این متنی که می نویسم یه قسمتی از فیلمه که به دلایل نا معلوم حذف شده(شوخی می کنما کسی یه موقع جدی نگیره)
سوروس در حالی که داره از عصبانیت خفه میشه توی دفترش قدم رو میره و هری هم نشسته روی یکی از صندلی های دفتر و داره راه رفتن اسنیپو تماشا می کنه که یهو میگه:
_اسنیپ تا حالا دقت کرده بودی که وقتی یه نفر موهاتو می بینه احساس می کنه چند ساله هموم نرفتی از بس چربه؟
اسنیپ چشم قره ای میره و به قدم رو رفتنش ادامه میده...
_پروفسور تا حالا دقت کرده بودی با شنل و لباس سیاهت مثل کلاغ به نظر میای؟
اسنیپ دوباره چشم غره میره...
_میگم تا حالا دقت کرده بودی خیلی خشکی؟یه لبخند بزن....چرا اینقدر عصبانی؟
اسنیپ الان دلش میخواد هری رو خفه کنه اما داره جلوی خودشو می گیره
_می دونی چیه؟به نظرم خیلی دو رویی و توی مدیریت و کنترل بحران اصلا استعداد نداری...
اسنیپ هنوزم صداش در نمیاد...
_اسنیپ میدونی وقتی گشنت میشه خیلی غیر قابل تحمل میشی؟
اسنیپ سرشو تکون میده و به قدم زدن ادامه میده
_یه طلسم ضد گشنگی بلد نیستی؟
اسنیپ با صدای خفه ای میگه:
_نه!
_میدونی....
اما قبل از این که هری حرفشو تموم کنه اسنیپ به طرفش حمله ور میشه یه قدم مونده که برسه به هری تا خفش کنه که در دفترش با صدای بلندی باز میشه همون لحظه یه رعد و برق بلند میزنه هیکل بزرگی توی در ظاهر میشه اسنیپ از ترسش هری رو بغل کرده و کم مونده که اشکش در بیاد که اون آدم میاد توی نور و معلوم میشه دامبلدوره....
دامبلدور در حالی که داره چترشو می بنده میگه...
_کلی راه رفتم تا تونستم یه پیتزا فروشی پیدا کنم....
the end
امیدوارم قبول بشه....
بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!