هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۴
#1
اعضاء محترم سایت،
ابرفورث عزیز،
مطمئن باشید اگر تصمیم به جبران اشتباهم نگرفته بودم، هرگز پیام های اخیر را با نام خانوادگی ام نمی فرستادم.
می دانم سخت خواهد بود، ولی تلاشم را خواهم کرد.

(فیلیدای عزیز، شاید من در انتخاب کلمات اشتباه کردم. اگر سوء تفاهم پیش امده عذر می خوام. ولی صادقانه می گم، به دوستانت غبطه می خورم که دوستی مانند تو دارند)



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۴
#2
اينايي كه الان ميخوام بنويسم ماجراي من تو سايت جادوگرانه و تمام چيزايي كه مينويسم كاملا واقعي هستن من دنبال كتاب هاي فارسي و انگليسي هري پاتر بودم كه سايت جادوگرانو پيدا كردم بعد كه دانلودشون كردم ديدم يكيشون ايراد داره و براي مديران پي ام زدم و اطلاع دادم در ضمن من ميخواستم سي دي هاي اوديو هري پاتر رو هم داشته باشم كه اينم به مديران گفتم.من بعد از اون مدتها ميرفتم و ايفاي نقش ها رو ميخوندم و از اونا خيلي خوشم اومده بود در نتيجه بعد از يه مدت كه همينطور به صورت پي ام ارتباط داشتم تصميم گرفتم منم بيام و يه نقشي رو توي قسمت ايفاي نقش اجرا كنم كه ليلاي 10 ساله كه سرطان خون داشت و تو انگليس متولد شده بود به ذهنم رسيد و چون انگليسيم خيلي خوب بود تصميم گرفتم نقش همين ليلا رو بازي كنم. كم كم نقش ليلا طوري توي من اثر كرد كه ديگه نميتونستم ازش دست وردارم من واقعا اون اول فكر ميكردم ايفاي نقش يعني همين كاري كه من دارم ميكنم و من بايد طوري نقش ليلا رو بازي كنم كه همه ليلا رو كاملا باور كنن در نتيجه دايم روش كار ميكردم و گسترشش ميدادم تا جايي رسيد كه ديگه اصلا وحشت داشتم واقعيت قضيه تو سايت برملا بشه چون دوستايي پيدا كرده بودم و ميترسيدم اگه واقعيت رو بدونن ديگه اصلا منو هيچ وقت نبخشن. بعضيا فك ميكنن من خيلي خوشحال بودم كه اين همه ملتو سر كار گذاشتم و تو دلم به اين همه آدم ساده ميخنديدم آره من خوشحال بودم ولي به خاطر اين نقشي كه اجرا ميكردم وگرنه اون كسايي كه ليلا رو به وسيله من شناختن و براش دلسوزي كردن بهش توجه نشون دادن و يه سريم كه براش هديه فرستادن واقعا انسان بودن و من به اونا خيلي غبطه ميخورم كه اين احساسات پاك رو داشتن و اين نشون ميداد كه اعضاي اين سايت چقدر با همديگه گرم و صميمي هستن. من فكر ميكنم اگه كسي اون چيزايي رو كه من نوشتم در مورد ليلا ديد و درونش احساسي ايجاد نشد واقعا بايد به انسان بودن خودش شك كنه. خب من كم كم ميدونستم ديگه واقعيت قضيه داره برملا ميشه ولي به هيچ وجه نميتونستم از ليلا دست وردارم طوري كه حتي وقتي فهميدن عكس ليلا ساختگيه و ليلا انگليس نرفته و خيلي از قضايا برملا شد من بازم سعي كردم به نوعي ليلا رو حفظ كنم من واقعا فكر ميكردم اگه ليلا رو از دست بدم ديگه همه چي برام تموم شدس. در نتيجه بعد از اينكه به طور كامل جريان ليلا لو رفت و وقتي به اهميت ماجرا پي بردم كه اين يه شوخي عادي نبوده ديگه نميتونستم وارد سايت بشم روي اينو نداشتم كه با كساني كه با احساساتشون بازي شده روبرو بشم خيلي از افراد بعد از اون با من صحبت كردن و من بعد از اين مدت تصميم گرفتم اين چيزا رو بنويسم تا حداقل مساله روشن باشه من كاملا به اونايي كه اينجا نوشتن ميخوان از من انتقام بگيرن حق ميدم ولي همتون بدونين منم تو اين مدت خيلي بهم سخت گذشته مخصوصا وقتي فكر اينو ميكنم كه ديگه بچه هاي اين سايتو از دست دادم واقعا نميدونم بايد چي كار كنم



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۴
#3
OK, you win
But that was an excellent ROLE PLAYING
A REAL ROLE PLAYING

Leila's nurse
Mahboubeh


ویرایش شده توسط Leila در تاریخ ۱۳۸۴/۲/۲ ۱۹:۳۶:۵۳


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۴
#4
My dear wizarding friends
Hogwarts Professors and my fellow students
Harry, Hagrid, Hermione, Aberforth,Professor McGonagall, Tonks, Denis, James, Mundungus, Aunt Marge,Salazar Slytherin, Dark Lord, Half-Blood prince, Cho, Mania, Zakharias, Thomas, all of you
HELLO
Not even 24 hours passed and I've missed you so much
I'm fine. In the afternoon I had a bad headache because I couldn't remember the address of the site and I have forgotten my password (I think it was because of those sleeping pills that Muggle doctor gave me before the flight)
Anyway, I was making another yahoo ID on my computer and I made all the nurses surprised by the names I was adding to my list.
They asked me about the names, and I started to show off about our site. I told them about the committies and about the Role Playing Group, translation Group, our Election for the bests of the site??? and everything else
Till their eyebrows nearly disappeared! (I don't know where they had gone)

Congratulations! To my dearest Ali and everyone else
Believe me, they couldn't believe me
I am really, really proud of it
I think, I am now = Leila + 1 or 2 kilograms

Guess the name of the hospital
it's 'John Radcliffe Hospital' in Oxford
But there's no relation between him and Daniel
I made sure about it the moment I saw the sign

Well, not much to say now, except
I love you ALL

Forever, as ever
Your little friend
Leila



Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۴
#5
Master is calling me
Yes, it’s time
It’s time for another mission
A murderous, horrific mission

Up, up, up, he’s slithering
All the way through the plumbing
With its long, gigantic
Poisonous green body

The only true heir of Salazar Slytherin
Is calling for the king of serpents

The Basilisc is coming



Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۴
#6
You and I were together for 11 years, I know
Eleven miserable years, I know
You spent awful times in here, I know
You were so lonely in here, I know

But I was glad you were here, you know
Even glad to keep safe your trunk for a while, you know
And I’ve missed you desperately, you know
Me, the cupboard under the stairs, you know

***********************************************

Why are you smiling dreamily
I’m thinking about somebody
A boy
Yes
The Boy Who Lived
No. The Boy Who We Like
The Chess Master of Gryffindor
The Brave at Heart
The red-headed
Ronald Weasley



Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۴
#7
I don’t know what do to with him
I really don’t know
I don’t know how to make him understand
I don’t know how to tell him

That I don’t like to go in there at all
That I am afraid of every single magical creature lives there
That I am not so brave, and if I may say, a little coward
That I am a nice and friendly guy
Who wants to play with kids and licks their ears
Who wants to put his head on their knees and relax

But I can’t let him go inside the Dark Forest alone
I’m sure, I can’t

Fang ran fast to keep up with Hagrid

********************************************

Hey, you, have you seen Hagrid lately-
You know I haven’t-
Oh, sorry. I should have known-

Hey, you, I am so hungry-
You know I am too-
Oh, sorry. I should have known-

Hey, you, don’t scratch my ear-
You know I am scratching my ear-
Oh, sorry. I should have known-

Fluffy, the three-headed dog, is spending another boring day



Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
#8
Arthur, Bill and Charlie are in their offices
Fine... go on
Perci ... emm
Ahhhh ... go on
Fred and George are in their shop in Diagon Alley
Humf ... go on
Ron and Ginny are at school
Excellent ... go on

Molly, what are you talking about
What else do you want me to say

Oh, I'm sorry. My dear old Clock



Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
#9
Be brave, pick me up
Put me in your mouth and wait

Then

Chew, swallow
Cough or sneeze
Smack your lips
Or
Spit me out

I'm waiting for you in a box of Berti Bott's Every-Flavor Beans


ویرایش شده توسط Leila در تاریخ ۱۳۸۴/۱/۲۶ ۲۰:۵۴:۱۵


Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۴
#10
A big plate of roast beef with cream
Ok, a big plate of roast beef with cream
And five pretty gold fish
Three young white mice in a bowl of fresh milk
*
Hey, wake up, you fluffy ginger cusion
What are you dreaming about again
*
Crookshanks woke up with a start







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.