هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹
#1
تصویر شماره16
- لطفا همه سوار شن الاناست که بخوایم حرکت کنیم .
وارد قطار 5972 می شوم.قطار سوت بلندی میکشد و راه میافتد. با حرکتش قطار می لرزد و من از پشت به زمین میافتم. اوه! فکرکنم روی کسی افتادم! بلند می شوم و میبینم روی پسری هم سن و سال خودم افتاده بودم. دستم را دراز می کنم و می گویم"ببخشید "
پسرک دستم را می گیرد و می گوید"اشکالی نداره.اسمت چیه؟"
می گویم"جیمز.سال اولی ام. توچی؟"
می گوید"اسم من هم ریموس هست. منم سال اولی ام.میخوای بیای توی کوپه ما بشینی؟ فقط منو دوستم سیریوس هستیم
و دست من را میگیرد و به طرف کوپه روبه رویمان میبرد،در کوپه را باز میکند :در کوپه ی کوچک چهار تخته پسری به نام سیریوس روی صندلی نشسته و دارد آبنبات های جرقه ای اش را به همراه شیرین بیان می خورد. من وارد کوپه می شوم و سلام میکنم. سیریوس که از دیدن فردی جدید در کوپه شان خوشحال بود و تعجب کرده بود از جایش بلند شد و گفت"س..سلام! من سیریوس هستم "
گفتم"سلام.من هم جیمز هستم. امیدوارم که دوست و هم تیمی های خوبی بشیم "
ریموس می گوید"البته! جیمز تو میتونی جغد و وسایلت رو طرف چپ بزاری"

خلاصه همه دور هم میشینیم و از شکلات های سیریوس میخوریم و می گیم و می خندیم تا قطار دوباره صدای سووووت بلندش را در می آورد و به مقصدمان میرسیم: قلعه هاگوارتز


------------------


پاسخ:
پیامی برای شما ارسال خواهد شد.

تایید نشد!




ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۱:۰۳:۱۸

ELioT RiMBA


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹
#2
تصویر شماره یک کارگاه داستان نویسی
از پشت مجسمه به دامبلدور و ولدمورت نگاه میکنم.هر دو در حال دوئل هستند و با چوب هایشان با یکدیگر می جنگند. دامبلدور داد می زند" برو کنار هری!" و من را با دستش به طرف پشت مجسمه هل می دهد. در همین موقع ولدمورت با چوب جادو اش آتشی بلند و بزرگ برپا میکند که تا سقف وزارت خانه را آتش میگیرد. دامبلدور با چوبش به آب های فواره ای که وسط سالن اصلی وزارت خانه است اشاره می کند و همه را به سمت آتش ها و ولدمورت میگیرد، آتش خاموش میشود و ولدمورت عصبانی و خشمگین با نفس نفس می گوید"نه دامبلدور! تو اجازه همچین کاری را نداری!" و جیغ بنفش بلندی میکشد. دامبلدور می گوید"تو نباید این کارهارو بکنی.اصلا برای چی اون زمان از اون چوب دستی استفاده کردی و با اون کارهای بد و ناپسندی انجام دادی که همه از تو بترسن و ازت متنفر شن!" ولدمورت داد می زند"من نیاز به توجه داشتم!.هیچکس من را نمی دید!ولی حالا هم از کارم راضی ام،چون حالا مرگخواران خودم رو دارم و خیلی ها از سرتاسر دنیا عاشق منن!منو میپرستن" دامبلدور می گوید" پس چرا نیمه ای از قدرت هات به سوی هری رفت؟ چرا هری؟چرا کس دیگه ای نبود؟تو لیلی و جیمز رو میشناختی! پس چرا اونا رو کشتی؟چرا بهشون حمله کردی؟"ولدمورت می گوید"مگه من دیوونم که بیام نصف قدرتم رو به یه بچه دیوونه عینکی درس خون بدم؟که مخالف جنگ و دعواست؟من خودم این رو نمیدونستم وگرنه عمرا پام به اون لونه موش باز میشد!" حس خیلی بدی دارم.سنگی به سرم میخورد و بیهوش می شوم. صدا های دوروبرم را میشنوم. صدای پروفسور دامبلدور که می گوید"هری!هری نه!کار اونه!کار ولدمورته!" و ناگهان همه ی شیشه های وزارت خانه به پایین می ریزد!



------------------


پاسخ:
ازت میخوام یه نمایشنامه دیگه بنویسی...ولی قبل از اون توصیه میکنم چندتا از نمایشنامه های دیگه ای که تاییدشون کردم، به همراه توضیحاتم زیر پست‌شون رو بخونی و بعد اقدام به نوشتن نمایشنامه جدید کنی...یادت نره که یکی از مهمترین بخش های یک داستان خوب، رعایت منطق داستان هست...رعایت کن این نکته رو در نمایشنامه بعدیت!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۷ ۰:۲۱:۴۸

ELioT RiMBA






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.