هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
- منو تنها نذارين ! من مي ترسم ..
تامبالي در حالي كه اشك مي ريخت ، به رداي ولدي مي چِسبه ؛
- قبول دارم پدر خوبي نبودي ، ولي مي توني جبران كني !!
در همين لحظه ورونيكا با سبد حصيري بزرگي كه در دست داشت ، وارد مي شه ؛
- بيا عزيزم ، برات قرمه سبزي درست كردم !!
تامبالي : !
ولدي : چشاتو از حدقه در ميارم ، بي حيا ..
تامبالي از ترس چهار دست و پا خودش رو به ورونيكا مي رسونه ؛
- من مطمئنم كه مامان ورونيكا مي تونه كمبود تو رو برام پر كنه !!
ولدي : !

" اين حموم محاصره و ضد هر گونه آپارات شده ، لطفا چوب دستي هاتونو بندازين زمين و با پاي خودتون بياين بيرون ، من خيلي باحالم . "
تامبالي از خوشحالي جيغ مي كشه ؛
- مامان دامبلـــــــــــــــم !!
ولدي به سمت مرگخوارا بر مي گرده ؛
- يه مرگ شرافتمندانه بهتر از تسليم شدن به يه سري بچه محفليه ، خودتونو آماده ي مرگ كنيد .
اين رو مي گه و تامبالي رو از گوشه ي رداي ورونيكا مي قاپه !
- اگه مي خواين تامبالي سالم بمونه ، بدون كوچكترين حركت اضافي ، خودتونو تسليم كنيد .
دامبلدور اشكاش رو با گوشه ي رداش پاك مي كنه ؛
- بذارين صداشو بشنوم !!
- ماا..ماا..ن ! منو از دست اين آقاهه نجات بده !!
- الهي مادر فدات شه ، الآن ميام .
دامبلدور كه از خود بيخود شده بوده ، با سر مي پره تو حموم و بقيه به دنبالش ، ولدي هول مي شه و تامبالي رو مي اندازه .
اون هم چهار دست و پا بين جنازه هاي مرگخوار ها و محفلي هاي كه هر لحظه روي زمين ولو مي شدند ، پرسه مي زنه !!
- چوب دستيتو بنداز زمين ولدي !
ولدي سنگيني چوب دستي اي رو روي كمرش احساس مي كنه !
اولين كسي كه دم دستش بوده رو به سمت خودش مي كشه و چوب دستيش رو روي شقيقه اش مي ذاره !!
- اگه منو بكشي ، اين رو مي كشم دامبلدور .
- برات متاسفم كه حاضري عشقت رو بكشي ولدي !
ولدي با تعجب به گروگانش نگاه مي كنه ؛
- ورونيكا ؟!!
ولي براي اين كه جلوي دامبل كم نياره ، آزادش نمي كنه .
- من ؟ عشق ؟‌ من اين عشق رو به راحتي مي كُشم !
صداي سوت از جنازه هاي مرگخوارا بلند مي شه ؛
- ايول ارباب ، ايــــــــــــــــول !!
- آوداكداو..
- نــــــــــــــــــــــــــــه !!
تامبالي كه مشغول رد شدن از بغل پاي ولدي بود ، با ديدن اين صحنه پاشو رو گاز مي گيره و مانع اين كار مي شه ..
تامبالي رو به ورونيكا : !
ورونيكا سبد حصيري قرمه سبزي رو مي كوبه تو صورت ولدي! و به همراه بقيه كه به صورت مداوم مشغول هو كردن ولدي بودند ، اونجا رو ترك مي كنه ..

چند روز بعد ولدي كارت پستالي دريافت مي كنه :

اين عكس ِ من و تامبالي تو جزاير هاواييه ، برات متاسفم كه لياقت عشق منو نداشتي ! حالا مي فهمم كه تامبالي رو به تو ترجيح مي دم ، احضاريه ي دادگاه طلاق پيوست اين كارت پستاله ! ديگه رو من چوب دستي مي كشي بوقي ؟‌ شرم بر تو !! هر چي سرت بياد حقته ، مي دم داداشام حسابتو برسن ..!
ورونيكا



Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
"پاق"
ملت از جا پريدن و رنگ از صورتشون پريد.جسيكا در حالي كه ريسه مي رفت گفت: چقدر شما جو گيريد...بابا در نوشابمو باز كردم.
ملت به طرف جسيكا برگشتن و: حالا ما رو ميترسوني؟؟؟
جسيكا خودش را جمع و جور ميكنه و براي اينكه روحيه بچه ها رو عوض كنه همه رو نوشابه مهمون ميكنه. محفليها داشتن نوشابه ميخوردن و ميخنديدن كه دوباره يك صداي بلندي ميشنوند: "پاق"
بچه ها با خونسردي تمام روشونو به طرف جسيكا ميكنن: خيلي بيمزه شدي تازگيها...بس كن ديگه.
جسيكا كه رنگ به چهره نداشت به روبروش اشاره كرد: م...م...
مرگخوارا و ولدي كچل پشتشونو كرده بودن به اونا و داشتن وارد حموم ميشدن. بچه ها كه خشكشون زده بود در يك حركت جيم ميشن و ميرن تو مغازه قايم ميشن. از قضا دامبل، تامبالي رو جا ميذاره و اصلآ هم حواسش نيست.
تامبلي كه ديده بود وقتي فايرنز به سمت مغازه ميدويد يك 25 سيكلي از تو جيبش افتاده بود.(سنتائور هم مگه جيب داره؟؟)خوشحال رو زمين شيرجه ميره و پولو برميداره. يك نگا به اطرافش ميندازه و چون بابا دامبل رو نميبينه. شروع ميكنه به جيغ و داد و به هواي اينكه بابا دامبل رفته تو حموم، وارد حموم ميشه. يك نگاه به اينور و اونور ميندازه و اثري از دامبل و يا هيچ محفلي اي نميبينه. همونجور كه داشت هاي هاي گريه ميكرد، به طرف يك آقاهه ميره و شنلش رو تكون ميده: آ...آقا...آقا بابامو نديدي؟؟؟
ولدي كه اعصابش خورد بود كه فايرنز از حموم رفته بود، برميگرده و يك كشيده ميزنه تو گوش تامبالي.
-: بچه اينقدر ور نزن.
كله تامبالي ميخوره به ديوار و بيهوش ميفته رو زمين. ولدي يك نگاه بهش ميندازه و مرگخوارا رو صدا ميكنه كه برگردن برن. مرگخوارا جمع ميشن و ميخوان آپارات كنن كه يهو دم باريك ميگه: اِ...اين چقدر شبيه بچه دامبل است....آره تامبالي خودمون است. چرا از سرش خون مياد؟؟
ولدي يك نگاه به بچه ميكنه و ميگه: برو بابا...مغزت پاره سنگ برداشته. بچه دامبل اينجا چيكار ميكنه؟؟؟بريم.

............................................

دارن كه پشت پيشخوان قايم شده بود متفكرانه ميگه: ما چرا الان قايم شديم؟؟؟مگه نميخواستيم حساب مرگخوارا رو برسيم.
مري: نه بابا ولش كن. مثلآ اومديم تعطيلات ها. اوا...چرا اينجوري شدي دامبلدور؟؟؟
دامبل: $$$ تام...تامبالــــــــــــــــي....
دامبل اينطرف و اونطرفش رو نگاه ميكنه و از مغازه ميپره بيرون: نيست...نيست...يك روز خواستم از اين بچه نگهداري كنم...
محفليها يكي يكي از تو مغازه اومدن بيرون و دنبال سر دامبل رفتن تو حموم، تا شايد تامبالي رو پيدا كنند.


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۹:۵۸:۳۱

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ملت حمله کردن به یخچالا
دامبلدور یه کلانش از زیر رداش درآورد و رگبار بست به همه. عربا هم چوبدستیاشون رو کشیدن و پشت سر هم طلسم میفرستادن. یه مرتبه دامبلدور متوجه یه چیز عجیبی شد.
- ملت یه چیزی اینجا عجیبه
- چی؟
- دو تا گربه سیاه دیدم که عین هم بودن و از یه جا رد شدن.
جسیکا: بابا کوتاه بیا مگه فیلم ماتریکسه آخه؟
- نه این نبود انگار یه چیز دیگه بود. اصلا چرا "کورن" دشداشه پوشیده و داره به ما حمله میکنه؟
- ببینم خود تو چرا کلانش کشیدی آخه؟ پس چوب جادوت کوبابایی؟
- این که چیز عجیبی نیست رول که طنز باشه همه چی ممکنه
کورن یه ورد "جابجاییوس دَُرُستیوس" خوند و کلانشا رفت دست عربا و چوبای جادو اومد دست محفلیا

-------------------------------------------
بسیار دور تر از آنجا کنار پالایشگاه آبادان:

ولدمورت و سیاها داشتن اونجا حموم آفتاب میگرفتن. کله ولدی کچل تو آفتاب حسابی برق میزد. دمباریک سرش رو خاروند و گفت:
- اون فایرنز نره خر تو حموم چیکار میکرد؟
- شانس ماست دیگه، یه روز کشت و کشتار و آواداکداورا رو گذاشتیم کنار بیایم تعطیلات یه جایی که کسی نشناسمون یه هو اون سانتور عوضی ظاهر شد، کیفمون رو ضایع کرد.
دمباریک دست شفافش رو که ولدمورت براش درست کرده بود رو سر ولدی کشید و گفت:
- غصه نخور ارباب الان خودم پا میشم برات بندری میرقسم و **** میکنم که حض کنی
- باز تو جو آبادان گرفتت چاخان کردی؟ بدم لوسیوس دور سرش بچرخونت پرتت کنه تو دهن کوسه. حیف از این دست که برات ساختم.
ولدی که میخواست بحث رو عوض کنه به لوسیوس گفت:
- راستی این پالایشگاه رو مشنگا چند سال زحمت کشیدن تا ساختنش؟
- ولک این از کجا اومد؟ اون وقت که ما اومدیم نبودش ها.
ولدمورت کفرش در اومد و لوسیوس رو انداخت جلو نجینی. نجینی که فقط ولدمورت صداشو میشنید عینک ریبونش رو بالا زد و گفت:
- این که مزه آب هم نمیده، اقلا دمباریک رو موش میکردی میدادی، یه فانتایی سون آپی، کانادا درایی چیزی هم کنارش میدادی.
ولدمورت که کارد میزدی خونش در نمیومد، پا شد و شنلش رو -که رو زمین پهن کرده بود روش خوابیده بود- تکوند و تنش کرد، بعد با چند تا ورد کریشیو بقیه رو هم از جا پروند و گفت:
- دیگه فایده نداره، تعطیلاتم رو خراب کردین رفت پی کارش، حالا پاشین بیریم یه درحمومی برا اون فایرنز بگیریم که تو تاریخ ثبت کنن، میگیرم با کاراته هشتصد و سی و هفت تیکش میکنم میندازم جلو حوض خونمون جلو نهنگه "موبیدیک".

------------------------------------------
دم در و داخل حموم:
محفلیا نشسته بودن خودشون رو باد میزدن و واسه همدیگه لاف میزدن که چطوری عربا رو فراری دادن. فایرنز داشت ادای جفتک زدن و تو هوا پریدن و تیر اندازی با کمان رو نشون میداد. تامبالی هم مرتب از دامبلدور میخواست که یه سکه 25 سیکلی بده بره سواری کنه. بقیه هم دو تا دو تا با هم خلوت (از نوع معلوم الحالش) کرده بودن که یه مرتبه یه صدای پاق بلند شنیدن ............


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۴:۴۷:۵۴

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#99

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
ََقبل از اینکه دامبلدور بتونه جواب بده یه مینی بوس دم در می ایسته و یه مشت یخچال فریزر ازش میریزه بیرون...
کورن اسمیت که یه دشداشه با عبا پوشیده بود و ظاهرا شیخشون بود میاد جلو
جن زیر لبی میگه:ها ولیک ای عربا ریختن...
کورن: ها اشلونک (چطوری)
جن: ولیک باز چی میخوای با ای یخچال فریزرات اومدی اینجا؟
کورن: ولیک خودت فش(فحش) میندازی کل قبیلمو میارم روت ها ( میارم برات) فش الکی ننداز!
دامبلدور: آقا شما چی میگی برو بزار ما به کارمون برسیم
کورن: ما شوفته کوفته روفته؟!! چی میگی؟ ولیک مگه خودش دعوا داری؟
دامبلدور: این یارو چی میگه؟
جن: کا عصبی نشو اینا عادتشونه ای جور میرن رو اعصاب آدم با ای بحث نکن ای خطرناک ها اینا از سیصد سال پیش که آبادان پایتخت بود با مو سر لجن او موقع به آبادان میگفتن نصف جهان حالا نبین ای طور شده ها...
کورن: ولیک خودش بحث عوض نکن اون موقع خودش نمی دونستی( طریقه حرف زدن عربا همینجوریه) یا خودت میاریش یا خودش میاره(خودش میاد)
جن: کی؟مو؟
کورن: ولیک خودت فش میندازی خودش نمیاری؟
دامبلدور که از بحث این دو تا کفری شده بود میره با ملت یه گوشه میشینه
جن: تو کیو میگی؟ مونو یا اونو؟
کورن: او گلیدی که خودش نمی دونم کجا رفته؟
جن:مو گلیدی نمی شناسم برو خونتون عمو...
کورن: جاسم ، عبود تأل (بیا)
جن: ولیک مو همتونو حریفما بیخودی تهدید نکن
کورن: به تیز بر مرلین قسم یا میاریش یا به جاسم میگم بیاد روت...
جنه یه دفعه عصبانی میشه یه مشت میکوبه تو صورت عربه...کل مینی بوس عربا میان واسه جنه
جنه: ها بچه ها بیاین کمک چند نفر به یه نفر کا
دامبلدور به ملت محفلی ها دستور میده که برن برای کمک جنه و همه ی ملت محفلی میرن وسط دعوا

اخطار : این پست ها باید در راستای داستان ماموریت محفل باشن ... اگه پستی ببینم که داستانو منحرف کنه ، بی شک پاکش می کنم ! ... سوژه کلی در تاپیک جلسات محرمانه محفل توسط استرجس بیان شده ... و واقعا خوشحالم که افراد بی طرفی هم توی ماموریت های محفل شرکت می کنن !

در ضمن اعضای این ماموریت دقت کنن این ماموریت چون دیر شروع شد ، دو روز وقت اضافه خواهد داشت و تا یکشنبه شب باید به پایان برسه ... و سرگروهی رو هم خودم به جای جسیکا به عهده گرفتم .
موفق باشید


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۱۴:۳۳:۵۰
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۱۴:۴۱:۱۵
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۱۵:۵۶:۱۷

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۴:۵۷ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#98

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
ملت: پچ پچ پچ پچ!
هم همه ای بین ملتی که با دامبل امدن می یفته
دامبلدرو: (در حال فکر کردن!)

جن حمومی: ملت لطفا ساکت باشین هنو موونده حرفام!گفتین داداشمو نمی شناسین!سی اینا!از دنیا عقبین!خو داشتم می گفتم آقا این داداشمو هی دم دیقه تلفن می زد که بیا باهم یک کتاب چاپ کنیم دنیاوو بگیریم!پولدار شیم تا هرچی خواستی عینک ریبون بتونی سی خودت بخری!مونم هی وسوسه می شدم برم اوره آب عشق و صفا!

دامبلدرو: اسم دورنی گیلدی رو آوردی!

جنو: بابو بشین!بزار حرفمو تموم کنم!تو هی بگو گیلدی!اصن دعععععوا داری زنگ آخر جمعیه!*(غلیظ بخونین!)

دامبلدرو: قربونت تو ادامه بده!

جنو: خب جونم برات بگه یکدفعه یک شبی به سروم زد برم یک گشتی به ای همسایه های آبادان بزنم!ببینم دنیا دست کیه!اول خواستم برم عراق گفتم نه اوجا جنگه منم جونومو دوست دارم بی خیالش شدم!یکدفعه ای یک شب که نقشه رو نگا می کردم چشمم به یک کشور عقابی شکل افتاد!دیدم بد نی برم اوجا!آخه فک و فامیلامم اوجا بودن!دم سحری زدم بیرون رفتم طرف کویت!اوجا که رسیدم یکدفعه یک دختری دیدم عاشقش شدم!آقا رفتوم برای طرح دوستی واس این دختره!تا منو دید درجا خوشکش زد و رنگش زرد شد و افتاد و غش کرد! اسمش چی بو... بزا فکر کنوم!آها فلور اسمش بو!خیلی خوشگل بو!آخ که ماجرایی شد!ها راستی اوجا اسم این گیل ...گیلدو...گیلدی هم شنفتم!

دامبلدور:

جنو: راسی ای قیافه ات ماله او وره آبه!جیدیدی!*

******************************************
این تیکه ی دعوا داری زنگ آخر جمعیه!یک تکیه است بین بچه های راهنمایی پسرونه افتاده!همشم این عرب اهوازیا می گن گفتم بد نیست بنویسم
جمعیه هم یک سوپر مارکت بزرگه دولتیه عربا می گن جمعیه

جیدیده هم این عرب اهوازیا می گن کلا مدل حرف زدنشون اینجوره

حالا برین خوش باشین


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۵:۰۴:۲۰

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱:۴۷ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#97

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جونوم براتون بگه... يه روز مٌ با چن تا از بروبچ داشتيم تو سواحل كاليفرنيا قدم ميزديم.....

پوپ! (يه ابر تو حموم 1 متر در 1 متر ظاهر ميشود و ملت آماده ميشوند كه فيلم سينمايي كه قرار است پخش شود را تماشا كنن!!!

تو اين سواحل كاليفرنيا كه داشتُم قدم مي زدُم.. يه دفه چيشام افتاد به يه همولاتي،... اسمش نميدونوم چه بود. كورن؟ پاپ كورن؟ اسميت؟ اگر اشتباه نكرده باشٌم اليگتر بود. گفتم آقا اي چه رسمشه! من ميخوام جادوگر شم.. به نظرت چه بكنم؟ اون هم يه راهي سي مو نشون داد كه تا عُمر دارُم غلومشوم! البته يادتون نره كه در ازاي اي كارش بهش خوانندگي ياد دادُم و اسمشو گذاشتُم دي جي اليگيتورررر... خلاصه چارتا نوارشم برداشتُم كاآ رفتُم جايي كه نشونُم داده بود.
جايي كه او ميگفت نزديك آبادان بود. اول فكر كردم پاريس رو ميگه.. اما بعد ديدم نه! منظورش بوشهر بوده... رفتُم و رفتُم و رفتُم تا رسيدُم به دِريا! لب درياي بوشهر يه پيرمرد پخمه اي ديدُم كه همچي چيشاش بسته بود داشت زمزمه مي كرد. گفتم آمو چه ميكني؟ گفت دارُم يوگا ميرُم... گفتُم يوگا چنن؟ گفت صداته ببُر. ميخوام از طريق يوگا درماني فشار ناشي از پرخوري رو كاهش بدم. راستياتش چون زير دكترا حرف ميزد من نفهميدم چه گفت! پيشش نشستم و گفتم مُ شاگردت ميشُم. اويم گفت كه حاضره منو تبديل كنه به جن! يه جن آباداني!!!

پوپ (ابر تخيلي مرلين را نشان ميداد كه روي يك مبل چرمي نشسته بود و به جن آباداني دستور ميداد كه تندتر كار ساختن دستشويي عمومي بوشهر سيتي را به پايان برساند و به همين دليل بود كه جن آباداني بلافاصله پوپ را زد!)

ملت همچنان غرق زندگي جالب و هيجان انگيز جن آباداني بودند. او نيز كه يك مشت گوش مجاني گير آورده بود ادامه داد:

- آره خلاصه مو شدم جن! يه جن خفني شده بودوم كه بيا و ببين.. با يه بشكن هر مدل عينك ريبني كه ميخواستُم حاضر بود! هر جاي دنيا كه قبل از جن شدن هزار بار رفته بودُم حالا بدون نياز به هواپيماي خصوصيم ميتونستم برم.. شما كه تا حالا دبي نرفتين؟‌رفتين؟؟ نه! فقط مو رفتُم! كاكام تو انگليس خيلي بهم پيغوم پسغوم ميداد كه بيو كارت دارُم.. گفتُم چه كارُم داري؟؟ گفت ميخوام كمكم كني يه كتاب چاپ كنُم.... داداشمو كه ميشناسين نه؟

دامبلدور:‌ تو چقدر شبيه گيلدي خودموني؟؟؟


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۲:۰۲:۲۴

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#96

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
فایرنز صاف آپارات کرد تو بغل حمومی
فایرنز:
حمومی: پاشو برو مرتیکه الاغ
فایرنز سوت زنان رفت پیش دامبلدور
دامبلدور: پس کوشن این سیاها که میگفتی؟
- من نمیدونم همینجاها بودن شاید در رفتن
فایرنز که دید آبرو در خطره هرکاری میکرد که حرفش رو ثابت کنه
- حمومی آی حمومی ... لنگ و قطیفه م رو بردن
- لنگ و قطیفت جهنم ... طاس و دولیچه م رو بردن
- طاس و دولیچه جهنم ... ولدی کچل رو بردن

دامبلدور که جیگرش حال اومده بود پرید وسط و چند تا حرکت بی ناموسی از خودش صادر کرد که یه مرتبه برادر حمید با یه صدای پاق انقلابی-استشهادی پرید وسط
- هوی دومبول چش حاج آقا دارکی رو دور دیدی بی ناموسی میکنی؟
حمومی که از شلوغی حموم و ظاهر خفن محفلی ها ترسیده بود خواست دکشون کنه (با لهجه آبادانی)
- کاکو سیل کن بین چی میگوم، اینجو اسمش آبادانه. لاف زیاد داره، شاید این الاغو جوگیر شده یه لافی براتون اومده. حالا شما بفرمایین لب دریا کوسه ها خدمت باشن.
فایرنز که هنوز میخواست از ضایعی دربیاد رفت قسمت نمره و مثل فیلمای پلیسی با لگد در حموما رو باز میکرد که یهو دادش رفت هوا
- دامبلدور، بروبچز بیاین ببینین چی دیدم
محفلی ها ریختن اونجا دیدن یه بابایی نشسته داره خودش رو کیسه میکشه بجای پا هم "سم" داره
- چیه مگه تا هالا جن ندیدین
- والا دیدیم زیاد هم دیدیم ولی نه اینجوریشو
- من جن حمومم، بیاین بشینین براتون حکایت خودمو تعریف کنم که حسابی شنیدن داره
ملت محفلی چهارزانو نشستن رو زمین و جنه حکایتش رو شروع کرد
- جونم براتون بگه ............

-------------------------------------------------
خارج از رول:
بهتره محفلیا و سیاها همدیگه رو به این زودیا نبینن
بهتره یکم فضا سازی کنیم و آبادانی بودن فضا رو خوب نشون بدیم بعد درگیری بشه
این جنه هم یه لاف آبادانی حسابی برای محفلی ها میاد
((موفقیت ازآن ماست))


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#95

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
عاشقي تو آبادان مث عشق تو قصه هاست مثل درياي جنوب همه داغ ماسه هاست....
فايرنز داشت راه مي رفت و زير لب اين آهنگ آباداني رو زمزمه مي كرد.همينطور رفت و رفت تا به يه تابلو رسيد كه نوشته شده بود:
حمام شيك و پيك آبادان.(توجه كنيد حمومه اسمش شيك و پيك بوده)
ساختمون كه انگار از عصر حجر به جا مونده باشه هم از گل درست شده بود.
فايرنز تصميمشو مي گيره و ميره تو.
داخل حمام شيك و پيك:
شترق.شتروق
صداي مشت ها و سيلي هايي كه بر پشت مشتري ها نواخته مي شد تمام ساختمون رو پر كرده بود.
نگاه مردم به فايرنز:
فايرنز:
فايرنز يك اتاقي رو انتخاب مي كنه و ميره تو.يك دفعه نگاهش به كي مي افته؟اگه گفتي؟باشه نمي دوني خودم مي گم:ولدي كوچيكه.
فايرنز:ايست(تيريپ پليساي ايروني)
ولدي :ها
فايرنز:به به ولدي آقا.
ولدي:بي زحمت آقاشو بذار اولش.
فايرنز:بلند شو خودتو تسليم كن و گرنه بد مي بيني.
يه دفعه فايري(مخفف فايرنز) سنگيني نگاه چند نفر از سمت راست؛چپ و عقبش كه به تخمين اون 10 نفري مي شدند(ماشاالله عجب هوشي)احساس مي كنه.
فايرنز:
فايرنز بلافاصله آپارات مي كنه و ميره پيش دامبل اينا.
ساحل لب دريا آبادان:
فايرنز با قيافه اي وحشت زده و اينجوري مبره به سمت دامبل و ميگه :دامبل مرگخوارا اينجان.تو حموم شيك و پيك.
دامبل كه گويي بعد از آن خبر جدي تر شده بود.همه رو جمع مي كنه ولي ظهرا دارن و مري هنوز در حال آب بازين.
دامبل:آب نديده ها زود باشين.
مري و دارن:
بالاخره بعد از جروبحث مري و دامبل همه جمع ميشن.
دامبل:يكي براي همه.همه براي يكي(ماشاالله به دامبل)

شترق.همه به حموم آپارات مي كنن
......................................................
بروبچز كاش موضوع جدي بود.من طنز نوشن زيد بلد نيستم.خلاصه اگه بد شده به بزرگي خودتون ببخشيد.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#94

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
با رفتن فایرنز ، دامبل رفت لب دریا(!) و بساطشو ریخت رو زمین ... سریع کلاه حصیریش و صندلیشو در آورد و یه میز عسلی و یه آبمیوه سن ایچ هم گذاشت اون بغل و یه برش پرتغال هم کرد گوشه لیوانه ! ... و با خیال راحت نشست روی صندلی و شروع کرد به آفتاب گرفتن و این صحبتا !
چند دقیقه ای گذشته بود و تازه چشمش سنگین شده بود که ....
گوپس گوپس گوپس گوپس !

صدای لاستیکای یه جاروی زمینی (!) شنیده شد و ملت محفلی همه از توش پیاده شدن ... راننده هم جارو رو خاموش نکرد تا ضبطش همینطور بخونه !
ملت محفلی عینک آفتابیاشونو در آوردن و اومدن سمت آلبوس و دورش حلقه زدن .
دارن : سلام آلبوس !
مری : اوا دامبل این چه وضعشه ؟ ... این لباسا چیه ؟!
دامبل که تازه متوجه شده بود با یه شلوارک و یه زیر پوش نشسته لب ساحل ، سریع چوب دستیشو یه تکونی داد و دوباره اون ردا خوشگله همیشگی دورش پیچیده شد !
دارن و مری بعد از سلام علیک با آلبوس به سمت بقیه محفلیا رفتن که داشتن مثل دریا ندیده ها آب بازی می کردن !

---- کمی اونورتر ، کوچه پس کوچه های آبادان ! ---

فایرنز داشت زیر لب شعری رو زمزمه می کرد و واسه خودش تو کوچه لی لی می کرد !
بالاخره بعد از کلی گردش ، تشنش شد ... چون چشمه ای اون اطراف نبود ، رفت طرف یه بقالی و از همون بیرون فقط کلشو به یارو نشون داد و گفت :
- آقا نوشابه شیشه ای داری ؟!
- بله ... کوکا دارُم !
- همون .. یه دونه از همونا بده به من !
صاحب مغازه اومد بیرون تا شیشه نوشابه رو به فایرنز بده ... ولی با دیدن بدن فایرنز ، فریادی کشید و شیشه نوشابه از دستش افتاد .
به داخل مغازه رفت و کرکره رو کشید پایین !(تیریپ فیلمای وسترنی ... موقع دوئل دو نفر !)

فایرنز هم ناراحت و سرخورده از اینکه یه سانتوره ، به مقصد یه حموم عمومی که بتونه خودشو توش بشوره ، دوباره شروع به پرسه زدن تو خیابونا کرد !

--------

نکته : توی حموم عمومی یکی رو خواهد دید ... اگه گفتین کی رو ؟! ... یه مرگخوارو !




Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
#93

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
اين پست شروع ماموريت محفله
----------------------------------

آلبوس دامبلدور و خانواده تعطيلات رفته بودن آبادان دامبلور كه دمپايي ابري و عينك ريبون زده بود يه پتوي لوله شده رو گذاشته بود زير بغلش و تامبلي رو هم گذاشته بود كولش آنيتا هم سبد غذاها دستش بود و داشتن ميرفتن تو پارك كنار فرودگاه آبادان ناهار بخورن

تامبالي:
- بابايي اون الاغه رو ببين اونجاست كلش مثل كله آدما ميمونه. عجب خريه.
- ساكت بابايي اون كه الاغ نيستش فايرنز خودمونه، يه سانتوره. اگه بفهمه بهش چي گفتي كله جفتمون رو با سمهاش له ميكنه.

تامبالي كه حسابي لوس شده بود ميگه
- بابا يه 25 گاليوني بده ميخوام برم سوارش بشم.
دامبلدور هم كه ميبينه فايرنز داره مياد اينطرف حرف رو عوض ميكنه
- سلام فايرنز چطوري، انگار حسابي سرحالي داري يورتمه ميري؟
- سلام آلبوس شنيديم داري ميري آبادان ما هم گفتيم تنها نباشي بروبچ سفيد مفيد رو ورداشتيم آورديم.
- هالا يه روز ما خواستيم انگلستان نباشيم، تو انگليس رو برداشتي آوردي؟
- نه بابا فقط يه ده بيست نفر محفلي اومدن. خيالت راحت حتي يه سياه هم اينورا نيست. فعلا من برم برف بازي تابعد
-

فايرنز عين چيز سرش رو ميندازه پايين و ميره. دامبلي هم ميمونه كه بابا اينجا برفش كجا بود آخه

-------------------------------------------------------------------------
اين پست رو ادامه بدين ولي به اين زوديا سفيدا نبايد با سياها روبرو بشن فقط "مريدانوس" و "دارن اليور فلامل" و "جسيكا پاتر" ادامه بدن


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۹ ۱۵:۱۳:۴۱

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.