هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
اوه نه. 5 ساعت. و سریع گوشی رو برداشت تا به ابر زنگ بزنه...
-: :phone: الــــــو آبر؟!..خوبي چطوري؟..چه خبر ؟...كار و كاسبي چطوره؟..هاگزهد خوب فروش داره؟
ملت محفل در اين هين( يا احتمالا حين؟!) به انواع و اقسام حالات ممكنه اشاره مي كردن به دامبلدور كه بره سر اصل مطلب..اما:
-: خوب آبر..ديگه چه خبر؟...چي چي ميگيد ..اصل مطلب ..اصل مطلب چيه؟..نكنه اينجاهم سريال ايرانيه؟..بازم سوژه ي ازدواج گذاشتيد؟...چند بار بگم اينا خزه؟..اعضا از پست 113 ادامه بدن!!!
ملت محفل:
-: خب شام بيا پيش ما با هم حرف بزنيم ..مي دوني ..ما امشب مهموني داريم..
ملت محفل:..بگو..زود ..غذا ...كوئيرل..بگو..ديگه..
-: چي ..غذا ..خب كار نداري خدافظ!!
ملت محفل:
دامبلدور: ميدوني ...روم نشد بهش بگم!!
ريموس : خب الان ميشه بگيد چي بايد به كوئيرل بديم؟
فرد مجهول: من مي دونم ..!!
تمام افراد حاضر در صحنه!:
فرد مجهول:
در اين هين(همون)ناگهان هوا ابري مي شه و ابرها آسمون رو مي پوشونن و رعد و برق مي زنه و ناگهان آسمون سوراخ ميشه و در ميان غبار يك هيكل سفيد ظاهر ميشه!
افراد حاضر:
ناگهان ابرها و كنار مي ره و هيكل پيش بندي "يانگوم" در وسط صحنه ظاهر ميشه !!
فرد مجهول:
دامبلدور : صحنه را ديدم !!!! از اينكه ملت محفل را شاد كردين خوشحالم!!!
يانگوم: خوشحالم سرورم...چه كاري از دست من برمياد؟
در اين هين دوباره آسمون ابري ميشه و دو نفر تلپي ميفتن پايين! در ميان تعجب حاضران ناگهان چوچانگ و گيوم يونگ ظاهر ميشن!
دامبل: چو ..تو اينجا چه كار مي كني؟
چو : جد بزرگوارم (بانو چويي!!) منو دختر خالمو فرستاد بيايم به شما كمك كنيم حال يانگوم گرفته بشه!!
دامبل: لازم نيست ..پاشيد بريد ..اون علت بيماري رو تشخيص داده ..بايد ترفيع بگيره!!
ملت محفل:
در اين لحظه چو و گيوم يونگ با يه پاق غيب مي شن و در ميان غبار چهره ي معروف جد بزرگواره چو ظاهر ميشه *()
دامبلدور: خب پاشيد بريد سر كارتون الان كوئيرل مي ياد !!
:
**
4 ساعت بعد:
دامبلدور در كمال آرامش روي كاناپه ي نرم و راحت مخملي كنار شومينه نشسته و ادوارد بونز براش آبميو آورده و بادش مي زنه( در راستاي پاچه خواري!!)***
-: اديب ..يه كم بالاتر رو بخارون!
-: اي جون من رئيس ..اي جون من!
در اين هنگام دامبلدور داره امتياز اضافي مي نويسه براي اديب كه يهو و كاملا انتحاري زنگ در صدا مي خوره و دامبلدور مي پره هوا
-: اومد...بدوييد ..اومد ..لارتن برو در رو باز كن و يه لبخند بزن..همونجودري كه گفتم..
لارتن:
دامبل:
==================
* همون قيافه ي آشناي بانو چويي هنگام شكست خوردن!!!
** يانگوم در حال غذا پختن!..ويولت در حال جارو زدن!...بونز در حال ظاهر كردن آبميوه براي دامبلدور!!!
*** اي جون من ..امتياز اضافي يادت نره
فرد پشت در آبرفورثه!!!!!

به سلام ادوارد جان،از این ورا!!!تا امشب نقد می شود.موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۴:۰۷:۴۰

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
***** دهکده هاگزمید *****

کوییرل از همه جا بی خبر ، دنبال بلا و هوریس راه افتاد. تو راه یهو یکی از بچه های مدرسه رو دید. عصبانی شد و داد زد : هووووی.... بچه تو مگه کلاس نداری؟ اینجا ...
که یهو رنگ از رخسار کوییرل پرید. با من و من گفت : ااا... ببخشید عله اعظم. نش... نشناختمتون. هری پاتر که تغییر قیافه داده بود و فقط مدیرا و محفلی ها میشناختنش ، چپ چپ به کوییرل نگاه کرد.
بلا و هوریس هم که معنی عله رو نمیدونستن ( چون بیشتر مرگخوارا بی سوادن(چکش)) هاج و واج به کوییرل و هری نگاه میکردن و با اون کله بی مغزشون داشتن فکر میکردن که مدیر مدرسه جلوی کی داره تعظیم میکنه.هری با اشاره به کوییرل فهموند بیا اینطرف کار خصوصی باهات دارم ، جلوی اینا نمیشه گفت.( به این میگن اشاره 2007) . کوییرل هم دستپاچه شد و به بلا گفت : ببخشید. چند لحظه. الان برمیگردم، و با هری چندین قدم رفتن اونورتر که بلا و هوریس صداشونو نشنون.
هری عینکشو ورداشت و همینطور که با ردای کوییرل پاکش میکرد گفت : واقعا که... تو مثلا مدیری؟ خوبه مرگخوارم بودی. میخوای اخراجت کنم حالت جا بیاد؟!!
کوییرل که سرخ شده بود و نزدیک بود اشکش در بیاد ، من و من کنان گفت : م ..م ..مگه چ .. چ.. چی شده ؟
هری همینطورکه عینکشو میزاشت گفت : این دو تا که داری باهاشون میری ، بلاتریکس و هوریسن. فقط تغییر قیافه دادن. من خودم تو کوچه پشتی دیدمشون که تغییر قیافه دادن. خوشبختانه مثل اینکه اونا منو ندیدن و نفهمیدن که من اونا رو دیدم. نمیدونم چی کارت دارن ، ولی حتما نیم کاسه ای زیر کاسه است که با تغییر قیافه اومدن پیشت. به هر حال مواظب خودت باش.

***** سر میز غذا *****

آلبوس گوشی ماگلی رو گذاشت و با ناراحتی گفت : هدویگ سرا هم که غذای درست و حسابی نداره. میگه پیتزا دارم با پلوی سفید و نون سنگک. و فریاد زد : آخه اینا چه ربطی به هم دارن.

ویولت گفت : خب بگو همین غذا هارو بیاره ، من خودم از توشون یه چیزی اختراع میکنم. و با نگاه چپ چپ آلبوس ساکت شد و سرشو انداخت پایین.
لیلی با خوشحالی گفت : خب زنگ بزن به آبرفورث. شاید بتونه یه غذایی جور کنه.
آلبوس که یکم خوشحال شد دستی به ریشش کشید و گفت: آره فکر خوبیه. الان ساعت 4 بعد از ظهره. تا 9 شب چند ساعت وقت داریم؟ ... 1 ..2...3 ساعت وقت داریم. نه 7ساعت....
اوه نه. 5 ساعت. و سریع گوشی رو برداشت تا به ابر زنگ بزنه.
******^^^^^^^$$$$$$$$##########
#####$$$$$$$$^^^^^^^*************
امیدوارم مورد قبول واقع بشه. بحث ساعتم وسط کشیدم تا همه بدونن 5 ساعت بیشتر وقت ندارن. اینجوری تا حدودی از خز شدن داستان جلوگیری میشه چون وقت کمه. میخواستم بیشتر بنویسم. ولی دیدم خیلی طولانی میشه شاید خراب تر کنم.
یه پیشنهاد هم دارم.
اگه میشه کسی نگه که بلا و هوریس حرفای هری رو شنیدن. به نظر من اگه اونا بفهمن داستان با قبل از پست من فرقی نمیکنه.
الان کوییرل مواظبه و بلا و هوریس هم نمیدونن و اینجوری بهتر میشه کوییرل رو به مهمونی رسوند. همونطور که سارا اشاره کرده بود مرگخوارا نباید موفق بشن .
میترسم الان آلبوس یا ریموس بیان بگن ملت از پست 113 ادامه بدن.

بزودی نقد خواهد شد ، بعد مشخص خواهد شد که از کدوم پست ادامه بدن. با احترام


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۳:۵۱:۵۳
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۶:۲۷:۳۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۴:۱۶:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۴:۲۱:۳۸

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

دین توماس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۲ شنبه ۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۸ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 357
آفلاین
سوسسسسسک
او هری بازم مسخره بازی در آوردی.؟
رون تو دیگه برو کنار.اصلا اعصاب ندارم.مادام روزمرتا که دچار طلسم فرمان شده از حالا مجبوریم از پ.منیروا مک گونگال غذا دریافت کنیم.و حالا لب به هرچی بزنیم تبدیل به انواع وحوش میشه و کافه رو باغ وحش میکنه.اااااااووووووووووهههههههه رون عععنننکککببووتت...


دین توماس عزیز برای عضویت در محفل در تاپیک اعضای محفل از جلو نظام اقدام نمایید.
در ضمن سعی کن داستانهای رولت رابیشتر توضیح بدی و بیشتر ادامشون بدی چون برای ادامه داستان خیلی خلی کوتاه بود پس خواهشا سعی کن که روی پستهات بیشتر وقت بگذاری.
اعضا لطفا از پست شماره 113 ادامه دهند.
موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۴۵:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۵۵:۵۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۵۷:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
دامبلدور در حالی که با اپراتور پشت تلفن کلنجار می رفت،پرد برگشت و گفت:آلبوس برامون کلی نامه اومده.
پرد در حالی که گونی بزرگی که پر از نامه بود را به دنبال خود می کشید آن را به دامبلدور سپرد.اولین نامه باز شد:
_"ای بوق بر شما"غذای خانگی هدویک .
دومین نامه با تکان دادن چوب دستی اش بود.
_"ما قادر به سرویس دهی به شما نیستیم"غذای خانگی هدویک.
دامبلدور که اخم هایش در هم رفته بود به جسی اشاره کرد و گفت :پس ما هم قادر به خواندن بقیه ی نامه ها نیستیم!!!!اصلا به یکی دیگه زنگ می زنیم.
ویولت کاغذ دیگری را برداشت:فست فود نیمبوس.شاید این یکی خوب باشه.
و سپس گوشی را در گوش لیلی گذاشت.
_اه!نه من اعتماد به نفس ندارم.
و لیلی تلفن را در گوش سارا گذاشت.
_من الان آب یخ خوردم خوبیت نداره با این صدای گرفته.
و گوشی را در گوش پرد گذاشت.و چون پرد هم خیلی مظلوم بود از روی کاغذ شروع کرد به سفارش دادن:خوراک مرغ و بیویلیدو 1 عدد،سوپ گردن اردک 1 عدد،ممم و به عنوان دسر هم ژله ی سبزیجات جنگلی،20 معجون پک و .... دیگه هیچی.ممنون.بله؟
وقتی پرد قیمت را شنید جا خورد.
_چی؟34 گالیون.من پول مشنگی دارم به هر صورت.چک پول 50 تومانی مشنگی.ازش کم کنید و به گالیون بفرستید.ممنون.
دامبلدور که از غذاهایی که پرد سفارش داده بود تعجبیده بود و در صندلی اش میخکوبیده شده بود و گوشت کوبیده شده بود و لهیده شده بود و بقیه ی غذایا....کمی بی حرکت مانده و سپس گفت:این از همتون با عرضه تره.
------------------------------
امیدورام خوب بوده باشه!

پرد عزیز این پست به زودی نقد خواهد شد ولی متاسفانه بدلیل اینکه از خط سیر داستان و سوژه اصلی داستان دور شدی ، این پست نادیده گرفته خواهد شد و اعضا لطفا از پست قبل ادامه بدن.سعی میکنم در نقد پستت در نقدستان محفل تا آنجا که می توانم اشکال این پستهایت را بگویم تا بتوانی بهتر از قبل بنویسی.موفق باشی پرد عزیز اعضا از پست قبل ادامه بدهند.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۵۴:۰۶

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۳۶ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
همه ملت سخت در حال تکاپو بودن در حالی که آلبوس داشت با خود فکر می کرد:
-باید نهایت پذیرایی ازش بشه چون...
یهو لارتن میپره وسط افکار آلبوس:
-دامبلدور جون ، چند بار آخه باید بهت بگم ، مینروا رفته دیگه نمیاد ، اونم باید می رفت دنبال خونه و زندگیش نمیشد تا آخر عمرش به پات واسته و پست بزنه..
- ولی من تو فکر اون نبودم...آخی...یادش به خیر...
یک ساعت بعد از این یادآوری ، به دلداری و تسکین دادن دامبلدور گذشت.وقتی که بالاخره دامبلدور حالش جا میاد ، دخترای محفل ، یک از یک کدبانوتر ، با دیس های غذا میان جلوی دامبل و دیس ها را در حالی که دارن تو حلقش رو میبرن ، میارن جلو تا مزشون رو بچشه و نظرشو بگه...
سینیسترا ، ویولت ، لیلی ، سارا ، جسیکا ، خلاصه همه دختران محفل:
- :grin:
دامبلدور در حالی که سعی داشت جلوی حالت تهوع خود را بگیرد ، رویش را از بشقاب لیلی برگرداند و گفت:
-لیلی جان این قرار بوده چی باشه؟
-قورمه سبزی...
-ولی آخه اینکه سبزرنگ نیست...این بیشتر شبیه...شبیه فسنجونه!!
-آها چون از این پوست درختای تو باغ استفاده کردم..
دامبلدور در حالی که به سختی سعی میکنه خودشو کنترل کنه رو میکنه به سمت غذای ویولت که از اون بوی خوبی میومده و میگه:
-ویولت جان این چیه؟
-خودمم نمیدونم!راستشو بخواین از مخلوط تخم داکسی ، چشم وزغ ، موی دم سنتور و شانزده ماده دیگه درستش کردم...
-اون وقت خودت تستش کردی؟
-راتسشو بخواین نه ، آخه جونمو دوس دارم ...
دامبلدور ناگهان چون آتشفشانی خشمگین منفجر شد و فریاد زد:
-ای بوق بر شما! یه غذا درست کردن بلد نیستین!!! واسه همینه آمار دخترای محفل رفته بالا...حقتونه ترشی بشین...یاد مگی بخیر از هر انگشتش یه غذا می بارید ، آدم نمیدونست کدومو بخوره!!!اینجوری نمیشه ، باید از بیرون غذا سفارش بدم....
چند دقیقه بعد:
-الو ! غذای خانگی هدویگ(آخه بوف فست میزنه ، هدویگ هم خونگی)...




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۲۵ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
-----------خانه ریدل--------------------
لرد در حالی که با باسیلیسک بازی میکرد:خوب هوریس تو با بلا میرین و یه جوری کوییرل رو میارین اینجا فقط یه خورده تغییر قیاف بدین که شناسایی نشین.
بلا و هوریس:چشم سرروم
و به این ترتیب برای انجام ماموریت از خانه ریدل خارج میشن
----------------دهکده هاگزمید-------------
کوییرل در دهکده هاگزمید مشغول قدم زدن بود و دنبال یک لباس مناسب میگشت
تو فکر کوییرل:واقعا این حقوقه معلمی هم پایینه ،با این وضع نمیتونم یه کت هم بخرم.اصلا همش تقصیر این آلبوس هست که از مدیریت استعفا داد.
کوییرل در حالی که ویترین مغازه ها رو برانداز میکرد و قیمت های افسانه ای رو مرور میکرد به شغلش لعنت می فرستاد.در همین لحظه یک زن جوان به همراه یک مرد سیبیلو جلوش ظاهر شدن.
زن جوان در حالی که لبخندی بر لب داشت و به مرد اشاره میکرد:جناب کوییرل من میخوام بچمو تو هاگوارتز ثبت نام کنم.
کوییرل:بچتون خیلی خوب موندید.ولی فکر نمی کنید یه خورده بره ایشون دیره برن مدرسه؟؟
بلا:بچه من فقط ده سالشه.البته قیافش میزنه یه خورده بزرگتر باشه.
هووریس:
کوییرل در حالی که با لبخند ضایعی حرف های بلا رو تصدیق میکرد سعی میکرد با این موضوع که این مرد سیبیلو ده سالش هست کنار بیاد.
بلا:میشه از بچم یه تست بگیرین.
کوییرل:اما فکر نکنم بتونم تو این خیابون شلوغ تست بگیرم.
بلا در حالی که به یک مهمانسرا اشاره میکرد:ما یک اتاق تو اووون مهمانسرا اجاره کردیم.اونجا ازش تست بگیرید.
کوییرل:چیزه....باشه بریم.

-------------سر میز غذا-----------------------
ملت محفلی در حالی که ظاهرا به آلبوس گوش میکردن و باطنا منتظر شام بودن به آلبوس خیره شده بودن.
آلبوس در حالی نقشه خونه رو در دست داشت:شما دو نفر در این قسمت مستقر میشید،سارا و لیلی هم نزدیک در.به محض اینکه کوییرل وارد شد.......
ملت:جناب دامبلدورفکر کنیم فهمیدیم .این بار شونصدمه که توضیح میدین.
دامبلدور:بله،لبخند رو فراموش نکنید.لارتن چیجوری لخند میزنی؟
لارتن:
دامبلدور:نه بیست بار گفتم اینجوری نه نگاه کنید اینجوری( )حالا تو یه لبخند بزن لارتن
لارتن:
دامبلدور:


تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
پست دوم ماموریت گروه دو:

- هری حالت خوبه!؟ چرا سرت رو گرفتی؟
این الیور بود که درحالی که دو لپی غذا می خورد، حال هری را می پرسید!

لارتن در حالی که دست هایش را بهم می مالید و آماده خوردن می شد، گفت:
- دوباره همون خوابو دیده! آفتابه مرلین! فکر کن! آفتابه مرلین هوراکسس باشه! چه خز!

صدایی با اکو خفن و کلا تاثیر گذار و اینا، به گوش رسید که می گفت:
- چی فکر کردین! آیا آفتابه مرا ساده انگاشته اید!؟ روزی بیست سی نفر میومدن بلیت می گرفتن ببیننش! واااااای بر کسی به بره سراغ آفتابه من! واااای به حالش! موهاهاهاهاها!

لحظاتی همینجوری سکوت بر فضا حاکم شد و سارا گفت:
- اینا رو ولش! غذا چی بذاریم جلوی کوییرل!؟ این مهمه!

هری درحالی که جای زخمش هویجوری الکی درد می کرد، سرش و گرفت و گفت:
- نه نه نه! بس کنین! هوراکسس مهمه! ما باید بریم موزه تاریخ جادوگری! ما باید آفتابه رو بدست بیاریم!

ویکتور درحالی که سومین بشقاب را کاملا پر می کرد و به عبارتی بار می زد، گفت:
- بی خیال هری جون! اول غذا بزن به بدن! بعدشم، دیدی که مرلین چی گفت! شوخی شوخی، با روح مرلینم شوخی!

- من نمی دونم! من باید برم سراغ هوراکسس! هر کی با من میاد بیاد! هر کی هم نمیاد واسته واسه کوییرل غذا انتخاب کنه!

بدین ترتیب گروهی از محفلیان شجاع(همونایی که توی گروه دوم ماموریت هستن) به سمت در خروجی رفتند تا به موزه تاریخ جادوگری آپارات کنند!

.............

دهکده هاگزمید....!

کوییرل خوشحال و خندون و ذوق مرگ شده بابت مهمونی فردا شب، داشت دنبال یه دستار درجه یک و نو می گشت تا نو نوار بشه واسه مهمونی! از اونور هم گروهی مجهول الحال با حالتی مخفیانه و اینا تعقیبش می کردن!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۲:۱۲:۰۵

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
کوییرل در حالی که دستار نوی خود را روی سرش امتحان می کرد دستانش را جلوی آتش گرفت تا کمی گرم شود.
ناگهان.......
از درون آتش 2 مرد بیرون می آیند.
_اوه!ببخشید به جا نمیارم!شما؟من شما رو توی ک.ناکترن ندیدم؟(در اون جا پستی نزدید؟!!!! )
دو مرد با چوب دستی هایی که دارند به سمت او می ایند.یکی از آن ها به مارزبانی با دیگری سخنی کوتاه می گوید و هر دو آستین هایشان را بالا می زنند تا آن علامت نمایان شود.
_اوه بله فهمیدم!نههه!
و این ابتدای گرفتاری هاست!
----------------------------------------------------
در همان حال....
سینیسترا بشقاب ها را روی میز پرت می کند و با ناراحتی می گوید:پس این کریچر کارش چیه؟
دامبلدور صندلی را می کشد تا روی آن بنشیند....
لیلی:خب پروفسور نگفتین برای چی کوییرل رو دعوت کردید؟
_اول از همه احترام!یادت نره!(هوم)پ.کوییرل.در جوابت هم باید بگم چون باید در مورد چند اخراجی که در مدرسه صورت گرفته صحبت کنیم و موضوع دیگه ای هم هست،که مایلم بعدا در موردش صحبت کنم.
کریچر:وقت غذا!
کریچر به هر کسی یک دستمال سفره می دهد و از آنان اجازه می خواهد تا از آن جا برود.
پردفوت دستانش را روی میز می گذارد:خب خب خب!فکر کنم میتونی بری کریچر!پروفسور؟
دامبلدور نیز او را تایید می کند.
----------------------------------
فردا صبح....
دامبلدور:فقط 2 روز مونده!دیشب قبل از خواب کلی فکر کردم.خوراک گوشت و مرغ سوییسی از هم شون بهتره!
پرد سراسیمه از پله ها پایین می آید.
_پروفسور!همگی!توجه کنید!توی روزنامه ی پیام امروز مطالب مهمی نوشته!

متن روزنامه.....

کوییرل دزدیده شد

در پی گزارشات متعدد از سوی خبرگزاری های گوناگون جدو و جادوگری دیروز پ.ک در حالی که خدمت کارش نیز در مکان نبوده به طور مرموزی ناپدید شده است.احتمال می رود این عمل توسط مرگ خوار ها انجام شده است.
_____
_اوه بدتر از این نمیشه!
لیلی:ما میریم دنبالش؟
_.......
پرد:نه!آره.نه.آره.نه.آره.نه.آره.کدومش؟؟؟؟!

خب. بهتر بود خلاصه سوژه رو که در پی نوشت پست سارای عزیز بود میخوندید. اینطور که شما نوشتید سوژه بسته شد. چون دیگه مرگخوارا چطوری بیان در حالی که این خبر رو محفلیا فهمیدن؟؟
از لحاظ طنز، هیچ تکه ی طنز خوبی توی پستت به چشم نمیخورد.
و شما در واقع سوژه رو هم عوض کردین. قرار جاسوسی مرگخواران بود که شما کشیدینش به رفتن دنبال کوییرل
یه چیز دیگه اینکه، نیازی نیست حتما خودتون رو وارد داستان بکنید.
این پست به دلیل اینکه سوژه رو خراب کرده نادیده گرفته میشه.
پردفوت عزیز 2 بار پست شما رو به همین دلیل نادیده گرفتم در صورت تکرار 5 امتیاز از شما کسر خواهد شد
اعضا از پست قبل ادامه بدن


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۱:۰۶:۳۹

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
« موضوع جدید! »


در با شتاب باز شد و دامبلدور خوشحال وارد خانه شد!
_موفق شدم....موفق شدم!
همه به سرعت به سوی دامبلدور رفتند تا ببینند چه خبر شده!
_ همه باید قواتونو جمع کنید و بهترین غذا رو درست کنید! همه جا باید مرتب و تمیز باشه... همچنین باید یادتون باشه که پرده مادر سیریوس رو هم بکشید...خیلی صدای قشنگی نداره ، آبرو می بره!
در همان زمان :
_من آبرو می برم؟ من صدام قشنگ نیست؟ وای...هوار..بیایید ببینید این پیرمرده خرفت اومده خونمو صاحب شده بی احترامی هم به من می کنه! جیـــــــــــــــــــــغ!
و سینیسترا دوید تا پرده را بکشد!

چند دقیقه بعد...

_خب پرفسور نگفتید چی شده؟
دامبلدور بادی به قب قب انداخت و گفت :
_یعنی شما هنوز متوجه نشدید؟ من مدیر فعلی مدرسه رو برای شام ، آخرین همین هفته دعوت کردم!
ملت محفلی : پرفسور کوییرل ؟؟؟
دامبلدور :
_بله..من به سختی تونستم یه وقت بگیرم..باید به بهترین نحو پذیرایی بشن!
لیلی :
_اما پرفسور !
_اما و اگر و آخه نداره...سریع تر زود باشید...ما فقط سه روز وقت داریم! اول فکر کنید ببینید چه غذایی مناسبه!
_دینگ....دینگ....دینگ!
کریچر قابلامه به دست :
_غذا حاضره!
ملت : روش جدید اعلام خوردن غذائه! عجب...این کریچر هم پیشرفت می کنه...!

سر میز غذا :

_غذا به نظرم قورمه سبزی باشه خوشمزست!
_نخیر ، اصلا کلاس نداره! پلو سفید با گوشت به همراه سبزی پلو ما ماهی!
_مگه عروسیه؟ نخیر...فسنجون با مرغ!
دامبلدور عصبانی :
_بســـــــــه! بزارید یه غذای درست و حسابی از گلومون بره پایین! بعد هرچقدر خواستید بزنید تو سر و کله هم دیگه!


کیلومتر ها آن سو تر! این سو نه آن سو!

_این بهترین فرصته! تازه به کوییرل هم می تونیم حالی کنیم خیانت و مدیر مدرسه شدن یعنی چی! :bat:
_هوووم...فکر بدی هم نیست!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

این موضوع جدید هست! خب داستان شاید کوتاه باشه ولی به نظرم جالبه...این ماجرا یه ذره هم برداشته شده از سایته! ولی برای تنوع بد نیست!
خب مرگ خوار ها متوجه موضوع شدن چون اونا آنتن زیاد دارن و برای همین می خوان از این فرصت استفاده کرده و پرفسور کوییرل رو بدزدن تا یک نفر رو در قالب اون بفرستن برای جاسوسی تو محفل! البته آخرین پست دارن همگی در کنار هم شام می خورن!در واقع مرگ خوارا موفق نمی شن!
اما برای اینکه از اسم تاپیک ها خارج نشیم بهتره یه همچین اتفاقی مثل قسمت " سر میز غذا " پست من توی پستاتون باشه! زیاد کشش ندید و سعی کنید روی موضوع کار کنید!

سوژه تا حدودی نوآوری حساب میشد و خوب بود.
تکه های طنز خوبی توش به چشم میخورد. این که سوژه رو به نام تاپیک مرتبط کردی خودش یه نکته مثبته برای این پست. پستت تا حدودی به بلندی نزدیک شده بود.
اشکال خاصی نداشت فقط همونطور که سارای عزیزم گفت اعضا سعی کنن تا حد امکان پستهاشون رو مربوط به تاپیک بنویسن


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۷:۵۵:۳۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۹:۳۹:۴۹


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
صورت ها نگران بود و همه منتظر دستورات دامبلدور بودند.
دامبلدور در حالی که دست سیاه شده اش را به سمت در نشانه رفت گفت:اول میریم به کوچه ی ناکترن.این طوری زودتر میتونیم نیروی دستمال رو برگردونیم!
سارا گفت:اما جون کریچر در خطره!حیوان خانگی کوچولو!
ویکتور نگاهی به سارا انداخت و قست تا شده ی ردایش را برگرداند.
_سارا بهتر نیست اول به فکر دستمال باشیم؟اون انگشتر مهم تره البته اگه تو....
دامبلدور گفت:من و پرد از همه جلو تر میریم شاید سرنخی پیدا کنیم.پرد با من بیا!
_بله!اما فکر کنم ما به ریموس هم احتیاج داشته باشیم!
_نه!ریموس باید در آخر باشه!ریموس از بقیه محافظت کن.
همه به صورت مخفیانه راه می رفتند تا به جایی رسیدند که با کمال تعجب ایستادند.
_راه رو بستند.صبر کنید:لیموس .
دامبلدور چوب دستی اش را به سمت دیوار گرفته بود اما کار نمی کرد.
_پرد تو امتحان کن.
_لیموس.لیموس .لیموس
اما اتفاقی نیفتاد.
آبرفورث گفت:برادر.ببین نور چوب دستی هامون داره کم میشه!مرگخوار ها نزدیک اند.
دیوار هر لحظه جلو تر می آمد.
پرد با تمام قدرت دوید و از دیوار رد شد.
_بیاین .چرا منتظرید؟در مغازه بازه بیاید.
همه با نوک پا راه می آمدند.
ادوراد پایش را روی قطعه ای شیشه ای گذاشت.دامبلدور با خشم به سمت او برگشت و گفت:آقای بونز!خواهش می کنم...
و ادوارد سرش را به علامت پشیمانی پایین آورد.
سارا فریاد زد:توی مغازه رو نگاه کنید.نه!پرد نرو تو.
اما پرد فوت داخل رفته بود و توجه مرگخوار ها را به خود جلب کرده بود.


خب پردفوت عزیز اگه توجه کرده باشی شما توی داستان نبودی و نباید خودتو اینجوری وارد داستان میکردی. علاوه بر این نفر قبل تقسیم بندی ها رو انجام داده بود. سعی کن پست قبل رو همیشه با دقت بخونی.
این پست نادیده گرفته میشه چون با پست قبل هماهنگی نداره
اعضا از پست قبل ادامه بدن


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۲:۲۴:۰۲

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.