و نکات ریز هر فصل، دوباره میام اینجا نظر میدم.
کاش قبل از زدن این پستت، اینکار رو میکردی.
چون من الان مجبورم برای پاسخ به سوالای تو که ممکنه سوالای بقیه هم باشن، فقط زیادی تعارف دارن که بپرسنشون، اینکارو بکنم.
به هرحال، بریم سراغ نکاتت. منظورم نکات فردته، زوج هارو خودت جواب دادی.
نقل قول:
اول این که من نمیدونم تونستم درست منظورمو برسونم یا نه. منظورم سؤالی نی که اول فصل مطرح شه و آخر فصل رفع شه، یا حتی این فصل مطرح شه و فصل بعدی.. دو فصل بعدی بره رد کارش. اینا نمکهای موقت قضیهن. منظورم یه رشتهس که از ابتدا تا انتها کشیده شده باشه و کل داستان حول محور اون بچرخه. اگه تونستم مشخص کنم این مسئله رو که حله، اگه نه که مجدد روش غور کنین.
تو منظورتو درست رسوندی بار اول. تدی هم کاملا متوجه منظورت شد و جوابی که داد همونی بود که باید. "معماهای داستان کاملا مشخصه که به یکیش از ابتدا پرداختیم و تقریبا تو هر فصل بهش اشاره شده و دومیش نه هر فصل ولی هر از گاهی بهش اشارههای کوچیکی شده."
این اون چیزیه که توام اینجا مطرح میکنی. تو معماهای یکی دو فصلی نمیخوای، منظور تدی هم معماهای یکی دو فصلی نبوده.
متاسفانه چون فن فیکشن فصل به فصل و با فاصله های زمانی مختلف روی سایت میاد، شما حق دارید که فراموش کنید. اما وقتی انتقادت تا این حد محکمه، بهتره مطالعه ت رو کامل کنی.
با اینکه معتقدی "تو نمیتونی دست منو بگیری ببری نکتههای ریزی که گذاشتی توی هر فصلو نشونم بدی. چون داری اسپویل میکنی داستانتو. " اما من برای روشن شدن این قضیه و دفاع از اینکه گردش سوم معماهایی داره که دارن اونو جلو می برن و یک داستان بدون هسته یا رولی نیست که من و تدی بخوایم برای فان، بداهه ادامه بدیم و البته به قول خودت برای کوبیدن همین هسته تو صورت یارو!
من مجبورم چندتا از اون معماها رو محض یادآوری ذکر کنم اینجا. کاری که حرفه ای نیست اصلا.. اما خب دیر به دیر نوشتن و فصل به فصل آپدیت کردن هم حرفه ای نیست، ولی مجبور بودیم چون گاهی تایمشو نداشتیم و گاهی انرژیش رو، این کم کاری بر عهده ی ماست، اما بی توجیه نیست.
پس:
نقل قول:
فصل اول - صفحه ی 9 - خانه ی پاترها:
هری چشم غره ای به جیمز رفت که چهاردست و پا روی کاناپه نشسته بود و با چهره ای متفکر، تظاهر می کرد
ابولهول است. بعد در تلاش برای صاف کردن موهای به هم ریخته اش به آیینه ی راهرو چشم دوخت و در همان
حال برای جینی توضیح داد:
- همین الان یه پاترونوس رسید. دوباره یه مرگ مشکوک به آواداکداورا. این پنجمین مشنگ تو این هفته ست..
جیمز که علاقه ای به گزارش های پدرش نداشت، آبنبات نارنجی رنگی را که طمع لازانیا می داد، در دهانش انداخت و به سمت اتاقش رفت...
نقل قول:
فصل سوم - صفحه ی 4 - خانه ی پاترها:
هرمیون شکلکی درآورد و گفت:
- شوخی کردم، خودم میدونم فردا تعطیله هر چند که باید گزارش مربوط به قتل...
- هیس...
جینی با سر به در اشاره کرد، جایی که رز ایستاده بود و با تردید به عمه اش نگاه می کرد. با اینکه به نظر
می رسید می خواهد از او چیزی بپرسد اما لحظه ای بعد به سمت پدرش رفت و...
نقل قول:
فصل ششم - اسم فصل: سایه های ابدی.
اسم فصل رو گفتم چون با وجودش شماره صفحه رو لازم نیست ذکر کنم.
این فصل نوشته شد تا بگه تدی داره یه کارایی میکنه. نه از اون کارایی که آخر فصل (یا سه فصل بعد) بشه حدس زد چیه.
نقل قول:
فصل هفتم - صفحه ی 3 - سرسرای هاگوارتز:
جیمز به جای جواب دادن، به خواندن متن خبر ادامه داد :
- " بنا به گفته ی نارسیسا مالفوی، وزارتخانه ی سحر و جادو، تابستان امسال، وی را برای شناسایی جسد قطعه قطعه شده ی لوسیوس مالفوی احضار کرد.جسدی که چوبدستی به همراه نداشت و طبق تشخیص شفادهندگان سنت مانگو، بدون استفاده از جادو به قتل رسیده و سپس با ابزارهای مشنگی به دوازده قطعه ی مساوی تقسیم شده بود .." کدوم حیوونی میتونه همچین
کاری رو با یه پیرمرد بکنه؟
در مورد فصل های باقی مونده اگه بخوام اشاره هارو نقل کنم از سه حالت خارج نیست:
1. در مورد مشکوک بودن تدیه.
2. در مورد اینه که جیمز داره میره دنبال واقعیت پشت ماجراجویی های پدرش (که این بخش در واقع یکی از اهداف مهمش، تامین طنز فن فیکشنه، اما نه تنها هدفش.)
3. در مورد نکات ریزیه که اگه بخوام بگم، بهترین بخش های آینده رو از الان لو دادم. یه چیزایی هست که ما اونجا گذاشتیم، شما باید پیداشون کنید و نمیتونید اینکارو بکنید مگر اینکه فصل هارو پشت سر هم با دقت بخونید و بعد حقایق رو حداقل تا اینجا، بذارید کنار هم. این بخش بر عهده نویسنده نیست، لذتیه که خواننده باید ایجادش کنه تو خودش. من بخوام بگم همونطور که خودت میدونی اسپویله. این بر عهده خواننده س. بخصوص شما دوشیزه بودلر که من میدونم از قوه خود! اسپویلر کنی! بالایی بهره مندی.
از تو انتظار میرفت تا الان یه چیزایی رو حدس زده باشی! نه اینکه بدون کنار هم گذاشتن قطعه های پازل، از نبودن معما گله کنی.
در ادامه پستت، داریم که گفتی:
نقل قول:
ام.. یازده فصل پیش زمینه؟ البته اینو کسی داره که میگه که پلن میریزه جلد اول پیشزمینه باشه، جلد دوم داستان اصلی ( ) ولی فک میکنم از یه جایی به بعد باس معرفی و چالش اصلی رو در هم میآمیختین. بدیهتاً من تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارم و دانشم هم همونطور که اشاره کردم، خیلی اندک و حجم زیادیش تجربی و غیر رسمیه. ولی فکر میکنم حتی اگه خواننده با یه دنیای جدید و نا آشنا هم رو به رو بود، یازده فصل معرفی نیاز نداشت. کما این که خود رولینگ هم [که باز البته اونم به نظرم خداوندگار نویسندگی نی. ] تا آخر هفت تا کتابش "معرفی" رو همچنان داشت، توأم با چالشها و نتایج چالشها و غیره.
پیش زمینه و چالش اصلی آمیخته شدن ویولت. چند نمونه شو بالا اشاره کردم.
وقتی تدی گفت پیش زمینه منظورش پیش زمینه مطلق! نبود که.
ما هم حداقل به اندازه ی بقیه افراد این سایت کتاب خوندیم و یه چیزایی نوشتیم. این رو میدونیم که قرار نیست یازده فصل ول بچرخیم و یهو فصل دوازده بگیم اونا رو کی کشت، تدی چیکارس، جیمز کجا رفت، پایان.
تو وقتی کتاب خودتو با گردش سوم مقایسه میکنی (قضیه یک جلد پیش زمینه.) به این نکته ی ظریف دقت کن که تو داری یک کتاب مینویسی.
جیمزتدیا برای یه فن فیکشن پلن ریخته بود از روز اول، نه برای یک کتاب 400 صفحه ای یا برای کتاب هشتم رولینگ. تو فن فیکشن ما قرار نیست آخرای سال که شد، لرد ولدمورت سر و کله ش پیدا شه و هری همه رو نجات بده و لرد شکست بخوره و بگه "برمیگردم گجت! یوهاهاها!" و بره و دامبل آخر داستان با هری کلاس خصوصی بذارن.
شما از یک فن فیکشن با سوژه و صفحات محدود، انتظار یک کتاب دارید.
درحالیکه ما هیچوقت گردش سوم رو رمان ندیدیم و نمی بینیم. گردش سوم یک داستان با هدف و هسته ست که روی خط مشی مشخصی راهشو میره و ایرادهای خودشو داره.
قسمت بعد پستت در جواب تدیه که در مورد گاماس گاماس! نزدیک شدن تدی و جیمز گفت.
نقل قول:
ولی من این تغییرو نمیبینم. جیمز از اول فقط داره به تدی توجه میکنه، تدی از اول مدام مراقب جیمزه. ما نمیبینیم چرا و چگونه و اصن کجای رابطهی جیمزتدیا هرگز تغییر کرده.
من برم یه چایی بخورم بیام، طولانی شد پست. گردنم گرفت باز.
.
.
.
خب اومدم. واقعا ازت میخوام منو مجبور نکنی دوباره نقل قول کنم این قسمت ها رو. اما شاید لازمه یکمی با دقت دنبال اون تغییر بگردی.
میشه دیدش. میشه دید که توی فصل چهار جیمز به تدی میگه "ول کن شونه مو!" ، بدون اون توی هاگوارتز پرسه میزنه. وقتشو با تئودور میگذرونه. چیزی از ماجراجویی هاش به تدی نمیگه و حتی یه بار سرش داد میزنه که تنهاش بذاره. که همین کارکتر از فصل شیش به بعد نرم تر میشه. در مورد تدی هم همینه. مشکل جیمز کلا همینه که تدی به خودش زحمت نمیداد بگه وقتی کلاس هاشو می پیچونه کجا میره. توی کتابخونه ممنوعه چیکار میکرده یا شنل رو برای چی میخواد. اما حالا می بینیم که بالاخره دارن همدیگه رو راه میدن توی ماجراجویی هاشون. برا دیدن این تغییر به قول شیرشاه یک و نیم، عمیق تر نگاه کن.
نقل قول:
من میدونم چی میگین، کاملاً درک میکنم و حق دارین، ولی اونور قضیه رو هم در نظر بگیرین. کما این که فیدبک نگرفتن خیلی دلسردکنندهس، هرچقدرم که بگیم واس دل خودمون داریم مینویسیم.
کاملا موافقم.
میدونم. از یه طرف میدونی ممکنه انتقادت بیجا باشه چون هنوز ادامه داستانو نمیدونی، از طرفی ما ازت انتظار فیدبک داریم.
جیمزتدیا اما از انتقاد و پیشنهاد شما استقبال میکنه و به خاطر وقتی که روش میذاری واقعا ممنونه. انتقاد از نظر ما بیجا نیست. سازنده ست. ما هم آدمی نیستیم که بگیم ساکت شو و بشین بقیه شو بخون بعد حرف بزن! خواسته ی ما از اولش همین بوده که شما انتقاد کنید. یا میتونیم سوال ها و انتقاد هارو با منطق جواب بدیم و خواننده رو راضی کنیم، یا نمیتونیم و متوجه ضعف کار میشیم و قبولش میکنیم و تصحیحش میکنیم چون کار خوشبختانه در جریانه. در حال نوشته شدنه و نیاز داره به بهتر شدن و ما نیاز داریم به قوی تر شدن.
من خودم رو نویسنده نمی دونم. این در حالیه که به قلم سارا ایمان دارم و خیلی خوب میدونم که دیر یا زود کتاب هاش رو میخونم. اینه که من هم صنف شماها نیستم هنوز. کوچیک تر از این حرفام. ادعایی ندارم تو این راه. تمام کاری که کردم توپ زدن توی زمین رولینگ بوده. اما نه راستش. واقعا هیچوقت نخواستم کسی فصلی رو بنویسه بده دستم جز تدی.
اونو نمیدونم. نخیر کسی هم حق نداره کاراکترای مارو برداره چیزی باهاش بنویسه.
چیزی که هیچ کدومتون نمی دونین اینه که ما وکیل گرفتیم و داریم علیه نمایشنامه نویس های بچه ملعون شکایت تنظیم میکنیم تو بنگاه املاک گرگینه صورتی.
ممنونم ویولت ازت واسه وقتی که گذاشتی. خیلی ممنونم. واقعا دمت گرم.
و بله، انکار نمیکنیم هویج و کره عسل موثره!
اما روزی که شروعش کردیم این قول رو به خودمون دادیم که تمومش کنیم. مهم نیست چی بشه.
ارادت.
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۱۹:۲۸:۰۰