سوژه ی جدید- من دیگه نمی تونم تحمل کنم؛ من طلاق می خوام؛ تو نمی تونی هر کاری دلت می خواد انجام بدی!
- منم زنی مثل تو رو نمی تونم تحمل کنم؛ مثلا چون پریزاد هستی، نباید دست به هیچ چیزی بزنی؟ نباید من یه غذای درست و حسابی بخورم؟ نباید تو خونه خودم آرامش داشته باشم؟
- آرامش؟ این چیزی بود که من میخواستم به تو بگم! با اون دوستای محفلیت هر شب اینجا بساط دارین!
- فلور، یه بار دیگه در مورد دوستای من اینطوری حرف بزنی، کل ملت مرگخوار رو نابود میکنم!
- بیشین بینم بابا ویزلی مو قرمز!
فردای آن روز، ساختمان وکلای پایه یک:فلور و بیل هر دو در اتاق انتظار دفتر نشسته بودند تا منشی نام وکیل و نوبت آنها را اعلام کند. اما وکیل گویا سرش شلوغتر از اون بود که به این دو نو گل تازه شکفته شده توجه کند
!
بیل و فلور هر از چند گاهی به هم نگاه می کردند ولی خیلی سریع دوباره روشون رو اون طرف می کردند و این بازی رو به صورت توافقی ادامه می دادند.
- خانم دلاکور.
- بله خانم منشی؟ :pretty:
- شماره ی شما 3 هستش، اتاق وکیل هم انتهای همین راهرو، آخرین در سمت راست، آقای دامبلدور!
- ولی خانم منشی، من نمی تونم ...
- همینه که هست، یا بیا این شماره رو بگیر، یا برو بشین سر خونه و زندگیت.
آقای ویزلی؛ شما هم شماره 3 هستین، انتهای راهرو، آخرین در سمت چپ، آقای ولدمورت!
- منم نمی تونم قبول کنم خانم منشی؛ ینی چی که ...
- شما هم اگه مشکلی دارین، می تونین برین! خب، چیکار کنم حالا؟ می رین یا می مونین؟
فلور و بیل به صورت گروه کر و همزمان گفتند:
- می مونیم!
- پس بیایین این هم شماره هاتون؛ برین زود باشین!
فلور و بیل هر کدوم شماره مخصوص خودشون رو از خانم منشی تحویل می گیرن و به سمت اتاق وکیل هاشون حرکت میکنند.
خانم منشی مسیر حرکت اونها رو دنبال می کنه و بعد از ناپدید شدنشون، رو به دوربین می کنه:
-
.