بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!
فلور در سرسرای خانه انتظار میکشید و نگرانی در چهره اش مشهود بود.دستور ارباب بر حس کنجکاوی اش غلبه میکرد ومانع از این میشد که به سمت گورستان حرکت کند تا ببیند که چه خبر شده است. حس نگرانی و توام با ترس وجودش را فرا گرقته بود. مدتی از رفتن روونا و ارباب گذشته بود ولی آنها هنوز برنگشته بودند. دائم در این فکر بود که مبادا روونا هم... - آه خدای من نه نباید همچین اتفاقی بیفتد،پس آنها کی برمی گردند؟؟؟؟ ناگهان فلور با صدای ارباب به سمت درب خانه برگشت. - روونا هم به لیست سیاهمان پیوست. فلور با گرفتن از لبه ی صندلی مانع از افتادنش بر زمین شد،. -در لحظه ی آخر انگار که میخواست چیزی به من بگوید، دختره ی احمق باید کمی دیرتر دعوت مرلین را میپذیرفت. فلور از لحن ارباب رنجیده خاطر شد ولی ترسی مضاعف بر رنجشش چیره شد: اوه خدای من اگر بعدی من باشم چه؟؟؟؟ نه این امکان ندارد باید به فکر چاره ای باشم. فلور همینطور که در افکارش غرق بود متوجه غیاب ارباب نشد و همچنان به دنبال راه چاره ای میگشت. میخواست پیشنهادی به ارباب بدهد و ارباب در خانه نبود حتی در اتاق خصوصی اش. - یعنی ارباب کجا رفته؟ به دنبال ارباب به بیرون از منزل شتافت. ولی خبری از ارباب نبود.کمی که پیش رفت برگه ی آشنایی را روی زمین پیدا کرد. همان برگه ی لیست سیاه مرگ های مرموز مرگخواران ولی اینبار با این تفاوت که شخص جدیدی به لیست اضافه شده بود: فلور دلاکور
اونجایی که پرسی برگشت خیلی هیجان زده شدم، واقعا میخواستم گریه کنم، ولی جلوی خودمو گرفتم. بعدش اون صحنه ای که فرد مرد، واقعا شک آور و ناراحت کننده بود، ولی بازم از اون جایی که مرگخواران احساساتی نیستن، گریه نکردم.
بیل و فلور با تردید به یکدیگر نگاه می کردند و با قدم هایی آهسته به انتهای سالن رسیدند. بیل تقه ای به در زد و بعد وارد اتاق شد و در را بست. فلور هم بهد از او همین کار را کرد و وارد اتاق دامبلدور شد.
اتاق ارباب ولدمورت
بیل در حالی که دست هایش می لرزید، با ترس به چهره ی ارباب خیره شده بود. ارباب با اشاره ی دست او را به نشستن دعوت کرد.
ارباب:
بیل ویزلی-فرزند آرتور ویزلی-یه محفلی... اوهوم...خوب من منتظرم. می شنوم. شروع کن، مشکلت با فلور چیه؟
بیل که خودش را برای یک نبرد جانانه آماده کرده بود، با صحبت های ولدمورت آتش خشمش فرو نشست و در جواب ارباب گفت:
جناب وکیل من با همسرم فلور دچار مشکل های کوچیکی شدیم که تبدیل به یه مشکل بزرگ شده، حالا هم فلور فقط میگه طلاق. و من هم نمیخوام طلاقش بدم.
- تو کار خیلی اشتباهی می کنی، وقتی یه ساحره میگه طلاق یعنی طلاق خصوصا زمانی که یه مرگخوار وظیفه شناس باشه.
- ولی ولدی...چیزه...ببخشید...آقای وکیل من همسرم رو دوست دارم و الآن هم ناچار اومدم اینجا تا شما مشکل من رو حل کنید، نه اینکه به راحتی حرف طلاق رو پیش بکشید.
- میدونی چیه؟ اشتباه فلور اینه که با یه ویزلی اونم محفلی ازدواج کرده، پنه لوپه هم چنین اشتباهی رو مرتکب شده، ولی من هر کاری که کردم نتونستم اون دو تا رو از هم جدا کنم. امیدوار بودم که توهم مثل اون برادر وزوزی ات نباشی و لی مثل اینکه اشتباه کردم.
اتاق پیر خرفت ( دامبلدور)
فلور با نگاهی پر از خشم و کینه و بدون اینکه حتی دامبلدور به او اجازه ی نشستن بدهد روی صندلی مقابل او نشست.
دامبلدور با لبخندی شروع به صحبت کرد:
خوب خانم دلاکور من از بیل چیزهایی شنیدم که امیدوار بودم صحت نداشته باشه ولی... ناگهان فلور حرف دامبل را قطع کرد و با همان لهجه فرانسوی اش گفت: ببخجید آقا...ولی من با بیل شحبت هام رو کغدم و تصمیم دارم طلاق بغیرم. همین.
بچه ها پشت میزهایشان نشسته بودند و در حال صحبت بودند و همچنان انتظار کلیر واتر را می کشیدند. حدود پانزده دقیقه از وقت کلاس گذشته بود، ولی خبری از پنه لوپه نبود. و بچه ها هم همچنان خوشحال بودند و امید داشتند تا آخر ساعت معلم نداشته باشند.
بعد از گذشت پنج دقیقه در با صدای خش آرامی باز شد و پنه لوپه با قیافه ای رنگ پریده، به طوری که به سختی راه می رفت، خودش را به میزش رساند و روی آن نشست.
حوصله ی حضور و غیاب نداشت، به همین خاطر بدون حضور و غیاب به دانش آموزان گفت تا کتاب هایشان را باز کنند. رو به یکی از بچه ها گفت: صفحه 501 رو بخون. یکی از شاگردان شروع به خواندن کرد:
معجون های بی اثر
معجون های بی اثر به معجون هایی گفته می شود که بدون ترکیب با معجون های دیگر هیچ گونه استفاده و کارآیی ندارند. به عبارت دیگر این نوع معجون ها به تنهایی بر روی فرد هیچ اثری نمی گذارند و نقش یک خوراکی و یا نوشیدنی را ایفا می کنند...
با اشاره ی استاد کلیر واتر خواندنش را متوقف کرد.
پنه لوپه به آرامی از پشت میزش بلند شد و به سمت تخته رفت. و رو به بچه ها گفت: من امروز حال خوشی ندارم؛ لطفا سر و صدا نکنید و به دقت به حرف های من گوش کنید. من دیگه حرف هام رو تکرار نمی کنم. این مبحث مهم ترین قسمت درس شماست.
و بعد به آرامی ادامه داد:
ما در علم معجون سازی، معجون هایی داریم به نام معجون های بی اثر. همون طور که در تعریف کتابتون هست، شما فهمیدید که معجون های بی اثر به تنهایی قادر به انجام هیچ واکنش و یا اثر گذاری نیستند. ولی در این بین ما باید کاری انجام بدیم که به کمک معجون های بی اثر بتونیم معجون های دیگه رو بسازیم. به فرآیندی که بتونیم باهاش معجون های بی اثر رو به توانایی برسونیم، فرآیند لاداموس گفته می شه. در طی این فرآیند ما برای ترکیب معجون های بی اثر با معجون های معمولی(اثردار) ابتدا باید نوع معجون بی اثر رو مشخص کنیم.
در دنیای جادوگری دو نوع معجون بی اثر وجود داره، معجون بی اثر تویلا و معجون بی اثر آندو تویلا. در اولین نوع این معجون، این نوع معجون در ترکیب با معجون های معمولی هیچ تغییری نمی کنه، و هنوز هیچ فایده و یا مزیتی براش کشف نشده. و اما نوع دوم این معجون به سه ترکیب معجونی متفاوت تقسیم میشه. من در این جلسه یک ترکیب از این سه نوع رو به شما معرفی می کنم، چون دو ترکیب دیگه رو سال های آینده می خونید. در جلسه ی پیش راجب معجون شانس چیزهایی گفته شد و اون معجون برای ما نقش حیاتی ایفا می کرد. اولین ترکیب از نوع دوم معجون های بی اثر معجون شانسه. معجون شانس ترکیبی از یک معجون بی اثر(آندو تویلا) و معجون با اثر به نام معجون اراده درست شده.
آخ...
پنه لوپه در حالی که دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود، به آرامی برگشت و روی صندلی اشش نشست. بعد از چند ثانیه به بچه ها گفت:
برای این جلسه کافیه. کلاس تعطیله. و بعد با صدای نسبتا آرومی گفت: بچه ها قبل از اینکه برید، تکالیفتون رو یادداشت کنید.
1)به نظر شما دو نوع دیگر از ترکیبات شیمیایی چه می تواند باشد؟(15 اامتیاز)
2) چرا راهی برای اثر گذاری معجون های بی اثر تویلا پیشنهاد می کنید؟(10 امتیاز)
3) به نظر شما در فرآیند لاداموس چه مراحلی باید طی شود؟(5 امتیاز)
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.